مقاله شمار ٥٢/١٣٨٧
كليت، حقيقت است، جمله معروف هگل مىباشد. حقيقت اما يك بافت يك دست، يك لايه، با يك جنبه و وجه و لحظه و … نيست، بلكه «روند جارى زندگى» به قول ماركس از بهمتنيدگى و بهمپيوستگى مجموعهاى از لايهها، جنبه و وجه و لحظهها و… تشكيل مىشود، كه تحت تاثير شرايط تغيير يابنده، در حال تغيير و شدن است. هر چه پديده رشديافتهتر باشد، پيچيدگى و هزار لايگى آن بيشتر است.
روند رشد و تغيير از ساده به بغرنج و از بسيط به مركب را مىتوان در كليه پديدهها يافت و نشان داد. جامعه طبقاتى پيشرفته سرمايهدارى در تاريخ بشرى بدون ترديد يكى از بغرنجترين و مركبترين پديدههاست، كه شناخت و درك از آن را ماركس در “كاپيتال” وظيفه دورانساز خود قرار داد. ماركس به منظور توضيح و تشريح ساختار و عملكرد نظام سرمايهدارى، به نگارش يك كتب دستور عمل براى انديشه ديالكتيكى نپرداخت، بلكه اسلوب و انديشه ديالكتيكى را گام به گام و در جاى جاى پژوهش و بررسى صورتبندى اقتصادى- اجتماعى سرمايهدارى در “كاپيتال”، و در زيربناى اقتصادى آن، بكار گرفت و آن را ترسيم نمود.
لذا براى درك اسلوب شناخت از حقيقت و ساختار ديالكتيكى حقيقت، مىتوان به شيوه كار علمى ماركس اعتماد كرد و دل به آن سپرد، زمانى كه مىخواهيم يك پديده جديد و يا نشناخته را مورد بررسى و پژوهش قرار دهيم.
چگونه بايد راه بررسى پديده نشناخته را طى كرد. از كجا بايد شروع كرد؟
وقتى با يك درخت نشناخته روبرو هستيم، برپايه آنچه كه در آموخته خود ذخيره داريم، در انتزاع خود، درخت را به اجزايش تقسيم مىكنيم. برگ آن، شاخهها و نوع تقسيم آنها، تنه درخت، پوست آن و اگر بتوانيم، چوب و ريشه آن را نيز مورد توجه قرار مىدهيم. محل رشد و محيط پيرامون، وضع آب و هوا وغيره را و … در بررسى خود وارد مىكنيم. به عبارت ديگر پديده نشناخته را به اجزايش تقسيم مىكنيم، تا با شناخت تك تك اجزا به حكمى نهايى درباره پديده جديد نايل شويم. ماركس اين روند را پر كردن انتزاع توخالى اوليه، زيرا نشناخته و درك نشده، با لحظهها و جنبهها و… مىنامد كه در جريان پژوهش، شناخته و درك مىشوند. تاكيد شود: ارتباطها و تاثير متقابل و چندين لايه آنها در روند حركت و تغيير آنها، تحت تاثير شرايط تغيير يابنده، شناخته و درك مىشوند.
در پايان پژوهش، پديده و يا انتزاع توخالى، به پديده مملو از دادهها و روابط و بهمتنيدگى جنبهها، به پديدهاى در حال تغيير و رشد و شدن تبديل مىشود. شناخت ديالكتيكى از «روند جارى زندگى» در پديده مورد پژوهش، از اين طريق بدست مىآيد و درك مىشود.
با اين اسلوب ديالكتيكى، بحث درباره آنكه از كدام نقطه بايد بررسى آغاز شود، بحثى غيرضرورى است. زيرا هر آغازى، يك آغاز گـذرا است. زيرا تنها لحظهاى از كليت حقيقت است.
البته بايد هر لحظه را كه مورد توجه و بررسى قرار مىدهيم، آن را آنچنان مورد پژوهشى علمى قرار دهيم و همه رابطهها و بهم تنيدگىها و تاثير متقابل آن را با لحظههاى ديگر در جريان روند رشد و شدن و تغيير و تكامل آن ببينيم، نشان دهيم و درك كنيم، اما نبايد آن را مطلق سازيم.
