مقاله شماره ۳8/ ۹۸
۳۰ دی ۱۳۹۸- ۲۰ژانویه 2020
پیش گفتار
کشته شدن فرمانده سلیمانی در یک یورش تروریستی به دست نیروهای آمریکایی در عراق بهانه ای شد برای ارزشیابی و هم سنجی دسته هایی که خود را توده ای می نامند. بیشتر نیروهای سیاسی ایران در ارزیابی از این رویداد به دو دسته بخش شده اند. یک دسته که در کنار امپریالیسم برای کشته شدن این سردار جمهوری اسلامی دست زدند و دسته دیگر که در کنار جمهوری اسلامی ایستادند و برای بی گناهی این سردار جمهوری اسلامی گریستند.
بدبختانه برخی از گروه هایی که خود را توده ایی می دانند در کنار گروه دوم ایستادند و هر چه را که از مارکسیسم و واکاوی دیالکتیکی یاد گرفته بودند به فراموشی سپردند.
گروه هایی همچون “عدالت”، “راه توده” و ” ۱۰مهر” به جای پشتیبانی از استقلال سیاست طبقاتی حزب توده ایران، همیشه در تلاش هستند تا ما را دنباله رو یک گروه در دستگاه فرمانروایی جمهوری اسلامی بکنند. “راه توده” همیشه سنگ هاشمی رفسنجانی و دوستان را به سینه می کوبد، “عدالت ” دلباخته احمدی نژاد و و شیفته مشایی و دوستان او است و ” ۱۰مهر” برای سپاه پاسداران و رهبرآن آبت الله خامنه ای سرشت ضدامپریالیستی می بافد و فرمانده ای را که او برایش دعای شهادت خواند را “نماد بی همتای مقاومت” می خواند.
در این میان تنها سیاست حزب توده ایران و تارنگاشت “توده ای ها” همخوان سیاست طبقاتی مستقل کمونیست ها بوده است.
بسیاری از خوانندگان تارنگاشت “توده ای ها ” دیدگاه خود را در این باره فرستاده اند. برخی ها از آنها بسیار دوست دارند که به بررسی امنیتی این چالش بپردازند. نگارنده ولی بر این باور است که با این دیدگاه ها باید برخورد ایدیولوژیک کرد، چرا که برخورد امنیتی چیزی به چنته هواداران راست گو و درست کار این دیدگاه ها نمی گذارد و آن ها را تنها در این کژراهه رها می کند.
بگذارید این نوشته را از آنجایی آغاز کنیم که برای واکاوی یک رویداد و یا پدیده برای یک مارکسیست بسیار برجسته است. در زیر ما نگاه کوتاهی به آرایش طبقاتی در دستگاه فرمانروایی ایران خواهیم داشت.
واکاوی طبقاتی
دستگاه فرمانروایی جمهوری اسلامی در دست بورژوازی بوروکراتیک (دیوان سالاری), بورژوازی مالی و بورژوازی تجاری (بازرگانی) است. همگرایی و همگامی این سه لایه بورژوازی در سرکوب مردم برای نگه داشتن برتری طبقاتی خود است. هر سه لایه در گام گذاشتن به سوی اقتصاد نئولیبرالی با هم هم گام و هم اندیشه هستند و برای زنده ماندن خود را نیازمند پیوند با سرمایه جهانی می بینند. هر سه لایه می کوشند تا پرسش بنیانی درباره ی داشتاری (مالکیت) در نظام سرمایه داری را به سود خود حل کنند.
بورژوازی دیوان سالاری و بورژوازی مالی می خواهند که با گام گذاشتن هر چه بیشتر در بازارهای سرمایه جهانی، پیوند با جهان سرمایه را تنگ تر کنند و به پیادهسازی سیاستهای هر چه بیشتر نئولیبرالی بپردازند. برنامه های این دو لایه انگلی بسیار روشن است، آن ها می خواهند که با این پیوند برخی از لایه های میانی کشور را خشنود کنند و با پیاده کردن یک گونه از دموکراسی آبکی همچون ترکیه برخی از زنان و دانش جویان را هم به دنبال خود بکشانند. بگذارید برای آسانی کار، این دو لایه بورژوازی را بورژوازی نئولیبرال بنامیم.
برای انجام این کار بورژوازی نئولیبرال باید با برنامه ایدئولوژیک شیعه سازی خاورمیانه بجنگند و یا دست کم آن را رام کنند. شیعه سازی کشورهای پیرامون از همان آغاز از برنامه های بنیانی بورژوازی بازرگانی بوده است.
بورژوازی بازرگانی ساختار تئوکراتیک و نظامی ایران را در دست خود دارد. خامنه ای سخنگو و نماینده این بورژوازی است که بزرگترین و برجسته ترین نهادهای فرمانروایی یعنی ولایت فقیه، شورای نگهبان، سپاه و بسیج را در دست خود دارد.
بورژوازی بازرگانی هیچ گاه در برابر نئولیبرالی سازی اقتصاد کشور نایستاده است و حتا نئولیبرال ها با پشتیبانی خامنه ای برای از بین بردن اصل های پیشرو قانون اساسی برخوردار بوده اند. ولی این پشتیبانی هزینه ای نیز برای بورژوازی نئولیبرالی داشته است. خامنه ای و بورژوازی بازرگانی پیاده کردن اقتصاد نئولیبرالی را به این شرط پذیرفتند که بورژوازی نئولیبرالی با پیوندهای جهانی و زبان سیاسی و ریخت نوین خود برنامه شیعه سازی خاورمیانه را به پیش ببرد.
به سخنی دیگر بورژوازی بازرگانی با در دست داشتن نهادهای کلیدی اقتصاد همچون نفت و اقتصاد نظامی که سپاه پاسداران در دست دارد، سیاست های برون مرزی را دربست برنامه ریزی و پیاده می کند. بورژوازی بازرگانی برای انجام این کارها تنها به لبخند “ظریف” بورژوازی نئولیبرال در پهنه جهانی نیاز دارد تا پیامدهای آن را به زبان دیپلماسی بپوشاند.
هر سه لایه بورژوازی می خواهند که از برتری های ( مزایا) بازرگانی با بازار جهانی و پیوند با سیستم بانکی و مالی سرمایه جهانی بهره بگیرند، و برای انجام این کار می خواهند تا آنجا که به سیاست شیعه سازی خاورمیانه ضربه نمی زند به امریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی امتیاز (برتری) بدهند.
سیاست خودسالار (مستقل) طبقاتی طبقه کارگر سرمایه گزاری به روی جنگ میان این لایه های بورژوازی نیست. نه باید برای فراهم کردن آزادی اندک در کنار بورژوازی نئولیبرالی با بورژوازی بازرگانی جنگید. و نه باید به بهانه پیکار ضدامپریالستی در کنار بورژوازی بازرگانی با بورژوازی نئولیبرالی جنگید. ما باید از این شکاف ها به سود ژرفش جنبش بهره بگیریم ولی نباید در درون گردان یکی با دیگری جنگید. ما باید برنامه خود را برای ایرانی آزاد از هر دو دسته بورژوازی به پیش ببریم.
برخورد “چپ ” با جمهوری اسلامی
بخشی از “چپ” مانند “راه کارگر” هم اکنون بیشتر نیروی خود را در راه پیکار با روبنای ایدولوژیک (تئوکراسی شیعه) بکار می برد و نبرد با نئولیبرالیسم و نظام سرمایه داری را به زمان دیگری واگذار کرده است. گویا “راه کارگر” سرشت طبقاتی «اسلام سیاسی» را نمی بیند و آن را پدیده ای رازناک و شناور در هوا بدون پیوند با زیربنای جامعه می داند.
بخشی از “چپ ” هم می خواهد نبرد طبقه کارگر را به اندازه پیکار اقتصادی برای برخی دگرگونی های کوچک به سود زحمتکشان پایین بیاورد و آنرا از روبنای ایدولوژیک رژیم جدا سازد. آن ها با پیشنهاد پندارگونه تعاونی سازی و راندن شورایی کارخانه ها می خواهند از روبرو شدن با دستگاه نظامی رژیم پرهیز کنند.
بخشی دیگر”چپ ” هم که بدبختانه خود را توده ای هم می داند، پیکار با نظام سرمایه داری و روبنای تئوکراتیک آنرا فراموش کرده است و دل خود را با نبرد “ضدامپریالیستی” رژیم گرم نگه می دارد. این گرایش نه تنها تضاد میان رژیم با آمریکا را تضاد میان خلق و امپریالیسم می داند بلکه – اگر هم این ویژگی درست باشد – آن را آن چنان بزرگ میکند که در کنار بودن رژیم ستمگر را می پذیرد و درست می داند.
راستش هر سه دیدگاه بالا پای دیالکتیکی لنگی دارند. دید دیالکتیکی به ما می آموزد که همه پدیده ها و رویدادها را در پیوند به همدیگر ببینیم و واکاوی کنیم. هنگامی که سخن از خط مستقل “چپ” می شود، ما به سازماندهی طبقه کارگری می اندیشیم که بخش پیشروی آن دارای آگاهی طبقاتی هست و کار سیاسی و صنفی می کند. این بخش از کارگران باید به اندازه ای نیرومند شوند که بتوانند نه تنها کارگران دیگر بخش ها را بلکه دیگر لایه های اجتماعی را برای شورش به خیابان ها بکشانند. این کاری است ژرف و سنگین که تنها با پایداری و شکیبایی و یگانگی گردان “چپ” شدنی است و نه با دنباله روی سربزیر و دریوزه گانه از این و یا آن گروه و دسته درون و برون نظام جمهوری اسلامی سرمایه داری.
بگذارید در دنباله ی این نوشته به جوهر ناهمسانی و ناهمگونی دیدگاه توده ای ها در باره سیاست برون مرزی جمهوری اسلامی بپردازم و نشان دهیم که این سیاست بر چه پایه ای سوار است و چرا نادرست و ضدمردمی است
دریافت های نادرست در باره ی ضدامپریالیسم بودن ولایت فقیه
توده ای ها نباید از روزن تنگ ناسیونالیسم به کشته شدن سردار سلیمانی بنگرند و بدین گونه به بخشی از نیروهای سیاسی شیعه سازی دگرگون شوند. ارزیابی ما در باره کشتن تروریستی سلیمانی به دست امپریالیسم امریکا که با زیرپا گذاشتن حق حاکمیت ملی کشورها انجام شد، باید با واکاوی همه ی سویه های سیاست جمهوری اسلامی و امپریالیسم امریکا انجام گردد. این ارزیابی باید خونسردانه و بر پایه منطق دیالکتیک باشد.
