دوره جدید: مقاله شماره: ۱۱۱ (۲۶ اسفند ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
اگر مرا بر دار كردند، ترا خوار كردند.
اگر لبخند را از لبانم گرفتند، ترا هرگز لبخند نياموختند.
اگر بال هاى مرا شكستند، ترا هرگز پرنده نخواستند. (از شعرهای زندان طبری)
پیشگفتار
هنوز طنین سیلی پدربزرگ که نوازش گوش مادربزرگ فرزانه و خردمند شد در گوشم زنگ می زند. یادم هست که پدر بزرگ مهربان من دریچه دل پر عشق خود را بروی نوه های دختری که به سن ده سالگی رسیده بودند برای همیشه بست و هرگز دیگر این دختران دلنواز را به آغوش نگرفت. یادم هست که مادرم خواهرم را که برای نخستین بار خونریزی ماهانه داشت “ناپاک”خواند. هرگز فراموش نخواهم کرد که چگونه دختر ۱۳ ساله همسایه که با کفش دوز همسر مرده ای ازدواج کرده بود شب حجله برای باکره نبودن زیر ضربه های وحشی او جان باخت. دختر بی گناه گویا در پیشامد ناگواری و نه در بستر با “نا محرمی” باکرگی را از دست داده بود.
هنوز پس از گذشت زمانی دراز از آن سال ها روزنامه ها از مردان هوسبازی می نویسند که برای خاموش کردن آتش شهوت به دختران بی گناه تجاوز می کنند. هنوز کودکان دختر را عروس پیرمردان هوس باز می کنند. دخترانی که به جز مرواریدهای اشک جواهری دیگر ندارند و دست شان از حنای آب خونین چشم رنگین شده است. هنوز می خوانیم که زنان بی شماری هنگام زاییدن جان می دهند. هنوز می بینیم که داس آزمندی سرمایه رشته جان کارگر را می برد و همسر دست به حنا بسته او در سپیده دم زندگی مشترک لباس سیاه بیوهگی بر تن می کند.
حقوق باروری و جنسی زنان با تهاجم نیرو های تاریک اندیش در لهستان، آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر دائمن در حال کاهش است. آمریکا به عنوان سرکرده “جنبش رهایی زنان شرقی” زنان خود را از حق اختیار بدن خود محروم می کند. و با ریاکاری بسیاری از زنان را از حق سقط جنین باز می دارد. و بسیاری از کلینیک های کورتاژ را می بندد و زنان باردار را به ناگزیر زیر چاقوی قصابان محلی می اندازد تا با به خطر انداختن جان خود از بارداری ناخواسته خودداری کنند.
امپریالیسم به بهانه دفاع از حقوق زنان در افغانستان و عراق شوهرانشان را می کشد و آن ها را در جوانی بیوه می کند. انسانگرایی بورژوازی این گونه می نماید که برای رهایی زنان دربند طالبان ناگزیر به جنگ در افغانستان تن درداده است. ولی شگفتا که زنان عربستان سعودی که از هیچ حقوق انسانی برخوردار نیستند از این کمک های “انسانی ” امپریالیسم بی بهره می مانند.
شرکت های زیرزمینی امپریالیستی از بدن زنان ” جهان سوم ” برای تولید فرزند برای قشر متوسط زنان ” غربی ” استفاده می کنند که یا به دلیل نازایی و یا با انتخاب دورنمای شغلی وقت بارداری ندارند. سازمان های فمینیستی گاهن صادقانه تلاش می کنند که برای آزاد کردن خواهرهای ” شرقی ” خود از زیر ستم مردان ” شرقی ” این زنان را پای به زنجیر ارزش های نئولیبرالی کنند. بدین گونه این سازمان های رهایی زنان به زن بنگلادشی یاری می رسانند تا از شلاق شوهر رها شود و با برده گری در کارخانه های نساجی به عنوان نیروی کار ارزان شلاق کارفرما را دوازده ساعت روزانه بر پشت خود حس کند.
خشونت خانگی در همه کشورهای ” جهان سوم ” با وجود پنهان سازی در حال افزایش است. تبعیض جنسیتی در بسیاری از کشورهای اسلامی بخشی از قانون “مدنی” است. پارلمان مصر حق مرد را برای همخوابگی با همسر مرده اش تصویب می کند. روحانیان دینی افغانستان به ریش سفیدان جواز ازدواج با دختران نه ساله می دهند. آنچه اما زنان شرقی به ان نیاز دارند، سخن های توخالی بنگاه های امپریالیستی نیست. آن ها به حقوق دموکراتیکی نیاز دارند که حق و موقعیت کار کردن با دستمزد برابر با مردان برای آن ها بیافریند، مهد کودک و کودکستان بسازد، چتر حمایتی اجتماعی به آن ها بدهد، امکان آموزش برای آن ها فراهم کند ووو.
در کشورهای سرمایه داری پیشرفته هر چند که بیش از صد سال از حق رای دادن و انتخاب شدن زنان می گذرد. هنوز نزدیک به ۲۰ درصد تفاوت دستمزد برای انجام کار مشابه بین مردان و زنان وجود دارد. حتا در کشورهای اسکاندیناوی با این که میزان تحصیلات زنان به طور متوسط از مردان بالاتر است، ولی باز صد سال طول خواهد کشید تا سطح دستمزد برابر شود. پیش تر اگر مبارزه برای برابری یک مبارزه همگانی و اجتماعی بود بورژوازی حتا این مبارزه را فردی کرده است و به میزان زیادی به عهده تک تک زنان گذاشته است تا با برنامه ریزی دورنمای شغلی خود بپردازند و بدین گونه زحمتکشان مرد از همکاری با خواهران طبقاتی خود بی بهره می مانند. هر چند که زنان نیمی از جمعیت جهان را تشکل می دهند، ولی نفوذ سیاسی و اقتصادی آنان برابر با این وزن نیست. چیزی که اما فراموش می شود نیمی دیگر جهان که از مردان تشکیل شده است نیز به اندازه وزن خود نفوذ سیاسی و اقتصادی در سرنوشت خود و جهان ندارند.
می توان به توصیف چگونگی زندگی دردآور زنان به ویژه زنان زحمتکش و زنان “جهان سوم ” مثنوی هفتاد من نوشت و به آن بسنده کرد ولی کار مارکسیست ها توصیف پدیده ها برای دگرگونی آن هاست. باید زیر نمای آشکار پدیده ها بنیان های پنهانی آن را دید و برای ریشه کندن آن چاره ای جست.
نخست ما نگاهی کوتاه به جنبش کنونی زنان ایران و وظیفه ما در برابر آن خواهیم داشت. سپس به بررسی کوتاه نقش مارکسیست ها در تاریخ جنبش زنان جهان و ایران می پردازیم. در پایان با بازتاب دادن نظرات گروه های گوناگون فمینیستی مستدل می کنیم که چرا نظریه های فمینیستی سوسیالیستی و مارکسیستی بهترین واکاوی ستم چندگانه بر زنان را بازنمود می کنند.
مبارزه کنونی زنان ایران
بار دیگر زنان مبارز و آگاه ایران، علیه رژیم ستمپیشه ولایت فقیه با دلیری برخاستند. هزاران زن آزادی خواه و سرفراز در خروشی بنیادبرانداز دستگاه زن ستیز ولایت فقیه را به عقب نشینی وا داشتند.
جنبش “روسری برانداز” که نمادی از مبارزه زنان علیه ستم های گوناگون شده است روزانه گسترش می یابد و فراگیر می شود. زنان ایران زیر ستمهای چندگونه نقش پیشاهنگ جنبش اجتماعی را عهده دار هستند. آن ها بر ضد زن ستیزی قرونوسطایی رژیم ولایت فقیه و برای دستیابی به حقوق انسانی خود می رزمند.