هيچ جنبهاى را نبايد مطلق ساخت، زيرا نبايد فراموش كرد، كه ما در جريان پژوهشى هستيم، كه در پايان آن، و بعد از شناخت همه جنبهها و وجهها و لحظهها، فقط در آنزمان، زمان ارزيابى از پديده و تعيين عمده و غيرعمده و بهويژه شناخت رشته علّى وجود و شدن پديده، قابل شناخت و درك مىشود. يعنى زمانى كه ما كليت حقيقت را درك كرده و دريافتهايم!
ماركس كه كليت نظام سرمايهدارى را درك كرده است، تجزيه و تحليل آن را در كاپيتال با تعريف “كالا” آغاز مىكند. يعنى با نطفه آغازين رشته علّى وجود و شدن صورتبندى اقتصادى- اجتماعى سرمايهدارى! پيش از او هم انديشمندان برجستهاى جوانب پراهميتى را از نظام سرمايهدارى برشمرده بودند، كه ماركس به آنها استناد هم مىكند. اما درك كليت “حقيقت” تاريخى نظام سرمايهدارى، تنها و تنها با درك ديالكتيكى از آن، به دستاورد دورانساز كارل ماركس تبديل شد.
انديشه غيرديالكتيكى، هر صفحهاى از هر پژوهشى را كه مىخواند، و از آن بدتر، آن را تنها صفحه پژوهش مىپندارد، با خواندن صفحه بعدى با بزرگترين تناقض در پژوهش روبرو مىگردد و هاج و واج، به اين سو و آن سو مىنگرد، زبان به اعتراض مىگشايد، كه مگر بيش از اين مىتوان دچار «تناقض گويى مزمن» بود؟ انديشه غيرديالكتيكى همانند مردى است كه در يكى از رومانهاى ماكسيم گوركى بر سر دوراهى ايستاده است و زار زار و با درد گريه مىكند. و آنوقت كه رهگذرى مىپرسيد، چرا او گريه مىكند، پاسخ مىدهد: من سايه خودم را گم كردهام. و تنها او مىدانست، كه من بايد به كدام سو بروم.
گناه عدم درك كليت، كه حقيقت است، گناه پژوهش نيست. گناه انديشه غيرديالكتيكى است كه جوانب متضاد در يك پديده واحد را مىبيند، زيرا براى شناخت خود لزوماً پديده را در انتزاع و تجريد خود به اجزايش تقسيم مىكند، اما با در برابر هم قرار دادن اجزا، وابستگى و ارتباط ديالكتيكى اجزاء را از مدنظر دور مىدارد و لذا كليت پديده را درك نمىكند.
اين مسئله، مسئله تاريخ انديشه فلسفى بشرى در كليت آن هم هست. درك از عين و ذهن، از تن و روح، از ماده و معنويت، تنها با درك ديالكتيكى از آن، كه ارتباط جداناپذير آن دو را درك كرد، آرى يكى بودن و وحدت آن دو را درك كرد، حل شد. وظيفهاى كه تاريخ به عهده انديشه ماركس و انگلس قرار داده بود.
ا. آذرنگ كه فرد پركار و هوشيارى است و از آرشيو و بايگانى بزرگ و همهجانبه و سازمان يافتهاى نيز برخوردار است، كه مىتواند بلافاصله هر نقل قول و دهها جملههاى جدا شده از مضمون مقالهها را از چند سال پيش در اختيارش بگذار، تا او آنها را حاضر و آماده به نوشته خود بيفزايد، و اين كار را با مقالههاى “فرهاد” انجام مىدهد، آنوقت خود را در برابر انبوهى از دادههايى مىبيند، كه اگرچه با يكديگر در تقابل و يا حتى در تضاد قرار دارند، اما باوجود اين لحظهها و جنبههاى متقابل و متضاد يك پديده را تشكيل مىدهند، چه وحدتشان براى انديشه غيرديالكتيكى در آن پديده درك نشده باقى مانده است. انديشه غيرديالكتيكى حاكم بر ذهن آذرنگ، اجباراً او را به يك نتيجهگيريى «روشن و صريح» و درعينحال قاطع عليه “فرهاد” وامىدارد: «تناقض گويى مزمن»! همين و بس!
