رویکردِ مارکسیستی به علم، به ما چه می‌گوید؟

image_pdfimage_print

رویکردِ مارکسیستی به علم، به ما چه می‌گوید؟

 

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۳۵، ۱۰ مهر ماه ۱۳۹۶

علم و واژهٔ “علمی” می‌توانند دست‌کم دربرگیرندهٔ سه موردِ ناهم‌سان باشند که عبارت‌اند از:

* یک- “مضمونِ شناخت” در رشته‌های دانشی ناهم‌سان (همچون فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی) دربارهٔ جهان هستی.

* دو- فرایندهایی که سبب‌ساز رسیدن به این شناخت هستند (شیوه‌های علمی و طرح موضوع‌هایی گسترده در فلسفهٔ علم) و پیوند علم با جامعه، به‌ویژه ساختار، تأمین مالی و نظارت بر پژوهش (در آزمایشگاه‌های دانشگاه‌ها، از سوی شرکت‌های دارویی یا درون مجتمع‌های نظامی- صنعتی).

* سوم- چگونگیِ دست‌رسی به این دانش و نظارت بر کاربُرد این دانش‌ها.

هر سه مورد بالا، ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر دارند و ما آن‌ها را به‌ترتیبی وارونه، یک به یک، بررسی خواهیم کرد. در بررسی، به ‌این‌‌که رویکردی مارکسیستی به عملکرد علم و پیوند آن با جامعه چه‌چیزی را می‌تواند بر ما آشکار کند پی خواهیم برد. ما شناختِ علمی و مضمون آن را در پاسخ بعدی بررسی خواهیم کرد. بیشتر وقت‌ها علم- بدون درنظر گرفتن شیوهٔ تولید، نظارت و به‌کارگیری‌اش- شناختی یا حقیقتی “ناب” پنداشته می‌شود. مارکسیست‌ها همین موضوع را به‌چالش می‌کشند و بر این باورند که نگاهی به سراسر تاریخ نشان می‌دهد که مضمون دگرگون‌شوندهٔ شناختِ علمی- هرآنچه در چهارچوب مشخصی از زمان حقیقت دانسته می‌شود- مناسباتی تنگاتنگ با شرایط اجتماعی تولیدشان دارد، هر چند با به‌کارگیری اسلوب دیالکتیکی تا با اسلوب جبرگرایانه.

مارکس دربارهٔ نظریهٔ برآیش [تکامل] داروین از طریق انتخاب طبیعی، به انگلس می‌نویسد و اظهارنظر می‌کند: “این‌که داروین چگونه در میان جانوران و گیاهان جامعهٔ انگلیسی‌‌اش را، همراه با تقسیم کار، رقابت، گشایش بازارهای نو، نوآفرینی و تکاپو برای زیست‌مندی بر اساس نظریه مالتوسی۱ این جامعه را بازمی‌شناسد، چشمگیر است.”   در سال ۱۹۳۱ در دومین کنگرهٔ فرامرزیِ تاریخ علوم که در لندن برگزار شد، گروه نمایندگی‌ای از سوی شوروی، بدون اطلاع پیشین، در این کنگره شرکت کرد. “بوریس هسن”، رئیس این گروه، دربارهٔ مقالهٔ خود به‌نام “ریشه‌های اجتماعی و اقتصادی اصول نیوتن” در این همایش سخن‌رانی کرد. “هسن” در این سخنرانی استدلال کرد که، اصول “اسحاق نیوتن”- که شاید یکی از مهم‌ترین رساله‌های علمی تمدن غربی به‌شمار می‌رود- به‌‌لحاظ ماهوی با شرایط اجتماعی مناسبات تولید در آن زمان ارتباط تنگاتنگ دارد. قانون‌های حرکت نیوتن و “کشف” نیروی گرانش از سوی او نه هدیه‌یی به‌خواست الهی و نه صرفاً دستاوردِ نبوغی فردی (یا پیامد ضربه‌یی و افتادن سیبی از درخت) بود. قانون‌های حرکت نیوتن بازتاب گره‌گشایی                                   برای کاستی‌های فنی مشخص در دوران آغازین سرمایه‌داری به‌ویژه نیازمندی به ترابری‌ای پیش‌رفته برای دریانوردی، پیدایش ابزار جدید و جنگ‌افزارهای پرتابه‌ای به‌منظور جنگاوری بودند. نظریه‌های علمی برساختهٔ مناسبات تولیدی جامعه‌ها هستند و البته این به آن ‌معنا نیست که این‌ نظریه‌ها اشتباه‌اند یا پایهٔ عینی‌شان سست است. ولی چنین نظریه‌هایی آن دیدگاه متعارفی را که دانش و دانش‌مندانی را که بر جامعه اثر می‌گذارند جدا و مستقل می‌بیند اما جامعه را بر آن‌ها بی‌تأثیر می‌داند، به‌چالش می‌کشد. در حقیقت، چنین ارتباطی دوسویه یا به‌دیگر سخن، دیالکتیکی است. “جان دسموند برنال”، دانشمند کمونیست، در کتاب چهارجلدی‌اش به‌نام “سیر علم در تاریخ”، با نشان دادن اهمیت دوسویه‌گی پیوندِ دانش و جامعه و تأکید بر آن، توانست این مقوله را بین همگان جا بیندازد. این دیدگاه اکنون به‌طور فراگیر از سوی بیشتر تاریخ‌شناسان پذیرفته شده است. دانش می‌تواند هیجان‌انگیز باشد. این یکی از آن چیزهایی است که انسان را از تمامی جانوران مجزا می‌کند. اما شیوهٔ دستیابی انسان به شناختِ علمی نسبت به دوران مارکس- که درواقع صنعت پیشه‌وری بود تا مجتمع‌های صنعتی امروز- دگرگون شده است. امروز دانشمندان اغلب به کاری روزمره مشغول‌اند و اکثر پژوهش‌های علمی را سازمان‌های سوداگر هدایت یا تأمین مالی می‌کنند. اکثریت چشمگیری از دانشمندان، کارکنانی‌اند که بیشترشان با قراردادهایی کوتاه‌مدت و زیرنظر مدیران خود روی طرح‌هایی مشخص کار می‌کنند که بخشی از طرحی بزرگ‌ترند بی‌آن‌که از این طرح بزرگ‌تر اطلاعی داشته باشند. وضعیتی قیاس‌پذیر با شیوهٔ خط تولید “تیلوریسم” یا “مکتب کارایی کار” در کارخانه‌ها (بالاترین سوددهی را از طریق خُرد کردن شغل‌ها به کارهای ساده‌تر، یکنواخت و روزمره) که هزینه آن‌ها از سوی کمک‌های مالی مشروط خارجی یا به‌طورمستقیم از سوی شرکت‌هایی که در آن‌ها مشغول به‌کارند، تأمین می‌شود. کارِ علمی (کار دانشمندان شاغل)، “ارزش مصرف” یا کاربری‌ای به‌وجود می‌آورد که می‌توان آن را دانش نامید که بیشتر از طریق قانونی به‌ثبت رسیده و انحصاری یا مشمول راز تجارتی می‌شود و سپس برای کسب سود آن را به‌کار  می‌گیرند.

