مقاله ١٣٨٧/ ٥
خانم نيلوفر گرامى
از ابراز نظرتان سپاسگزارم. كوشيدم در نوشتار فراهم شده، اشارهاى به ديدگاههايتان داشته و نكاتى از آن را با شما و همه تودهاىها در ميان بگذارم.
برداشت من از ديدگاه شما آنست كه بايد بدون «چپگرايى»، شعارهايى را در ميان گذاشت كه زمينه عينى تحقق آنها در شرايط كنونى وجود داشته باشند. براى نمونه، در شرايطى كه طبقه كارگر ضرورت «شعار سرنگونى رژيم» را هنوز درك نكرده، نمىتوان اين شعار را به ميان آورد. چنين شعارى را شما مصداق “چپگرايى” مورد نظر لنين در “بيمارى كودكى چپگرايى در كمونيسم” مىدانيد.
بر اين پايه شما باور داريد كه در ميان نهادن شعار “طرد ولايت فقيه” «مضمونى جز روند آزادى و دموكراتيزه كردن حيات كشور ندارد. ازاينرو مىتواند [اين روند] به ايجاد محور اتحادى عملى براى همه نيروهاى ملى و دموكراتيك و آزادىخواه عليه ديكتاتورى ولايت فقيه باشد.»
اگر با برداشت من از مضمون و درونمايه نوشته خود توافق داريد، آنوقت مىتوان نكات زير را برجسته ساخت:
١- شعار «طرد ولايت فقيه» به معناى يك جابجاى طبقاتى قدرت سياسى در جامعه است، كه از ديدگاه ماترياليسم تاريخى، يا تاريخ نبردهاى طبقاتى، مفهومى جز تحقق يك “انقلاب” اجتماعى ندارد و براى آن مفهومى ديگر نمىتوان پنداشت.
٢- از يك سو، آنگونه كه من ديدگاه شما را درك كردهام، شرايط ذهنى – آمادگى طبقه كارگر و تودههاى ديگر – براى چنين دگرگونى انقلابى در شرايط كنونى در ايران وجود ندارد و از سوى ديگر، گويا به علتى كه در بالا گفته شد، اين شعار مىتواند به «محور اتحاد عملى» براى تحقق «روند آزادى و دموكراتيزه كردن حيات» اجتماعى تبديل شود. به عبارت ديگر مىتوان براى اين شعار در شرايط مشخص كنونى كشور، يك خصلت “اصلاحى” نيز پنداشت.
به قول احسان طبرى در “درباره منطق عمل، چگونه مىتوان به عمل اجتماعى مبناى علمى بخشيد؟” (نامه مردم آذر ١٣٦٠)، روند تكوينى پديده، يا روند ژنهتيك رشد پديده كه «ما را با خبر مىسازد كه جريان از كجا آغاز شده، چه مراحلى را گذرانده كه اينك به اينجا رسيده»، روندى با منطق درونى است. رشد تاريخى و تكوينى يك پديده، از منطق درونى خود برخوردار است. به عبارت ديگر، انسان نمىتواند براى دست به دست شدن طبقاتى قدرت سياسى خصلتى “اصلاحى” قايل شود و در عين حال مدعى باشد كه پايبند به منطق ديالكتيكى است. نمىتوان براى رشد تكوينى، منطقى بيگانه از خصلت آن پذيرفت. براين پايه است كه طبرى در آن رساله مىگويد: «تاريخى و منطقى با هم يك جفت ديالكتيكى هستند.»
اگر بپذيريم، و به عنوان اعضاى حزب توده ايران پايبند به انديشه ماترياليسم تاريخى و ديالكتيكى، مىپذيريم كه جابجايى قدرت سياسى در جامعه طبقاتى تنها يك مفهوم دارد و آن به معناى جابجايى “انقلابى”، يك برش انقلابى در زندگى اجتماعى است. علت تكوينى اين امر آنست كه با رشد تضاد اصلى جامعه – مثلاً در مورد ايران در دوران كنونى، ژرفش تضاد ميان حاكميت و مردم بر سر دو خواست آزادى و عدالت اجتماعى كه يك جفت ديالكتيكى را تشكيل مىدهند -، “بالائىها ديگر نمىتوانند آنطور حكومت كنند كه تاكنون مىكردند، و پائينىها هم ديگر نمىخواهند آنطور زندگى كنند، كه تاكنون زندگى مىكردند” (لنين).