وقتی که از دید واپسگرایانه جمهوری اسلامی در باره زنان سخن می گویم باید روشن کنیم که آیا روبنای زن ستیز ولایت فقیه تنها برای خشنودی خدا و پیامبر است یا اینکه این روبنا پوششی برای تضمین منافع طبقاتی و مادی طبقه ی حاکم و برای پنهان کردن هدف واقعی بهره کشی است.
ما مارکسیست ها می دانیم که باورها و مذهب ها بازتاب دهنده واقعیت مادی و بر پایه منافع طبقاتی خاصی شکل می گیرند. سرزنش کردن شکل روبنایی زن ستیزی رژیم هر چند مفید و لازم ولی کافی نیست و ما را در سطح پدیده ها نگه می دارد. بنابراین ما باید به بررسی پایه های مادی پنهان شده این نظرها بپردازیم و منافع طبقاتی را که این دید ارتجاعی حفظ می کند برای توده ها آشکار سازیم.
واقعیت این است که نظام سرمایه داری ایران مانند دیگر کشورهای سرمایه داری دچار بحران و رکود اقتصادی است. روزانه کارخانه های کوچک و بزرگ و مرکزهای تولیدی گوناگون در کشور ورشکسته و بسته می شوند و کارکنان آنها به صف دراز بیکاری می پیوندند. برای کنترل روند در حال افزایش بیکاری رژیم نیاز به برجسته کردن نقش “مقدس” زن در خانه دارد.
در نظام سرمایه داری کنونی کشور که دچار بحران اقتصادی، رکود و بیکاری است حتا تصور یک سیاست زن دوست و حقوق برابر با مردان توسط جمهوری اسلامی نادرست است. تصور کنید اگر جای زنان در خانه ها نباشد آنوقت آنها برای استقلال اقتصادی خود خواهان موقعیت های شغلی می شوند. آیا دولتی که از حفظ محل های کار کنونی عاجز است توانایی ایجاد کردن مراکز تولیدی جدید با دوبرابر گنجایش فعلی را دارد؟
افزون بر این وقتی ایدیولوژی زن ستیز رژیم با کمک آیه و حدیث سنگ در راه وارد شدن زنان به بازار کار می گذارد بهره کشی از نیروی کار زنانی که با همه این موانع برای زنده ماندن مجبور به کار هستند آسان می شود. و باید اندیشید که چه کسانی از این بهره کشی سود می ورزند؟ موسسه های دولتی و خصوصی این نیروی کار را ارزان می خرند و برای این سخاوت خود منت بر سر زنان نیز می گذارند. و زنان نیز برای نگه داشتن کار نان آور دهان می بندند و خاموش و سر بزیر به کار خود می پردازند.
توجیهات ایدئولوژیکی زن ستیزی برای حفظ منافع طبقاتی گروه های خاص مختص جمهوری سرمایه داری اسلامی نیست. تاریخ کشورهای سرمایه داری غربی نشان می دهد که در زمان بحرانهای اقتصادی دلایل ایدئولوژیک فرستادن زن به آشپزخانه برجسته می شود و در زمان جنگ که مردان در جبهه های جنگ هستند دلایل دیگر ایدئولوژیک از جمله میهن دوستی و دفاع از میهن همان زنان را وارد بازار کار می کند. همانگونه که سیاست زن ستیزی، ضدخارجی و ضدمحیط زیستی رییس جمهور ترامپ با اینکه رنگ سیاه واپسگرایانه مسیحی دارد ولی در واقع این سیاست برای تامین منافع گروه های ممتاز خاصی در جامعه امریکا شکل گرفته است نه برای رضایت مسیح.
مبارزه دختران جوان ما در سرزمینی که توسط واپسگرایان اشغال ایدیولوژیک شده است مهم است. در جنبش زنان نیرویی خفته است که روزی همچو پیکانی از کمان رها می شود و خواب از چشم زن ستیزان می راند. جناح ولایت فقیه از جنبش زنان ترس دارد و در پس سرکوب کم هزینه آن است و اصلاح طلبان می کوشند که روسری پیش ساخته نظام را با کمی دگرگونی دوباره بر سر زنان بیاندازند و در تلاش هستند که تا این جنبش با جنبش اقتصادی و سیاسی زحمتکشان پیوند نخورد.
بزرگترین وظیفه ای که نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی با سرکردگی نیروهای تاریک اندیش ولایت برای زنان قائل میشود وظیفه همسری و مادری است و تا رفع خطر کامل وحشی گری بنیادگرایانی که در حفظ نظام بهره کشی می کوشند روزهای تیرهتری در انتظار زنان ما است.
وظیفه ما در برابر جنبش آزادی خواهی زنان
زنان ما خواهان آزادی پوشش، حقوق مدنی و قانونی برابر با مردان (ارث، طلاق، سرپرستی، مسافرت) هستند. آزادی کشی و نابرابری زنان نه توسط مردان ایرانی بلکه توسط رژیم ولایت فقیه که شامل زنان تاریک اندیش نیز هست انجام و نهادینه می شود. جنبش زنان ایران در ذات خود برابری خواهانه است. ما باید از خصلتهای عدالت خواهی این جنبش برای پیوند آن با مبارزه علیه ستم طبقاتی بکوشیم.
شرکت نکردن در جنبش زنان به بهانه داشتن ویژگی های غیر پرولتری یک درک نادرست و تقلیل گرایانه مکانیکی از مارکسیسم است.
دفاع از جنبش آزادی خواهانه زنان بخشی از وظایف دموکراتیک کمونیست ها از جمله حزب توده ایران است. به گفته زنده یاد رفیق جوانشیر وظیفه ی سوسیالیستی ما برانداختن نظام طبقاتی و پی ریزی جامعه سوسیالیستی است که پیوند ناگسستنی با وظیفه ی دموکراتیک مبارزه برای آزادی سیاسی از جمله آزادی زنان دارد. وظیفه دوگانه مارکسیست های انقلابی حکم می کند که آن ها نه تنها برای رهایی طبقه کارگر از زنجیر بهره کشی بکوشند. بلکه باید پیشگام مبارزه علیه هر نوع ستم و تبعیض در تمام جامعه باشند. طبقه کارگر برای هدایت جامعه به نفع همه ی قشرهای جامعه تلاش می کند. به همین خاطر ما باید از جنبش های اجتماعی حتا در آن جا که رنگ مارکسیستی ندارد و مسائل طبقاتی را نمی فهمد دفاع کنیم چرا که مارکسیست ها علیه هر گونه ستم مبارزه می کند.
ولی این دفاع ما را از انجام وظیفه سوسیالیستی که همانا طرح مضمون جایگزینی رژیم سرمایه داری است معاف نمی کند. همان گونه که حزب توده ایران در کنگره ششم خود می نویسد “نظام سرمایه داری در هر شکل سیاسی آن، در کشور ما نمی تواند معضل هایی همچون عقب ماندگی و بی عدالتی” از جمله نابرابری جنسیتی را حل کند.
مبارزه برای هژمونی ایدیولوژیک زحمتکشان و اندیشه مارکسیستی تنهـا راهکرد درست پیشبرد جنبش مردمی و اجتماعی مانند جنبش زنان است چراکه طبقه کارگر به سبب نقش خود در حیات اقتصادی از پی گیرترین نیروی ترقی خواه و تحول طلبِ جامعه است.
پیوند دادن جنبش زنان با جنبش کارگری و هماهنگ کردن مبارزه با حکومت سرمایه داری ولایت فقیه ای در دو جبهه جدائی ناپذیر اقتصادی -سیاسی و آزادی خواهی دموکراتیک از وظیفه های اصلی ما است. ما باید با فعالیت روشنگری خود میان زنان به پیوند جنبش دموکراتیک با اهداف اقتصادی-سیاسی ملی- دمکراتیک کمک کنیم. سیاست روشنگرانه ما با انتقال آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی در میان زنان شکل می گیرد.
نیروهای سلطنتی و امپریالیستی و هواداران نئولیبرالیستی سرمایه داری در تلاشند تا به زنان بپذیرانند که سرمایه داری تنها راه رهایی زنان است.