باردیگر باید افزود که امروز بزرگترین نبرد ضدامپریالیستی، دوری گزیدن از وابستگی اقتصادی به بورژوازی جهانی و گام گذاشتن در راه یک اقتصاد ملی- دمکراتیک است. و حقیقت این است که سوای همه ی آرزوهای ما، طبقه های فرمانروای کنونی نه خواست و نه توان این کار را دارند.
اگر پس از انقلاب حزب توده ی ایران از ضدامپریالست بودن انقلاب سخن می گفت، برای باور به سخنان یاوه این و یا آن فرمانده جمهوری اسلامی نبود بلکه ضدامپریالیسم بودن بخشی از ویژگی های انقلاب ملی- دموکراتیک مردم ما بود که در آن خط اقتصادی مستقلی دنبال می شد؛ بازرگانی خارجی ملی شده بود؛ بانک ها ملی شده بودند؛ سخن از بند دال و جیم بود؛ صنعت های سنگین و سبک در دست دولت بود. نمی توان پس از آغاز وابستگی اقتصاد به سرمایه جهانی همچنان از وجود شرایط ضدامپریالیستی در ایران سخن گفت.
نبرد ضدامپریالیستی در خاورمیانه، نشان دادن ویژگی های یک نظام برتر نیز هست. جمهوری اسلامی چه چیزی برای نشان دادن به توده های خاورمیانه در دست دارد تا بتواند سرکردگی نبرد ضدامپریالیستی مردمان خاورمیانه را به دست گیرد؟ جمهوری اسلامی چگونه الگویی برای مردمان این کشورهاست؟ کشوری که به گفته خودشان از تهی دستی، تنگ دستی، بیکاری و خودفروشی در رنج است و و در آن آزادی خواهان را می کشند، چه ارمغانی برای این خلق ها می تواند داشته باشد؟
داستان ضدامپریالیستی بودن رژیم از بن بر گمانه های پندارگونه سوار است. بگذارید برخی از این دریافت های کژ را در زیر بررسی کنیم.
یک- امپریالیسم و نواستعمار
لنین ویژگیهای امپریالیسم را در پنج نکته دسته بندی کرد. یک- تمرکز تولید و سرمایه، دو- ادغام سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی و ایجاد سرمایه مالی، سه- صدور سرمایه، چهار- تشکیل کارتل ها، تراست ها و سازمان های انحصارگر بین المللی سرمایه داران و پنج- تقسیم منطقه ای جهان.
افزون براین هم اکنون امپریالیسم شیوه نوینی از بهره کشی خلق ها را بکار می گیرد که نواستعمار خوانده می شود. بهره کشی امپریالیستی امروز زیر نام جهانی شدن (Globalisation) بیشتر از گذشته انجام می گیرد. بورژوازی با بهره برداری از بازار جهانی، تولید و مصرف را در همه کشورها جهانی کرده است. صنعت های ملی و باستانی کشورها را نابودکرده است و این خراب کاری هنوز به پایان خود نرسیده است.
تا زمانی که بورژوازی انگلی و وابسته محلی در کشورهای “جهان سوم” آمادگی چاکری امپریالیسم را با پایه گزاری اقتصاد نئولیبرالی در کشور خود دارند، امپریالیسم نیازی به جنگ ندارد. از برای همین نئولیبرالیسم راه بی دردسر مستعمره سازی است که با زمان ما هم خوانی دارد و به همین دلیل نام نومستعمره سازی نام برازنده ای است.
جمهوری اسلامی نه تنها با این نومستعمره سازی در پیکار نیست بلکه در این راه چهار نعل می تازد. راه رشد اقتصادی نشان می دهد که جمهوری اسلامی در این راه گام می گذارد و میهن ما را هر روز وابسته تر می کند.
سیاست های اقتصادی دولت آقای روحانی بر محور نئولیبرالی کاهش رفاه همگانی و تولید ملی می گردد. در برنامه اقتصادی روحانی بازار ملی پشتیبانی نمی شود. نابرابری اجتماعی و اقتصادی و مصرف گرایی کالاهای زینتی افزایش می یابد. جوانان بی کار و بی آینده هستند و توده های انبوهی از تهیه نان ناتوان. دولت آقای روحانی برای مبارزه با تورم به دنبال گران فروشان نرفته است بلکه از رفاه اجتماعی کاسته است تا از رشد میزان پول در گردش جلوگیری کند.
روحانی، رئیس جمهور نظام سرمایه داری وابسته به اقتصاد جهانی امپریالیستی است. دولت روحانی نه تنها تولید درون مرزی را نابود کرده است بلکه در راه آن سنگ هم می اندازد. او زیر سخنان فریبای “کارها را به مردم بسپارید” می خواهد همه ی کارهای اقتصادی را به بخش خصوصی بسپارد. او میخواهد پرسش کلیدی داشتاری (مالکیت) را به سود طبقه های سرمایه دار حل کند.
دولت او با پیاده سازی اقتصاد نئولیبرالی همچون خصوصیسازی کارخانه ها، شرکتها و خدمات اجتماعی؛ مبارزه با تشکیل سندیکا و اتحادیههای کارگری؛ کاهش دستمزد واقعی؛ رواج قراردادهای موقتی؛ از بین بردن مقررات ایمنی محیط کار؛ نیندیشیدن به محیط زیست؛ کنار گذاشتن نظارت بر بازار؛ دروازههای کشور را بروی کالاها و سرمایهگذاری برون مرزی باز گذاشته است.
رئیسجمهور قانون کار نیم جان جمهوری اسلامی را “قوانین جابرانه” می داند که انگیزه و آزادی سرمایه داران را برای سرمایه گزاری از بین می برد. چاره کار به نظر او این است که دستمزد کارگران کاهش و اخراج آن ها آسان ترشود.
بدین گونه نمی توان دستگاهی را که راه نومستعمره شدن ایران را هموار کرده است، یک نظام ضدامپریالیست خواند. شاید ” ۱۰مهری” ها بگویند که سپاه و خامنه ای مخالف این خط اقتصادی هستند که در پاسخ باید گفت که این گونه نیست. نه دولت روحانی و نه دولت احمدی نژاد بدون پشتیبانی خامنه ای نمی توانستند ایران را وابسته کنند. یادمان باشد که خامنه ای افزون بر از بین بردن اصل های پیشرو قانون اساسی، در زمان پیاده سازی اقتصاد نئولیبرالی در دوران احمدی نژاد گفته است که “بنده اقتصاددان نیستم ولی هر کاری که واجب است انجام دهید”.
دو- منافع ملی ایران یا منافع طبقاتی بورژوازی انحصاری
برای یک مارکسیست منافع ملی نمی تواند تافته جدا بافته ای از جامعه طبقاتی باشد. آن کالایی که در بسته بندی منافع ملی به مردم فروخته می شود، چیزی جز منافع بورژوازی تجاری نیست، حتا بورژوازی بوروکراتیک و مالی و بانکی با سیاست رژیم در خاورمیانه زاویه دارند.
افزون بر این سرشت ملی و دمکراتیک سیاست حزب توده ایران به ما می آموزد که باید در برابر جنگ مذهب ها که امپریالیسم خواهان است، ایستاد. همزمان باید با پیاده کردن چنین سیاستی از سوی جمهوری اسلامی نیز پیکار کرد. اگر کاشتن دانه ی پراکندگی و جدایی میان مذهب ها نادرست است، پس این کار جمهوری اسلامی همراهی با امپریالیسم است. پافشاری جمهوری اسلامی برای گسترش شیعه، نه تنها نظامی گری دیگر کشورها را افزایش می دهد بلکه راه گام گذاشتن بیشتر امپریالیسم به خاورمیانه را نیز هموارتر می کند. قطر، ترکیه، ایران، امارات متحده و عربستان برای سرکردگی خود در منطقه بسیار هزینه گذاشته اند. اندازه خرید و تولید جنگ افزار در همه ی این کشورها افزایش یافته است. افزایش تنش بین ایران و ایالات متحده بهای سهام شرکت های جنگی امریکا را بالا برده است. تنش هم اکنون میان آمریکا و جمهوری اسلامی نه تنها به امپریالیسم ضربه نزد بلکه بهای سهام شرکت های جنگی امپریالیستی همچون AeroVironment ، Lockheed Martin ، Northrop Grumman Corp. ، Raytheon را افزایش داده است.
منافع ملی ایران با منافع طبقاتی طبقه های فرمانروا نه تنها یکسان نیست بلکه در تضاد است. منافع ملی ایران به ما می آموزد که باید با همسایگان تنش زدایی کرد و به پراکندگی و دودستگی میان مذهب ها دست نزد ولی روبنای ایدولوژیک رژیم به دنبال چیز دیگری هست. طبقه های فرمانروا، ایران را در چارچوب نظام سرمایه داری در پیوند با سرمایه جهانی میخواهند و در این حال می خواهند شیعه مذهب برتر منطقه باشد. در این چارچوب بزرگ کردن این یا آن رویداد نادرست است، چرا که همه ی کنش های برون مرزی رژیم را باید در چارچوب استراتژی شیعه سازی خاورمیانه دید.
اگر فردا ترامپ به سران رژیم پروانه بازی کردن نقش مذهب بزرگ و برتر را در منطقه بدهد، سران رژیم دیگر با او چالشی ندارند.
اگر ترامپ چنین نقشی را به رژیم نمی دهد، از نخواستن نیست بلکه برای سنگین وزنی سنی ها و اسراییل برای تامین منافع ترامپ و دوستان است. این که نیروهای ترامپ و جمهوری گاهی در کنار و گاهی در برابر هم هستند، تنها برای همین است.
سه- جنگ پیشگیرانه
بسیاری سخن از این می گویند که بودن نیروهای پنهانی و آشکار ایران در کشورهای گوناگون خاورمیانه برای جلوگیری از تازش و یورش امپریالیسم یک نیاز است. بیشتر از همه این سخن از سوی خود رژیم برای درست انگاری سیاست شیعه سازی خود به کار برده می شود.
سلیمانی بارها سیاست خارجی ولایت فقیه را جنگ پیشگیرانه خواند و بسیار روشن گفت که اگر ما می خواهیم خرمشهر، تهران و قم را از دست ندهیم باید در لبنان، سوریه و عراق بجنگیم.