او براى مثال نمىتواند “درك كند” (به معناى شناخت ديالكتيكى، و نه كند ذهنى! زيرا او، همانطور كه در آغاز گفته شد، فرد پركار و هوشمندى است) كه در مقاله “اقتصاد ملى، شرط دستيابى به عدالت اجتماعى”، “تمجيد” از احمدىنژاد به عمل نيامده است، كه آن را در تضاد مىيابد با مخالفت با انتخاب احمدىنژاد در انتخابات دوره نهم در مقاله ديگرى.
در مقاله “اقتصاد ملى، …”، نياز مردم به دستيابى به عدالت اجتماعى، يعنى وجهى از حقيقت جامعه امروزى ايران، آنچنان برجسته توضيح داده مىشود، كه ا. آذرنگ آن را به عنوان تائيد نامزدى احمدىنژاد و ضرورت انتخاب او درك مىكند. و زمانى كه آذرنگ در مقاله ديگرى مخالفت با انتخاب احمدىنژاد را مىخواند كه در دوره دوم انتخابات بين رفسنجانى و احمدىنژاد، بايد به رفسنجانى راى داد، فرياد اعتراض و وايلايش به عرش مىرسد و مىگويد : تناقض! تناقض و تنها تناقض گويى مزمن! و اعلان همانند بودن نظريات “فرهاد” با “راهتوده” مدافع رفسنجانى!
اما با توجه به كليت حقيقت نبرد طبقاتى در جامعه امروزى ايران، هر كدام از اين لحظهها، تنهــا لحظهاى از حقيقت هستند. همانطور كه مخالفت صريح و بىترديد عليه اجراى سياست ضدملى “خصوصى و آزادسازى اقتصادى”، كه نيروى محركه اصلى اجراى آن هاشمى رفسنجانى است، جنبه و لحظهاى از همين حقيقت را در بر مىگيرد، كه صدور حكم حكومتى غيرقانونى توسط آيت الله خامنهاى براى نقض اصل ٤٤ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، وجه ديگرى از همان حقيقت نبرد طبقاتى در كشور را تشكيل مىدهد. همانقدر نبايد نادرست ناميدن حكم حكومتى را مطلقگرايانه به معناى پوشش براى نقش هاشمى رفسنجانى پنداشت، كه نبايد ناميدن آيت الله خامنهاى را به عنوان امضا كننده حكم حكومتى، اعلام بىگناهى براى رفسنجانى درك كرد و خود را موظف به نگارش مقاله “تاكتيك بزرگنمايى نقش ولايت فقيه در اقتصاد كشور” دانست، كه ا. آذرنگ خود را موظف به آن دانسته و چنين مقالهاى نوشته است.
تصور هر كدام از اين “تضادها” به مثابه كليت، كه ناشى از مطلق كردن اين يا آن لحظه در پديده بغرنج نبرد طبقاتى در
ايران امروز است، انديشه را از شناخت كليت نبرد طبقاتى عاجز مىسازد. نبردى كه همه اين تقابل و تضادها را در بر مىگيرد و وحدتى ديالكتيكى را تشكيل مىدهد.
پيامد چنين شيوه غيرديالكتيكى در جنبش تودهاى آن است، كه بخشى سنگ احمدىنژاد و خامنهاى را به سينه مىزنند، ديگران هاشمى رفسنجانى را نقطه اتكاى خود مىدانند و گروه ديگر در كنار اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسيال دموكرات قرار مىگيرد. و همه نيز خود را نماينده انديشه تودهاى مىپندارند.
انديشه غيرديالكتيكى حاكم بر تارنگاشت “عدالت” درك نمىكند كه همه نكات فوق، جنبه و لحظههايى در نبرد واحد طبقاتى “از بالا”، يعنى از طرف قشرهاى مختلف حاكميت سرمايهدارى عليه منافع مردم و كشور است. همانطور كه همين انديشه در “راهتوده” نيز درك نمىكند، كه توجيه نظريات «برخى از اصلاحطلبان درباره ضرورت خصوصى [و آزادسازى اقتصادى]”» در اين تارنگاشت، تائيد نبرد طبقاتى از بالا است. “نامه مردم” نيز قادر به درك اين نكته نيست كه دعوت “نماينده كميته مركزى” به مجلس اروپايى در كنار اپوزيسيون راست و “چپ” خارج از كشور، ناشى از حاكميت انديشه غيرديالكتيكى بر انديشه اين كميته مركزى است، كه آن را وا مىدارد در آن جلسه آنچه را كه بايد بگويد، بر زبان نياورد!
اگر در سند “ايران سى سال پس از انقلاب شكوهمند بهمن” «رهبرى وقت» حزب قادر نيست درك كند، بررسى علمى، اما جانبدارانه از منافع جنبش تودهاى و ترقىخواهى صد ساله ميهن ما، به عبارت ديگر ضرورت بررسى تجربه گذشته، آموزش از آن براى نبرد حال و آينده است، زيرا بر ذهنش انديشه ديالكتيكى حاكم نيست، تا كليت “حقيقت” نبرد طبقاتى را درك كند. آنوقت به چوبدست نبرد طبقاتى ارتجاع داخلى و خارجى عليه منافع طبقه كارگر و مردم ايران تبديل مىگردد، وقتى مىكوشد با زدن «رهبرى وقت»، كيانورىها، طبرىها، جوانشيرها، بهزادىها، حجرىها، هاتفىها و دهها و دهها تودهاى جان باخته و شيفه حزبى، حزب توده ايران را بىاعتبار سازد. حزب توده ايران و نقش آن را از تاريخ ميهن ما بزدايد.
مشكلى كه جنبش تودهاى اكنون با آن روبروست، ترك انديشه ديالكتيكى و تحليل ماترياليسم تاريخى از پديدههايى است كه مىتوانند در تقابل و تضاد با يكديگر قرار داشته باشند، اما همگى لحظه و جنبه و وجهى از نبرد طبقاتى “از بالا” در ايران و جهان عليه منافع طبقه كارگر ايران، كه از منافع كل مردم دفاع مىكند، هستند.
انديشه غيرديالكتيكى، كه به خود زحمت بىجا مىدهد و براى ما دردسر مىسازد و باعث صرف نيرو مىشود، البته اين جنبه مثبت را هم دارد، كه انسان را وامىدارد، در ذهن خود به انديشيدن درباره اسلوب تجزيه و تحليل ديالكتيكى بپردازد و آن را بر روى كاغذ نيز بياورد، شايد كمكى باشد در روند درك پديدهها. زيرا به گفته زندهياد طبرى در پيشگفتار اثرش “يادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى”، «ضرورت كوشش براى اجتهاد در مسائل تئورى عمومى ماركسيستى- لنينيستى انكار ناپذير است و تئورى از هر سخن الكنى در اين زمينه مىتواند غنىتر شود. … بهر صورت هر نسلى كه در مبارزه شركت مىكند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئورى عام بر پراتيك به دست دهد. يا به عبارت ديگر، تجارب خود را جمعبندى كند. معناى سير تكاملى تئورىها و ژرفش در ماهيتهاى دمبدم تازهتر و عميقتر جز اين نيست.»
بحث امروز در آخرين روز سال ١٣٧٨، يعنى در شصتمين روز ملى كردن صنايع نفت در ايران، هديه آخر به آذرنگ و شيوه غيرديالكتيكى انديشه او و ديگر گروههاى تودهاى است، زيرا عيد است. بايد آن را آخرين عيدى دانست. ادامه بحثهاى انحرافى و بىتوجهى مزمن به اصلىترين وظايف روز، كه با ورود ميرحسين موسوى با برنامه انتخاباتى ويژه او به صحنه مبارزات اجتماعى، وارد مرحله نوينى شده است و در زير به آن پرداخته خواهد شد، در عين حال مرحله جديدى را تشكيل مىدهد براى بحث در جنبش تودهاى.
ادامه سياست تاكنون توسط گروههاى ديگر در جنبش تودهاى، ضرورى مىسازد به جستجوى علل پافشارى غيرمستند آنها به ادامه سياست نادرست رفت. بايد ديد آيا علل ديگرى براى “بدفهمى” وجود دارد. در اين زمينه بايد به توصيهاى كه رفيق عزير على خاورى در يكى از جلسات “كميته برون مرزى” داشت، انديشيد. او گفت: بايد در انديشيدن جسور بود!
پديده نبرد طبقاتى در ايران
تودهاىها اكنون، مثل هميشه، بايد پديده نبرد طبقاتى در ايران را درك كنند، تا بتوانند بر روى آن تاثير خود را بگذارند. براى درك اين پديده، جنبش تودهاى بايد با تحليل ديالكتيكى اجزاى اين نبرد را تشخيص دهد و درك كند. بايد عمده را از غيرعمده جدا سازد. ازاينرو “تودهاىها” معتقد بود و هست، كه بايد پذيرفت، كه
١- جنبش تودهاى بايد تحليل مستقل خود را از موضع طبقه كارگر ايران از اوضاع جهان، منطقه و ايران داشته باشد. شناخت از تحليل مشخص طبقه كارگر را بايد جدا از برداشت و تحليل طبقات و قشرهاى ديگر جامعه تنظيم كرد و ارايه داد.
٢- برپايه شناخت مستقل بدست آمده از نبرد طبقاتى در ايران و تعيين جايگاه و منافع و سياست طبقات و قشرهاى ديگر در كشور، بايد جنبش تودهاى سياست مستقل خود را در ارتباط با اتحادهاى ممكن در جامعه تعيين كرده و اعلام دارد.
٣- بايد بين اتحادها براى تغييرات بنيادى با هدف تغييرات زيربنايى و رشد ترقىخواهانه جامعه از يك سو، و اتحادها براى پاسخ به نيازهاى روز و عاجل اجتماعى از سوىديگر، تفاوت قايل شد.
٤- اتحاد و وحدت عمل در تحقق بخشيدن به وظايف روز يا آنى كه جوانشير آن را در كتاب “سيماى مردمى حزب توده ايران”، وظايف دموكراتيك طبقه كارگر مىنامد، از طريق ايجاد همكارى با قشرهاى مختلف اجتماعى تا حد احزاب ملى ممكن مىگردند. هدف اين اتحادها ايجاد تغييرات و اصلاحات در چهارچوب نظام حاكم مىباشند. اين اتحاد و همكارىها مىتوانند گذرا و ناپايدار باشند. مىتوانند اما براى دورانهاى نسبتاً طولانى، براى مثال ادوار مجلس و بيش از آن تداوم يابند.
٥- گروه نخست از اتحادها، اتحاد براى اهداف دورنمايى و به بيان كتاب پيش گفته، اهداف آتى و سوسياليستى طبقه كارگر هستند. براى مثال پيشنهاد “جبهه متحد خلق” توسط حزب توده ايران در دوران پس از پيروزى انقلاب، كه با هدف تغييرات اقتصادى- اجتماعى در جهت گذار از نظام فرتوت سرمايهدارى اعلام شده بود، از اين نوع اتحادهاى استراتژيك و دورنمايى است.
٦- درعين حال كه نبايد تفاوت و حتى تضاد بين دو گروه از اتحادها را از مدنظر دور داشت، نبايد وابستگى و امكان گذار همكارىها به اتحادهاى پايدارتر و دورنمايى را نفى نمود. بايد براى ايجاد شدن چنين امكانى كوشيد. بهويژه در دورانهاى انقلابى، با رشد خواستهاى دموكراتيك، چنين گذارهايى بسرعت ممكن است. در آن زمانها كه مثلاً شعار “آزادى”، “صلح”، “نان”، “زمين” و … در شور انقلابى خلق همهگير و فراگير مىشوند، مىتواند «بيست سال در يك روز تجميع گردد» (ماركس)
٧- تشخيص “اصلىترين تضاد” و “اصلىترين عرصه مبارزه” در لحظه حال، نوك نيزه روند رشد و ترقى جامعه را نشان داده و عرصه مبارزاتى تحقق بخشيدن به آن را بيان مىكند و قابل درك مىسازد.
اصلىترين تضاد مىتواند از مجموعهاى از تضادهاى بهمتنيده و جدايىناپذير تشكيل شود. هماكنون در ايران ما با چنين وضعى روبرو هستيم. خواست برخوردارى از آزادىهاى دموكراتيك و قانونى، كه ميرحسين موسوى آن را در برنامه انتخاباتى خود «ارزش آزادى» مىنامد و همچنين خواست برخوردارى از عدالت اجتماعى به كمك اجراى يك برنامه اقتصاد ملى و دموكراتيك برپايه اصلهاى ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى، كه موسوى خواستار تحقق آن در برنامه مبارزات انتخاباتى خود مىشود، مجموعه بهمتنيده و جدايىناپذيرِ مضمونِ “اصلىترين تضاد” جامعه ايرانى را تشكيل مىدهند. حل ديالكتيكى آن، سد راه رشد جامعه و بن بست ايجاد شده را ازبين مىبرد. درعين حال دستاوردهاى انقلاب بزرگ بهمن را به ثمر مىنشاند.
موسوى اصلىترين تضاد و مبارزه در “اصلىترين عرصه” را در برقرارى آزادىهاى دموكراتيك و قانونى از طريق مبارزه با «قانون شكنىهاى گسترده» كه با نابودى «ارزش آزادى» همراه بوده است از يك سو و برجسته ساختن نقش «اصلهاى ٤٣ و ٤٤» قانون اساسى براى «رسيدن به رشد اقتصادى» در خدمت عدالت اجتماعى را از سوى ديگر، به دو محور برنامه مبارزه انتخاباتى خود تبديل نموده است.
بدينترتيب، مرحله بحث تئوريك در جنبش تودهاى با وارد شدن ميرحسين موسوى به مبارزات انتخاباتى وارد مرحله پراتيك و مبارزهِ انقلابى اجتماعى مىشود. ازاينرو نيز بحث امروز آخرين بحث در اين زمينه بود. اين يك اتمام حجت است. زيرا اگر اكنون “تارنگاشت عدالت” و ديگر گروههاى تودهاى جاى بجاى خود را در مبارزات اجتماعى نيابند و براى تحقق شعار “جبهه متحد خلق” به مبارزه برنخيزند، نه تنها در برابر تاريخ رفوزه هستند، بلكه خود را از درون جنبش تودهاى نيز اخراج كردهاند.
بايد اميدوار بود و براى دسترسى به آن به مبارزه جانانه برخاست، كه با ورود ميرحسين موسوى به صحنه مبارزات انتخاباتى براى رياست جمهورى دوره دهم، راه زنده و فعال شدن “دموكراسى انقلابى” در ايران هموار شود. اما اگر هم اين روند محتوم به هر دليلى متوقف و يا كند شود، دفاع از اهداف دوگانه فوق، دفاع از اهداف دموكراتيك و عدالت خواهانه انقلاب شكوهمند مردمى- ضدديكتاتورى و ملى- ضدامپرياليستى بهمن ٥٧ مردم ميهن ماست و وظيفه بدون ترديد مبارزاتى حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را در اين دوره از نبردهاى اجتماعى تشكيل مىدهد.
آرى، آرى زندگى زيباست.
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست.
گر بيفروزيش،
رقص شعلهاش در هر كران پيداست،
ورنه خاموش است و
خاموشى گناه ماست!
زندگانى شعله مىخواهد.
شعلهها را هيمه بايد روشنى افزود.
سياوش كسرائى
(نقل از “يادنامه شهيدان” اثر زندهياد رحيم نامور)