برای مبارزه با ترفندهای گردان بورژوازی برای به انحراف کشاندن جنبش زنان ما باید به تاریخ خود مسلط باشیم و به زنان نشان دهیم که نیروهای سوسیالیستی و کارگری تنها مبارز راه رهایی زنان در تاریخ معاصر جهان و ایران بوده اند. ما باید این واقعیت را که نابرابری جنسیتی جلوه آشکار ستم طبقاتی است به زنان توضیح دهیم. برای این کار ما باید این ادعا را مستدل کنیم. برای این هدف در زیر تلاش می شود که نابرابری جنسیتی از دید فمینیست های سوسیالیست و مارکسیست بررسی شود.
تاریخ مبارزه زنان جهان و ایران
در جامعه های عقب افتاده اروپا در سال ۱۸۷۱، تنها مارکس و انگلس با ایجاد بخش زنان در انترناسیونال اول در اندیشه زنان بودند. کلارا زتکین (Clara Zetkin) یکی از رهبران حزب کمونیست آلمان از برجسته ترین رهبران جنبش زنان سوسیالیست بوده است که نزدیک به ۱۳۰ سال پیش جنبش رهایی زنان را بخشی از مبارزه طبقاتی خواند و اعلام کرد که آزادی زنان وابسته به استقلال اقتصادی آن هاست و به همین دلیل آزادی واقعی زن پیش از برقراری سوسیالیسم شدنی نیست.
در سال ۱۹۰۸ فدراسیون باشگاه های زنان سوسیالیست شیکاگو ابتکار عمل را برای تشکیل یک روز زن آغاز کردند. و سال بعد اولین سال ملی زنان توسط حزب سوسیالیست آمریکای شمالی با شعار “حق رای و لغو برده داری جنسی” تصویب شد.
در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی الکساندرا کلونتی (Alexandra Kollontai) نخستین زن وزیر در تاریخ جهان بوده است. اینسا آرمند (INESSA ARMAND)، اولین رهبر زنان انقلابی روسیه در سال ۱۹۱۷ گفت: “اگر آزادی زنان بدون کمونیسم غیر قابل تصور است، کمونیسم هم بدون آزادی زنان امکان پذیر نخواهد بود.” در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی زنان برای نخستین بار به صورت قانونی به برابری حقوقی دست یافته بودند. حق رای زنان اتحاد جماهیر شوروی بلافاصله پس از انقلاب به تصویب رسید. انقلاب روسیه در ماه اکتبر حقوق کامل سیاسی زنان را تضمین کرد. زنان شوروی نه تنها به حق رای دادن بلکه به حق انتخاب شدن دست یافتند. زندگی اجباری زنان با شوهران خود از بین رفت و زنان از حقوق برابر در برابر کار برابر برخوردار شدند. حق سرپرستی خانواده بین زن و مرد تقسیم شد. کار زنان باردار ممنوع شد. تصمیم سقط جنین به در سال ۱۹۲۰ به عهده خود زنان گذاشته شد.طلاق گرفتن زنان آسان شد. مفهوم فرزندان نامشروع نیز حذف شد.
لازم به یادآوری است که زنان ایتالیا و فرانسه در سال ۱۹۴۵، زنان سوئیس در سال ۱۹۷۱ و زنان لیختن اشتاین در سال ۱۹۸۴ حق رای بدست آورده اند.
۶۰ درصد از دانشجویان، ۶۵ درصد از فارغ تحصیلان دانشگاهی، ۴۸ درصد از عضوهای پارلمان، ۴۴ درصد از نیروی کار و ۲۴ درصد از وزیران کوبای سوسیالیستی را زنان تشکیل می دهند.
سازمان های کارگری مارکسیستی در ایران از پیشروترین و پیگیرترین مدافعان حقوق زنان بوده اند. در کشور عقب مانده ای مانند ایران سالهای ۲۰ فرقه دموکرات آذربایجان پس از انقلاب خلق آذربایجان نه تنها حق رأی زنان را به رسمیت شناخت بلکه دستمزد برابر با مردان را نیز تصویب کرد.
زنان مترقی هوادار حزب توده ایران در سال ۱۳۲۱ تشکیلات زنان ایران را سازماندهی کردند. در سال ۱۳۲۵ اتحادیهی زنان زحمتکش که همسو با شورای متحدهی مرکزی تشکیل شده بود، به تشکیلات زنان ایران پیوست. این تشکیلات برای آگاه سازی نشریه “بیداری ما” را پایه گزاری کرد و تا آغاز کودتای امپریالیستی علیه دولت قانونی و ملی دکتر مصدق به انتشار نشریات مختلف در باره مشکلات زنان پرداخت. تشکیلات زنان “یک چشم” نبود و تضمین حقوق زنان را در ارتباط با رفع استثمار زنان کارگر و بهبود شرایط زندگی آنان و لغو قوانبن ارتجاعی می دید. تشکیلات زنان، زنان را هم در جبهه فرهنگی و هم در جبهه طبقاتی مجهز به آگاهی کرد؛ هم به آن ها سواد یاد می داد و هم آن ها را در تشکل های صنفی سازماندهی می کرد.
فعالان تشکیلات شیرزنانی مانند زهرا اسکندری، مهرانگیز اسکندری، شاه زنان علوی، جمیله صدیقی و فروهید کباری بهترین سالهای عمر خود را در راه دگرگونی شرایط زندگی زنان صرف کردند و یگانه راه درست عملی کردن آن را در مبارزه علیه فاشیسم و دستگاه ستم طبقاتی یافتند. آن ها می دانستند که بدون یک مبارزه پایدار متحد و تشکیلاتی نمیتوان زنجیرهای ناداری و بردگی را پاره کرد. زمانی که نام رسمی زنان “ضعیفه” بود و نه همسر این زنان دلیر بذری در زمین تازه و شخم نخورده فرهنگ کشور کاشته بودند که پس از اندکی به درخت تنومندی از زنان آگاه دگردیسی کرد. مبارزه آن ها برای تحقق حقوق زن به مردستیزی کور آلوده نبود. آن ها با مردمدوستی و عشق به محرومترین قشر جامعه زنان و مردان هم طبقه را در یک سنگر علیه هر گونه تبعیض سازماندهی می کردند.
این تشکیلات حتا پس از کودتا در سطح جهانی به مبارزه علیه استثمار و تبعیض زنان ایرانی ادامه داد.
تشکیلات زنان پس از انقلاب هم بر خلاف آنچه که ادعا می شود تا آن جا که جو حاکم اجازه می داد تلاش کرد زنان را علیه قوانین سنتی و ارتجاعی زن ستیز متشکل کند. ولی گاهی یک سازمان سیاسی بر پایه ارزیابی نیروی خود و توازن نیروهای اجتماعی ناگزیر به گزینش می شود. البته این حقیقت نباید بهانه توجیه دست کم گرفتن مبارزه زنان بر ضد حجاب اجباری در سال های نخست انقلاب شود.
پیوند ستم جنسیتی با ستم طبقاتی
برخی از دانشمندان اجتماعی واپسگرا شخصیت را مختص به خواص بدنی جنسیت ها قرار می دهند و بر اساس آن نابرابری جنسیتی را توضیح می دهند و توجیه می کنند. در حالیکه به باور روانشناسان مارکسیستی انسان شخصیت زاده نمی شود بلکه شخصیت او با کنش او در جامعه (شرایط مشخص اقتصادی-اجتماعی و تاریخی) و در ارتباط با دگران شکل می گیرد.
بررسی مشکلات زنان به عنوان یک گروه همگن ما را از دیدن گوناگونی آن ها باز می دارد. بورژوازی موفق شده است که با شستشوی مغزی بسیاری از زنان غربی را از دیدن ستم طبقاتی بازدارد. بسیاری از این زنان زیر بمباران تبلیغاتی به این نتیجه رسیده اند که فرزندان خود را برای رهایی زنان “در بند شرقی” هزاران فرسنگ دورتر از خانه های خود به جنگ بفرستند.