به عبارت ديگر، هنگامى كه ژرفش تضاد اصلى اجتماعى به مرحلهاى اعتلا مىيابد كه بالائىها نمىتوانند به “عقب نشينى” از مواضع در اختيار خود تن دهند، بدون آنكه قدرت سياسى را از دست بدهند، زمان دگرگونىهاى كيفى يا انقلابى فرا مىرسد.
ژرفش و پختگى تضاد اصلى جامعه آن مرزى است، كه مرز امكـان انجام “اصلاحات” را از موضع طبقه و لايههاى حاكم در يك جامعه تشكيل مىدهد. در مورد ايران، مقاومت سرسختانه و خشن ارتجاع در دوران هشت ساله رياست جمهورى محمد خاتمى در برابر هر گونه اقدام “اصلاحى” نشان داد، كه ارتجاع در ايران نمىتواند به عقب نشينى تن بدهد. داستان سرايىهايى كه ازجمله “سردبير” راهتوده درباره رژيم سلطنتى در “يادماندهها” از خود بروز مىدهد، كه اگر چنين و چنان كرده و به عقب نشينى دست زده بود، آنوقت انقلاب بهمن ٥٧ وقوع نمىيافت را نبايد جدى گرفت، زيرا تهى از انديشه ديالكتيكى است. زيرا ازجمله او نمىداند كه “سرمايهدار بايد براى سودآورى سرمايه بكوشد و لذا عملكرد او تنها ماسك اجراى وظايفى است، كه انباشت و سود براى سرمايه ديكته مىكنند” (ماركس).
روند تاريخى- تكوينى رشد جامعه ايرانى – همانند همه جوامع ديگر و در تمام مراحل تاريخ – با منطق درونى خود، همانطور كه طبرى مىگويد، يك «جفت ديالكتيكى» را تشكيل مىدهد. نمىتوان بر درستى اين برداشت ترديد داشت و خود را پايبند به انديشه علمى و ماركسيستى دانست.
بدينترتيب بايد پذيرفت كه شعار «طرد ولايت فقيه»، گذار و يا جايگزين كردن آن، كه فرمولهاى خجولانهاى با همان مضمون هستند، هيچ معناى ديگر جز جابجاى حاكميت، جز سرنگونى رژيم ندارد. پذيرفتن مضمون و درونمايه “اصلاحى” براى اين شعار، برداشتى غيرديالكتيكى است.
اين اما به اين معنا نيست كه اين شعار با درونمايه پيشگفته نمىتواند «محور اتحادى عملى براى همه نيروهاى ملى و دموكراتيك و آزادىخواه عليه ديكتاتورى ولايت فقيه» نباشد. بودنى كه شما هم مورد تائيد قرار مىدهيد.
اين، شعار دموكراتيكى است، كه وظيفه طرح آن، عمدتاً وظيفه حزب توده ايران مىباشد. طرح خواست حذف اصل “ولايت فقيه” در سال ١٣٥٨ توسط حزب توده ايران ازاينرو درست و بجا بوده است. در اين واقعيت تاريخى هيچ كس نبايد ترديدى بخود راه دهد.
اين شعار دموكراتيك به تنهايى اما نمىتواند پاسخگوى هـمـه وظيفههاى حزب توده ايران باشد.
مسئله بر سر اين نكته است كه بايد پيوند اين خواست دموكراتيك را با خواست سوسياليستى برقرار سازيم. يعنى بايد به عنوان تودهاىها در هر سطر و در هر نوشتار خود، در تبليغات و فعاليتهاى ترويجى خود، دورنماى رشد جامعه طبقاتى ايران را نيز توضيح دهيم و به سود آن موضع بگيريم! چه كسى به جز تودهاىها، به جز حزب توده ايران، به جز جنبش انقلابى طبقه كارگر بايد به اين وظيفه عمل كند؟ همين امروز عمل كند؟
بحران كنونى نظام سرمايهدارى جهانى، تنها يك بحران مالى نيست؛ تنها يك بحران اضافه توليد نيست؛ تنها بحران گرسنگى و فقر صدها ميليون انسان بر روى زمين نيست. اين بحران، بحران ساختارى شيوه توليد سرمايهدارى است! بحران ساختارى نظام سرمايهدارى است كه پديد آورنده امكان ملموس فاجعه پيشرو محيط زيست مىباشد.
براى اولين بار در تاريخ حيات بشرى، يك شيوه توليدى، شيوه توليد سرمايهدارى، خطر امكان نابودى حيات بشريت بر روى زمين را پديد آورده و آن را به امكانى ملموس، واقعى و عينى تبديل كرده است.