این داوش (ادعا) با حقیقت به هیچ گونه هم خوانی ندارد. امپریالیسم هم اکنون دیواری بزرگ دوروبر ایران ساخته است. در همه ی کشورهای همسایه ایران امپریالیسم نیروهای نظامی دارد.
بیاید از ترکیه آغاز کنیم که عضو ناتو و هم پیمان آمریکا است. در کردستان عراق نیز نیروهای بیشمار نظامی آمریکا هست. عراق که هم چنان زیر چکمه امپریالیسم هست. پس از آن بر می گردیم به کشورهای خلیج که از کویت، عربستان، قطر، امارت، عمان و در خود خلیج پارس آمریکا نیروهای نظامی دارد. پاکستان که بزرگترین دوست آمریکا در این بخش خاورمیانه است و آمریکا توان انجام هر کار را در این کشور دارد. افغانستان که هنوز در چنگ امپریالیسم هست. و در همه ی کشورهای پیشین آسیایی اتحاد شوروی، آمریکا کم و بیش نیروهای نظامی دارد. در اینجا تنها به یاد آورده شود که بزرگترین پایگاه جاسوسی آمریکا در خاورمیانه در ارمنستان اروپایی ساخته شده است. خردمند مارکسیست خود باید بیندیشد که چگونه بودن نیروهای پنهان و آشکار ایران در لبنان و یا یمن می تواند این چنبر کمربندی دور ایران را پاره کند.
اگر حزب توده ی ایران پذیرای همچنین سیاست پیشگیرانه می بود، پس از پاکسازی خرمشهر از نیروهای عراقی، با هزینه بسیار در برابر آقای خمینی نمی ایستاد و گام گذاشتن به عراق را نابخردانه نمی دانست. این سیاست شکسته خورده، سرمایه ایران را برای بلند پروازی های بورژوازی بازرگانی و ولایت فقیه به باد داده است و کشتی اقتصاد را به گل نشانده است.
چهار- ایستادگی مردانه در برابر امریکا
بهانه دیگر این است که گویا ایران پیکار ضدامپریالیستی می کند و باید از آن پشتیبانی کرد. ایران گویا مردانه در برابر آمریکا ایستاده است و با سربازان آن در خاورمیانه دلیرانه می جنگد.
اماج آشوب تراشی و کشمکش جویی های جمهوری اسلامی در خاورمیانه گسترش شیعه و برای استواری ولایت است و زورگویی های امریکا در خاورمیانه نیز برای نگه داشت برتری امپریالیستی آن است؛ با این که این دو در برابر هم ایستاده اند ولی هر دو در پیکار با خیزش های مردمی در کنار هم ایستاده اند.
یادمان باشد که ایران در فروپاشی یوگسلاوی، همراه نیروهای امپریالیستی نقش داشته است؛ در زمان یورش به لیبی خاموش بوده است؛ برای پیکار با سنی ها با نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان همکاری کرده است؛ هیچ نقشی در انقلاب و شورش های سودان بازی نکرد. چرا که در آنجا هیچ گروه شیعه نیست و بنابراین پهنه کارزار میان قطر اخوان المسلمینی و عربستان حنفی واگذار شد.
بی ریب میان برنامه های امپریالیسم و برنامه های جمهوری اسلامی ناسازگاری است ولی هر ناسازگاری با امپریالیسم را نباید نبرد ضدامپریالیستی خواند و در کنار نیروهای ناسازگار با امپریالیسم ایستاد. اگر این کار درستی باشد پس باید در کنار اردغان به نبرد ضدآمریکایی پرداخت و یا در کنار نیروهای واپسگرای آدمکش (داعش، الشباب، القاعده، طالبان) که زیر پرچم سنی گرد آمده اند با آمریکا جنگید. ولی یک خردمند مارکسیست می داند که این کار درست نیست؛ چرا که هر گردی گردو نیست. نمی توان جلوی پیشرفت را گرفت و زنان را تازیانه زد و آنچنان تاریک اندیش بود که روشن اندیشان را به دار بست و همزمان ضدامپریالیست بود.
بیاد دارم گفتگو با یک رفیق کمونیست آلمانی را که آقای محمود احمدی نژاد را بزرگترین ضدامپریالیست جهان می دانست. این رفیق که به درستی تشنه ی دیدن یک گردان نیرومندی که بتواند در برابرامپریالیسم پایداری نشان دهد، بوده است، به نادرستی فریب گنده گویی های احمدی نژاد را خورد و او را که برنامه های بانک جهانی را در میهن ما پیاده کرد و تنگ دستان ما را بدبخت کرد را ضدامپریالیست می خواند.
پنج- قهرمانی سردار سلیمانی
با همه ی افسانه تراشی ها و بزرگ نمایی های رژیم در باره ی سلیمانی باید گفت که او نقش بزرگتری از آقای محسن رضایی در دوران آقای خمینی نداشته است. مگر کسی باور دارد که محسن رضایی در آن جایگاهی بوده است که بتواند بدون دستور آبت الله خمینی دست به کاری بزند و یا حتا آب بخورد. سلیمانی هم نقشی بالاتراز این برای آقای خامنه ای نداشته است و نمی توانست داشته باشد. پس از سال های نخست انقلاب سپاه پاسداران بارها از ریشه پاکسازی شد تا سرشت فرمانبری و مردم کشی خود را نگه دارد. و آرام آرام به نهادی دگرگون شده است که دربست و درجا زیر فرمان آقای خامنه ای است. اگر ما خامنه ای را واپسگرا می دانیم، باید بدانیم که شاگردی را که او برای انجام آماج های بلندپروازانه خود آموزش داد دارای ویژگی ضدامپریالیستی نیست.
در دستگاه ولایت کوشش جداگانه یک سردار، سوای خواست خامنه ای شدنی نیست. آقای خامنه ای به لب سردار سلیمانی بوسه زد و برای او سال گذشته دعای شهادت خواند و بزرگترین مدال جمهوری را به سینه او چسباند. سلیمانی دربست و درجا تنها پیاده کننده سیاست شیعه سازی بوده است.
شایعه مبارزه ضدامریکایی سردار سلیمانی هم از تبلیغات و دروغ های و پروپاگاندای جمهوری اسلامی است. آقای مرندی پرفسور علوم سیاسی در دانشگاه تهران که هنوز برای سردار پیراهنی سیاه بر تن داشت به خبرنگارcgtn چینی گفت که امریکایی ها بزرگترین همکار خود را کشته اند. این پرفسور گفت که سردار از همکاران نزدیک امریکایی ها در شکست طالبان و داعش بوده است.
بسیاری از عراقی ها سلیمانی را سرکرده سرکوب آشوب های مردمی در عراق می دانند. و حتا در شهرهای شیعه عراقی مانند نجف و کربلا بر سیاست برون مرزی جمهوری اسلامی تظاهرات می شود.
بگذارید پیش از سخن های پایانی، در باره ی پیامدهای کشته شدن سردار سلیمانی سخن گوییم که برخی از آن بهانه دیگری برای همسنگری با جمهوری اسلامی ساخته اند.
پیامد کشته شدن سردار سلیمانی
یک- برای مردم ایران
پیش از کشته شدن سلیمانی، رویارویی مردم با گزمگان رژیم سراسری شده بود و بیشتر لایه های اجتماعی را در بر گرفته بود. تیراندازان و دژخیمان اسلامی فرزندان میهن را به خاک و خون کشاندند. پدر و مادران کشته شدگان خیزش ها حتا نمی دانند که فرزندانشان در کجا به خاک سپرده شدند و حتا حق گریستن برای آنها را ندارند. مردم بی گناه به فرمان خود خامنه ای به تیر بسته شده اند و هزاران هم میهن به زندان افتاده اند ولی هواداران نبرد “ضدامپریالیستی ” این سخن ها را شگرد امپریالیسم می دانند و دست خامنه ای را برای این کشتار می شویند.
کشته شدن سلیمانی به رژیم هوای تازه ای داده است. این رویداد گروه های گوناگون رژیم را به هم نزدیک کرده است. سوگواری اصلاح خواهان برای کسی که خود آنها بارها در باره ی کارهای فراقانونی او گلایه کرده بودند، نشانه دریوزگی اصلاح خواهان است. اما، این همگامی و همدستی به معنای هم اندیشی در باره ی تنش با امریکا نیست.
رژیم برای مرگ سلیمانی درهای کارخانه ها و آموزشگاه ها را بست تا مردم را با ترفند به خیابان ها بکشاند و با برنامه از پیش ساخته ای توانست احساس ناسیونالیستی و شوونیستیی را نیرومند کند. آفریننده درآمیزی شیعه با ناسیونالیسم ، آقای اسفندیار مشایی بوده است که در یک سخنرانی بلند در آلمان آن را بسته بندی و پیش گزاری کرده بود.
ولی جمهوری اسلامی نمی تواند با دمیدن به آتش ناسیونالیستی جنبش رنجبران و آزادی خواهان را بخواباند. آن چه که سرنوشت ساز است نه احساس ناسیونالیستی بلکه نیاز مادی توده ها به نان و کار و آزادی است. شکم های گرسنه را می توان چند روزی با احساس ناسیونالیستی و مذهبی به خانه ها برگرداند، ولی سفره های تهی از نان را نمی توان برای زمان درازی با این سخن ها آذین کرد.
بنابراین در دراز زمان ترفند بیدادگران چندان بهره ای ندارد. چرا که توده ها به زودی برای دستیابی به نان، خانه و آزادی دوباره روبروی رژیم خواهند ایستاد.
دو- در برابر ترامپ
سیاست اقتصادی ترامپ در درون کشور بر پایه مرکانتیلیسم است. مرکانتیلیست ها تلاش می کنند که با افزایش صادرات و کاهش واردات بپردازند. برای انجام این کار آن ها روی کالاهای وارداتی تعرفه های بالا می گذراند تا مازاد تراز پرداخت تجاری برقرار کنند.
مرکانتیلیسم بر این باور است که رقابت خارجی چوب لای چرخ تولید صنعت درون کشور خواهد گذاشت. ولی ترامپ همزمان می خواهد که دیگر کشورها سیاست اقتصادی نئولیبرالی داشته باشند تا درهای بازار کشورشان برای کالاهای آمریکایی باز باشد.
دولت آقای روحانی بارها از جمله در اجلاس داووس رک و راست گفته است که درهای اقتصاد ایران به روی جهان باز است و از شرکت های فراملی خواست که برای سرمایه گذاری به ایران بیایند.