هنگام گفتگو در باره نابرابری جنسیتی شاید هیچ واژه ای به اندازه واژه فمینیست گمراه کننده و تهی از مفهوم مشخص نباشد. فمینیست ها در گروه های گوناگون و با اهداف گوناگون متشکل شده اند که گاهن با هم بطور جدی در تضاد هستند. جنبش فمینیستی زنان را می توان به طور کلی به پنج گروه بزرگ تقسیم کرد:
گروه اول: فمینیسم لیبرالی که برای دستیابی به برابری اقتصادی و سیاسی در چارچوب نظام سرمایه داری مبارزه می کند. و نسبت به ستم طبقاتی به خواهران جنسیتی خود کاملن بی تفاوت است.
گروه دوم: فمینیسم رادیکال که مردها و مردسالاری را عامل اصلی ظلم و ستم زنان می داند. و علاقه ای به بررسی نقش مسائل کلان اقتصادی و شیوه تولید و ستم طبقاتی در نابرابری میان مرد و زن ندارد.
گروه سوم: فمینیسم پست مدرن بر “ماهیت مشروط و گفتمانی هر هویت” تأکید دارد و به نظر آن هیچ مقوله جهانی “زن” یا “مرد”وجود ندارد. فمینیسم پست مدرن با تمرکز به فرایندهای خرد (micro process) به کاوش جوهر روان انسانی از طریق گفتمان های فرهنگی ( cultural discourse) می پردازد و زبان را بازتاب دهنده دقیق واقعیت برونی نمی داند، بلکه زبان را سازنده واقعیت می داند. به نظر آن ها مقوله انسان در اندیشه و زبان غربی خنثا نیست بلکه استاندارد انسان دارای نشان و صفتهای(attributes) مردانه است که گونه های دیگر انسان ها (زنان) به عنوان انحرافی با آن مقایسه می شوند.
گروه چهارم: فمینیسم سوسیالیستی تلاش می کند که تا مبارزه برای آزادی زنان را با مبارزه علیه سایر سیستم های سرکوبگر براساس وضعیت نژادی، طبقاتی و اقتصادی همگام کند. ولی فمینیست های سوسیالیستی، گفته مارکس را که بعد از غلبه بر ستم طبقاتی ستم جنسیتی نیز از بین خواهد رفت را رد می کنند و به طبقات و مبارزه طبقاتی به عنوان جنبه های تعیین کننده تاریخ و تکامل اقتصادی باور ندارند. فمینیسم سوسیالیستی پدرسالاری را جدا از شیوه تولیدی بررسی می کند و بدین ترتیب غیرتاریخی است. آن ها نقش کلیدی تولید – از جمله تولید خانوادگی – را در تعیین شرایطی که منجر به ستم بر زنان می شود فراموش می کنند.
از فمینیسم سوسیالیستی گروهی به اسم اکوفمینیسم سوسیالیستی تکامل پیدا کرده است که راه خود را از آن ها جدا کرده است. در زیر به بازتاب نظرات این گروه می پردازیم.
تمرکز این گروه به پیوند ستم جنسیتی با استعمار و استثمار و نبود سازگاری بین نظام سرمایه داری و محیط زیست است. همان گونه که وندانا شیوا (Vandana Shiva) اکوفمینیست (Ecofeminist )فیلسوف هندی می گوید سیستم جهانی و نظام مردسالارانه سرمایه داری خود را از طریق استعمار زنان ایجاد و حفظ می کند. اکوفمینیسم سوسیالیستی از مردسالاری سرمایه داری انتقاد می کند و بر دیالکتیک بین تولید و بازتولید و بین تولید و محیط زیست تاکید می کند. جامعه شناس و اکوفمینیست آلمانی، کریستا ویچتریچت (Christa Wichtericht) می گوید که ادامه گردش چرخ سودورزی سرمایه داری تنها با بهره کشی از کار رایگان بازتولیدی زنان شدنی است.
اکوفمینیسم سوسیالیستی تعریف مارکسیستی بازتولید را می پذیرد. از نظر مارکس بازتولید فرآیندی است که در آن جامعه خود را از لحاظ مادی و اجتماعی بازسازی می کند. برای سرمایه دار بازسازی شرایط لازم برای زنده نگه داشتن کارگر (بازتولید) برای فعالیت اقتصادی او (تولید) مهم است. کار بازتولید شامل فعالیت هایی است که به تولید نیروی کار می پردازد – فعالیت هایی که مواد اولیه و کالاهایی را که با دستمزد کارگر خریداری می شود صرف حفظ زندگی روزانه و تربیت نیروی کار آینده از طریق تغذیه، لباس، مراقبت، آموزش، و تربیت کودکان می کند. این فعالیت ها معمولن بدون دستمزد و توسط زنان انجام می شود که برخی از آن ها همزمان به کار تولیدی در بیرون از خانه می پردازند.
نظام سرمایه داری توسط مردان میان سال سفیدپوستی تکامل یافته است که سلطه، کنترل و مهار زنان و طبیعت را از پیش نیاز رشد این نظام می دانستند. مرد در برون و فراتر از طبیعت قرار دارد. مکانیزم های مهار زن و طبیعت برای سرکوب و بهره برداری مشابه است. کار رایگان بازتولید زنان به همان شیوه ای که طبیعت برای ایجاد ارزش افزوده برای نظام مردسالارانه سرمایه داری استفاده می شود مورد بهره برداری قرار می گیرد.
میان مردسالاری نظام سرمایه داری و ستم بر زن و زن ستیزی پیوند ناگسستنی وجود دارد. انتظار رشد مداوم و متوالی انباشت و سود زمین و هوا را به نابودی کشانده است و ارتباطات انسانی میان انسان ها را زیر یوغ روابط بازاری کشانده است. خلال در روند طبیعی محیط زیست توسط شرکت های چند ملیتی پایه و بنیان زنان برزگر آفریقایی و شرقی را با ایجاد سیل و خشکسالی از بین می برد.
اکوفمینیست سوسیالیستی، ستم و بهره کشی جنسیتی، طبقه ای، نژادی در جامعه را بیان نظام مالکیتی می داند که بر دوگانگی های ایدئولوژیک طبقه های بهره کش پایه گزاری شده است که سفید را بهتر از سیاه، مرد را بهتر از زن، فکر را برتر از احساس وووو می داند و یگانگی و پیوند دیالکتیکی آن ها را نمی بیند.
اکوفمینیسم سوسیالیستی طبیعت و انسان را مقابل هم نمی بیند و بر این باور است که هم انسان و هم طبیعت از لحاظ اجتماعی و تاریخی با کار انسان دگرگون شده اند. طبیعت یک شیء منفعل نیست که باید زیر سلطه سرمایه قرار گیرد، طبیعت یک رابطه دیالکتیکی با انسان دارد و نظام های اقتصادی اجتماعی انسان باید یک رابطه پایدار با آن ایجاد کنند.
سرمایه داری با درک نکردن این پیوند دیالکتیکی با روش های فنی مداخله گر و همچنین آلودگیهای شیمیایی و هسته ای در خاک، آب و هوا (آفت کش ها، علف هرز کش ها، مواد شیمیایی سمی و اشعه هسته ای) تعادل را به هم زده است و این آزمندی در پایان به نابودی انسان خواهد کشید.
در نهایت عامل تعیین کننده در تاریخ، ، تولید و بازتولید بلاواسطه زندگی است. در یک سو، تولید معیشت روزانه و در سوی دیگر بازتولید انسان ها قرار دارد. در تولید و بازتولید زندگی، انسان با طبیعت غیر انسانی ارتباط برقرار می کند، یا با احترام به محیط زیست محلی و جهانی آنرا حفظ می کند یا با آزمندی و سودورزی آنرا از بین می برد. انگلس می گوید که هیچ “کنشی در طبیعت بدون واکنش نیست” و به انسان ها هشدار می دهد که اگر ما عواقب تعاملات با طبیعت را نادیده بگیریم طبیعت از “ما انتقام” می گیرد.
زنان در فرهنگ های قبیله ای و سنتی بیش از قرن ها تعامل بسیار زیادی با محیط زیست داشته اند. به عنوان مثال جمع آوری مواد غذایی و نگهداری غذا، سوخت، و گیاهان دارویی، سازندگی پوشاک، کندن علف های هرز و برداشت محصول باغبانی، تولید گوشت مرغ و تخم مرغ ، و نگهداری کودکان و نوجوانان به عهده زن بوده است. زنان با دانش خود در باره طبیعت به حفظ زندگی انسان ها و زیستگاه های انسانی کمک کرده است.
ولی در جوامع استعماری و سرمایه داری، تعاملات مستقیم زنان با طبیعت محدود شده است. نقش سنتی آن ها در تولید مواد غذایی و لباس، باغبانی و پرورش مرغ، مربی گری کودکان، از آن ها گرفته شده و به مردان اختصاص داده شده است. وقتی که کشاورزی تخصصی و مکانیزه شد، تولید در مزرعه ها به عهده مردان قرار گرفت، در حالی که زنان و مردان مهاجر برده وار، به کارهای کسل آور و خسته کننده در مزرعه ها پرداختند.
اندک اندک در نظام سرمایه داری، مردان مسئولیت تولید کالاهای قابل مبادله و تسلط بر آن ها را به عهده گرفتند، در حالی که زنان مسئولیت بازتولید نیروی کار و روابط اجتماعی را تحمل می کنند. مسئولیت زنان در زمینه بازتولید هم شامل بازتولید بیولوژیک(بازتولید نسل نو ) و هم بازتولید نسل نیروی کار از طریق کار رایگان در خانه است.
از آن جا که پایه های منطق سرمایه داری بر سودورزی اقتصادی و رقابت استوار است سرمایه داری با ترویج مصرفگرایی و برای بیش سازی سود طبیعت را قربانی می کند. ولی منطق یک نظام سوسیالیسم بر پایه نیازهای مردم و نه حرص و طمع آن ها استوار است. سوسیالیسم از آن جا که رشد اقتصادی برای رهایی و باروری انسان انجام می شود دارای روابط پایدار با طبیعت است. (اگر چه کشورهای سوسیالیستی با تاکید بر رشد صنعتی به آلودگی کم بها داده بودند) ولی سوسیالیسم می تواند رشد اقتصادی و فرهنگی انسان را با پایداری طبیعت سازگار کند.
سازگاری تکامل طبیعت با اقتصاد انسانی که بتواند نیازهای مردم را برآورده کند، می تواند بر اساس دو روابط دیالکتیکی بین تولید و محیط زیست و بین تولید و بازتولید برقرار شود.
در نظریه های موجود توسعه سرمایه داری، بازتولید و محیط زیست به عنوان زیر مجموعه و تابع رشد اقتصادی مورد سوءاستفاده قرار می گیرند ولی نظام محیط زیستی سوسیالیستی، اولویت های سرمایه داری را تغییر می دهد و تولید را تابع بازتولید و محیط زیست می کند. نظام محیط زیستی سوسیالیستی آینده به جای این که مانند نظام های سرمایه داری کنونی که به باروری زنان به عنوان تولیدکنندگان نیروی کار می نگرد و برای رشد از هیچ تجاوزی به حق زمین ابایی ندارد تا آن جا تولید می کند که به نیاز پایه ای انسان ها پاسخ بدهد و زمین زمان بازسازی معادن خود را داشته باشد.
در شیوه تولید سرمایه داری به خاطر نبود کمک های اجتماعی بسیاری خانواده ها به جمعیت خود می افزایند تا هم به نیاز سرمایه داری به نیروی کار پاسخ دهند و هم پیری خود را با کمک فرزندان تضمین کنند. ولی نظام محیط زیستی سوسیالیستی این نیاز خانواده ها را کاهش می دهد و زنان را از “ماشین جوجه کشی” شدن آزاد می کند.
گروه پنجم: جنبش گوناگون فمینیسم مارکسیستی که به دنبال گسترش پتانسیل نظریه مارکسیستی برای درک منابع سرکوبگرانه زنان است.
بسیاری از جامعه شناسان غیر مارکسیست و ضد مارکسیست مارکس و مارکسیست ها را متهم می کنند که به خاطر تمرکز تقلیل گرایانه بر شیوه تولید و مبارزه طبقاتی ستم جنسیتی را نادیده می گیرند و تجزیه و تحلیل عمیقی از ستم بر زنان ندارند. اندیشه غیر مارکسیستی همیشه می کوشد که هرم پدیده ها را به روی باریک آن سوار کند ولی مارکسیست ها با تسلط بر ذره بین دیالکتیک ماتریالیستی ویژگی ها و سرشت پنهان شده پدیده ها را می بینند . گرچه مارکس به طور خاص و طولانی در مورد ستم بر زنان چیزی زیادی ننوشته است، کارهای نوشتاری او سرچشمه پربار روش شناختی و بینش های نظری لازم برای واکاوی ظلم و ستم بر زنان است.
فمینیستهای مارکسیستی، به ویژه پرفسور بازنشسته جامعه شناسی خانم گیمنز (Gimenez)، به بررسی نقش شیوه تولید (خانوادگی و عمومی) در ستم جنسیتی و بهره کشی زنان می پردازند. در زیر به بازتاب و بررسی دیدگاه این جامعه شناس مارکسیست در باره ستم به زنان می پردازیم.
زن خانه دار شوهرش را در شرایط خوبی نگه می دارد تا نیروی کاری او برای فروش به سرمایه دار مفید باشد؛ لباس های او را تمیز می کند، کارهای او را انجام می دهد، تا مرد بتواند کار دستمزدی خود را به خوبی انجام دهد. کار رایگان زنان (کار در خانه، مراقبت از کودکان و غیره) برای نظام سرمایه داری بسیار سودمند است. اگر کار خانوادگی زنان با حداقل دستمزد پرداخته می شد، آنوقت کار توزیع عادلانه ثروت در جامعه آسان تر می شد.
مارکس از انتزاع و تعمیم عمومی ساده به خاطر عمومی کردن پدیده هایی که از لحاظ تاریخی در یک شیوه تولید خاص ظهور می کند انتقاد می کند. مارکس هشدار می دهد که از گذشته و یا از خصلت های عمومی بشر برای توصیف صفات انسان های موجود استفاده نکنیم. روابط تاریخی در حال تغییر بین کار انسان و طبیعت و بین انسان ها با یکدیگر در جریان تولید رفتار و کردار انسانی را در دوره های مختلف تاریخی متفاوت می سازند. در هر زمانی، مردم به عنوان مجموعه ای از روابط اجتماعی، به شیوه ای عمل می کنند که منعکس کننده ارتباطات ساختارهای خاص تاریخی است که زندگی شان را شکل می دهند، از جمله ساختار تولید و بازتولید. انسان های کمون نخستین با انسان های دوره فئودالی و با انسان های دوره سرمایه داری با هم به کلی تفاوت دارند؛ به عنوان مثال، حس رقابت در انسان ها محصول یک دوره تاریخی خاص است که جامعه بورژوایی نام دارد.
در تجزیه و تحلیل نابرابری های اجتماعی و استثمار، از جمله روابط سلطه مانند نژادپرستی و جنسیت مارکسیسم به روابط اجتماعی کار در شیوه های مختلف اقتصادی تولید نظر دارد. به همین ترتیب، ما باید به بررسی شرایط تاریخی که در آن تولید و بازتولید روابط اجتماعی نابرابر فعلی را شکل میدهد بپردازیم. واکاوی شرایطی که منجر به پدیده های گوناگون ستم بر زنان می شود بدون بررسی شرایط زیرساختاری سرمایه داری شدنی نیست. آن جنبه های واقعیت اجتماعی که به نظر ما مشخص ترین و واضح ترین و نقطه شروع تحقیقات ما می آید، کمترین اطلاعات را به ما می دهند چرا که آن ها بروی پیش فرضهای شرایط ممکن تاریخی متعددی استوار هستند که بدون تجزیه و تحلیل نظری و تاریخی بیشتر قابل درک نیست. برای نمونه ما از نابرابری بین مردان و زنان از طریق شکل های قابل مشاهده آن آگاه می شویم: دستمزد نابرابر، آموزش و فرصت های ترقی نابرابر، خشونت خانگی، مسئولیت خانگی زنان و غیره. ولی تنها تکیه بر این مشاهدات نباید پایه تحقیقات علمی ما را تشکیل بدهد. ما برای واکاوی درست باید این مشاهدات را در چارچوب تاریخی ان ببینیم. مردان مستقل از روابط اجتماعی از امتیاز خاص در تاریخ برخوردار نیستند. مردان، مانند زنان، موجودات اجتماعی هستند که خصوصیات فردی آن ها بازتابی از جایگاه اجتماعی آن هاست. ما نمی توانیم بدون در نظر گرفتن کارکرد کنشگران (عاملان) عمده اجتماعی عملکردهای ستمگرانه را در یک نهاد به طور کامل توضیح دهیم؛ این خواست ها، نگرش ها، باورها و شیوه های عمل عاملان باید با توجه به شرایط ساختاری که آن ها را ممکن ساخته است، توضیح داده شود.
تبعیض و نابرابری مردسالارانه امروز در نظام سرمایه دارى ریشه در مالکیت خصوصی گذشته مردسالارى در نظام برده دارى و فئودالی دارد. این نابرابری با نهادینه شدن در نهادهای فرهنگی خود از جمله اداب و رسوم سنتی و اعتقادات مذهبى به نوبه خود بر پایه اقتصادی سرمایه داری تاثیر می گذارد و نابرابری جنسیتی را توجیه مى کند.
انسان به مفهوم عام آن، در روند کار و تولید اجتماعى شرکت دارد و براى تامین نیازهاى خود به تولید و بازتولید مى پردازد..انسان عام از نظر جنسی خنثى است. زن در دوران “همبود نخستین”(ا.ط) (کمون اولیه) که مالکیت دسته جمعی وجود داشته است از جایگاه برجسته ای برخوردار بوده است که در تاریخ به دوران مادرسالاری ثبت شده است. در دوران “همبود نخستین” نقش زن در رابطه با طبیعت تنها از طریق شرکت او در کار تولیدى اجتماعى تعیین مى شد. تا زمانی که کار انسانی به تولید کالا برای مبادله نپرداخته بود کار اجتماعی زن برابر با کار اجتماعی مرد بود. اگر کار رایگان زن در خانه در محاسبات اقتصادی در نظام سرمایه داری قابل ارزش نیست به خاطر این است که که محصول این کار در “بازار” قابل مبادله نیست.
بر طبق تحليل معروف انگلس زنان در دوران پیش از مالکیت خصوصی قدرتی برابر یا بیشتر از مردان در توليد اجتماعی با سازماندهی مادرسالاری داشته اند ولی زنان هنگامی که مالکیت خصوصی به عنوان یک شیوه تولید به وجود می آید، قدرت را از دست می دهند. مالکیت خصوصی مردان و توانایی آن ها در مازاد تولید، شکل خانواده را به شکل مردسالاری تغییر می دهد که در آن زنان اغلب بردگان و در مالکیت پدر و شوهر هستند. جایگاه پایین زن نتیجه تکامل زیستی (بیولوژیک) او نیست بلکه نتیجه روابط اجتماعی است و تلاش های مردان برای دستیابی به خواسته های خود برای کنترل کار زنان و خوشنودی جنسی به تدریج در هسته ی خانواده نهادینه شده است. با ظهور سرمایه داری، و جدایی تولید خانواده گی از تولید کالایی و وابستگی اقتصادی زنان به مردان، برتری مردان نسبت به زنان در خانواده بیشتر شد. در این تردیدی نیست که سرمایه داری همزمان با ایجاد شغل های کم درآمد با استثمار زنان شرایط استقلال اقتصادی آنان را نیز فراهم کرد ولی همان طور که انگلس اشاره کرد به خاطر کار رایگان زنان در خانه (یک وظیفه خصوصی اختصاص یافته به زنان که با تقسیم جنسی کار سرمایه داری ایجاد شده است) تا برقراری سوسیالیسم شرایط مادی آزادی کامل زنان برقرار نخواهد شد. نظام سوسیالیستی بطور خودکار ستم بر زنان را از بین نمی برد ولی شرایط مادی ایجاد می کند که برآوردگی این آرزوی دیرینه آسان تر می شود.
فمینیسم مارکسیستی به بررسی شرایط مادی که بر اساس آن توافقات اجتماعی، از جمله سلسله مراتب جنسيت، شکل می گیرند، می پردازد. فمینیسم مارکسیستی (سلسله مراتب جنسيتی) را به عنوان یک عامل منحصر به فرد مردسالاری نمی بیند، بلکه به جای آن یک شبکه تودرتوی اجتماعی و روحی می بیند که در یک لحظه مادی و تاریخی شکل می گیرد و بر این باور است که شرایط مادی نقش حیاتی در تولید اجتماعی تعریف جنسیت بازی می کند و نابرابری زن و مرد ریشه در تقسیم کار اجتماعى دارد. به بیان دیگر شرایط تاریخی خاص سرمایه داری منجر به نابرابری اجتماعی و اقتصادی قابل مشاهده بین مردان و زنان می شود. مارکس می گوید که انسان مجموعه ای از روابط اجتماعی است و ما در تقاطع بسیاری از روابط اجتماعی نابرابر بر اساس ساختارهای سلسله مراتب زندگی می کنیم که با هم، معرف مشخصه تاریخی شیوه سرمایه داری تولید و بازتولید است.
فمینیسم مارکسیستی به واکاوی سرکوب زنان در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری به طور کلی، و به بررسی این که چگونه سازماندهی سرمایه داری تولید، ارتباط بین تولید و بازتولید، ایدئولوژی، دولت، نظام حقوقی و غیره روابط نابرابر مردان و زنان را در درون و برون از حوزه خانواده تحت تاثیر قرار می دهد می پردازد.
در سیستم سرمایه داری، دو نوع کار وجود دارد، کار مولد که در آن نیروی کار برای تولید کالاها یا خدماتی که در نظام سرمايه داری ارزش پولی دارند به کار برده می شود، و صاحبان نیروی کار از صاحبان ابزار تولید دستمزد دریافت می کنند. شکل دوم کار بازتولیدی است که در حوزه خصوصی انجام می شود و شامل خدماتی است که مردم بدون دستمزد برای بازسازی نیروی بدنی و تندرستی روان خودشان انجام می دهند (مانند تمیز کردن، پخت و پز، نگهداری فرزند) . در سرمایه داری، شیوه تولید، شیوه بازتولید را تعیین می کند و در نتیجه، برای درک روابط نابرابر قابل مشاهده بین مردان و زنان، شناخت شبکه پیچیده ای از اثرات کلان اقتصادی بر روابط زن و مرد ضروری است.
زنان به حوزه کار خانگی اختصاص دارند که در آن کار بازتولیدی انجام می شود و بنابراین در یک سیستم سرمایه داری به عنوان نیروی کار غیرقابل قبول و غیرقابل شناخت است. انجام کار خانگی به طور انحصاری توسط زنان بقیه اعضای خانواده را از کار بازتولید لازم خود آزاد می کند. فمینیست های مارکسیستی استدلال می کنند که خروج زنان از کار مولد به کنترل مرد در حوزه های خصوصی و عمومی منجر می شود.
انگلس استدلال می کند که نقش “زن پرولتری” به این معنی است که “زن به عنوان سرپرست … به خدمتکار اصلی خانواده اش تبدیل می شود؛ او از چرخه تولید عمومی بدور می ماند و قادر به کسب درآمد نیست. و اگر او بخواهد در تولید عمومی شرکت کند و مستقل شود، نمی تواند به وظایف خانوادگی خود عمل کرد. باید افزود که روند کارها به همان جایی رسید که انگلس با نگرانی از آن یاد می کرد. دستمزد غیر کافی مردان زحمتکش زنان این خانواده ها را نیز به بازار کار کشانده است و این در حالی است که این زنان هنوز وظیفه بازتولید نسل آینده نیروی کار و آماده سازی شوهران خود برای کار را بر دوش می کشند. البته این وظیفه دوگانه زن به نفع نهادهای دولتی و خصوصی است که از کار زنان به عنوان نیروی کار ارزان و سرچشمه سود بیشتر بهره می برند.
بنابراین سرکوب زن و جایگاه نابرابر او در درون خانواده از نقش او در خانواده به عنوان بازتولید کننده نیروی کار برای سرمایه داری سرچشمه می گیرد. در حالی که خانواده های طبقه حاکم از لحاظ تاریخی از طریق انتقال ارث به نسل های آتی به بازتولید خود می پردازند، خانواده طبقه کارگر پرداخت هزینه های مربوط به باز تولید (تولید و عرضه نیروی کار را برای کارکرد سیستم سرمایه داری) را خود به عهده می گیرد. این راهبری تقریبن تمام هزینه های مالی تولید نیروی کار آینده جامعه را بر روی شانه های خانواده طبقه کارگر قرار می دهد. و چون هنوز حتا در کشورهای پیشرفته سرمایه داری دستمزد زنان از مردان کمتر است کار تربیت کودکان در خانواده های زحمتکش ناگزیر به عهده زنان قرار می گیرد تا زیان اقتصادی وظیفه بازتولید کمتر شود.
در حالی که زن طبقه کارگر برای حفظ نسل کارگران امروز و فردا در خانواده خود، به تولید نیروی کار برای سیستم، کار می کند نقش بازتولیدی زنان طبقه های بالا به تولید فرزندان برای به ارث بردن ثروت خانواده محدود می شود. (با توجه و تکیه به فنی گرایی بیولوژیک حتا نقش بارداری برخی از این زنان به زنان زحمتکش هندوستان و بنگلادش ووو واگذار می شود). در کشورهای پیشرفته سرمایه داری به راحتی می توان زنان بیشماری از طبقه فوقانی متوسط و بالا یافت که با دستمزدهای هنگفت خود نیازی به در خانه ماندن و مشغول کار “خسته کننده” بچه داری ندارند و زنان مهاجر را برای این کار استخدام می کنند. جالب توجه است که در بسیاری از این کشورها به علت قوانین سخت مهاجرت به خانواده های پناهندگان و کارگران مهاجر بیمار حق دیدار داده نمی شود ولی ویزای “بچه نگه داران ” (babysitters) زنان طبقه بالا همیشه آماده است. بنابراین زنان طبقه های فوقانی با زنان زحمتکش نه مشکل مشترک و نه نقش مشترک در جامعه خود دارند.
به منظور حمایت از خانواده، ایدئولوژی طبقۀ حاکم، زنان و مردان را مجبور به پیروی از نقش های جنسیتی خشک – از جمله نقش”زندانی” کردن زنان در خانه و نقش نان اوری برای مردان کرده است. از سال های ۷۰ میلادی به بعد زنان بخش بزرگی از نیروی کار و نان اوران را تشکیل داده اند ولی هنوز هژمونیک ایدیولوژیک بورژوازی در باره اندیشه ارتجاعی این که جای زنان در خانه و وظیفه مهم شان پروش کودک است زنده است. هنوز هم در تمام کشورهای سرمایه داری وقتی که بحران اقتصادی حاکم می شود زنان از اولین کسانی هستند که به دیگ های آشپزی خانه ها فرستاده می شوند.
اصل اساسی تجزیه و تحلیل مارکس این است که در شکل های اجتماعی که سرمایه داری شیوه قالب تولید است، عملکرد این شیوه تولید، تعیین کننده سازمانهای اجتماعی (محدودیت های تاریخی برای تغییرپذیری آن) و پایه اقتصادی بازتولید انسان یا روش بازتولید است. روش بازتولید، در چارچوب این تحلیل، ترکیب تاریخی نیروی کار و شرایط و وسایل بازتولید (پایه مادی – بیولوژیکی و اقتصادی – برای انجام وظایف تولید مثل) در زمینه روابط میان عاملان آن است. هیچ نام تاریخی دیگری برای شیوه بازتولید بجز نام معمولی و مفهوم غیر تاریخی “خانواده” که بیشترین شکل های قابل مشاهده آن را نشان می دهد وجود ندارد.
انگلس می گوید که از پیدایش خانواده “مرد نیز در خانه فرمانروایی کرد؛ زن به یک خدمتکار تقلیل یافت. او به عنوان برده شهوت و صرفا وسیله برای تولید کودکان تبدیل شد … به منظور اطمینان از وفاداری زن و در نتیجه پدری فرزندان خود، زن بدون قید و شرط زیر فرمان شوهر در آمد؛ اگر مرد زن خود را بکشد، او تنها از حقوق فرمانروایی خود استفاده کرده است.”
برای درک روابط خانوادگی و “خانواده”، مفاهیم شیوه بازتولید و عاملان بازتولید مهم هستند زیرا آن ها توجه را از “خانواده” و شکل های متفاوت یا “انحرافی” آن به یک پدیده نظری و تحقیقی می کشانند. تولید تعیین کننده بازتولید است چراکه شرایط ممکن مادی آنرا در مرزهای ساختاری باریکی مشخص می کند . این به این معنی است که برخی از شکل های بازتولید اصلا پا نمی گیرد و برخی دیگر شرایط ممکن شکوفایی پیدا می کنند. بطور مثال شکل های زندگی دست جمعی (کلکتیوی) برای تربیت مشترک فرزندان و انجام مشترک کارهای خانه در نظام سرمایه داری که بر اساس مالکیت فردی و ترغیب کننده فردگرایی است اگر غیر ممکن نباشد ولی خیلی سخت است. به این ترتیب، زندگی مشترک یا گروهی هر چند اگر بطور استثنا پابرجا شود نظم اجتماعی را به طور قابل ملاحظه ای به چالش نمی کشد؛ چرا که مردم، در حالی که مایل به اشتراک غذاپزی و مراقبت از کودکان هستند، بعید به نظر می رسد تا دارایی های اقتصادی خود را به اشتراک بگذارند .
برای مثال، در میان فقرا تماس جنسی و زایمان ادامه دارد، اما بازتولید نیروی کار (که مستلزم بازتولید مهارت های اجتماعی و کارایی است) تامین مالی نمی شود. وابستگی بازتولید به تولید به این معنی است که نیازها انسان ها و نیازهای نسل های آینده کارگران وابسته به فراز و نشیب اقتصادی نظام سرمایه داری و تصمیمات کسب و کاری آن با هدف حداکثر سازی سود است. فقر، بیکاری، تفاوت های طبقاتی در باروری، مرگ و میر و بیماری؛ مبارزات بی پایان برای دستمزدها و غیره این ها نشانگر برخی از جلوه های وابستگی بازتولید به سودآوری هستند. تولید از طریق محدود کردن انتخاب زنان و مردان زحمتکش (کسانی که از مالک ابزار تولید نیستند و باید برای زندگی نیروی کار خود را به فروش برسانند) بازتولید را تعیین می کند. آن ها زمانی قادر به حفظ خود و ایجاد روابط بازتولیدی پایدار هستند که شرایط مادی لازم برای زنده ماندن داشته باشند، شرایطی که در نهایت در فرایندهای پیچیده فراتر از کنترل آن ها تعیین می شود. در حالی که وابستگی بازتولید به تولید یک ویژگی شیوه تولید سرمایه داری و بنابراین رایج در تمام جوامع سرمایه داری است جلوه های قابل مشاهده آن با توجه به شرایط تاریخی و زیست محیطی و موقعیت اجتماعی-اقتصادی متفاوت است.
پایه گذار به اصطلاح “زنانگی فقر” روابط تولیدی سرمایه داری است که به طور سیستماتیک دسترسی به مشاغل پر درآمد را به میزان قابل توجهی از جمعیت زحمتکش، چه مرد و چه زن منع می کند، به طوری که توانایی آن ها برای بازتولید خود و تولید نسل آینده به طور جدی مختل می شود. اگر از این دیدگاه بنگریم، فقر زنان یکی از جنبه های پدیده وسیع تری است که حذف یک بخش بزرگی از جمعیت کم درآمد، مرد و زن، از دسترسی به حداقل شرایط لازم برای بازتولید است. بنابراین، نابرابری جنسیتی به عنوان یک ویژگی ساختاری سرمایه داری را نمی توان به میکروارگانیسم ها کاهش داد؛ به عنوان مثال، نمی توان این پدیده را بر اساس قصد و خواست مردان و زنان، زیست شناسی، روانشناسی، و غیره توضیح داد. به خاطر این که این پدیده نتیجه یک ساختاری پیچیده از شبکه فرآیندهای کلان است که از طریق آن تولید و بازتولید به طور جداناپذیری به هم متصل هستند.
پایان سخن
همه ما می دانیم که جامعه های سرمایه داری کم و بیش با نابرابری سامان مند (سیستمیک) زنده هستند. مارکسیسم این نابرابری را نتیجه فرآیندهای متضاد سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی می داند که در آن ابزار تولید دردست اندکی از مردم است.
اگر چه در سطح ظاهری پدیده ها این طور به نظر می رسد که تفاوت های جنسیتی و نابرابری جنسیتی در دوران درازی از تاریخ بشری وجود داشته است ولی روش واکاوی مارکسیستی نشان می دهد که این تفاوت در شرایط تاریخی سرمایه داری از ویژگیهای دگری برخوردار است.
شیوه تولید سرمایه داری مستلزم تقسیم طبقاتی است که منجر به تفاوت های وضعیت اجتماعی-اقتصادی زنان و تضاد بین منافع زنان طبقه سرمایه دار و زنان زحمتکش می شود؛ هر چند شرایط فرا طبقاتی مشترکی زمینه همبستگی زنان دور منافع مشترک را ایجاد می کند ولی باید به یاد داشت که حتا شرایط بازتولید فرا طبقاتی مشترکی بین زنان طبقه های گوناگون وجود ندارد. و استفاده از زنان کارگر خانگی توسط زنان طبقه های حاکم نشان می دهد که چگونه ستم بر زنان مختص مردان نیست. پیشرفت واقعی زنان طبقه متوسط و طبقه سرمایه دار در برابری حقوقی با مردان بدون وجود یک قشر خدمتکار با نیروی کار ارزان، که از لایه های کمتر ماهر طبقه کارگر، از جمله زنان مهاجران هستند امکان پذیر نبوده است.
صرف نظر از این که نظریه پردازان بورژوازی در باره تجزیه و تحلیل طبقاتی چه فکر می کنند، نمی توان انکار کرد که شیوه تولید ارزش اضافی و تقسیم جامعه به طبقه شرایط زندگی و تکامل انسان های زحمتکش از جمله زنان را محدود می کند. تغییرات کیفی شرایط زندگی زنان با بودن تقسیم طبقاتی در جامعه محدود می شود. شکل فمینیستی مبارزه برای حقوق زنان، هرچند منجر به پیشرفت های قابل توجه در کیفیت زندگی بسیاری از زنان شده است، نمی تواند اساسن وضعیت همه زنان را تغییر دهد.
دستیابی برخی از زنان به حقوق برابر اقتصادی، سیاسی و مدنی با مردان شرایط مادی ایجاد کننده تبعیض جنسیتی را تغییر نمی دهد. لغو موانع جنسیتی برای آموزش، اشتغال، پیشرفت حرفه ای، مشارکت سیاسی و غیره جنبه ضروری و کلیدی مبارزه علیه ستم بر زنان است. اما همان طور که مارکس می گوید، دستیابی به حقوق سیاسی و حقوق مدنی دستاورد های محدود و برگشت پذیر هستند، چراکه روابط اجتماعی که مبنای این تمایزهاست لغو نمی شود.
دست یابی برخی زنان تحصیلکرده و متخصص به موقعیت های سیاسی و اجتماعی مناسب تغییر قابل ملاحظه ای در شرایط زندگی اکثر زنان که زحمتکش هستند نخواهد داشت، همان طور که وجود بیش از حد مردان در پستهای کلیدی سیاسی و رهبری جامعه تغییری در نابرابری های سیاسی، طبقاتی و اجتماعی در میان مردان ایجاد نمی کند. در واقع، نابرابری های اقتصادی میان مردان در بیست سال گذشته عمیق تر شده است؛ در ایالات متحده، به عنوان مثال، کاهش اختلاف درآمد بین مردان و زنان به خاطر افزایش دستمزد زنان نیست بلکه به دلیل کاهش دستمزد واقعی مردان است که به سطح دستمزد زنان نزدیک می شود. از لحاظ تاریخی دستمزد کارگران مرد و فرصت های شغلی آن ها با پرولتریایی کردن زنان و کودکان کاهش می یابد.
افزون بر تفاوت های غیرقابل انكار و مهم تاریخی، فرهنگی و سیاسی كه در میان زنان وجود دارد، حقیقت این است كه اکثریت قریب به اتفاق زنان در جهان از زحمتکشان هستند و برای زندگی کردن با شیوه های مشابه بهره برداری و سرکوب روبرو می شوند. تا زمانی که سرمايه داری حاکم است، زنان زحمتکش همچنان زیر ستم و سرکوب خواهند بود زيرا توانايی بيشتر مردان و زنان برای برآورده ساختن نيازهای خود، معیشت زندگی و بازتولید نسل آینده آن ها همچنان تابع نيازهای متغير انباشت سرمايه است.
سرمایه برای زنده ماندن خون انسان های گرسنه را می مکد و برخی از فرودستان را برای زنده ماندن به هر کاری وامی دارد. مبارزه طبقاتی تنها راه مبارزه علیه برده سازی زنان و از جمله برده سازی جنسی کودکان دختر است. با آزادسازی پدران و مادران این دختران از زنجیر ستم سرمایه داری آن ها دیگر برای ادامه زندگی ناگزیر به فروش دختران خردسال خود نخواهند شد. خواهد رسید روزی که از خاكستر آرزوهای سوختهی این كودكان سمندر خشم بر خواهد خاست. از جویبار خون پرده دریده بکارت شان سیلی ستم شوی جاری خواهد شد. روزی خواهد آمد که کودکان دختر آینده با برق نگاه غمین و تیز خود پرده سیاه شب را می درند، زنجیرها از پا می گسلند و درهای بستهی برده گی را می گشایند. و بجای فریادهای دردآلود نیمهشب ها ترانه آزادی آواز می کنند و خود را با رختی تمیز و روانی شاداب و تنی بی درد برای سلام به صبح آماده می کنند.
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/5171
سرچشمه
Theory of the Origins of Patriarchy; Friedrich Engels
The Impoverishment of the Environment; Vandana Shiva
Ecofeminism; Maria Mies & Vandana Shiva
The Future We Want – A Feminist Perspective; Heinrich Böll Foundation; Vol. 21; Christa Wichtericht
Radical Ecology: The Search for a Livable World; Carolyn Merchant
what’s material about materialist feminism? a marxist feminist critique; Martha E. Gimenez
Capitalism and the Oppression of Women: Marx Revisited; Martha E. Gimenez