از اين رو وظيفه امروز حزب توده ايران، از موضع ميهندوستى انقلابى و هم از موضع انساندوستى و همچنين از موضع و درونمايه هومانيستى ماركسيسم، وظيفه برقرار ساختن پيوند بين آماجهاى دموكراتيك و سوسياليستى در عمل انقلابى خود مىباشد.
ايجاد پيوند بين خواست دموكراتيك و سوسياليستى كه جوانشير در “سيماى مردمى حزب توده ايران” عنوان مى كند، در انطباق كامل است با مواضع لنينى. او آنها را در كتاب نشان مىدهد. نظريات لنين در “بيمارى كودكى …” در ارتباط است با تازاندن انقلاب. اين يك چيز است. عنوان كردن دورنماى رشد ترقى خواهانه جامعه ايرانى، عنوان كردن دورنماى سوسياليستى، يك مسئله ديگر. چگونه مىخواهيم طبقه كارگر را به جانبدارى از نظام سوسياليستى دعوت كنيم، هنگامى كه با سكوت درباره دورنماى سوسياليستى جامعه، اهرم آگاهى و اقناع طبقه كارگر براى مبارزه با هدف برپايى نظام سوسياليستى را از دست بدهيم؟ نظامى كه براى تحقق آن مىرزميم و بايد برزميم تا كارگران را به طبقه كارگر، به طبقه آگاه به حقوق و رسالت تاريخى خود تبديل سازيم؟ ايجاد پيوند ميان وظايف دموكراتيك و سوسياليستى، “چپروى” نيست! عدم پايبندى به آن، راستروى است. تبديل جنبش كارگرى انقلابى به جنبش كارگرى غيرانقلابى، تبديل حزب توده ايران به يك حزب سوسيال دموكراتيك است!
باقى ماندن در سطح طرح خواست تنهـا «آزادى و دموكراتيزه كردن حيات [اجتماعى] كشور»، تن دادن به بقاى شرايط حاكم موجود است. خواستى پوزيتويستى، تائيد آميز براى شرايط موجود است. خواستى است رفرميستى. خواستى است كه ما را در كنار آن نيروها و جريانها قرار مىدهد، كه «محور اتحاد عملى» آنها، تنها جابجايى “ضدانقلابى” (مخملى يا با هر شكل ديگر، ازجمله هجوم نظامى متحد جهانى آنها!) قدرت سياسى به سود قشرهاى مورد نظر خودشان در حاكميت سرمايهدارى است. همين و بس. آيا اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” سلطنت طلب تا “رفرميست” خواستار گذار از سرمايهدارى است؟ خواستار به ثمر رساندن اهداف مردمى- آزاديخواهانه و ملى- ضدامپرياليستى انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ است؟ البته كه خير. اين اپوزيسيون مىخواهد در بهترين حالت “شرايط فاشيست مآبانه” حاكميت سرمايهدارى را تعديل دهد و همانند حاكميت كنونى سرمايهدارى در ايران اميدوار است بتواند نقش “متحد” كوچك امپرياليسم را ايفا كند. حاكميتى كه زير سلطه ديكتاتورى آن شرايط نبرد براى سوسياليسم همچنان سخت خواهد بود و بدون جانفشانى دست نيافتنى است.
در ميان نگذاشتن همزمان “عدالت اجتماعى”، جفت ديالكتيكى “آزادى”، آن روى سكه تضاد اصلى جامعه امروزى ايران، از سوى نيروهاى اپوزيسيون راست و “چپ” خارج از كشور از يك سو، و دفاع از ضرورت اجراى برنامه امپرياليستى “خصوصى و آزادسازى اقتصادى” و خواست غارت ثروتهاى ملى توسط اين نيروها – همانند همتاهاى داخلىشان – از سوى ديگر، نشان آنست كه آنها تنها در صدد برقرارى حاكميت قشرهاى سرمايهدارى وابسته به خود بر كشور هستند و بس.
اين در حالى است كه هدف تحول انقلابى در برابر حزب توده ايران و همه ميهندوستان واقعى، مبارزه براى به ثمر رساندن اهداف مردمى و ملى انقلاب بهمن ٥٧ است، كه راه رشد ترقىخواهانه و سوسياليستى جامعه را مىگشايد.