بورژوازی بوروکراتیک و مالی تلاش می کنند که از زیر تحریم بیرون بیایند و هر چه تندتر خود را با سرمایه امپریالیستی خارجی پیوند دهند. نسخه پیچده شده توسط بنگاه های مالی نئولیبرالی برای همه کشورها همسان است. دولت های درخواست دهنده عضویت در بازار جهانی باید امنیت و سوددهی سرمایه خارجی را تضمین کنند؛ برای این کار باید هر نوع مانعی برای ورود و خروج بی درد سر سرمایه خارجی برداشته شود؛ باید از هر نوع مالیات بر سود باد آورده این شرکت ها خود داری کرد؛ باید بازار به شرایط کاملن بی بند و بار خود برگردد، یارانه ها حذف شود، بهای مواد سوخت در بازار آزاد تعیین شود؛ باید نیروی کار ارزان در دسترس باشد، اتحادیه های کارگری کم توان باشد، قانون کار به سود سرمایه باشد.
مجاهدین و هواداران شاهنشاهی نمی توانند این همه ریزه کاری های برنامه اقتصادی نئولیبرالی را بهتر از جمهوری اسلامی سرمایه داری پیاده کنند. بنابراین ترامپ نیازی به سرنگونی رژیم نمی بیند و همچنان خواهد کوشید که این اسب سرکش خاورمیانه را با تازیانه تحریم رام کند.
پایان سخن
رژیم ولایت توان برآوردن آرزوی مردم میهن ما برای خودسالاری (استقلال) را ندارد. نمی توان با بزرگ کردن یک سوی و یک رویداد، سویه های بسیار دیگر را نادیده گرفت. ضدامپریالیسم یک ویژگی از سرشت طبقه های ویژه ای است. اگر ما ساختار کشور را در دست بورژوازی بازرگانی (تجاری) و بورژوازی دیوان سالاری (بوروکراتیک) و مالی می دانیم، باید بدانیم که هیچ یک از این طبقه های انگلی دارای این ویژگی نیستند. سیاست ضدامپریالیستی نمی تواند، سیاستی ضد مردمی باشد؛ نمی تواند پیاده کردن برنامه های نیولیبرالیستی بانک جهانی باشد؛ ؛ نمی تواند تنش آفرینی و پراکندگی در میان مردمان خاورمیانه باشد.
نگرانی از افزایش تنش و درگیری میان ایالات متحده و جمهوری اسلامی درست است. ولی گمانه زنی در باره ی جنگ میان جمهوری اسلامی و امریکا بسیار سخت نیست.
ترامپ بارها گفته است که خواهان جنگ نیست. ترامپ برای دور کردن اندیشه آمریکایی ها از دشواری های خود سلیمانی را کشت ولی نشانه هایی در دست است که نه پنتاگون و نه شورای امنیت ملی آمریکا از آن آگاه بود.
امریکا با جنگ با ایران چیزنوینی را به دست نمی آورد؛ ایران هم اکنون در چنگ سرمایه جهانی است و ترامپ برای رام کردن برنامه های فرامرزی رژیم نیازی به جنگ ندارد. این رویداد یک بار دیگر نشان داد که طبقه های فرمانروای آمریکا خواهان جنگ با ایران نیستند و دگرگونی رژیم را در دستور کار خود ندارد بلکه آن ها از سوی گیری اقتصادی جمهوری اسلامی خشنود هستند ولی می خواهند که از شیعه سازی جلوگیری کنند. آن ها می دانند که فشارهای اقتصادی به رژیم آنرا ناگزیر به دگرگون کردن رفتار می کند.
جمهوری اسلامی هم خواهان چنین جنگی نیست، چرا که با همه ی گنده گویی ها خود می داند که توان جنگی با نیرومندترین ارتش جهان را ندارد. بدین گونه جمهوری اسلامی خواهد کوشید تا راهی برای گفتگو بیابد.
باید به یاد داشته باشیم که پیش از کشته شدن سلیمانی، فرمانروایان ایران برای کاهش شورش های مردمی گفتگو با امریکا را پذیرفته بودند. طبقه های فرمانروا برای نگه داشتن سودهای کلان خود- هم به زبان رهبر و هم به زبان رییس جمهور- چند روز پیشتر از مرگ سلیمانی نشانه هایی در باره آمادگی خود برای گفتگو به امریکا فرستادند که در روزنامه های کشور بازتاب داشته است. دسته های گوناگون درون جمهوری اسلامی می دانستند که برای جلوگیری از خیزش مردمی بیشتر باید از تنش و جنگ با آمریکا بپرهیزند.
هم اکنون نیز ما می بینیم که طبقه های انگلی برای آرام کردن خیابانها و رام کردن شورش های مردمی، با میانجیگری امیر قطر می خواهند به گونه ای در گفتگو را با امریکا باز کنند و از برای همین هم تنها به “سیلی زدن” به امریکا بسنده کردند. همه ی دسته های بورژوازی برای نگه داشتن برتری طبقاتی و در راه شیعه سازی به فروش نفت نیاز دارند و بنابراین دیر یا زود به گفتگو به با امپریالیسم امریکا تن خواهند داد. چه بسا ما به زودی خواهیم دید که رهبری جمهوری اسلامی در یک نرمش “دلیرانه”، جام زهر دیگری بنوشد و شعله های آتش شیعه سازی خاورمیانه را به اندازه ای که آمریکا پذیرا باشد، پایین بیاورد.
ولی بی ریب رهبران جنایتکار جمهوری اسلامی به بهانه ی نبرد با دشمن برای سرکوب مردم آماده می شوند و زندان ها و شکنجه گاه های جمهوری بیش از پیش پر از پیکارگران راه آزادی و برابری خواهد شد.
سیامک خان پس از سالها زحمت و مطالعه دیالکتیکی به این نتیجه رسید که این اعوان و انصار ضد امپریالیست که زیر عبای خامنه ای جمع شدند منحرف هستند. ما که این حرف را از همان اول گفتیم
دوست گرامی آقای حق گو!
من در هیچ جا و هیچ گاه نگفتم که این ” ضد امپریالیست” ها منحرف هستند، یا زیر عبای کسی جای خوش کرده اند.
من کار سیاسی می کنم و در این راه با دیدگاه های گوناگون برخورد نوشتاری می کنم. من کاری به این ندارم که شاید کسی، در جایی با کسی در پیوند باشد. این ها همه یک کار حقوقی و دادگاهی هست و کار من به دادگاه کشیدن کسی نیست.
همان گونه که در پیشگفتار همین نوشته، نوشته ام نگارنده بر این باور است که با این دیدگاه ها باید برخورد ایدیولوژیک کرد.
بنابراین گفتن این که شما “این حرف را از همان اول گفتید” و بدین گونه با هوش تر از دیگران هستید، چاره کار نیست. شما هیچ زمانی، دست کم در تارنگاشت “توده ای ها” درستی این چفته (اتهام) را نشان نداده اید.
همیشه کنجکاو باشد
«بردیا»های دروغینی که با آگهیهای تبلیغاتی به «اخبار روز» پول میدهند و از آن خط میگیرند، مقاله «پرچمدار راه رهایی ملی و دمکراسی» را به قلم زنده یاد ملکه محمدی بخوانند، تا بدانند، اولاً او «ملکۀ» آنها نبود، و ثانیاً، مبارزه با امپریالیسم و برای حاکمیت ملی در کشوری مانند ایران، مبارزه و حاکمیتی که ضرورتاً در لحظه نمیتواند به سرکردگی طبقه کارگر و برای تحقق فوری سوسیالیسم و نابودی سرمایهداری باشد، مرزی است که تودهایها را از «تودهایها» جدا میکند.
دبیرکل حزب کمونیست ترکیه نیز در مقاله «ایران با موشکهای “هوشمند” به ایالات متحده ضربه زد» میگوید: «واکنشهای ضدآمریکایی گرچه نشانگر یک مشخصه ضدامپریالیستی نیستند، مانع سلطه یانکیها بر این منطقه شده یا بهای آنرا بسیار سنگین مینمایند» و نهایتاً و دیالکتیکی بستر لازم را برای پیروزی هر چه بیشتر مبارزات ضدامپریالیستی مهیا میسازند. وی در پاسخ به دعوت «بردیا»های دروغین به حل اختلافات با امپریالیسم از طريق مکانیسمهای سازمان ملل متحد، و به اصطلاح «همزیستی مسالمتآمیز» میان گرگ و میش، و به قول ظريفها، روحانیها و خاتمیها، از طريق سیاستهای «برد-برد» میگوید:
«در حالیکه ایالات متحده، میزبان سازمان ملل متحد، چنان گستاخ و رذل است که به نمایندگان، وزرا، و رؤسای جمهور دولتهای عضو [از جمله ظریف، وزیر امور خارجه ونزوئلا، نمایندکان دولت کوبا، و حتا بخشی از هیأت دیپلماتیک همراه لاورف برای شرکت در اجلاس اخیر مجمع عمومی سازمان ملل] ویزا نمیدهد، باور اینکه دیپلماسی مردم را از فاجعهها نجات خواهد داد، اگر نگوییم ابلهانه، بسیار ساده لوحانه است.»
تلفیق مبارزه ی دمکراتیک و سوسیالیست وظیفه امروز است!
سهند گرامی، تصدیق میکنید که اگر آت و آشغال های غیر ضروری سخن شما را دور بریزیم، این نکته جدی از آن باقی میماند که شما، مانند برخی دیگر به دو نکته اعتقاد دارید و آن را چنین مطرح می سازید: «مبارزه با امپریالیسم و برای حاکمیت ملی در کشوری مانند ایران، مبارزه و حاکمیتی که ضرورتاً در لحظه [کنونی] نمیتواند به سرکردگی طبقه کارگر و برای تحقق فوری سوسیالیسم و نابودی سرمایهداری باشد»!
گرچه دو تز شما دو سوی متفاوت را از واقعیت هستی اجتماعی در ایران تشکیل میدهند که نبرد طبقاتی جاری با آن و پیامدهای آن روبروست، یعنی مساله ی حاکمیت ملی و مساله رشد سوسیالیستی، یک هدف ایدئولوژیک مشترک را دنبال می کنند.
هر دو تز میخواهند به تودهای ها القاء کنند که حزب توده ایران، یعنی حزب طبقه ی کارگر ایران،گویا دست و پا بسته گرفتار شرایط حاکمی است که جز تحمل آن، راهکار دیگر وجود ندارد.
این برداشت ایدئولوژیک روند ماتریالیسم تاریخی را روندی به مثابه ی یک «قانون طبیعی» می پندارد که در آن ردیف بهار، تابستان و پاییز و زمستان روندی اجتنابناپذیر است.
این برداشت ضد دیالکتیکی، نقش فعال و مبتکر انسان را برای تغییر شرایط نفی می کند. ماتریالیسم دیالکتیکی را به سطح ماتریالسم قدیمی بازمی گرداند که برای انسان تنها نقشی نظارهگر قایل است و میتواند تنها پس از وقوع حادثه به توصیف آن بپردازد.
صدای فریاد شما را میشنوم که میگوید که شما همه ی این چیزها را اتهام میدانید و مردود می شمارید. شما فعالیت می کنید! شبانهروز می کوشید که شرایط را به سود زحمتکشان تغییر دهید. در این امر من شخصاً تردید ندارم.
ولی از آنجا که شما سیاست انقلابی حزب توده ایران را از این طریق مُثله میکنید که آن را تنها به مبارزه ی اتحادی، یعنی به مبارزه ی دمکراتیک محدود می کنید، اگر هم واقعاً نمی خواهید، به همان نتیجه القای ناتوانی و رنجور و مظلوم و توسرخورده برای انسان تودهای میرسید که به آن اشاره شد.
شما با کلمهای در سخن امروزتان و در کلیه فعالیت فرهنگی عدالت بیان نمیکنید که برای تغییر شرایط به سود طبقه ی کارگر، به منظور دفاع از منافع طبقه ی کارگر که تنها حزب توده ایران خود را در برابر آن مسئول می داند، چه باید کرد؟
شما که به جای مبارزه برای تغییر شرایط به سود منافع آنی و آتی طبقه کارگر ایران، دفاع از احمدی نژاد را بر پرچم خود نوشتید که گویا قادر به «مبارزه با امپریالیسم» است، پس از حذف او تقریباً به نوحه سرایی پناه بردید، همانگونه که اکنون رفقای ۱۰ مهر با مرگ فرمانده سلیمانی دچار آن شدهاند. وضع ٬٬راه توده٬٬ ی قلابی نیز بهتر نیست. او هم یتیم شده است و میتواند تنها به میخ و به نعل بکوید. کلمهای ولی درباره ی وظیفه ی سوسیالیستی تودهای ها به زبان نیاورد.
برخی از رفقا در ساختار حزب توده ایران نیز هنوز از این طریق امید به اتحاد با بخشی از لایههای طبقات حاکم بسته اند که هم نوا با آن ها خواستار اجرای برنامه بورژوازی برای یک «جمهوری سکولار دمکراتیک» هستند که در آن «دمکراسی پارلمانی» بر قرار است. آنها پذیرش شرایط حاکمیت طبقات حاکم را – با پوزش، بخشی از لایههای آن را -، از این رو پذیرا می شوند، زیرا امیدوارند و می پندارند که حقوق دمکراتیک طبقه ی کارگر به آن ارزانی خواهد شد و زحمتکشان میتوانند آنوقت به «چانه زنی» با حاکمان برای بهبود شرایط زندگی خود بپردازند.
وضع در بقیه ی طیف چپ ایران اسفناک تر است که اشاره به آن سخن را باز هم طولانیتر می کند.
همه ی این مدافعان خجول طبقات حاکم این تز را مطرح میسازند که «شرایط برای برپایی سوسیالیسم مهیا نیست»!
سخنی که نادرست نیست، ولی هدفمند است. اشاره شد، هدفمند است برای پوشش دادن به این واقعیت که پاسخ ندهند که برای تغییر این وضع اسفناک تودهای ها و حزب طبقه ی کارگر ایران و طیف چپ ایران چه باید بکند؟
از کدام استراتژی باید پیروی بکند؟ کدام تاکتیکها را به کار گیرد که از عنصر مظلوم و سرخورد و تو سر خورده به ابژکت، به انسان فعال و هوشمندی بدل شود تا بتواند شرایط زندگی خود و زحمتکشان را تغییر دهد. شرایط را به سود منافع آنی و آتی طبقه ی کارگر ایران تغییر دهد که خود را حزب آن اعلام می کند!
همه ی این جریان ها نبود شرایط برپایی سوسیالیسم را بهانه قرار میدهند برای نفی ضرورت پاسخ به پرسش پیش، برای نفی مبارزه برای ایجاد این شرایط که تنها با تلفیق مبارزه ی دمکراتیک و سوسیالیستی حزب توده ایران قابل دسترسی است.
کسی که هدف تاکتیکی گذار از دیکتاتوری را هدف استراتژیک خود اعلام می کند، نه برنامهای برای آینده دارد و نه مایل است برای آن برزمد! سخنان امروز شما نمونهای دردناک و در عین حال خشم آور است برای القای ناتوانی تودهای ها و حزب طبقه ی کارگر برای مبارزه برای تغییر شرایط حاکم.
من هنوز این امید را از دست ندادهام که شما و دیگر تودهای هایِ سردرگم با ادامه مشخص بحث مشخص، راه نزدیکی نظرها و مواضع را جستجو کنند. ببینیم شما چه خواهید کرد؟
1- تحلیل طبقاتی موشکافانه ودقیق آقای سیامک در سایت” نوید نو” درتبیین سیاست های داخلی وخارجی حاکمیت جمهوری اسلامی مبنی براینکه تمامی این سیاست ها نه تنها ضد امپریالیستی نیست بلکه همسو وهم راستا با سیاست های امپریالیستی قرار دارد، مطالعه دقیق این تحلیل برای کلیه کنشگران چپ توصیه می شود.تحلیل آقای سیامک همخوانی کامل با سیاست های اتاق های فکرامپریالیستی بعد از فروپاشی کشور های سوسیالیستی دارد. دردوران جنگ سرد، که تضاد ” کار و سرمایه” به تضاد اصلی مبارزات و مطالبات اجتماعی تبدیل شده بود، اتاق های فکر کشور های امپریالیستی برای خارج کردن این تضاد از دستور کار مبارزات اجتماعی، توسط نظریه پردازانی نظیر هانتینگتن، تلاش کردند تا نظریه ” نبرد فرهنگ ها وقومیت ها و مذاهب” را جایگزین نبرد کار و سرمایه نمایند. آقای سیامک در این مقاله به وضوح همسویی سیاست های جمهوری اسلامی را با سیاست های کلی امپریالیستی در گسترش جنگ بین اقوام و مذاهب و فرهنگ ها را تشریح کرده است. غرض از نگارش این یادداشت نقدی است که اینجانب به نتیجه گیری آقای سیامک مبنی بر این که امپریالیزم به جنگی در خاورمیانه نیاز ندارد و با جمهوری اسلامی از در مصالحه و مذاکره در خواهد آمد دارم. به نظر من حتی اگرامپریالیسم با جمهوری اسلامی از درِ آشتی نیز در آید، به درگیری و جنگ در خاورمیانه نیاز حیاتی و مماتی دارد.
2- به نظر من آمریکا پیاده کردن پروژه استراژیکی را دردنیا و از جمله منطقه خاورمیانه دنبال می کند که این پروژه ها دو هدف را پیگیری می کند. اول ضربه دهشتناک به اقتصاد چین که ابرقدرتی آمریکا را تهدید می کند و دوم تبدیل آمریکا به قدرت اول انرژی در جهان. پس از سال ٢٠٠٨ و با دستيابى آمريكا به فناورى هاى نوين و پيشرفته اى مانند فناورى شكست هيدروليكى، امكان توليد و بهره بردارى از ذخاير عظيم نفت شيل براى اين كشور را فراهم نمود. در حال حاضر آمریکا از لحاظ صادرات و واردات فراورده های نفتی، به حالت بالانس رسیده است و با افزایش تولیدات نفت شل به صادر کننده عمده نفت در جهان تبدیل خواهد شد. پایان وابستگی آمریکا به انرژی خلیج فارس میتواند یکی از عوامل بنیادی توضیح دهنده رویکرد سیاسی این کشور در پایان دادن به برجام باشد. افزایش جهانی قیمت نفت به زیان چین، اتحادیه اروپا و ژاپن تمام خواهد شد و پویایی اقتصاد این کشورها را تحت فشار قیمت های بالای انرژی قرار خواهد داد که به نفع آمریکا تمام خواهد شد. آمريكا سرانجام دنبال این فرصت است كه خودرا به عنوان يك “ابر قدرت انرژى ” درآورد. انقلاب حفارى شيل در حالى بازار جهانى انرژى را متحول می کند كه بنا بر تحليل دانيل يارگين، اوپك به شير پير و موجودى بى آزار و بدون دندان تبديل شده است. تاکید جيمز متيس بر وقوع جنگ با محوریت اسرائيل و ايران، تاكيد بن سلمان بر اينكه اكنون مسئله فلسطين در اولويت آنها نيست، بلكه مهار نفوذ منطقه اى ايران در اولويت آنها است و سكوت معنى دار روسيه و اعلان پوتین مبنی بر اینکه ما آتش نشان نیستیم که هرجا آتش گرفت به ما زنگ می زنند، همه و همه نشانه هايى از آن است كه آمريكا در صدد برپايى يك جنگ بزرگ منطقه اى با محوريت ايران و اسرائيل در خاورميانه است. با وقوع اين جنگ، نفت ايران از بازار حذف خواهد شد و حتى نفت عربستان و البته خليج فارس دچار كاهش شديد خواهد گرديد. دراين شرايط دكل هاى حفارى شيل ميليون ها بشكه نفت را وارد بازار خواهند ساخت و هزاران شغل در آمريكا ايجاد خواهد کرد. در مقابل، با افزايش سرسام آور قيمت نفت، اقتصاد چين با واردات روزانه بیش از 12 میلیون بشکه دچار ضربه هاى هولناكی خواهد شد. صادرات نفت روسيه به شرايط قبل از فريز نفتى باز خواهد گشت و لذت فروش با قيمت هاى نجومى 200 -300 دلاری را تجربه خواهد نمود. نتيجه اين جنگ براى خاورميانه هر چه باشد، رؤياى ابر قدرت انرژى شدن را براى آمريكا فراهم می کند.”
بهمن ماه
با سپاس فراوان از رفیق نوید شادی برای باز کردن در گفتگو. بی ریب گفتگوی ما کمکی است به روشن کردن سویه های گوناگون رویدادهای پیچیده.
من نگفته ام که امریکا به جنگ در خاورمیانه نیاز ندارد بلکه نوشته ام امریکا هم اکنون خواهان جنگ با ایران نیست چون که “امریکا با جنگ با ایران چیزنوینی را به دست نمی آورد”.
ولی آن چه به جنگ امریکا با ایران برمی گردد باید افزود که ترامپ در انجام کارهای خود بسیار عملگرا (pragmatic ) است. ایشان به هیچ گونه نمی خواهد که یک سال پیش از انتخابات رییس جمهوری امریکا خود را درگیری جنگی کند که هم برایند و هم پایانش ناآشکار است. اگر ترامپ می توانست در یک یورش ناگهانی ایران را در درازنای چند روز به شکست بکشاند و بدین گونه بخت انتخاب خود را همچون قهرمان جنگ بیشتر کند، شاید این کار را می کرد. ولی او می داند که این گونه نیست. اگر نیروهای جنگی امریکا به درون ایران روند، ترامپ و دیگر جنگ خواهان باید برای جنگ فرسایشی چند ساله آماده باشند. آن هم هنگامی که در افغانستان با این که شکست طلبان چند روزه به انجام رسید ولی آمریکا هرگز پیروز نشده است و هم چنان درگیر جنگ بی پایان با آینده ای ناروشن است.
آن چه که به کند کردن پیشرفت اقتصادی چین بر می گردد باید گفت که این درست است که آمریکا هر روز بیشتر از گذشته نفت تولید می کند. ولی هم چنان از دیگر کشورهای جهان نفت می خرد و برای نمونه در خاورمیانه از عربستان سعودی، عراق و کویت نفت می خرد.
افزون بر این، امریکا نمی تواند به تنهایی برای کندتر کردن پیشرفت چین جنگی راه بیندازد تا قیمت نفت را بالا برد. امریکا همیشه برای آغاز جنگ به پشتیبانی جنگی و اخلاقی اروپا و ژاپن نیاز دارد و بالا بردن قیمت نفت نه تنها به اروپا و بیشتر از چین به ژاپن ضربه می زند. چین سال هاست که با یک برنامه ریزی درست خود را هوشیارانه از وابستگی سددرسد به نفت خاورمیانه به دور کرده است و هم اکنون از همه ی قاره های جهان نفت می خرد. در سال ۲۰۱۸ چین ۴۴ درسد از خرید خود و ژاپن بیش از ۷۵ درسد خرید خود و هندوستان بیش از ۸۰ درسد از خرید نفت خود را از کشورهای خاورمیانه انجام داده است. در همین سال اتحادیه اروپا نزدیک به بیست درسد از نفت خود را از خاورمیانه خرید.
پس از کشته شدن سردار سلیمانی کانال چینی cgtn با یکی از سخنگویان وزارت خارجه چین گفتگو داشت. این سخنگو گفت که سال ها است که چین خرید نفت را میان کشورهای گوناگون پخش کرده است و هم اکنون بیشتر نفت خود را از ۱۵ کشور می خرد. در میان این ۱۵ کشور، ایران شماره هفتم است و تنها شش درسد از خرید نفت چین در سال ۲۰۱۸ از ایران بوده است. روشن است که چین به اسانی می تواند این شش درسد را از جایی دیگر بخرد.
کوتاه سخن: بله این سخن رفیق “شادی” بسیار درست است که تا امپریالیسم است خطر جنگ نیز چون سایه ای شوم بر سر خلق های جهان سنگینی خواهد کرد.
همچنان که رفیق سپیداری بارها در پژوهش های خود نشان داده است، خود جنگ برای امپریالیسم همیشه یک آماج سود ورزی بوده است ولی هم اکنون شاید بزرگترین آماج امپریالیسم برای جنگ ورزی شده باشد. جنگ امپریالیسم در خاورمیانه تنها برای دستیابی به نفت و دیگر سرچشمه ها زمینی نیست بلکه خود جنگ افروزی بازار کلانی از فروش جنگ افزارها و پس از آن بازار سرمایه گزاری برای آباد کردن ویرانی ها پدید می آورد و هر کشوری را ده ها سال از راه پیشرفت به پس می راند و دروازه های اقتصاد آن را برای فروش کالاهای آمریکایی باز می کند.
ولی امریکا نمی تواند تنها برای کند کردن پیشرفت اقتصادی چین به تنهایی جنگی در خاورمیانه راه بیاندازد که همزمان به هم پیمانان او در اروپا و ژاپن نیز آسیب می رساند و فریاد هندوستان را نیز بر خواهد آورد. این کار بسیار دشواری خواهد بود که تنها به خواست ترامپ وابسته نیست.
افزون بر این چون انتخابات رییس جمهوری امریکا نزدیک است، من همچنان بر این باورم که هم اکنون ترامپ خواهان جنگ با ایران نیست.
سیامک
رک و بیپرده کسی که مینویسد «کشته» شدن بجای «ترور» مطمئنا ترور ذهنی شده است. یعنی تربچه زیر هژمونی بیبیسی. بگذریم، مهم این نیست که رژیم ضد امپریالیست هست یا نه. شما هستید؟ فکر نمیکنم. شماها را مانند کریستوفر هیچنز «مردان نوین امپراتوری» مینامند.
با سپاس از دوست گرامی رُک!
سخن شما اگر این گزاره به تنهایی خوانده شود بسیار درست است.
ولی نخستین گزاره نوشته نگارنده این گونه آغاز می شود “کشته شدن فرمانده سلیمانی در یک یورش تروریستی به دست نیروهای آمریکایی”.
از این روشن تر نمی توان گفت که کشته شدن سردار سلیمانی یک کنش تروریستی بوده است.
نکته دوم: مهربانی کنید و ویژگیهای “ضدامپریالیست” بودن را برای ما برشمارید تا هم نگارنده و هم خوانندگان بتوانند خود داوری کنند.
همیشه کنجکاو باشید
آموزش تئوری فلسفه ی مارکسیستی!
در ابرازنظر خود رفیق سیامک عزیز به سوتفاهم ایجاد شده در سطح کافی پرداخته است. سوتفاهمی که میان بحث عام درباره ی تجاوزگری و جنگ طلبی امپریالیسم از یک سو و خطر مشخص تجاوز نظامی آمریکا به ایران در شرایط تاریخی کنونی نزد رفیق عزیز نوید شادی ایجاد شده است.
با وجود این هنگام مطالعه ی دقیق نظر ارایه شده توسط رفیق شادی نکتهای جلب نظر میکند که ضرورت پرداختن به آن از دید تئوری شناخت مارکسیستی ضروری است. در سخن ابراز شده با نمونهای چشمگیر روبرو هستیم که چگونه اسلوب نظاره گر ظاهربین در تضاد قرار دارد با اسلوب ماتریالیسم دیالکتیکی برای شناخت کلیتِ واقعیت که حقیقت است.
در بخش دوم ابرازنظر، موفقیت آمریکا در استخراج نفت از سنگ شیل به مثابه ی تکنولوژی ای ارزیابی میشود که با تبدیل این کشور به «صادر کننده عمده نفت در جهان»، این کشور را به «ابر قدرت انرژی» در جهان بدل می سازد، همراه با «وارد کردن میلیونها بشکه نفت به بازار و ایجاد هزاران شغل در آمریکا». در این شرایط است که «رؤیاى ابر قدرت انرژى شدن براى آمریکا فراهم می شود». خطر تشدید جنگ علیه ایران با «محوریت اسرائیل و ایران» که متکی است بر نظرات دانیل پارگین و جیمز متیس، نتیجهگیری در ابرازنظر را تشکیل می دهد.
انتقال کل بند دوم در ابرازنظر به این سطور ضرورت ندارد.
وظیفه ی این سطور ارزیابی از وزن تحلیلیِ برخی «نشانه ها» نیست که در ابرازنظر ذکر شده است. وظیفه محدود است به نشان دادن اسلوبی که بر پایه آن از یک «واقعیت امر» یا «فاکت»، به نتیجهگیری پرداخته شده است.
این شیوه ی تاریخ نویسی بورژوازی است که این بار حتی آینده را نیز در برمی گیرد و مواضع پارگین ها و متیس ها را به پیش گویی از درون گوی شیشهای و ته فنجان قهوه شبیه می سازد.
۱- پیش گویی بر پایه برداشتی قرار دارد که گویا یک «قانون طبیعی» را تشکیل می دهد. استخراج نفت از سنگ شیل گویا زنجیره ای را به حرکت در میآورد که ردیف حلقات آن امری محتوم و گویا از پیش تعیین شده، تلئولوژیک، هستند. همانطور که ردیف صبح و ظهر و عصر و شب و یا چهار فصل سال از یک «قانون طبیعی» پیروی می کند، زنجیره ی برشمرده شده وقایع که یک نظارهگر ظاهر بین پس از وقوع حادثه برمی شمرد، اکنون پیش گویانه برشمرده می شود.
برداشتی که متکی است بر ماتریالیسم قدیمی (فویرباخ). این ماتریالیسم، برخلاف ماتریالیسم مورد نظر بانیان سوسیالیسم علمی، یعنی ماتریالیسم دیالکتیکی، برای نقش انسان فعال و آگاه تاریخی جای در روند در جریان نه قایل است و نه آن را می پذیرد. زیرا ماتریالیسم قدیمی نقش فعال ذهن و احساس و عاطفه ی انسان را در روندهای در جریان دخالت نمی دهد. دخالت آن را نفی می کند. نگرش نظارهگر ظاهر بین میتواند تنها ظاهر واقعیت را که می بیند، توصیف کند. مقاله های ژورنالیستی تقریباً بدون استثناء چنین برداشت و شیوه ای را به نمایش می گذارند.
در مورد مشخص، که در آن با حذف «نشانه ها»یی که علیه روند ترسیم شده در ابرازنظر در کارند، شیوه ی نظارهگر ظاهر بین به اوج یک سو نگری فرا میروید و به پیش گویی می پردازد. تکنولوژی استخراج نفت از سنگ شیل جدید نیست. شناخته شده است. به کار گرفتن آن با چنان صدمات برای محیط زیست همراه است که تنها یک حاکمیت فاشیست مآب سرمایه داری که گرفتار در بحران خانمانسوز است، به خود اجازه ی به کار گرفتن این شیوه را می دهد. مقاومت در آمریکا و در اروپا علیه این شیوه ی استخراج نفت حتی در سطح دولت های امپریالیستی در اروپا نیز آنچنان بالا است که با وجود تهدید و تحریم آمریکا، لوله ی انتقال گاز از روسیه به اروپا را از راه دریای بپایان خواهند رساند. مقاومت مبارزان محیط زیست خواب «ابر قدرت انرژی» شدن را بر باد خواهند داد. توضیح این سوی بحث، و یا توضیح روند رشد تکنولوژی بهرگیری از انرژی قابل بازتولید ولی وظیفه در اینجا نیست. تنها اشاره شود که رشد این صنعت در چین تا سال ۲۰۲۵ قریب به یک سوم نیاز این کشور را تأمین خواهد کرد. وظیفه اینجا نشان دادن سلطه ی ماتریالیسم قدیمی است بر اندیشه ی طرح شده.
۲- رابطه ی دیالکتیکی میان «امکان و واقعیت» که یک جفت دیالکتیکی را تشکیل می دهد، جایی در اندیشه ی حاکم بر ابرازنظر ندارد و دوری اندیشه را با برداشت دیالکتیک ماتریالیستی نشان می دهد.
اهمیت درک دیالکتیک امکان و واقعیت از این رو بسیار پروزن است، زیرا هنگام هضم فکری آن، اندیشه با تضادهای دیگری نیز روبرو می شود. برای نمونه تضاد میان آزادی و جبر. اهمیت درک دیالکتیک امکان و واقعیت ولی به ویژه از این رو بسیار مهم است، زیرا روند و چگونگی لحظه ی تبدیل شدن ذهن به عین را قابل شناخت می سازد.
انسان، هنگامی که میان امکان ها به انتخاب می نشیند، ذهنیت خود را به واقعیت عینی بدل می کند. اندیشه ی درک شده را به نیروی مادی بدل می سازد. با آزادی، جبر را به کنار می زند. تاریخ زندگی خود را می سازد. تاریخی که میتواند تنها در چهارچوب عینیت موجود ساخته شود. و از آنجا که انسان آگاه به منافع آنی و آتی خود اسلوب نظارهگر ظاهربین را به کار نمیگیرد – نمیتواند به کار گیرد، یا دقیقتر، اگر به کار گیرد بازگشت به رمز و استرلاب خواهد بود -، چارهای ندارد که از درون امکان های موجود به طور خلاق و فعال یکی را انتخاب کند. این انتخاب را بر پایه منافع آنی و آتی خود انجام می دهد.
در اندیشه طرح شده در ابرازنظر ولی «امکان» تکنولوژی جدید به مثابه ی یک امکان طرح نمیشود که میتواند تحت شرایطی به «واقعیت» تلخ تبدیل شدن آمریکا به «ابرقدرت انرژی» بیانجامد. میان «امکان» و «واقعیت» در ابرازنظر یک رابطه ی مکانیکی پذیرفته می شود. محتوم، انگار خواست خداوندی است و یا «قانونی طبیعی» و سرپیچی ناپذیر.
قابل دریافت است که در یک ابرازنظر نمیتوان سویه های دیگر پدیده را از منظر اندیشه ی تئوریک مارکسیستی- تودهای به طور کامل شکافت. ولی بهر جهت امیدوارم قابل شناخت شده باشد که جنبش تودهای نیازی جدی به تشدید فعالیت نظری- تئوریک دارد. نبود مجله ی دنیا به شدت احساس می شود.
نگارنده به زودی درسهایی از کتاب تاریخ و دیالکتیک را در تودهای ها انتشار خواهد داد. باید امیدوار بود که با کمک رفقا و علاقمندان به تواند کوششی در راستای این وظیفه باشد. کمک باشد برای ایجاد شدن جو ضروری میان علاقمندان برای مطالعه ی آثار پر ارزش تئوریک حزب توده ایران در زمینه ی نظری- ایدئولوژیک، تا گامی در جهت برطرف ساختن کمبود برداشته شود. این کوشش را ما مدیون خاطره زنده یادان آموزگاران بسیاری هستیم که سمبل آن رفیق احسان طبری، نیک آیین، رحمان هاتفی و دیگران هستند. کوشش برای برطرف کردن کمبودی که یکی از عمده ترین علل آن قتل عام دانشمندان توده است که با برنامه تخلیه ی ایدئولوژیک حزب توده ایران ادامه یافته است.
لطفاً از این نمایشها «- – -» دست بردارید. برای پی بردن به اینکه «سیامک» همان «فرهاد» است و «نوید شادی» همان «رحمان»، لازم نیست از شرلوگهلمز یا جانی دالر کمک گرفت.
نوید شادی
پاسخ هارا در سایت توده ای ها راجع به یادداشت خودم به مقاله سیامک، خوندم ، پاسخ سیامک مناسب ومنطقی بود. اما پاسخ عاصمی که تحت عنوان ضعف تئوریک فلسفه مارکسیستی بیان شده بود، و درپایان نیز ضعف تئوریک مرا به تخلیه ایدئولوژیک در حزب توده ایران چسبانده بود، چیز غیر مرتبطی بود. به بند 2 نظر من چند ایراد وارد کرده بود. از جمله اینکه این شیوه ی تحلیل بورژوازی ومتکی بر ماتر یالیسم مکانیکی است ونه دیالکتیکی . مثلا در تبدیل امکان جنگ به واقعیت ، دخالت عامل های دیگری مانع می شوند. به عنوان مثال چون در تولید نفت شیل به محیط زیست آسیب می رسد ، مبارزات محیط زیستی مانع آن می شود. اصلا ترامپ چیزی به اسم محیط زیست نمی شناسد، وبه مردم وفعالان محیط زیست توجهی ندارد واسم ماتریالیسم دیالکتیکی و مکانیکی هم فکر نمی کنم به گوش او خورده باشد، که بخواهد تصمیماتش را با قوانین آن تنظیم کند.
من به عنوان یک فرد عادی ،دریافت وفکر خود را از محیط روی کاغذ می آورم، نه تئوریسین هستم و نه فیلسوف . به نظر من گروه های چپ ایران ، در تسلسل مفاهیم بازی با کلمات وسکتاریزم گیر کرده و احساس مسئولیت در قبال جنبش کارگری از خود بروز نمی دهند. یکی می گوید هنوز دوران گذار به مرحله سوسیالیستی فراهم نیست، یکی می گوید فلانی ماتریالیست اش لنگ دارد و…… وبدلایل ذهنی مختلف، دست از عمل گرایی شسته و در وادی تفرقه سرگردانند. در تاریخ ایران به نظر من هیچ وقت شرایط به علت عملکرد نئولیبرالیستی اقتصادی طی دهه های گذشته ، برای گسترش اندیشه چپ در ایران تا این حد مناسب نبوده و نخواهد بود. کارگران ایران بدون اینکه آشنایی با چپ داشته باشند، شعار چپ می دهند. فقط بعد از دستگیری در دادگاه تفهیم اتهام ،متوجه می شوند آن شعار ها کمونیستی بوده است، من این مسأله را در محیط کارگری به عینه مشاهده کرده ام، که انتساب صفت کمونیست را فحش تلقی می کنند، ولی از آلغای خصوصی سازی و قرارداد های موقت و عدالت اجتماعی، که شعار های کمونیستی است، دفاع می کنند. نکته دیگر اینکه رژیم قدرت کنترل مردم را از دست داده وترس مردم از حکومت ریخته است. مردم در همه محیط های عمومی و خصوصی بدون واهمه از ماموران رژیم علیه رژیم صحبت می کنند. حتی اگر طرفدار رژیم نیز در میان آنها باشد از ترسش صدایش در نمی آید .به نظر من اگر چپ از متهم کردن کاذب یکدیگر به اتهام های واهی و غیر قابل اثبات دست بردارد وباتشکیل جبهه متحد با شعار حداقلی به فعالیت به پردازد به نیروی اصلی تحولات جنبش مردمی ایران تبدیل خواهد شد که هیچ نیرویی را قدرت رقابت با آنها نخواهد بود. چپ باید در شرایط حساس کنونی احساس مسئولیت در قبال جنبش مردمی از خود نشان دهد. تنها شعار اصلی حداقلی مشترک جبهه متحد چپ در شرایط کنونی باید، حذف مانع اصلی توسعه و پیشرفت جامعه ایران، یعنی ولایت مطلقه فقیه ،که خود را نماینده خدا در روی زمین معرفی، ومی گوید من حق دخل وتصرف در جان ومال و ناموس شمارا دارم باشد. به عبارت ساده تر تنها شعار مشترک جبهه متحد چپ بایستی بر گرداندن ساعت تاریخ ایران از ۱۴۰۰سال پیش به قرن ۲۱ باشد. به نظر من هر نیرویی چه مجاهدین و چپ ها ولیبرال ها و حتی سلطنت طلبان، اگربتوانند این ساعت را از ۱۴۰۰ سال پیش به قرن۲۱ برگردانند، مردم به گرمی از آنها استقبال خواهند کرد. با چند جوان حتی تحصیل کرده که از حمله آمریکا به ایران دفاع می کردند، بحث داشتم،علنا می گفتند حتی اگر آمریکا مستقیما بیاید اینجا دولت تشکیل دهد ، باز ۱۴۰۰ سال، پیش افتاده ایم.
با احترام
نوید شادی
نیاز نبرد طبقاتی به چپ انقلابی، به حزب توده ایران!
از هشیاری ذهن رفیق نوید شادی هنگام مطالعه ی ابرازنظر انتقادی او به ابرازنظر من با عنوان آموزش تئوری فلسفه ی مارکسیستی، احساس غرور به من دست داد. این رفیق نکته مرکزی مورد انتقاد من را دریافته و آن را آن هنگام برجسته می سازد که نگرانی از «تخلیه ایدئولوژیک در حزب توده ایران» را از نوشتار من نقل می کند.
درواقع هم تردیدی برای کوشش من برای نشان دادن این واقعیت نیست که قتل عام دانشمندان مارکسیست حزب توده ایران توسط ارتجاع داخلی و خارجی تنها یک انتقام گیری مکانیکی از توان انقلابی حزب توده ایران می بود، اگر اندیشمندان اتاقهای فکر ارتجاع داخلی و خارجی به جستجوی راهکاری نمی پرداختند که مضمون آن حفظ ظاهر و ایجاد شرایطی بود که در آن طیف چپ ایران سردرگم و پراکنده باقی بماند. واقعیتی که تنها رفیق نوید شادی در ابرازنظر انتقادی خود مطرح نمی سازد.
هنگامی که این پرسش را مطرح سازیم که اگر قرار بود اندیشمندان اتاقهای فکر ارتجاع به تصمیم گیری برای برنامهای بنشیند که هدف آن، تبدیل قتل عام مکانیکی رهبران و اندیشمندان توده ای به شرایطی است که بازتولید توان انقلابی حزب طبقه کارگر ناممکن شود، چه برنامهای پیشنهاد میکنند؟
آیا دو عنصری که اکنون در برابر چشم و ذهن ما در جریان است، دو عنصری نیستند که برای خنثی سازی توانمندی حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران جریان دارد و میتواند پیامد چنین برنامهریزی ارتجاع داخلی و خارجی باشد؟
من بارها قطع انتشار مجله ی دنیا، ارگان تئوریک و سیاسی حزب توده ایران را که واقعیتی دردناک است، مورد خطاب قرار داده ام. تاکنون نه از رفقایی که گویا مادام العمر وظیفه ی سخنگویی حزب توده ایران را به ارث برده اند، پاسخی شنیدهام و نه از سوی رفقای دلسوز دیگری که میدانم حضور دارند و همه ی توان خود را برای پیشبرد مبارزه ی تودهای به کار می گیرند.
فقدان یک پلاتفرم علمی مارکسیستی- لنینیستی در حزب توده ایران، واقعاً هم صادق ترین و دلسوزترین رفقا را از قبیل رفیق عزیز نوید شادی دچار این توهم میسازد که توهم نزد مسئولان درجه اول حزب توده ایران نیز است، که گویا «جبهه متحد» را میتوان با یک «برنامه ی حداقل» که مورد توافق طیف چپ ایران باشد، برپا داشت! برای این رفقا، دفاع از منافع آنی و آتی طبقه ی کارگر ایران دیگر آن «برنامه ی حداقلی» نیست که با آن حزب توده ایران به سردرگمی چپ کشور پایان بخشید!
برنامه ی «حداقل دمکراسی خواهی»، گرچه سال ها، باید گفت دو دهه است وجود دارد، کوچکترین حرکتی در جهت ایجاد همکاری و اتحادی در سطح نازل نیز میان طیف چپ ایران ایجاد نشده است. هیچ رفیق و ارگانی آماده نیست این تـز و نظـریه که مبتنی است بر نفی نبرد طبقاتی در ایران را مورد پرسش قرار دهد و یا لااقل شرایط بحث درباره ی درستی آن را در جنبش توده ای ایجاد سازد!
زمینه و پیش شرط ایجاد شدن شرایط مبارزه ی اتحادی در طیف چپ ایران، نمیتواند یک «برنامه ی حدااقل» باشد که از آن گویا «جمهور سکولار دموکراتیک» پس از گذار از دیکتاتوری بیرون خواهد آمد. این برنامه میتواند تنها برنامه ی برای پیش بردن نبرد طبقاتی در ایران باشد. پذیرش و عمل به وظیفه ی ناشی از نبرد طبقاتی به سود منافع طبقه ی کارگر است که زمینه ی همکاری و اتحادهای دمکراتیک را در جامعه، ازجمله با جریان های چپ سردرگم ایجاد می شود.
با پذیرش کنار گذاشتن نبرد طبقاتی به سود طبقه کارگر که از مبارزه برای هدفهای آنی- دمکراتیک- مطالباتی زحمتکشان و مبارزه برای هدفهای آتی، دورنمایی و سوسیالیستی جامعه ی ایرانی تشکیل می شود، زمینه برپایی اتحاد ها بر سر «برنامه حداقل» مضمون طبقاتی خود را از دست می دهد، داده است.
برنامه ی دراز مدتی که ارتجاع به منظور حفظ ظاهر حزب توده ایران و تهی نمودن آن از مضمون طبقاتی و نبرد طبقاتی دنبال می کند، دارای چه مضمونی است، دارای چه مضمونی می تواند باشد؟ برنامه ای که برنامه ی منطقی برای ابدی ساختن نتایح گام تبهکارانه ی قتل عام رهبران و کادرها و دانشمندان تودهای است، چه مضمونی میتواند داشته باشد؟!
این برنامه میتواند تنها باور نداشتن و عمل نکردن به برنامه حداقل کارگری حزب توده ایران باشد که زنده یاد جوانشیر آن را در اثرش با عنوان سیمای مردمی حزب توده ایران تئوریزه کرده است و قانونیت ابدی بخشیده است. قطع بحث درون حزبی، بستن در حزب توده ایران بر روی مدافعان این برداشت علمی و انقلابی از وظیفه ی حزب توده ایران، روی دیگر تعطیل ساختن انتشار مجله ی دنیا است!
عنصر دومی که در برنامه ارتجاع حضور دارد، ایجاد شرایط پاره پاره بودن جنبش تودهای است برای ابدی ساختن نابودی یک پارچگی حزب طبقه ی کارگر ایران. چه برنامهای را میتوانند اتاقهای فکر اتجاع در این زمینه ارایه دهند؟
ارتجاع توانسته است بقای این پاره پاره کردن جنبش تودهای را از این طریق تضمین کند که برای جریان ها مختلف جنبش توده ای رشته های ارتباطی ای را با لایههای از حاکمیت برقرار سازد که در ظاهر برای هر پاره امیدوار کننده نیز است. توانسته است با گشودن در باغ سبزی، آنچنان امیدی نزد گروهها ایجاد سازد که آنها به آسانی از پذیرش تنها نقطه ی اشتراک میان تودهای ها چشم بپوشند.
یعنی چشم بپوشند برای یک سیاست مستقل طبقاتی حزب توده ایران برزمند که مضمون آن دفاع تاریخی از منافع طبقه کارگر ایران است. آنها این ویژگی سرشت و خصلت حزب توده ایران را در دفاع از منافع طبقه کارگر ایران که وظیفه ی «حزب طبقه کارگر ایران» است، با ارتباط با این یا آن لایه از طبقات حاکم تاق زده اند، تعویض نموده اند!
رفیقی که نامش را آگاهانه در این سطور ذکر نمی کنم، زیرا همه او را می شناسند، برای من جریان مرخص شدن خود را از زندان چنین تعریف کرد: «روزی مرا به اطاقی به حضور روحانی ای بردند. او با ملایمت سر صحبت را گشود. هر چقدر من تندتر شدم، او نرم تر شد. تا بالاخره من متوجه شدم که قصد، مرخص کردن من از زندان است.»
هشیاری رفیق نوید شادی که برای من غرور انگیز است، شناخت او از شرایط عینی واقعاً موجود در ایران ناشی میشود که در «پراتیک انقلابی» (مارکس) طبقه ی کارگر ایران تبلور مییابد که او برمی شمرد. شناختی که او را قادر به تئوریزه کردن وضع میسازد و همراه است با ارایه راهکار برای نبرد انقلابی تودهای ها. او با همین یک جمله به اثبات میرساند که هر تودهای مانند رفیق شادی، «تئوریسین و هم فیلسوف» است و باید باشد! «دشمن سنگدل است، ولی ما مغروریم!» (اط)
رفیق شادی مینویسد کارگران «از شعارهای کمونیستی» دفاع می کنند! آنها این دفاع را بدون آنکه از مضمون کمونیستی آنها با خبر باشند انجام می دهند! رفیق شادی که درواقع «پراتیک انقلابی» زحمتکشان را «از محیط های کارگری» در ایران بازگو می کند، واقعیتی را بیان میکند که نشان جستجوی زحمتکشان است برای گذار از سرمایه داری! نشان جستجو است برای دورانی که میتوان آن را «پساسرمایه داری» نیز نامید که بیانی از مد روز است نزد چپ سردرگم در ایران.
رفیق شادی زمینه عینی این آگاهی ذهنی «ناخودآگاه» طبقه ی کارگر را نیز در همانجا بیان میکند. او اجرای مدرنترین مدل استثمار شیوه ی تولید سرمایه داری را در ایران در سه دهه ی اخیر، یعنی اجرای اقتصاد سیاست نئولیبرال امپریالیستی را در سطح برنامه دولتی نظام سرمایه داری کنونی در ایران، پیش شرط ایجاد آگاهی ناخودآگاه طبقاتی نزد طبقه کارگر ایران در موضع گیری انتقادی خود بازتاب می دهد.
او بدین ترتیب شرایط عینی و ذهنی ای را بازتاب میدهد که نشان برقراری تضاد اصلی در نبرد ژرفش یافته و یابنده ی طبقاتی است در جامعه ی سرمایه داری ایران که در انتظار یافتن راه حل خود سرگردان به این سو آن سو می نگردد: تضاد میان کار و سرمایه. آیا در چنین شرایطی «برنامه حداقل» حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران میتواند «دمکراسی خواهی» باشد؟ یا برنامه حداقل کارگری حزب توده ایران باشد که زنده یاد جوانشیر تئوریزه کرده و درستی آن را مستدل نموده است؟!
و ما تودهای ها و حزب توده ایران به نظاره گری نشستهایم و به توصیف ظاهر وضع در مقاله های خود بسنده میکنیم که با شیوه ی نظارهگر ظاهر بین یک ماتریالیست گرفتار در ماتریالیسم قدیمی فویرباخ میبینید و می تواند ببیند! در حالی که ژرفش نبرد طبقاتی به تغییر شرایط انجامیده است و به گفته ی رفیق شادی، «ترس مردم از حکومت ریخته است»!
زنده یا احسان طبری می گوید: «من شاعر زاییده نشدم …». تئوریسن و فیلسوف نیز زاییده نمی شود. ساخته می شود. آگاهی انسان، بازتاب رابطه ی بغرنج و پرتضاد میان ذهن و عین نزد انسان است که در روند کار ایجاد میشود و رشد می کند. کار که مبارزه، قله آگاهانه ی آن است، بیان تأثیر ذهن بر روی عین است برای ساختن تاریخ زندگی خود، و در عین حال بیان تأثیر عین است در سطح رشد نیروهای مولده در جامعه بر ذهن که در ایدئولوژی حاکم بر ذهن تبلور می یابد.
توضیحات نوید شادی که پیام مرکزی نوشته اصلی او را شفاف تر در برابر خواننده قرار می دهد، همان نویدی است که آقای محمد امیدوار و شرکا بیست سال است زیر آن شعار «شتر-گاو-پلنگی» به ساده لوحان وعده می دهند.
ناظر گرامی
می توانید نظرتان را درباره ی «شتر گاو پلنگ» بشکافید؟
می توانید پیشنهاد خود را برای «شتر گاو پلنگ» مطرح سازید؟