فیلسوفان یونانی به طرز درخشانی توسعه دیالکتیک را پیش بینی کردند. اما انها به دلیل توسعه پایین ابزار تولید و فقدان اطلاعات کافی در مورد چگونگی عملکرد جهان نتوانستند به نتیجه منطقی اکتشافات خود برسند. ایده های انها کم و بیش درست بود، ولی تصور کلی از پدیده ها که بیشتر بر پایه حدس و گمان بود تا یک نظریه علمی پخته. اگر تفکر انسان قرار بود به جلو حرکت کند، باید با رهایی از این روش های قدیمی به درک کلی از جهان با جمع اوری، دسته بندی و طبقه بندی فاکت ها و آزمایش نظریه های مختلف می رسید.
این رویکرد تجربی موجب پیشرفت تفکر و علم انسان شد. مطالعه در مورد چگونگی عملکرد طبیعت اکنون می توانست به صورت علمی با تجزیه و تحلیل هر چالش و تایید هر نتیجه گیری انجام شود. اما همان زمان با این پیشرفت فراموش شد که پدیده ها را باید در زمینه خود و در ارتباط با پدیده های دیگر، نه در انزوا؛ در حرکت و نه ایستا؛ در زندگی، نه در مرگ بررسی کرد. روش محدود و تجربی تفکر که به این ترتیب بوجود امد، رویکرد متافیزیکی به فلسفه نامیده می شود. این شیوه هنوز هم بر فلسفه و علم سرمایه داری مدرن تسلط دارد.
دیالکتیک به بررسی داده ها و فاکت های جداگانه نمی پردازد، بلکه آن ها را در زمینه خود، یعنی در روند؛ در ارتباط با هم؛ نه فقط در انزوا بلکه در کل بررسی می کند؛ نه به استثناها بلکه به کشف قانون کلی آنها نظر دارد.
مقایسه دیالکتیک با متافیزیک، مانند یک فیلم با یک عکس است. یکی دیگری را نفی نمی کند، اما آن چه که واقعیت را در حرکت نشان می دهد، همانا فیلم است.