برنامه دشمنان انقلاب بهمن، نفى ضدانقلابى انقلاب بهمن است. آنها مىخواهند رشد جامعه ايرانى را به عقب برگردانند و در اين زمينه موفق نيز هستند. در اين زمينه ارتجاع داخلى و خارجى، ايرانى و غيرايرانى همدستان و متحدان طبيعى يكديگر مىباشند. اين واقعيت عينى است. نگذاريم ذهنيات، نگرش ژرف علمى را بپوشاند.
برنامه نيروهاى ترقىخواه و ميهن دوست، به ثمر رساندن اهداف مردمى و آزاديخواهانه، ملى و دمكراتيك انقلاب بهمن ٥٧ است – و اين جمله را بايد بارها و بارهاى ديگر تكرار كرد. نه تكرار آيهوار، بلكه مستند. بايد ضرورت آن را در هر نوشتهاى به اثبات رساند. اين خواست انقلابى از اينرو ترقىخواهانه و ميهن دوستانه و در خدمت منافع مردم و خلقهاى ايران است، زيرا راهگشاى رشد دموكراتيك و سوسياليستى جامعه ايرانى است! زيرا زنده و فعال بودن يا نبودن حزب توده ايران وابسته به پديد آوردن پيوند بين خواست آزادى و عدالت اجتماعى- سوسياليسم است.
حزب توده ايران البته مىتواند به اتحادهاى موقت و گذرا نيز تن بدهد.
در شرايط تاريخى معينى مىتوانند چنين اتحادهايى ضرورى نيز بشوند. اين اما به معناى ترك مواضع خود، به معناى نفى وظيفه ايجاد پيوند بين وظايف دموكراتيك و سوسياليستى حزب نيست. جوانشير در كتاب پيش گفته “سيماى مردمى حزب توده ايران”، با نمونه دوران جنگ جهانى دوم، پايبندى و ضرورت پايبندى حزب را به ايجاد پيوند بين دو وظيفه دموكراتيك و سوسياليستى در اين دوران نيـز نشان داد و ضرورت آن را مستند ساخت. اين تجربه، سرمايه تجربى براى مبارزات امروز حزب توده ايران و نسلهاى جوان تودهاى بوده و بايد باشد. اين تجربه، درستى انديشه علمى حزب را به اثبات مىرساند.
اولين برنامه حزب توده ايران كه در سال ١٣٢٠ منتشر شد، به گفته رفيق عزيز خاورى از بيش از ٤ صفحه تشكيل نشده بود. در همين برنامه نيز ضرورت پيوند وظايف دموكراتيك و سوسياليستى حزب توده ايران نشان داده شده بود و توانست نقش انقلابى خود را در ايران در كوتاه ترين زمان ايفا سازد. زندهياد جوانشير در “سيماى مردمى حزب توده ايران” درباره «جوش خوردن جنبش دموكراتيك با جنبش كارگرى» در اين سالها توضيحات دقيقى مىدهد. او برجسته مىسازد كه «نخستين مشخصه حزب طبقه كارگر، وفادارى آن نسبت به امر طبقه كارگر، دفاع از منافع اين طبقه و در پيوند با آن دفاع از منافع همه زحمتكشان است. طبقه كارگر درست به اين دليل در حزب خود متشكل مىشود كه از منافع كوتاه مدت و بلند مدت خود دفاع كند؛ رابطه و تناسب درست ميان وظايف دور و نزديك خود برقرار سازد، متحدان خود را بشناسد و با آنها در درجات گوناگون همكارى كند. براى حزبى كه در شرايط سلطه استبداد و بقاياى فئوداليسم (در كشورهايى نظير ما) عليه امپرياليسم مىرزمد، وظايف نزديك به طور عمده عبارت از وظايف دموكراتيك است و وظايف دور، سوسياليستى. اين دو را بايد با دقت علمى به هم پيوند داد.» (ص ١٦) در ادامه و در صفحه ٢٤ كتاب مىنويسد: «در ايران، بنا به شرايط خاصى كه در زمان جنگ دوم جهانى پديد آمد و با درايتى كه حزب توده ايران در انتخاب درست شعارها و مشى انقلابى از خود نشان داد، از همان آغاز، جنبش دموكراتيك با جنبش كارگرى جوش خورد.»
براى مستدل ساختن علل اين موفقيت حزب توده ايران، جوانشير (ص ٤٠) در ادامه مىنويسد: «برنامههاى ما، با اين كه شعارهاى عام دموكراتيك داشت، هرگز برنامه يك حزب يا جريان بورژوايى و خردهبورژوايى نبود. برنامه حداقل كارگرى بود. برنامهاى بود كه وظايف سوسياليستى و دموكراتيك را بهطور گسست ناپذير – آنطور كه لنين توصيه مىكند – به هم پيوند مىداد و جنبش دموكراتيك و ضدامپرياليستى عموم خلق را به جلو، به سوى نبرد با سرمايهدارى، به سوى سمتگيرى سوسياليستى هدايت مىكرد.»
متاسفانه جوانشير اهميت پيوند بين جنبش دموكراتيك و ضدامپرياليستى عموم خلق، پيوند اين نبرد با نبرد با سرمايهدارى، هدايت مبارزه به سوى سمتگيرى سوسياليستى را در سطور فوق با خط برجسته و ضخيم ننوشته است، اما خواننده بايد در ذهن خود چنين كند.
آرى چنين است محتوا و مضمون سياست انقلابى حزب توده ايران در دورانى كه بنا به ضرورت شرايط حاكم در دوران جنگ دوم جهانى، سرنگونى رژيم سلطنتى، آنطور كه جوانشير نوشته، در برنامه «چهار صفحهاى» حزب ذكر نشده بود. برنامهاى كه رفيق عزيز خاورى از آن صحبت مىكنند.
بدون فاصله روشن و قابل شناخت ميان مواضع ما با همه نيروهاى ديگر اجتماعى، هيچ اتحادى از محتواى واقعى برخوردار نخواهد شد. اين سخن لنين است كه بدون روشن و صريح بودن مواضع ما، اتحادها داراى مفهومى مبهم خواهند بود. ما نه در سطح يك متحد، بلكه در سطح يك دنبالهرو در چنين اتحادهايى پذيرفته خواهيم شد.
خانم نيلوفر گرامى، اگر برداشت من از ابرازنظر شما، با نظر شما در انطباق است و نظرى ديگر درباره اين نوشته نداريد، نوشته در “تودهاىها” منتشر خواهد شد. از آنجا كه ظاهراً با دوست ديگر، “نيما رحمانى”، در ارتباط هستيد، اگر مايل هستيد، مىتوانيد نوشته را در اختيار او نيز قرار دهيد و نظر او را نيز منظور داريد.
دستتان را مىفشارم
فرهاد عاصمى
٣١ فروردين ١٣٨٨
با سلام
تلاش شما برای پايان دادن به تشتت فکری در ميان صفوف توده ای ها قابل تحسين است، اگر چه واقع بينانه نيست.کافی است نظری به سايت های “عدالت” و صدایمردم” و سايت های مشابه انداخت تا از عبث بودن اين تلاش ها مطمئن شد.سوای آنکه اين دوستان تلاش وافری دارند تا از استالين اعاده ی حيثيت کنند و درکی از م.ل ارائه می دهند که بايد آنرا در حوالی سال های بيست و سی قرن گذشته يافت انهم نزد کودن ترين نمايندگان آن،علنا به انتخاب مجدد آقای احمدی نژاد فرا می خوانند، جنجال آفرينی مشمئز کننده ی او را در ژنو توجيه می کنند، همصدا به سايت هايی چون فرارو و برنا که برادر خوانده های سايت رجا نيوز و خانم فاطمه رجبی هستند و غيره عليه موسوی که رقيب احمدی نژاد است سم پاشی می کنند، اعلاميه ی رضا پهلوی را به مناسبت اول ماه مه منتشر می کنند و اين ليست آنقدر دراز است که فرصتی برای بازنويسی آن در اين جا نيست.فکر نمی کنيد اگر رهبران اعدام شده ی حزب، يا همين رفيق فقيدمان طبری اين ترهات را می خواندند چه حالی بهشان دست می داد؟
يک عده آدم کوتوله (البته قصد من توهين به کوتوله ها نيست)ادای نظريه پردازان را در می آورند بدون آنکه فروتنی آنها را داشته باشند.
يکی نيست از اينها بپرسد آيا می خواهيد همان سوسياليسمی را بسازيد که چون بادکنک ترکيد ؟و چرا در موقعيتی بود که نتوانست از خود دفاع کند؟ (تئوری توطئه ی گارباچف و امپرياليسم سخيف تر از آنست که اينجا کاربرد داشته باشد)
اگر آقای احمدی نژاد کعبه ی آمال مبارزات ضد امپرياليستی شان است که ما هم حزب و هم اين مبارزه را دودستی به آنان می بخشيم! “