فعالیت شرکت‌های داروسازی، پژوهش‌های صنعت کشاورزی و صنایع ساخت فراورده‌های هسته‌ای، همگی از سرسپردگی علم به سرمایه پرده برمی‌دارند که غالباً کاربُردِ شرایط کاری‌ای توان‌فرسا و روش‌هایی ویرانگر (به‌لحاظ اجتماعی و زیست‌محیطی) در آن‌ها مشاهده می‌شود. سودورزی سرمایه در دانش نه‌تنها از راه کاربردهای فناورانه و مهندسی آن (از مواد غذایی و دارویی گرفته تا فناوری‌های تولید سوخت و سامانه‌های نرم‌افزاری)، بلکه در عرصه‌هایی دیگر، که در اساس از راه‌هایی غیرمولد انجام می‌گیرد، مانند: ثبت و انحصار قانونیِ  یافته‌های علمی- که همگان را از بهره‌برداری از آن‌ها محروم می‌کند- و داشتن حق انحصاری نشرِ آن‌ها. در رابطه با فلسفه و روش‌مند بودن علم، مارکسیسم دیدگاه‌هایی مشخص دارد. مارکس و انگلس بر این نکته تأکید داشتند که، دانش خود در طریق دیالکتیکی از استقرا۲ به قیاس استدلالی [استنتاج]، از تجزیه به ترکیب و از ملموس به انتزاعی حرکت می‌کند و  دوباره  برمی‌گردد. استقرا، تعمیم مجموعه‌یی از مشاهده‌های خاص است که به تدوین یک فرضیه می‌انجامد (توضیح یا پیش‌بینی علمی‌ای غالباً برآمده از آزمون یک تجربه) که اگر با مشاهده‌هایی افزون‌تر ناهمخوان نباشد در درون کالبد یک نظریه گنجانده می‌شود.

قیاس کار را به راه دیگر می‌کشاند- آغاز آن با یک تعمیم یا (نظریه) است که فرضیه‌یی درباره آنچه در اوضاع‌واحوالی خاص اتفاق خواهد افتاد به‌وجود می‌آورد، سپس این فرضیه را از طریق مشاهدات بیشتر، گاهی در بر دارندهٔ  آزمایش‌های تجربی‌ای بیشتر، به محک آزمایش می‌گذارد. دو فرایند استقرا و قیاس در رابطه‌یی جدایی‌ناپذیر با یکدیگر قرار دارند که با بهینه سازی و پالایش نظریه‌یی را (که به‌طورکلی از سوی انجمن‌های علمی پشتیبانی می‌شود) در مسیری بالنده هدایت می‌کنند. این اسلوب توانسته است بهترین توضیح و تفسیر مشاهدات تا به‌امروز باشد. کارل پوپر، یکی از اثرگذارترین فیلسوفان علم بود. پوپر تأکید می‌کرد که، یک ادعا یا عبارت (نظریه) “علمی” لزوماً نمی‌تواند “درست” تلقی شود، مگر آنکه بتوان درستیِ آن را از طریق آزمایش اثبات یا “رد” کرد.

از نظر پوپر که یک لیبرال ضدِ کمونیست است، مارکسیسم “علمی” نیست، زیرا نمی‌توان درستی یا نادرستی آن را نشان داد. چنین دیدگاه انتقادی‌ای را می‌توان دربارهٔ بیشتر علوم اجتماعی- و البته بخش عمده‌ای از علوم طبیعی- نیز بیان کرد. داروینیسم (نظریهٔ برآیش [تکامل] از طریق گزینش طبیعی) در اصل به‌خودی‌خود فرایندی استقرایی است.

در پاسخ بعدی به این پرسش خواهیم پرداخت که آیا سوسیالیسم می‌تواند علمی باشد؟

دیدگاه متمایز دیگری در رابطه با پیشرفت علمی وجود دارد که از سوی فیلسوف توماس کوهن مطرح شد و عمومیت یافت. او در نوشتار فوق‌العاده اثرگذار خود به‌نام “ساختار انقلاب‌های علمی”، به ضدِ پندار پوپر مبنی بر پیش‌رَویِ مداوم و منظم علم به سمت “حقیقت”، بحث کرد. کوهن استدلال کرد که، غالب دانشمندان بیشتر وقت‌ها در درون چارچوب تصوری‌ای‌بی‌چون‌وچرا، یا الگوی فکری [پارادایم]، به پر کردن و کنار هم چیدن قطعه‌های بریدهٔ یک تصویر یا “حل معما” اما به‌ندرت چالش‌گر در مورد کل تصویر، عمل می‌کنند.   به‌هرحال هرچند وقت یک‌بار نابهنجاری‌ها انباشته می‌شوند، روند عادی کار “علم معمول” با شکست روبه‌رو می‌شود و یک الگوی فکری تازه  [یک پارادایم نو] پدید می‌آید. نمونه‌های جابه‌جایی‌های الگوهای فکری[پارادایم‌ها]، انقلاب کوپرنیکی (جهانی با کانونیت خورشید به‌جای جهانی با کانونیت زمین)، نظریهٔ برآیش داروین و نظریه نسبیت اینشتین را دربر می‌گیرند.  کوهن با صراحت اعلام کرد که جابه‌جایی‌های الگوهای فکری (پارادایم‌ها) به منطق درونی علم محدود نمی‌شوند، بلکه عامل‌های اجتماعی و سیاسی نیز در آن‌ها نقش مؤثر خود را بازی می‌کنند. نتیجهٔ پژوهش‌های کوهن به زیاد شدن یک‌بارهٔ تمایل و توجه به مناسبات اجتماعی علم منجر شد، ازجمله کشف دوبارهٔ مقالهٔ “بوریس هسن” دربارهٔ نیوتن- که سه دهه پیش نوشته شده بود- و به‌نظر می‌رسد کوهن از آن مطلع نبوده است. همچنین این دوره مصادف است با “نوسان‌های ضد علم”  در دههٔ ۱۹۷۰ که بسیاری را به این نتیجه رسانید که علم “چیزی بیش از” یک دیدمان [ایدئولوژی] نیست.  هر دو این دیدگاه‌های افراطی، که علم را “دانش ناب”، مستقل از جامعه یا صرفاً شکلی دیگر از ایدئولوژی دیده‌اند، از جانب مارکسیست‌ها همواره به‌چالش کشیده شده‌اند.  برای نمونه،”استیوِن رُز”، زیست‌شناس برجسته انگلیسی، در نوشته‌یی در خبرنامهٔ علمی نشریهٔ حزب کمونیست بریتانیا، بر استقلال نسبیِ شناخت علمی، ارتباط دیالکتیکی بین علم، فناوری و جامعه، و توانشِ علم سوسیالیستی در نوعی علمِ بهتر بودن، تأکید ورزید.

 

[برگرفته از متن درس‌نامه‌یی منتشرشده از سوی کتابخانه یادبود مارکس]

—————————-

۱.‌بنا بر نظریهٔ مالتوس، جمعیت با تصاعد هندسی زیاد می‌شود درحالی‌که تولید با تصاعد ریاضی افزوده می‌شود و درنتیجه اگر افزایش جمعیت مهار نشود دنیا دچار کمبود خوراک خواهد شد. ۲.‌ معنای واژگانی”استقرا”، در منطق، بررسیِ موارد جزئیِ امری و نتیجهٔ کلی گرفتن از آن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *