زنده‏باد بحث بين توده‏اى‏‏ها (٦) ”جبهه متحد خلق“، شعارى‏‏ امروزين در دفاع از برنامه موسوى‏‏؟ ”نامه‏مردم“ وفادار به تحليل ماركسيستى‏‏ نيست

image_pdfimage_print

مقاله ٥١/١٣٨٧

در ارتباط با مسئله اتحادهاى‏‏ اجتماعى‏‏ در شرايط كنونى‏‏، پلنوم وسيع ك م حزب توده ايران، آذر ١٣٨٧ مواضعى‏‏ را در اسناد مربوطه اتخاذ و اعلام كرده است، كه فاقد خصلت انقلابى‏‏ هستند. اين مواضع همچنين فاقد روشنى‏‏ و صراحت ضرورى‏‏ مى‏‏باشند. به نظر لنين اما دارا بودن نظر روشن و صريح درباره مضمون “اتحاد” با نيروهاى‏‏ اجتماعى‏‏ ديگر، ضرورى‏‏ است، تا اتحاد به «مفهوم موهومى‏‏» تبديل نشود.

ريشه تئوريك نارسايى‏‏هاى‏‏ پيش گفته در اسناد فوق، قرار داشتن انديشه “اتحاد” برپايه “ذهنيت” نيروهاى‏‏ اجتماعى‏‏ است. عينيت روند نبرد طبقاتى‏‏ در جامعه براى‏‏ شناخت “اتحاد”هاى‏‏ ضرورى‏‏ در ارتباط با دوران پس از پيروزى‏‏ انقلاب و نه در دوران كنونى‏‏، انعكاسى‏‏ در اسناد نمى‏‏يابد. عليرغم ادعاى‏‏ آنكه ارزيابى‏‏ شرايط برپايه «ديدگاه علمى‏‏» سنتى‏‏ حزب توده ايران عملى‏‏ شده است، نظريات فاقد كارپايه تئوريك منسجم و به‏ويژه فاقد شناخت ماترياليست تاريخى‏‏ از هستى‏‏ اجتماعى‏‏ هستند.

فقدان اين كارپايه تئوريك به ويژه در سند “ايران سى‏‏سال پس از انقلاب شكوهمند بهمن” (“ايران…”) به چشم مى‏‏خورد. در اين سند نقش و امكانات “جبهه متحد خلق”، به مثابه پيش‏شرط تعميق انقلاب بهمن در آن دوران، درك نشده باقى‏‏ مى‏‏ماند و به ارزيابى‏‏ نادرست از سياست حزب توده ايران در آن دوران منجر مى‏‏شود. تبلور اين ارزيابى‏‏ نادرست از سياست “اتحاد” حزب توده ايران در آن دوران، به زمينه توجيه سياست اتحاد در دوران كنونى‏‏ تبديل مى‏‏گردد و موجب آن مى‏‏شود كه حزب توده ايران اكنون در كنار اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” غيرانقلابى‏‏ و سوسيال دموكرات در خارج از كشور قرار گيرد. براى‏‏ اثبات نكات فوق، به بررسى‏‏ اسناد برشمرده شده بپردازيم:

“ايران سى‏‏سال پس از انقلاب شكوهمند بهمن”

شيوه ارزيابى‏‏ حاكم بر اسناد كنونى‏‏، با شيوه سنتى‏‏ گذشته تحليل و بررسى‏‏ پديده‏هاى‏‏ اجتماعى‏‏ توسط حزب توده ايران و ارگان‏هاى‏‏ رهبرى‏‏ آن، در تضاد چشم‏گيرى‏‏ قرار دارد. براى‏‏ نشان دادن اين تضاد مى‏‏توان براى‏‏ مثال به سند پيش گفته “ايران… ” (نامه مردم ٨٠٩، ١٤ بهمن ٨٧) مراجعه كرد. در اين سند از جزوه”سرنوشت انقلاب در گرو نظام اجتماعى‏‏-  اقتصادى‏‏ جمهورى‏‏ اسلامى‏‏ ايران” كه در شهريور ٦١ توسط حزب توده ايران انتشار يافته است، دو نكته نقل مى‏‏شود.

هدف سند از به خدمت گرفتن نقل قول از سند حزبى‏‏ سال ٦١، نشان دادن نادرستى‏‏ سياست گذشته حزب در زمينه “اتحاد” است. با محك نقل قول ارايه شده از سند سال ٦١، مى‏‏توان نادرستى‏‏ ارزيابى‏‏ اسناد پلنوم وسيع و ارزيابى‏‏ “ايران…” را به اثبات رساند. مطلب را بشكافيم:

همانطور كه گفته شد، سند “ايران…” از سند حزبى‏‏ سال ٦١ دو نكته را نقل مى‏‏كند.  انتخاب اين دو نكته اتفاقى‏‏ نيست. اجبارى‏‏ است. هيچ نكته ديگرى‏‏ را نمى‏‏توانسته است ناقل از سند حزبى‏‏ سال ٦١ نقل كند، تا هسته مركزى‏‏ نظر حزب توده ايران را در باره «سرنوشت انقلاب» و خطرهايى‏‏ كه آن را تهديد مى‏‏كند، دقيق‏تر بيان كند. آنچه كه نقل شده است، مصداق كامل انديشه مبتنى‏‏ بر ماترياليستم تاريخى‏‏ در سند سال ٦١ حزب توده ايران است. جمله نقل شده چنين است: «پس از برانداختن انقلابى‏‏ رژيم سياسى‏‏ مبتنى‏‏ بر استبداد سلطنتى‏‏ و قطع پيوندهاى‏‏ سلطه سياسى‏‏- نظامى‏‏ امپرياليسم … روند انقلاب حل مسايل بنيادى‏‏ ديگرى‏‏ در زمينه‏هاى‏‏ زير را در دستور انقلاب قرار مى‏‏دهد: …». طبق اين سند، تغيير تاريخى‏‏ در ايران داراى‏‏ دو وجه جداناپذير است. يكى‏‏، استبداد سلطنتى‏‏، يعنى‏‏ وجه درونى‏‏ حاكم بر هستى‏‏ اجتماعى‏‏ ايران، و وابستگى‏‏ آن به امپرياليسم؛ ديگرى‏‏، وجه خارجى‏‏ در ارتباط با سياست استعمارى‏‏ و نواستعمارى‏‏ امپرياليسم جهانى‏‏. اين دو، دو وجهى‏‏ را تشكيل مى‏‏دهند كه بدون توجه به هر دوى‏‏ آن‏ها، بدون توجه به بهم‏تنيدگى‏‏ ديالكتيكى‏‏ آن‏ها، “حادثه” انقلاب بهمن ٥٧ و به ويژه خصلت “مردمى‏‏” و “ملى‏‏” آن، غيرقابل شناخت و درك باقى‏‏ مى‏‏ماند.

شناخت بهم‏تنيدگى‏‏ ديالكتيكى‏‏ عنصر “ايرانى‏‏” و عنصر “امپرياليستى‏‏” حاكم بر سرنوشت كشور در سند حزبى‏‏ سال ٦١ در سطح درك مرحله سياسى‏‏ انقلاب باقى‏‏ نمى‏‏ماند. انديشه تحليل‏گر پايبند به ماترياليسم ديالكتيك، ضرورت حل مسايل بنيادى‏‏ را نيز در بهم‏پيچيدگى‏‏ و بغرنجى‏‏ آن‏ها مى‏‏بيند و مورد توجه قرار داده و آن را در ارتباط با سرنوشت انقلاب قرار مى‏‏دهد. در اين سند، به‏مثابه پيش‏شرط پيروزى‏‏ نهايى‏‏ انقلاب، دو نكته برجسته مى‏‏گردند:

«١- تحول اجتماعى‏‏- سياسى‏‏ از راه دگرگونى‏‏ در اداره كشور و دستگاه‏ها و نهادهاى‏‏ دولتى‏‏ برپايه اصول دموكراتيك و ايجاد امكان همه‏جانبه براى‏‏ فعاليت‏هاى‏‏ سازمان‏هاى‏‏ انقلابى‏‏ و مدافع انقلاب؛ [به عبارت ديگر، برقرارى‏‏ قانون و حفظ حقوق دموكراتيك مردم براى‏‏ كنترل دستگاه دولتى‏‏]

٢- تحول اجتماعى‏‏- اقتصادى‏‏ از راه دگرگونى‏‏ بنيادى‏‏ در زيربناى‏‏ اقتصادى‏‏ به منظور تامين عدالت اجتماعى‏‏ …».

در همين دو سطرى‏‏ كه نويسنده و يا نويسندگان سند “ايران…” از سند حزب توده ايران از سال ٦١ نقل مى‏‏كنند، در كوتاه‏ترين گفتمان ممكن، بهم‏تنيدگى‏‏ گريزناپذير رشد تاريخى‏‏ اجتماعى‏‏ در هستى‏‏ اقتصادى‏‏ و اجتماعى‏‏ ايران تعريف شده و برشمرده مى‏‏شود. تعريفى‏‏ كه مضمون ترقى‏‏جويانه حل اصلى‏‏ترين تضاد حاكم بر نظام نوين را در روند رشد تاريخى‏‏ جامعه در بر مى‏‏گيرد و با دقت علمى‏‏ نشان مى‏‏دهد و قابل درك مى‏‏سازد. روندى‏‏ كه از يك سو با پيروزى‏‏ انقلاب وارد مرحله نوينى‏‏ شده است، اما رشد آن را نبايد ضرورتاً در يك جهت تصور نمود. برعكس، هنوز خطر بازگشت و حتى‏‏ شكست آن وجود دارد. به عبارت ديگر، رشد آن با سرنوشت نبرد طبقاتى‏‏ در جامعه گره خورده است.

آيا چنين وسواس علمى‏‏ بر انديشه تحليل‏گر در اسناد پلنوم وسيع آذر ٧٨ و يا در “ايران…” هم حاكم است؟

متاسفانه بايد به اين پرسش پاسخ منفى‏‏ داد. در ادامه، اين پاسخ منفى‏‏ مستدل خواهد شد. اما نكته‏اى‏‏ كه بايد در همين جا برجسته گردد، جلب توجه به تجربه تاريخى‏‏ است كه نگاهى‏‏ گذرا به آن، كمك كننده است.

ريشه عينى‏‏ در ذهنيت يعنى‏‏ چه؟

سحر و جادو در سال‏هاى‏‏ كوتاه ٦٢-٥٨ علت موفقيت حزب كوچكى‏‏ نبود، كه بخشى‏‏ از مبارزان آن از زندان، بخشى‏‏ ديگر از درون مبارزه مخفى‏‏ در كشور و بخشى‏‏ از “تبعيد” ناخواسته پناهندگى‏‏ سياسى‏‏ به ايران بازگشتند. موفقيتى‏‏ كه ارتجاع داخلى‏‏ و خارجى‏‏ را بر آن داشت، با شديدترين و سبعانه‏ترين ضربه فيزيكى‏‏ بكوشد آن را نابود سازد. علت ريشه پايدار و زندگى‏‏ ققنوسى‏‏ حزب توده ايران، علت آنكه مبارزان توده‏اى‏‏ در بدترين شرايط نيز قادر بودند و هستند بار زندان و شكنجه را با سربلندى‏‏ تحمل كنند، ريشه عينى‏‏ در ذهنيت حاكم بر انديشه حزب توده ايران دارد.

ريشه عينى‏‏ براى‏‏ ذهنيت حاكم بر انديشه حزب قائل شدن، به چه معناست؟ به معناى‏‏ پايبندى‏‏ پر وسواس به ماترياليسم تاريخى‏‏ و ماترياليسم ديالكتيك، پايبندى‏‏ به مبانى‏‏ سوسياليسم علمى‏‏ است. اين است آن ريشه عينـى‏‏، كه ذهنيت حاكم بر حزب توده ايران را از ذهنيت‏هاى‏‏ كاذب “راست” و “چپ” روانه و يا ذهنيت‏هاى‏‏ طبقاتى‏‏ ديگر در احزاب بورژوايى‏‏ جدا مى‏‏سازد. صلابت تئوريك و ايدئولوژيك و منطق حاكم بر نكته كوتاه نقل شده از سند حزبى‏‏ سال ٦١، نه تنها خصلت علمى‏‏ و انقلابى‏‏ آن را برجسته مى‏‏سازد، بلكه درعين حال محـكـى‏‏ بى‏‏چون و چرا نيز است براى‏‏ بررسى‏‏ ارزش تئوريك و ايدئولوژيك سند “ايران…” و ديگر اسناد مصوب پلنوم وسيع آذر ٨٧.

اگر ازجمله زنده‏ياد جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” (همچنين در بسيارى‏‏ ديگر از اسناد حزبى‏‏ و نوشته‏هاى‏‏ انديشمندان توده‏اى‏‏ ديگر نيز) بر استوارى‏‏ انديشه توده‏اى‏‏ بر ماركسيسم- لنينيسم تكيه و تاكيد مى‏‏كند، يك “خوش‏رقصى‏‏”، يك برخورد “ملانقطى‏‏” در برابر كارپايه تئوريك سوسياليسم علمى‏‏ نيست. منظور بيان قابليت بازتوليد انديشه تئوريك در پراتيك اجتماعى‏‏ است. اين باز توليد انديشه ماركسيستى‏‏ در پراتيك، جايى‏‏ در اسناد پلنوم وسيع، آذر ٧٨، و ديگر اسناد منتشر شده، ندارد.

اگر جنبش توده‏اى‏‏ و حزب توده ايران در سال‏هاى‏‏ پس از يورش و سركوب فيزيكى‏‏ خشن رهبرى‏‏، كادرها و مبارزان و فعالين آن، به تشتت نظرى‏‏ دچار شده است، اگر شرايط بحث صميمانه در جنبش توده‏اى‏‏ بوجود نمى‏‏آيد، اگر رفيق عزيز على‏‏ خاورى‏‏ به وظيفه پدرانه خود در اين زمينه عمل نمى‏‏كند، اگر مسئولين درجه اول حزبى‏‏ همانند رفيق محمد اميدوار به نقش مسئولانه خود براى‏‏ ايجاد ساختن شرايط بحث صميمانه پايبند نيستند، اگر ديگر فعالين و مبارزان توده‏اى‏‏ قادر نيستند از “پوره” خود ساخته، خارج شوند (طبرى‏‏، از ميان ريگ‏ها و الماس‏ها، ص ٧٨)، همه و همه ناشى‏‏ از ترك بنياد انديشه سوسياليسم علمى‏‏، بى‏‏باورى‏‏ به آن و غيرضرور دانستن پايبندى‏‏ به آن مى‏‏باشد.

جنبش توده‏اى‏‏ و حزب توده ايران در حال حاضر جريمه و جزاى‏‏ اين پايبند نبودن را با تشتت نظرى‏‏ حاكم بر خود مى‏‏پردازد. جريمه براى‏‏ آنكه پس از يورش‏ها، بجاى‏‏ يك تجزيه و تحليل دقيق تئوريك از علل وقايع، و آموزش از آن براى‏‏ تداوم مبارزه در شرايط جديد، بى‏‏ محابا، اراده‏گرايانه و غيرمستدل سياست موفق حزب توده ايران، كه به «حقيقت تاريخى‏‏» شناخت از خود توسط جنبش توده‏اى‏‏ تبديل شده بود و توسط اكثريت مطلق رفقاى‏‏ حزبى‏‏ درك و پذيرفته شده بود، ازاين‏رو ترك شد، زيرا سكان رهبرى‏‏ حزب اراده‏گرايانه و نه برپايه جاافتادن و پذيرفته شدن انديشه، به دست رفيقى‏‏ سپرده شد كه موضعى‏‏ خلاف موضع كليت رهبرى‏‏ و بدنه حزب داشت.

زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ از پيش از يورش‏ها ارتجاع به حزب، از آغاز روند انقلاب بهمن، در جريان پلنوم شانزدهم كميته مركزى‏‏ حزب توده ايران پس از پيروزى‏‏ انقلاب، با مشى‏‏ حزب مخالف بود. خروج او از ايران و امتناع او از اجراى‏‏ دستور حزبى‏‏ مبنى‏‏ بر بازگشت به ايران براى‏‏ شركت در پلنوم وسيع هفدهم، كه نگارنده اين سطور نيز در كنار رفيق عباس نديم، ماموريت ابلاغ دستور حزبى‏‏ به او را داشت، به علت مخالفتش با سياست حزب توده ايران انجام شد. مخالفتى‏‏ كه بى‏‏پايه و اساس بودن آن تا آن حد براى‏‏ او هم شناخته شده بود، كه حاضر به دفاع از نظريات خود در جلسه پلنوم وسيع هفدهم در تهران نبود.

سپردن اراده‏گرايانه سرنوشت سياسى‏‏ حزب به دست چنين رفيقى‏‏ در جريان پلنوم هيجدهم كميته مركزى‏‏ حزب، اشتباه سنگينى‏‏ است كه نتيجه آن تشتت نظرى‏‏ كنونى‏‏ حاكم بر جنبش توده‏اى‏‏ است.

رفيق صفرى‏‏ نه مايل بود و نه از پيش‏شرط‏هاى‏‏ ذهنى‏‏ لازم برخوردار بود، كه به او امكان يك ارزيابى‏‏ و تحليل تئوريك از شرايط پيش آمده را بدهد. براى‏‏ او كه حاضر به دفاع از نظريات خود در پلنوم وسيع هفدهم در تهران نشده بود، در پلنوم هيجدهم و در سال‏هاى‏‏ پس از آن هم اثبات و مستدل ساختن تئوريك گويا نادرستى‏‏ سياست علمى‏‏ حزب توده ايران در روند انقلاب بهمن ٥٧ ممكن نبود. مشكلى‏‏ كه مسئولان كنونى‏‏ حزب نيز با آن روبرو هستند.

سندى‏‏ كه از طرف او تنظيم شده بود و براى‏‏ تصويب به جلسه پلنوم هيجدهم ارايه شد، گردش سياسى‏‏ صدو هشتاد درجه‏اى‏‏، اما غيرمستند از سياست حزب بود. كوچك‏ترين ارزيابى‏‏ تئوريك از شرايط تا پيش از يورش و بعد از آن در آن وجود نداشت. هدف اين سطور ارزيابى‏‏ اسناد ارايه شده به پلنوم هيجدهم نيست. اقدامى‏‏ كه بايد در فرصت مناسب در ارگان ويژه‏اى‏‏ انجام گردد. اما تعديل‏هاى‏‏ به عمل آمده در آن سند، ازجمله توسط رفيق عزيز على‏‏ خاورى‏‏ كه تا پيش از برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم يكى‏‏ از مدافعان سرسخت سياست علمى‏‏ حزب بود، و نگارنده اين سطور شاهد توضيحات و دفاع جانانه او از سياست حزب در جلسات با احزاب برادر در دوران فعاليت كميته برون مرزى‏‏ بود، تنها تعديل در ظواهر سند ارايه شده بود.

اكنون چاره‏اى‏‏ باقى‏‏ نمى‏‏ماند و بايد قريب به دو دهه و نيم بعد از يورش به حزب اين ارزيابى‏‏ تئوريك را از سياست علمى‏‏ گذشته حزب و سياست حاكم امروز بر ارگان‏هاى‏‏ رسمى‏‏ حزب توده ايران، انجام داد تا توانست از درس‏هاى‏‏ مثبت و منفى‏‏ براى‏‏ مبارزات پيش‏رو و ازجمله در ارتباط با مسئله “اتحادها” از آن آموخت. سطور زير را بايد تنها به عنوان آغازى‏‏ در اين امر مهم پذيرفت.

سند “ايران سى‏‏ سال پس از پيروزى‏‏ انقلاب” چه مى‏‏گويد؟

بلافاصله بعد از نقل دو بند از سند ٦١ حزب، در “ايران…” سرنوشت انقلاب بهمن چنين توصيف مى‏‏شود: «… انقلاب بهمن در پى‏‏ سرنگونى‏‏ رژيم سلطنتى‏‏، همان‏طور كه از نقل قول بالا [از سند حزبى‏‏ سال ٦١] مى‏‏توان استنباط كرد، نتوانست به اهداف خود دست يافته و متوقف شد.» بدين‏ترتيب، نقل از سند حزبى‏‏ سال ٦١ به عنوان يك الگو براى‏‏ تحليل شرايط مورد نظر آن، انجام نشده است. تنها وظيفه اين نقل قول، انتقال «استنباط»ى‏‏ است كه سند “ايران…” مايل است از آن داشته و ارايه دهد، تا سپس بتواند براى‏‏ توجيه بررسى‏‏ خود به آن استناد كند!

دو نكته در نظر ابراز شده شايسته بررسى‏‏ هستند. ضرورت بررسى‏‏ اين دو نكته از اين جهت وجود دارد، زيرا همانطور كه اشاره رفت، سند “ايران…” برپايه جمله فوق، به نتيجه‏گيرى‏‏ و تعيين سياست خود مى‏‏پردازد. اين دو نكته عبارتند از: اول، بيان ناتوانى‏‏ انقلاب بهمن از دست‏يابى‏‏ به اهداف خود؛

دوم، حذف كردن وظيفه سند “ايران…” براى‏‏ تحليل شرايطى‏‏ كه به ناتوانى‏‏ انقلاب در دستيابى‏‏ به اهداف خود انجاميد. چشم‏پوشيدن از تحليلِ شرايط حاكم عينـى‏‏ در نبرد طبقاتى‏‏ در جامعه، با جمله معترضه «همانطور كه از نقل قول بالا مى‏‏توان استنباط كرد»، عملى‏‏ مى‏‏شود.

ما با همان وضعى‏‏ روبرو هستيم، كه در پلنوم هيجدهم نيز روبرو بوديم. انديشه تحليل‏گر قادر به ارايه يك تحليل علمى‏‏ از شرايط ايجاد شده نيست. قادر نيست، دو وجه برشمرده شده در سند ٦١ را براى‏‏ بررسى‏‏ شرايط سال‏هايى‏‏ كه در آن انقلاب توانايى‏‏ خود را براى‏‏ دسترسى‏‏ به اهداف خود از دست داد، به نقد كشيده و شرايط را مورد پژوهشى‏‏ علمى‏‏ قرار دهد. اگر به چنين كار سنگينى‏‏ دست زده بشود، ديگر نمى‏‏ توان مسئله را با يك جمله فيصله داد، آنطور كه در ادامه انجام شده است، و گفت: «به گمان ما انقلاب بهمن به رغم شكست و ناكامى‏‏، كه علت بنيادين آن را بايد در رهبرى‏‏ نيروهاى‏‏ مذهبى‏‏ به زعامت خمينى‏‏ جستجو كرد …». «به گمان ما…» تحليل نيست. در بهترين حالت يك تز است، كه درستى‏‏ آن بايد اثبات شود. در غير اين صورت، يعنى‏‏ در صورتى‏‏ كه اين «گمان» را نتوان به اثبات رساند، آنوقت بيانى‏‏”روزمره” و هرجايى‏‏ است كه جز تكرار ادعاى‏‏ ديگران، ارزشى‏‏ ندارد.

تبديل بغرنج به ساده، يك مقوله ديالكتيكى‏‏ است. طبرى‏‏ در “يادداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏ فلسفى‏‏ و اجتماعى‏‏” آن را توضيح مى‏‏دهد. در روند رشد پديده‏ها، يك ساده شدن ديالكتيكى‏‏ در آن‏ها از اين طريق بوجود مى‏‏آيد، كه به قول طبرى‏‏ نسل بعدى‏‏ ماشين‏هاى‏‏ محاسبه‏گر، اگرچه به مراتب در وسعت محاسبات و سرعت عمل محاسبه پيشرفته‏تر هستند، كوچك‏تر و سبك‏تر و … مى‏‏شوند و براى‏‏ به كار انداختن آن‏ها به كارمندان كم‏ترى‏‏ نياز است. چنين رشدى‏‏ را نمى‏‏توان براى‏‏ انديشه تحليل‏گر در نوشته “ايران…” منظور كرد. ساده‏نگرى‏‏ انديشه، ساده‏نگرى‏‏ غير مستند و غيرعلمى‏‏ است. او نمى‏‏تواند با استناد «به استنباط» مبهمى‏‏ از سند حزبى‏‏ سال ٦١، بدون جريمه درغلطيدن در سطح و به قول طبرى‏‏ «نگريستن از روزنى‏‏ تنگ»، ارزيابى‏‏ از علل «شكست و ناكامى‏‏» انقلاب بهمن را با يك جمله، با يك «استنباط» مبهم فيصله دهد. اما چرا انديشه در سند “ايران…” به چنين ساده‏نگرى‏‏ غيرمجاز و غيرديالكتيكى‏‏ تن مى‏‏دهد، مسئله‏اى‏‏ است كه هنوز بايد آن را نشان داد و علت آن را به اثبات رساند. در اينجا برجسته ساختن اين نكته اهميت دارد، كه گفته شود، كه اين شيوه غيرديالكتيكى‏‏ با انديشه و اسلوب حاكم بر آن، با انديشه و اسلوب سنتى‏‏ حزب توده ايران، كوچكترين شباهت و قرابتى‏‏ ندارد. با آن هم‏خون نيست. از جنسى‏‏ ديگر است!

البته پيش‏شرط پيروزى‏‏ نهايى‏‏ در انقلابات ملى‏‏ و دموكراتيك دوران امپرياليسم، برقرارى‏‏ هژمونى‏‏ طبقه كارگر است، همانطور كه جوانشير در “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران” مستدل مى‏‏سازد. اما منظور نوشته “ايران…”، بازگشت به اين بحث علمى‏‏ جوانشير نيست. او با اين سخن خود مى‏‏خواهد تنها يك رابطه مستقيم بين شكست انقلاب و «رهبرى‏‏ نيروهاى‏‏ مذهبى‏‏ به زعامت خمينى‏‏» ايجاد كند. و آنوقت دفاع از خمينى‏‏ توسط «رهبرى‏‏ وقت» حزب توده ايران را علت «شكست انقلاب» اعلام نمايد. او به يك ساده كردن غيرمجاز شرايط بغرنج نبرد طبقاتى‏‏ مى‏‏پردازد، تا گردن خود را از كار علمى‏‏ سخت كوش و به كمك بررسى‏‏ ماركسيستى‏‏ قابل بازتوليد، نجات دهد. انديشه تحليل‏گر، روند بغرنجى‏‏ كه در سند حزبى‏‏ سال ٦١ به آن توجه شده است را درك نكرده است، درست از اين‏رو قادر نيست، باوجود نقل آن به نوشته خود، از آن براى‏‏ ارزيابى‏‏ خود بهره گيرد. آن را الگوى‏‏ بررسى‏‏ خود قرار دهد!

صداى‏‏ اعتراض به ادعاى‏‏ فوق را نگارنده در همين لحظه به گوش هوش خود مى‏‏شنود. مى‏‏شنود كه گفته مى‏‏شود، چنين نيست، در صفحه دوم به بررسى‏‏ شرايط پرداخته شده است. و اين حقيقت دارد. در صفحه دوم نوشته “ايران…”، ضمن تائيد آنكه پس از پيروزى‏‏ انقلاب «قدرت سياسى‏‏ به طيف وسيع نمايندگان خرده‏بورژوازى‏‏، لايه‏هاى‏‏ بينابينى‏‏ سرمايه‏دارى‏‏ تجارى‏‏ و سرمايه‏دارى‏‏ ليبرال منتقل شد. حاكميت جديد در اوضاع ادامه مبارزه درونى‏‏ و فرمانروايى‏‏ جو انقلابى‏‏ بر جامعه، دست به يك رشته اقدام‏ها در راستاى‏‏ هدف‏هاى‏‏ ملى‏‏ و دمكراتيك انقلاب زد.»

به‏عبارت ديگر، در سند “ايران…” به روند رشد و تعميق انقلاب توجه مى‏‏شود، و درك مى‏‏شود كه اين موفقيت آغازين ناشى‏‏ از برترى‏‏ در نبرد طبقاتى‏‏ به سود اهداف مردمى‏‏ و ضدامپرياليستى‏‏ انقلاب، وجود داشته است. واقعا هم چنين است. تصويب مواضع ترقى‏‏خواهانه، ازجمله «فصل سوم، حقوق ملت» و اصل‏هاى‏‏ ٤٣ و ٤٤ در قانون اساسى‏‏، كه برنامه پيشنهادى‏‏ حزب توده ايران مى‏‏باشد، با راى‏‏ نمايندگان حزب توده ايران در “مجلس خبرگان” به تصويب نرسيد، بلكه با راى‏‏ نمايندگان “دموكراسى‏‏ انقلابى‏‏”. اين نكته را سند “ايران…” درك كرده و لااقل به طور مبهم بيان مى‏‏كند.

سند همچنين مورد توجه قرار مى‏‏دهد كه حزب با توجه به عدم وجود شرايطى‏‏ كه هژمونى‏‏ طبقه كارگر را در انقلاب ملى‏‏ و دموكراتيك، و از اين طريق تداوم و تعميق انقلاب را تضمين بكنند، در اسناد پلنوم شانزدهم خواستار ايجاد “جبهه متحد خلق” شده بود. يعنى‏‏ چنين جبهه‏اى‏‏ را پلنوم شانزدهم، راه‏حل و پيشنهاد كمكى‏‏ و جانشينى‏‏ به جاى‏‏ برقرارى‏‏ هژمونى‏‏ طبقه كارگر در انقلاب ملى‏‏ و دموكراتيك ارزيابى‏‏ كرده و آن را به‏مثابه امكانى‏‏ براى‏‏ به پيروزى‏‏ رساندن انقلاب پيشنهاد كرده است. همه اين نكات را سند “ايران…” درك مى‏‏كند و به آن اذعان دارد. تا اين مرحله نيز سند “ايران…” كم و بيش به بيان نظريات گذشته حزب مشغول است. اما بلافاصله و ناشيانه دو نكته را از مد نظر تحليل‏گرانه خود پاك مى‏‏كند و به زير فرش «خاكستر فراموش» (طبرى‏‏) جارو مى‏‏كند. اين دو نكته عبارتند از:

اول- “جبهه متحد خلق” تنها يك امكـان است كه مطرح مى‏‏گردد؛ و دوم- براى‏‏ موفقيت و تحقق اين امكـان بايد به اجراى‏‏ سياستى‏‏ انقلابى‏‏ براى‏‏ ايجاد “اتحاد” ضرورى‏‏ مبارزه كرد!  محتواى‏‏ اين مبارزه انقلابى‏‏ چيست؟

سند “ايران…” در اين زمينه فاقد پيشنها و نظر است. تنها به كمك اسلوب سوسيال دموكراتيك ديالكتيك نفى‏‏، يعنى‏‏ با ارزيابى‏‏ منفى‏‏ از ادعاى‏‏ «دفاع از خمينى‏‏» (ادعا، زيرا «دفاع از خمينى‏‏» تنها يك شكل ضرور دفاع از اهداف مردمى‏‏ و ملى‏‏ انقلاب در آن دوران است كه حزب به محتواى‏‏ سياست خود تبديل كرده بود)، گويا نادرست بودن سياست “اتحادى‏‏” حزب را در آن دوران به اثبات برساند. به اين مورد جداگانه پرداخته خواهد شد.

اكنون زمان تحليل مستقل سند از شرايطى‏‏ فرامى‏‏رسد، كه روند «شكست و ناكامى‏‏» انقلاب را رقم زدند. اين بررسى‏‏ در سند “ايران…” چنين آغاز مى‏‏شود: «به دلايل معينى‏‏، ازجمله مواضع انحصارطلبانه و قشرى‏‏ هواداران خمينى‏‏ و تفرقه و چند دستگى‏‏ ميان نيروهاى‏‏ انقلابى‏‏، ملى‏‏ و آزاديخواه، جبهه متحد خلق ايجاد نگرديد.»

نادرستى‏‏ اين برداشت، در غيردقيق و حتى‏‏ نادرست بودن جوانبى‏‏ از آن نيست. برخلاف ادعاى‏‏ سند، روند نزديكى‏‏ و حتا ايجاد يگانگى‏‏ در بين مدافعال انقلاب با موفقيت‏هاى‏‏ چشمگيرى‏‏ روبرو بود. نزديكى‏‏ و نهايتاً انطباق نظريات سازمان فدائيان و حزب ما، نمونه‏اى‏‏ در اين امر است. بين مسلمانان مبارز خارج از حاكميت نيز نزديكى‏‏ نظريات ازجمله با نظريات حزب توده ايران وجود دارد. روابط رشديابنده بين حزب ما با بخش‏هايى‏‏ از مبارزان مسلمان در درون و در پيرامون حاكميت نمونه‏هاى‏‏ ديگرى‏‏ بر اين امر هستند. بى‏‏اعتبار و منفرد شدن نظريات مائوئيستى‏‏ و انواع “كمونيست”ها و “تربچه‏هاى‏‏ پوك”، جنبه‏هاى‏‏ ديگرى‏‏ از اين روند را تشكيل مى‏‏دهند. روابط وسيعى‏‏ بين حزب ما و مبارزانى‏‏ كه در سازمان مجاهدين خلق فعال بودند بوجود آمده بود. نگارنده خود شاهد شركت روزافزون بسيارى‏‏ از اين افراد در جلسات علنى‏‏ بحث سياسى‏‏ حزب ما در مازندران بود.

«مواضع انحصارطلبانه و قشرى‏‏ هواداران خمينى‏‏» نيز نياز به تدقيق دارد. اين بشرطى‏‏ است كه درك دقيق و افتراقى‏‏ از آن را وظيفه پژوهشى‏‏ براى‏‏ سند حزبى‏‏ مى‏‏پنداريم و نه آنكه طرح آن را به‏مثابه يك “پولميك” ارزان و در سطح، هدف خود قرار داده‏ايم. «هواداران خمينى‏‏»، يك گروه خاص نبودند. دربين آن‏ها قشربندى‏‏ وجود داشت و دارد. برخورد به اصطلاح “چكى‏‏” به آن‏ها، نشان دقت ارزيابى‏‏ نيست. بيان درغلطيدن در سطح در ارزيابى‏‏ است.

اما همه اين نكاتى‏‏ كه برشمرده شدند، نكات جنبى‏‏ و قابل اغماض را در نظريات سند “ايران…” تشكيل مى‏‏دهند. رديف كردن نكاتى‏‏ كه گويا به «شكست» انقلاب انجاميد در يك جمله، كه به ظاهر از سر سيرى‏‏ نيز بيان شده است، يعنى‏‏ مى‏‏خواهد بگويد كه اين نكات آنقدر روشن هستند، كه ديگر نيازى‏‏ به بررسى‏‏ دقيق و موشكافانه آن‏ها وجود ندارد، واقعاً هم بخش قابل اغماضِ ضعفِ تحليل سند را تشكيل مى‏‏دهد. همه اين حرف‏ها ظاهراً براى‏‏ آن زده شده‏اند، كه بيان حرف ضرورى‏‏ و تحليل ضرورى‏‏ را كارى‏‏ غيرضرور و اضافى‏‏ بنمايانند. زمانى‏‏ كه در سند گفته مى‏‏شود: «به دلايل معينى‏‏، ازجمله …»، كوشش مى‏‏شود اين برداشت در ذهن خواننده تداعى‏‏ گردد كه نكات عمده با «ازجمله …» بيان شده‏اند.

اين درحالى‏‏ است كه درست عكس آن صادق است. نكات عمده، آن نكاتى‏‏ هستند كه بيان نشده‏اند و اگر قرار بود بيان شوند، آنوقت سند “ايران…” مى‏‏بايستى‏‏ به اسلوبى‏‏ پايبند باقى‏‏ بماند كه بر سند ٦١ حزب حاكم است. يعنى‏‏ به بررسى‏‏ دلايل آن بخشى‏‏ از واقعيت بپردازد، كه جابجايى‏‏ آغازين در قدرت سياسى‏‏ را به سود نيروهاى‏‏ راست در «طيف وسيع نمايندگان خرده‏بورژوازى‏‏، لايه‏هاى‏‏ بينابينى‏‏ سرمايه‏دارى‏‏ تجارى‏‏ و سرمايه‏دارى‏‏ ليبرال» موجب شدند. يعنى‏‏ به بررسى‏‏ و پژوهش برپايه «ديالكتيك ماركسيستى‏‏ [كه آن را] اصل كليدى‏‏ … اسناد رسمى‏‏ و معتبر حزبى‏‏ [خود]» اعلام مى‏‏كند، بپردازد. يعنى‏‏ به بررسى‏‏ و پژوهش علل پيروزى‏‏ “راستگرايان” در “نبرد كه بركه” «در حاكميت جديد» بپردازد، كه باوجود «فرمانروايى‏‏ جو انقلابى‏‏ بر جامعه» ممكن شد.

سند به اين راه نمى‏‏رود. همانطور كه زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ نيز پس از بازگشت بر مسند “دبير دومى‏‏” ك م به اين راه نرفت. اما براى‏‏ درك شرايط «توقف» روند انقلابى‏‏ و نهايتا «شكست و ناكامى‏‏» آن، نمى‏‏توان از اين بررسى‏‏ و پژوهش علمى‏‏ دورى‏‏ جست، و مدعى‏‏ داشتن مواضع ماركسيستى‏‏ بود. تن ندادن به چنين پژوهشى‏‏، ادعاى‏‏ پايبندى‏‏ به ماركسيسم- لنينيسم و ديالكتيك ماركسيستى‏‏ را به سخنانى‏‏ تبديل مى‏‏سازد، كه مى‏‏خواهند در پشت آن نظريات معيوب خود را پنهان سازند. اين جمله زيباى‏‏ از ارسطو را نگارنده اخيراً آموخته‏است. اهميت استفاده مجاز از آن در اينجا در اين امر نهفته است، كه ادعاهاى‏‏ فوق در سند “ايران…” اين نكته را پنهان مى‏‏دارد، كه نه تنها بايد به بررسى‏‏ دقيق روند “نبرد كه بر كه” در حاكميت جديد، به مثابه عنصر درونى‏‏ «شكست» انقلاب پرداخت، بلكه همچنين بايد ارزيابى‏‏ از نقش امپرياليسم و توطئه‏هاى‏‏ آن نيز به عنوان عامل خارجى‏‏ در اين روند ضدانقلابى‏‏ پرداخت. در سند حزبى‏‏ سال ٦١ به هر دو جنبه و وجه آن به عنوان خطرات متوجه روند رشد و تعميق انقلاب اشاره شده و توجه به آن خاطرنشان مى‏‏شود. در سند “ايران…” به‏ويژه جنبه خارجى‏‏، تاثير عنصر امپرياليستى‏‏ در روند «شكست انقلاب»  بكلى‏‏ مورد بى‏‏مهرى‏‏ قرار گرفته و فراموش مى‏‏شود.

سند “ايران…” به بررسى‏‏ محتواى‏‏ نبرد طبقاتى‏‏ در جامعه نمى‏‏پردازد، نمى‏‏تواند هم بپردازد، زيرا با چنين ارزيابى‏‏ از محتوا پديده مورد بررسى‏‏، ديگر قادر نيست شكـل حاكميت را عامل اصلى‏‏ شكست آن اعلام كند و به گويد كه «علت بنيـاديـن [تكيه از ما] شكست انقلاب بهمن را بايد در رهبرى‏‏ نيروهاى‏‏ مذهبى‏‏ به زعامت خمينى‏‏ جستجو كرد». موفقيت‏ها در آغاز نيز با همين «زعامت» به دست آمدند.

تكيه يك‏سويه به ظاهر، به قالب، به شكل برقرارى‏‏ حاكميت سرمايه‏دارى‏‏، فراموش كردن محتواى‏‏ حاكميت است. اين شيوه غيرديالكتيكى‏‏ بدنبال برگزارى‏‏ پلنوم هيجدهم «به زعامت» حميد صفرى‏‏ بر حزب توده ايران، حزب ارانى‏‏ و روزبه‏ها تحميل شد. پيامد آن قرار گرفتن حزب طبقه كارگر در كنار احزاب و گروه‏هاى‏‏ اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسيال دموكرات، جمهورى‏‏خواه و ديگران در خارج از كشور شد و آن را “شايسته” دعوت شدن به جلسه “پارلمان اروپايى‏‏” در كنار اين بانوان و آقايان “آراسته” نموده است.

اگر سند “ايران…” به بررسى‏‏ محتواى‏‏ نبرد طبقاتى‏‏ مى‏‏پرداخت، آنوقت مى‏‏بايستى‏‏ با شركت در جلسه پارلمان اروپايى‏‏ مطالب ديگرى‏‏ را به گوش نمايندگان آن مى‏‏رساند. بايد مى‏‏گفت كه توطئه‏هاى‏‏ خارجى‏‏ به كمك ارتجاع داخلى‏‏ شتافت و انقلاب را از مسير دموكراتيك و ترقى‏‏خواهانه آن منحرف ساخت و به سلطه “خرافات”، “چاه چمران”، “سنگ‏سار” و… انجاميد و ترقى‏‏خواهى‏‏ انقلابى‏‏ را به خاك نشاند. بايد از ترورها بگويد، كه سر “دموكراسى‏‏ انقلابى‏‏” را درو كرد؛ بايد از نقش سازمان‏هاى‏‏ جاسوسى‏‏ امپرياليستى‏‏ و عوامل داخلى‏‏ آن بگويد، كه توطئه يورش به حزب را عملى‏‏ ساختند. بايد بگويد كه دموكراسى‏‏ و حقوق قانونى‏‏ مردم را پايمال نمودند، تا بتوانند در پس شعار “عدالت اجتماعى‏‏” غارت مافيايى‏‏ و رانت‏خوارنه خود را سازمان دهند و اكنون به متحد داخلى‏‏ امپرياليسم براى‏‏ اجراى‏‏ نسخه نوليبرال آن تبديل شوند. آنوقت “نماينده ك م” در اين نشست مى‏‏بايستى‏‏ خواستار خروج نيروهاى‏‏ نظامى‏‏ امپرياليسم آمريكا و ديگر امپرياليست‏هاى‏‏ اروپايى‏‏ از منطقه مى‏‏شد. آنوقت اين سخنگو، در پاسخ به پرسش‏هاى‏‏ نمايندگان مى‏‏بايستى‏‏ عليه تهديد نظامى‏‏ امپرياليسم و چوبدست اسرائيلى‏‏ مسلح به سلاح اتمى‏‏ آن عليه ايران، به اعتراض دهان مى‏‏گشود. اما با چنين سخنانى‏‏ ديگر او را به جلسه پارلمان اروپايى‏‏ دعوت نمى‏‏كردند. چنانكه نماينده حزب كمونيست آلمان، بنگال‏دش، فيليپين، پاكستان و… را دعوت نمى‏‏كنند. از ناميدن نام چاوز و كاسترو كه مى‏‏توان با خيال راحت صرفنظر كرد.

نگفتن اين واقعيت‏ها كه برشمردنشان بهيچ‏وجه پايان نيافته، ساده كردن ديالكتيكى‏‏ تاريخ نيست. ساده‏كرده اراده‏گرايانه، از آن بيش‏تر، اوباشانه تاريخ است. اين مرداب، پايان سراشيبى‏‏ است كه با سفر مخفى‏‏ نگه‏داشته شده حميد صفرى‏‏ در سال ١٩٩٠ آغاز شد. ايستگاه‏هاى‏‏ بينابينى‏‏ آن ازجمله كوشش براى‏‏ حذف انديشه ماركسيسم- لنينيسم از برنامه حزب در كنگره سوم حزب است. اين خواجه كردن واقعيت تاريخى‏‏ است با اميد واهى‏‏ پهلوان نماياندن خود! اما در واقع تنها “فقر فلسفه” را به نمايش مى‏‏گذارد، كه “آقاى‏‏ دورينگ” نيز دچار آن بود.

با توجه به اين نكات است، كه «رهبرى‏‏ وقت» كنونى‏‏ حاضر به بحث صميمانه با توده‏اى‏‏ها درباره مسائل پيش‏روى‏‏ جنبش توده‏اى‏‏ نيست! مى‏‏خواهد با قربانى‏‏ كردن تاريخ پرافتخار حزب توده ايران براى‏‏ خود “تاريخ” بسازد و “اعتبار” دست‏وپا كند، تا به جلسه مجلس اروپايى‏‏ فراخوانده شود!

“ببل”، سوسيال دموكرات پير آلمانى‏‏ قرن نوزدهم در “ريشتاك” آلمان نطقى‏‏ ايران كرد. “راست‏ها” با شور و هيجان برايش كف زدند. او آنوقت از پشت همان ميكرفون تريبونى‏‏ كه صحبت كرده بود، خطاب به خودش گفت: «اى‏‏ پير خرفت، چه گفتى‏‏ كه راست‏ها برايت كف مى‏‏زنند؟» اين پرسش را بايد از نويسنده و يا نويسندگان سند “ايران…” نيز نمود، كه كدام مواضع را ترك كرده‏ايد، كه شما را به جلسه پارلمان اروپايى‏‏، در كنار انواع راست‏ها و “چپ”هاى‏‏ سوسيال دموكرات به سخنرانى‏‏ و توضيح مواضع دعوت مى‏‏كنند و برايتان كف مى‏‏زنند؟

بدين‏ترتيب نمى‏‏توان سند “ايران…” را سندى‏‏ برپايه انديشه و اسلوب بررسى‏‏ حزب توده ايران، حزب طرازنوين طبقه كارگر ايران، حزبى‏‏ كه به قول جوانشير تنها نيروى‏‏ است كه انديشه سوسياليسم علمى‏‏ را به طور سيستماتيك و دستگامند به فرهنگ ايرانى‏‏ وارد ساخته است، بلكه همچنين موفق‏ترين نماينده به كار گرفتن آن در ايران نيز مى‏‏باشد، ارزيابى‏‏ كرد.

وقتى‏‏ سند “ايران…” شلاق انتقاد بى‏‏پايه و اساس را عليه «رهبرى‏‏ وقت» بلند مى‏‏كند، نه تنها يك‏پارچگى‏‏ اجماع نظرى‏‏ رهبرى‏‏ و بدنه حزب و بخش بزرگى‏‏ از جنبش چپ غيرتوده‏اى‏‏ (فدائيان اكثريت) را بر روى‏‏ سياست حزب در آن دوران، مورد ترديد غيرمستدل قرار مى‏‏دهد و واقعيت را تحريف مى‏‏كند، بلكه خود به يك ارزيابى‏‏ بكلى‏‏ نادرست از واقعيت نايل مى‏‏شود. در آنجا آمده است كه گويا حزب در مسئله ولايت فقيه، «شخص خمينى‏‏ را مستثنى‏‏ كرد.»

«واقعيت» و بيش از آن، «حقيقت» آن است، كه خمينى‏‏، مستثنى‏‏ بود. هيچ كس و حزب توده ايران نيز نمى‏‏توانست اين استثنا را مورد پرسش قرار دهد و يا نفى‏‏ كند. باوجود اين، حزب توده ايران او را مستثنى‏‏ نساخت به عنوان “ولايت فقيه”، بلكه به عنوان “رهبر” انقلاب. ادعاى‏‏ ديگر، خلط مطلب و انكار حقيقت است.

نويسنده و يا نويسندگاه سند “ايران…” يك خط از اسناد حزبى‏‏ ارايه دهند، كه جز اين مضمون، مضمون ديگرى‏‏ از آن بتوان استنباط كرد. نگارنده متاسفانه اكنون هيچ سندى‏‏ در اختيار ندارد، كه صحت برداشت خود را به اثبات برساند. بيان جسورانه نكته فوق ناشى‏‏ از ايمان ترديد و خدشه‏ ناپذير به عملكرد و انديشه ديالكتيكى‏‏ حاكم بر ذهنيت رهبرى‏‏ حزب در ارزيابى‏‏ نكته فوق است، كه نويسندگاه سند نقش آن روز آن‏ها، كيانورى‏‏ها، طبرى‏‏ها، جوانشيرها، بهزادى‏‏ها، حجرى‏‏ها، هاتفى‏‏ها و و و ديگران را تمسخرآميز «رهبرى‏‏ وقت» و ذهن آن‏ها را بدون احساس هر شرم و حيا تهى‏‏ از انديشه ديالكتيكى‏‏ اعلام مى‏‏كنند، تا لقمه نانى‏‏ براى‏‏ خود دست و پا كنند. «جهان ميدان پيكار است، بى‏‏رحمند بدخواهان. طريق رزم ناهموار، غدارند همراهان.» (طبرى‏‏ “آن جاودان”)

با چنين “ارزيابى‏‏ها” مى‏‏خواهند علت شكست انقلاب را با نتيجه‏گيرى‏‏ عتيقه‏اى‏‏ استقرايى‏‏ متوجه حزب توده ايران سازند. شكست انقلاب ناشى‏‏ از «زعامت خمينى‏‏» بود؛ رهبرى‏‏ خمينى‏‏ ناشى‏‏ از تائيد «رهبرى‏‏ وقت» حزب توده ايران بود؛ پس اين «رهبرى‏‏ وقت» است كه پيروزى‏‏ «خمينى‏‏ و ولايت فقيه» را ممكن ساخت و شكست انقلاب را باعث شد. آيا اين به اصطلاح “استدلال‏ها” از جنس همان به اصطلاح استدلال‏ها درباره «خيانت حزب توده ايران» كه گويا به پيروزى‏‏ كودتاى‏‏ خائنانه آمريكايى‏‏- انگليسى‏‏ ٢٨ مرداد انجاميد، نيست؟

نويسندگان سند “ايران…” با ذهنيتى‏‏ تهى‏‏ از انديشه ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخى‏‏، اين ادعا و تهميت ناروا به حزب توده ايران را از كدام دكان به عاريه گرفته‏اند؟ تاريخ جنبش چپ، تاريخ جنبش ترقى‏‏خواهى‏‏ ايران، با نام حزب توده ايران، ادامه دهنده احزاب اجتماعيون عاميون، كمونيست ايران، جنبش به رهبرى‏‏ ارانى‏‏، جنبش‏هاى‏‏ ديگر ميهنى‏‏ و آزاديبخش مردم ايران، با تاريخ همه توده‏اى‏‏ها، با تاريخ همه مبارزان راه سوسياليسم در ميهن ما ايران عجين شده است. آنكس كه به جاى‏‏ برخورد دقيق علمى‏‏ به منظور آموزش از اشتباه‏ها، به لجن‏پراكنى‏‏، به عاريه گرفتن اتهامات و ادعاهاى‏‏ دشمنان حزب توده ايران، رهبرى‏‏ آن را مورد حمله قرار مى‏‏دهد، خود، خود را خارج از جنبش توده‏اى‏‏ و جنبش ترقى‏‏خواهى‏‏ توده‏اى‏‏ها قرار مى‏‏دهد. در چنين شرايط است كه دعوت چنين جريانى‏‏ در كنار اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسيال دموكرات به جلسه مجلس اروپايى‏‏ قابل درك مى‏‏شود و عجيب نمى‏‏نماياند.

مدعيانى‏‏ كه درك نكرده‏اند كه حزب توده ايران از اهداف انقلاب ملى‏‏ و دمكراتيك بهمن ٥٧ آنچنان دفاع كرد، كه “دموكراسى‏‏ انقلابى‏‏” به رهبرى‏‏ خمينى‏‏، اگر نمى‏‏خواست نيز چاره‏اى‏‏ نداشت، جز دفاع از آن، يا مغرضانى‏‏ هستند، كه در خفا آن كار ديگر مى‏‏كنند، و يا كند ذهن‏آنانى‏‏ كه به علت تهى‏‏بودن ذهنشان از انديشه ماركسيستى‏‏، قادر به شناخت واقعيت نيستند! واقعيتى‏‏ كه در صفحه ٤٣ كتاب “سيماى‏‏ مردمى‏‏ حزب توده ايران با جمله زير مشخص شده است: «شعارهاى‏‏ اصلى‏‏ انقلاب در خطوط كلى‏‏ همانهاست كه حزب ما چهل سال پيش اعلام كرد …»

سند “ايران…” از اين رو يك ارزيابى‏‏ ماركسيستى‏‏ نيست، زيرا «فاجعه كنونى‏‏» در ايران را يك سويه و با تاكيد «بنيادين»، وابسته به شكل حاكم بر واقعيت قرار مى‏‏دهد. اين برداشت يك‏سويه، برداشتى‏‏ غيرديالكتيكى‏‏ است. اين برداشت از موضع نظاره‏گر‏ظاهربين (ماركس) انديشه حاكم بر سند “ايران…” نشئت مى‏‏گيرد. تن ندادن به تحليل مشخص شرايط و روند نبرد طبقاتى‏‏ در كشور، يعنى‏‏ تن ندادن به تحليل محتواى‏‏ پديده در اين دوران، كه بايد با هدف درك همه‏جانبه “روند واقعى‏‏ زندگى‏‏” (ماركس) عملى‏‏ شود، ارزش ارزيابى‏‏ را به ارزش مقاله‏اى‏‏ مغرضانه و حتى‏‏ دشمنانه نزول مى‏‏دهد، كه جاى‏‏ در يك سند حزب توده ايران ندارد.

همانطور كه ديده مى‏‏شود، به كار نگرفتن نقل قول از سند سال ٦١ حزب توده ايران به مثابه الگويى‏‏ براى‏‏ تحليل در سند “ايران…” و همانطور كه در بخش دوم اين مقاله نشان داده خواهد شد، در ديگر اسناد پلنوم وسيع آذر ٨٧، با پيامدهاى‏‏ سنگين عدم درك شرايط و ناتوانى‏‏ در ارايه راهكارهاى‏‏ علمى‏‏ و انقلابى‏‏ ازجمله براى‏‏ مسئله “اتحادها” همراه است. نتايج سياسى‏‏ چنين انحرافات تئوريك و ايدئولوژيك، هم‏طراز و هم‏سر شدن حزب طبقه كارگر ايران با اپوزيسيون مورد حمايت امپرياليسم است.

اين وضع، نتيجه تغيير غير مستدل سياست حزب توده ايران با برقرارى‏‏ «زعامت» زنده‏ياد حميد صفرى‏‏ بر سرنوشت حزب است. فردى‏‏ كه عليرغم مخالفت رفيق عزيز على‏‏ خاورى‏‏، بعد از فروريختن ديوار برلين در سال ١٩٩٠ به سفر غيرمجاز طولانى‏‏ رفت. مخفى‏‏ نگه داشتن اين سفر از توده‏اى‏‏ها و قرار گرفتن دوباره او بر سر مسئوليتش در «رهبرى‏‏ وقت» حزب پس از بازگشت از سفر، كه با موافقت رفيق خاورى‏‏ صورت گرفت، هنوز نياز به روشن شدن دارد.

“جبهه متحد خلق”، اتحادى‏‏ امروزين

در ايران مى‏‏تواند در ارتباط با انتخابات دوره دهم رياست جمهورى‏‏ شرايط نوينى‏‏ شكل بگيرد. شرايطى‏‏ كه در ارتباط با مسئله اتحادها از اهميت برجسته‏اى‏‏ برخوردار است و مى‏‏تواند امكان برپايى‏‏ “جبهه متحد خلق” را به اتحادى‏‏ امروزين تبديل سازد.

سند سال ٦١ حزب توده ايران، كه هسته مركزى‏‏ آن در سطور پيش نقل شد، “اصلى‏‏ترين تضاد” حاكم بر ايران را در سال‏هاى‏‏ پس از پيروزى‏‏ انقلاب بهمن، حل مسئله “دموكراسى‏‏” و برپايى‏‏ يك “اقتصا دموكراتيك” اعلام مى‏‏كند. نكاتى‏‏ كه در اسناد متعدد ديگر حزبى‏‏ نيز در اين سال‏ها از زواياى‏‏ مختلف برجسته شده و نشان داده شده است.

ميرحسين موسوى‏‏، نامزد انتخابات رياست جمهورى‏‏ دوره دهم نيز در اعلاميه كوتاه خود، دو نكته را هدف عرصه مبارزات انتخاباتى‏‏ خود اعلام كرده و از موضع و ديدگاه خود، بر ضرورت حل آن به سود مردم، انگشت گذاشته است. اين دو نكته عبارتند از نقض آزادى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ قانونى‏‏‏‏ و «قانون‏ شكنى‏‏‏‏هاى‏‏‏‏ گسترده» و تكيه به «ارزش آزادى‏‏» از يك سو و از سوى‏‏ ديگر، برجسته ساختن ظرفيت‏هاى‏‏‏‏ عظيم قانون اساسى‏‏‏‏ براى‏‏‏‏ دسترسى‏‏‏‏ به اقتصادى‏‏‏‏ مردمى‏‏‏‏ و دموكراتيك پيش‏رفته، به‏ويژه از طريق اجراى‏‏ اصل‏هاى‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏‏. به عبارت ديگر تكيه به اقتصادى‏‏ دموكراتيك در خدمت نيازهاى‏‏ مردم ميهن ما.

بدين‏ترتيب و مستقل از نظرياتى‏‏ كه تاكنون در “توده‏اى‏‏ها” مطرح شده‏اند، مى‏‏تواند در ايران جنبش “دموكراسى‏‏ انقلابى‏‏” نوينى‏‏ پاى‏‏گيرد، كه دفاع از آن برپايه سياست علمى‏‏ حزب توده ايران در برابر انقلاب بهمن ٥٧ مردم ميهن ما، دفاعى‏‏ ضرورى‏‏ و گريزناپذير است. “توده‏اى‏‏ها” در مقاله‏اى‏‏ (شماره ٥٠/١٣٨٧ http://www.tudeh-iha.com/?p=864&lang=fa ) موضع‏گيرى‏‏ حزب توده ايران را در دفاع از برنامه اعلام شده توسط ميرحسين موسوى‏‏، مستدل ساخت.

روند زندگى‏‏ و مبارزه اجتماعى‏‏، بدور از تاثير بحث‏هاى‏‏ در جريان در جنبش توده‏اى‏‏، مضمون “اصلى‏‏ترين تضاد” و “اصلى‏‏ترين عرصه نبرد اجتماعى‏‏” را در مضمون برنامه انتخاباتى‏‏ اعلام شده توسط ميرحسين موسوى‏‏ مطرح ساخته است. گروه‏هاى‏‏ مختلف در جنبش توده‏اى‏‏ چاره‏اى‏‏ ندارند كه بجاى‏‏ بحث‏هاى‏‏ مدرسه‏اى‏‏ و “ملانقطى‏‏”، موضع خود را با روشنى‏‏ و صراحت در برابر اين برنامه انتخاباتى‏‏ اعلام كنند. اين گوى‏‏ و اين ميدان.

One comment

  1. ا. بهساز

    دوست گرامی‌،به نظر من یک نکتهٔ اساسی‌ که روی آن انگشت گذارده اید نقش مخرب و حتی ویرانگر حمید صفری در تشکیلات بوده. بدون شک پیامدهای شیوهٔ تفکر، مدیریت و در کلّ رهبری این فرد در سالهای بعد از یورش به حزب دارای ابعاد ای است که بدون پرداختن به تحلیل آن ابعاد، درک علل اینکه چرا به اینجا رسیده ایم غیر ممکن است.

    متاسفانه مقاله‌ای که اخیرا در نامه مردم چاپ شده گویای تغیری در شیوه برخورد رهبری با پدیده وحدت نیست. شیوهٔ برخوردی که وجود نیروی بلقوهٔ قابل توجهی از اعضا و هواداران قدیم حزب که هنوز به حزب عشق میورزند و خود را توده‌ای میدانند اما در تشکیلات فعلی‌ جائی‌ ندارند را انکار می‌کند و یا آن را مزدور مینامد. جای آن دارد که رهبری حزب صریحا اعلام کند که چه قدمی‌ در جذب این نیروی بالقوه برداشته و اگر آن را تماما مزدور میشناسد، مدرک آن چیست. نمی‌توان “راه آزادی” را قبول نداشت و در عین حال از ادعای آن به عنوان مدارک استفاده کرد. جای آن دارد که رهبری حزب بجای استفاده از شیوه های نگارش چنین تفرقه افکن، مصالح حزب و جنبش را مهمتر از صندلی‌ رهبری انگاشته، نقش شایستهٔ تاریخی خود را در این برهه ایفا کند.

    با احترام،

    ا. بهساز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *