زنده‏باد بحث بين توده‏اى‏‏‏ها (٧)انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ آذرنگ، حقيقت را درك نمى‏‏‏كندانتخابات رياست جمهورى‏‏‏ و اصلى‏‏‏ترين تضاد

image_pdfimage_print

مقاله شمار ٥٢/١٣٨٧

 

كليت، حقيقت است، جمله معروف هگل مى‏‏‏باشد. حقيقت اما يك بافت يك دست، يك لايه، با يك جنبه و وجه و لحظه و … نيست، بلكه «روند جارى‏‏‏ زندگى‏‏‏» به قول ماركس از بهم‏تنيدگى‏‏‏ و بهم‏پيوستگى‏‏‏ مجموعه‏اى‏‏‏ از لايه‏ها، جنبه و وجه و لحظه‏ها و… تشكيل مى‏‏‏شود، كه تحت تاثير شرايط تغيير يابنده، در حال تغيير و شدن است. هر چه پديده رشد‏يافته‏تر باشد، پيچيدگى‏‏‏ و هزار لايگى‏‏‏ آن بيش‏تر است.

روند رشد و تغيير از ساده به بغرنج و از بسيط به مركب را مى‏‏‏توان در كليه پديده‏ها يافت و نشان داد. جامعه طبقاتى‏‏‏ پيشرفته سرمايه‏دارى‏‏‏ در تاريخ بشرى‏‏‏ بدون ترديد يكى‏‏‏ از بغرنج‏ترين و مركب‏ترين پديده‏هاست، كه شناخت و درك از آن را ماركس در “كاپيتال” وظيفه دورانساز خود قرار داد. ماركس به منظور توضيح و تشريح ساختار و عملكرد نظام سرمايه‏دارى‏‏‏، به نگارش يك كتب دستور عمل براى‏‏‏ انديشه ديالكتيكى‏‏‏ نپرداخت، بلكه اسلوب و انديشه ديالكتيكى‏‏‏ را گام به گام و در جاى‏‏‏ جاى‏‏‏ پژوهش و بررسى‏‏‏ صورتبندى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏ در “كاپيتال”، و در زيربناى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏ آن، بكار گرفت و آن را ترسيم نمود.

 

لذا براى‏‏‏ درك اسلوب شناخت از حقيقت و ساختار ديالكتيكى‏‏‏ حقيقت، مى‏‏‏توان به شيوه كار علمى‏‏‏ ماركس اعتماد كرد و دل به آن سپرد، زمانى‏‏‏ كه مى‏‏‏خواهيم يك پديده جديد و يا نشناخته را مورد بررسى‏‏‏ و پژوهش قرار دهيم.

 

چگونه بايد راه بررسى‏‏‏ پديده نشناخته را طى‏‏‏ كرد. از كجا بايد شروع كرد؟

 

وقتى‏‏‏ با يك درخت نشناخته روبرو هستيم، برپايه آنچه كه در آموخته خود ذخيره داريم، در انتزاع خود، درخت را به اجزايش تقسيم مى‏‏‏كنيم. برگ آن، شاخه‏ها و نوع تقسيم آن‏ها، تنه درخت، پوست آن و اگر بتوانيم، چوب و ريشه آن را نيز مورد توجه قرار مى‏‏‏دهيم. محل رشد و محيط پيرامون، وضع آب و هوا وغيره را و … در بررسى‏‏‏ خود وارد مى‏‏‏كنيم. به عبارت ديگر پديده نشناخته را به اجزايش تقسيم مى‏‏‏كنيم، تا با شناخت تك تك اجزا به حكمى‏‏‏ نهايى‏‏‏ درباره پديده جديد نايل شويم. ماركس اين روند را پر كردن انتزاع توخالى‏‏‏ اوليه، زيرا نشناخته و درك نشده، با لحظه‏ها و جنبه‏ها و… مى‏‏‏نامد كه در جريان پژوهش، شناخته و درك مى‏‏‏شوند. تاكيد شود: ارتباط‏ها و تاثير متقابل و چندين لايه آن‏ها در روند حركت و تغيير آن‏ها، تحت تاثير شرايط تغيير يابنده، شناخته و درك مى‏‏‏شوند.

در پايان پژوهش، پديده و يا انتزاع توخالى‏‏‏، به پديده مملو از داده‏ها و روابط و بهم‏تنيدگى‏‏‏ جنبه‏ها، به پديده‏اى‏‏‏ در حال تغيير و رشد و شدن تبديل مى‏‏‏شود. شناخت ديالكتيكى‏‏‏ از «روند جارى‏‏‏ زندگى‏‏‏» در پديده مورد پژوهش، از اين طريق بدست مى‏‏‏آيد و درك مى‏‏‏شود.

 

با اين اسلوب ديالكتيكى‏‏‏، بحث درباره آنكه از كدام نقطه بايد بررسى‏‏‏ آغاز شود، بحثى‏‏‏ غيرضرورى‏‏‏ است. زيرا هر آغازى‏‏‏، يك آغاز گـذرا است. زيرا تنها لحظه‏اى‏‏‏ از كليت حقيقت است.

البته بايد هر لحظه را كه مورد توجه و بررسى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهيم، آن را آنچنان مورد پژوهشى‏‏‏ علمى‏‏‏ قرار دهيم و همه رابطه‏ها و بهم تنيدگى‏‏‏ها و تاثير متقابل آن را با لحظه‏هاى‏‏‏ ديگر در جريان روند رشد و شدن و تغيير و تكامل آن ببينيم، نشان دهيم و درك كنيم، اما نبايد آن را مطلق سازيم.

هيچ جنبه‏اى‏‏‏ را نبايد مطلق ساخت، زيرا نبايد فراموش كرد، كه ما در جريان پژوهشى‏‏‏ هستيم، كه در پايان آن، و بعد از شناخت همه جنبه‏ها و وجه‏ها و لحظه‏ها، فقط در آن‏زمان، زمان ارزيابى‏‏‏ از پديده و تعيين عمده و غيرعمده و به‏ويژه شناخت رشته علّى‏‏‏ وجود و شدن پديده، قابل شناخت و درك مى‏‏‏شود. يعنى‏‏‏ زمانى‏‏‏ كه ما كليت حقيقت را درك كرده و دريافته‏ايم!

ماركس كه كليت نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ را درك كرده است، تجزيه و تحليل آن را در كاپيتال با تعريف “كالا” آغاز مى‏‏‏كند. يعنى‏‏‏ با نطفه آغازين رشته علّى‏‏‏ وجود و شدن صورتبندى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ سرمايه‏دارى‏‏‏! پيش از او هم انديشمندان برجسته‏اى‏‏‏ جوانب پراهميتى‏‏‏ را از نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ برشمرده بودند، كه ماركس به آن‏ها استناد هم مى‏‏‏كند. اما درك كليت “حقيقت” تاريخى‏‏‏ نظام سرمايه‏دارى‏‏‏، تنها و تنها با درك ديالكتيكى‏‏‏ از آن، به دستاورد دورانساز كارل ماركس تبديل شد.

 

انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏، هر صفحه‏اى‏‏‏ از هر پژوهشى‏‏‏ را كه مى‏‏‏خواند، و از آن بدتر، آن را تنها صفحه پژوهش مى‏‏‏پندارد، با خواندن صفحه بعدى‏‏‏ با بزرگ‏ترين تناقض‏ در پژوهش روبرو مى‏‏‏گردد و هاج و واج، به اين سو و آن سو مى‏‏‏نگرد، زبان به اعتراض مى‏‏‏گشايد، كه مگر بيش از اين مى‏‏‏توان دچار «تناقض گويى‏‏‏ مزمن» بود؟ انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ همانند مردى‏‏‏ است كه در يكى‏‏‏ از رومان‏هاى‏‏‏ ماكسيم گوركى‏‏‏ بر سر دوراهى‏‏‏ ايستاده است و زار زار و با درد گريه مى‏‏‏كند. و آنوقت كه رهگذرى‏‏‏‏ مى‏‏‏پرسيد، چرا او گريه مى‏‏‏‏كند، پاسخ مى‏‏‏دهد: من سايه خودم را گم كرده‏ام. و تنها او مى‏‏‏‏دانست، كه من بايد به كدام سو بروم.

 

گناه عدم درك كليت، كه حقيقت است، گناه پژوهش نيست. گناه انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ است كه جوانب متضاد در يك پديده واحد را مى‏‏‏بيند، زيرا براى‏‏‏ شناخت خود لزوماً پديده را در انتزاع و تجريد خود به اجزايش تقسيم مى‏‏‏كند، اما با در برابر هم قرار دادن اجزا، وابستگى‏‏‏ و ارتباط ديالكتيكى‏‏‏ اجزاء را از مدنظر دور مى‏‏‏دارد و لذا كليت پديده را درك نمى‏‏‏كند.

اين مسئله، مسئله تاريخ انديشه فلسفى‏‏‏ بشرى‏‏‏ در كليت آن هم هست. درك از عين و ذهن، از تن و روح، از ماده و معنويت، تنها با درك ديالكتيكى‏‏‏ از آن، كه ارتباط جداناپذير آن دو را درك كرد، آرى‏‏‏ يكى‏‏‏ بودن و وحدت آن دو را درك كرد، حل شد. وظيفه‏اى‏‏‏ كه تاريخ به عهده انديشه ماركس و انگلس قرار داده بود.

 

ا. آذرنگ كه فرد پركار و هوشيارى‏‏‏ است و از آرشيو و بايگانى‏‏‏ بزرگ و همه‏جانبه و سازمان‏ يافته‏اى‏‏‏ نيز برخوردار است، كه مى‏‏‏تواند بلافاصله هر نقل قول و ده‏ها جمله‏هاى‏‏‏ جدا شده از مضمون مقاله‏ها را از چند سال پيش در اختيارش بگذار، تا او آن‏ها را حاضر و آماده به نوشته خود بيفزايد، و اين كار را با مقاله‏هاى‏‏‏ “فرهاد” انجام مى‏‏‏دهد، آنوقت خود را در برابر انبوهى‏‏‏ از داده‏هايى‏‏‏ مى‏‏‏بيند، كه اگرچه با يكديگر در تقابل و يا حتى‏‏‏ در تضاد قرار دارند، اما باوجود اين لحظه‏ها و جنبه‏هاى‏‏‏ متقابل و متضاد يك پديده را تشكيل مى‏‏‏دهند، چه وحدتشان براى‏‏‏ انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ در آن پديده درك نشده باقى‏‏‏ مانده است. انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ حاكم بر ذهن آذرنگ، اجباراً او را به يك نتيجه‏گيريى‏‏‏ «روشن و صريح» و درعين‏حال قاطع عليه “فرهاد” وامى‏‏‏دارد: «تناقض گويى‏‏‏ مزمن»! همين و بس!

 

او براى‏‏‏ مثال نمى‏‏‏تواند “درك كند” (به معناى‏‏‏ شناخت ديالكتيكى‏‏‏، و نه كند ذهنى‏‏‏! زيرا او، همانطور كه در آغاز گفته شد، فرد پركار و هوشمندى‏‏‏ است) كه در مقاله “اقتصاد ملى‏‏‏، شرط دستيابى‏‏‏ به عدالت اجتماعى‏‏‏”، “تمجيد” از احمدى‏‏‏نژاد به عمل نيامده است، كه آن را در تضاد مى‏‏‏يابد با مخالفت با انتخاب احمدى‏‏‏نژاد در انتخابات دوره نهم در مقاله‏ ديگرى‏‏‏.

در مقاله “اقتصاد ملى‏‏‏، …”، نياز مردم به دستيابى‏‏‏ به عدالت اجتماعى‏‏‏، يعنى‏‏‏ وجهى‏‏‏ از حقيقت جامعه امروزى‏‏‏ ايران، آنچنان برجسته توضيح داده مى‏‏‏شود، كه ا. آذرنگ آن را به عنوان تائيد نامزدى‏‏‏ احمدى‏‏‏نژاد و ضرورت انتخاب او درك مى‏‏‏كند. و زمانى‏‏‏ كه آذرنگ در مقاله ديگرى‏‏‏ مخالفت با انتخاب احمدى‏‏‏نژاد را مى‏‏‏خواند كه در دوره دوم انتخابات بين رفسنجانى‏‏‏ و احمدى‏‏‏نژاد، بايد به رفسنجانى‏‏‏ راى‏‏‏ داد، فرياد اعتراض و وايلايش به عرش مى‏‏‏رسد و مى‏‏‏گويد : تناقض! تناقض و تنها تناقض گويى‏‏‏ مزمن! و اعلان همانند بودن نظريات “فرهاد” با “راه‏توده” مدافع رفسنجانى‏‏‏!

 

اما با توجه به كليت حقيقت نبرد طبقاتى‏‏‏ در جامعه امروزى‏‏‏ ايران، هر كدام از اين لحظه‏ها، تنهــا لحظه‏اى‏‏‏ از حقيقت هستند. همانطور كه مخالفت صريح و بى‏‏‏ترديد عليه اجراى‏‏‏ سياست ضدملى‏‏‏ “خصوصى‏‏‏ و آزادسازى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏”، كه نيروى‏‏‏ محركه اصلى‏‏‏ اجراى‏‏‏ آن هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ است، جنبه و لحظه‏اى‏‏‏ از همين حقيقت را در بر مى‏‏‏گيرد، كه صدور حكم حكومتى‏‏‏ غيرقانونى‏‏‏ توسط آيت الله خامنه‏اى‏‏‏ براى‏‏‏ نقض اصل ٤٤ قانون اساسى‏‏‏ جمهورى‏‏‏ اسلامى‏‏‏ ايران، وجه ديگرى‏‏‏ از همان حقيقت نبرد طبقاتى‏‏‏ در كشور را تشكيل مى‏‏‏دهد. همانقدر نبايد نادرست ناميدن حكم حكومتى‏‏‏ را مطلق‏گرايانه به معناى‏‏‏ پوشش براى‏‏‏ نقش هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ پنداشت، كه نبايد ناميدن آيت الله خامنه‏اى‏‏‏ را به عنوان امضا كننده حكم حكومتى‏‏‏، اعلام بى‏‏‏گناهى‏‏‏ براى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ درك كرد و خود را موظف به نگارش مقاله “تاكتيك بزرگنمايى‏‏‏ نقش ولايت فقيه در اقتصاد كشور” دانست، كه ا. آذرنگ خود را موظف به آن دانسته و چنين مقاله‏اى‏‏‏ نوشته است.

تصور هر كدام از اين “تضادها” به مثابه كليت، كه ناشى‏‏‏ از مطلق‏ كردن اين يا آن لحظه در پديده بغرنج نبرد طبقاتى‏‏‏ در

ايران امروز است، انديشه را از شناخت كليت نبرد طبقاتى‏‏‏ عاجز مى‏‏‏سازد. نبردى‏‏‏ كه همه اين تقابل و تضادها را در بر مى‏‏‏گيرد و وحدتى‏‏‏ ديالكتيكى‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏دهد.

پيامد چنين شيوه غيرديالكتيكى‏‏‏ در جنبش توده‏اى‏‏‏ آن است، كه بخشى‏‏‏ سنگ احمدى‏‏‏نژاد و خامنه‏اى‏‏‏ را به سينه مى‏‏‏زنند، ديگران هاشمى‏‏‏ رفسنجانى‏‏‏ را نقطه اتكاى‏‏‏ خود مى‏‏‏دانند و گروه ديگر در كنار اپوزيسيون راست و سلطنت طلب و “چپ” سوسيال دموكرات قرار مى‏‏‏گيرد. و همه نيز خود را نماينده انديشه توده‏اى‏‏‏ مى‏‏‏پندارند.

 

 انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ حاكم بر تارنگاشت “عدالت” درك نمى‏‏‏كند كه همه نكات فوق، جنبه و لحظه‏هايى‏‏‏ در نبرد واحد طبقاتى‏‏‏ “از بالا”، يعنى‏‏‏ از طرف قشرهاى‏‏‏ مختلف حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ عليه منافع مردم و كشور است. همانطور كه همين انديشه در “راه‏توده” نيز درك نمى‏‏‏كند، كه توجيه نظريات «برخى‏‏‏ از اصلاح‏طلبان درباره ضرورت خصوصى‏‏‏ [و آزادسازى‏‏‏ اقتصادى‏‏‏]”» در اين تارنگاشت، تائيد نبرد طبقاتى‏‏‏ از بالا است. “نامه مردم” نيز قادر به درك اين نكته نيست كه دعوت “نماينده كميته مركزى‏‏‏” به مجلس اروپايى‏‏‏ در كنار اپوزيسيون راست و “چپ” خارج از كشور، ناشى‏‏‏ از حاكميت انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏ بر انديشه اين كميته مركزى‏‏‏ است، كه آن را وا مى‏‏‏دارد در آن جلسه آنچه را كه بايد بگويد، بر زبان نياورد!

اگر در سند “ايران سى‏‏‏ سال پس از انقلاب شكوهمند بهمن” «رهبرى‏‏‏ وقت» حزب قادر نيست درك كند، بررسى‏‏‏ علمى‏‏‏، اما جانبدارانه از منافع جنبش توده‏اى‏‏‏ و ترقى‏‏‏خواهى‏‏‏ صد ساله ميهن ما، به عبارت ديگر ضرورت بررسى‏‏‏ تجربه گذشته، آموزش از آن براى‏‏‏ نبرد حال و آينده است، زيرا بر ذهنش انديشه ديالكتيكى‏‏‏ حاكم نيست، تا كليت “حقيقت” نبرد طبقاتى‏‏‏ را درك كند. آنوقت به چوبدست نبرد طبقاتى‏‏‏ ارتجاع داخلى‏‏‏ و خارجى‏‏‏ عليه منافع طبقه كارگر و مردم ايران تبديل مى‏‏‏گردد، وقتى‏‏‏ مى‏‏‏كوشد با زدن «رهبرى‏‏‏ وقت»، كيانورى‏‏‏ها، طبرى‏‏‏ها، جوانشيرها، بهزادى‏‏‏ها، حجرى‏‏‏ها، هاتفى‏‏‏ها و ده‏ها و ده‏ها توده‏اى‏‏‏ جان باخته و شيفه حزبى‏‏‏، حزب توده ايران را بى‏‏‏اعتبار سازد. حزب توده ايران و نقش آن را از تاريخ ميهن ما بزدايد.

 

مشكلى‏‏‏ كه جنبش توده‏اى‏‏‏ اكنون با آن روبروست، ترك انديشه ديالكتيكى‏‏‏ و تحليل ماترياليسم تاريخى‏‏‏ از پديده‏هايى‏‏‏ است كه مى‏‏‏توانند در تقابل و تضاد با يكديگر قرار داشته باشند، اما همگى‏‏‏ لحظه و جنبه و وجهى‏‏‏ از نبرد طبقاتى‏‏‏ “از بالا” در ايران و جهان عليه منافع طبقه كارگر ايران، كه از منافع كل مردم دفاع مى‏‏‏كند، هستند.

 

انديشه غيرديالكتيكى‏‏‏، كه به خود زحمت بى‏‏‏جا مى‏‏‏دهد و براى‏‏‏ ما دردسر مى‏‏‏سازد و باعث صرف نيرو مى‏‏‏شود، البته اين جنبه مثبت را هم دارد، كه انسان را وامى‏‏‏دارد، در ذهن خود به انديشيدن درباره اسلوب تجزيه و تحليل ديالكتيكى‏‏‏ بپردازد و آن را بر روى‏‏‏ كاغذ نيز بياورد، شايد كمكى‏‏‏ باشد در روند درك پديده‏ها. زيرا به گفته زنده‏ياد طبرى‏‏‏ در پيش‏گفتار اثرش “يادداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏‏ فلسفى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏”، «ضرورت كوشش براى‏‏‏ اجتهاد در مسائل تئورى‏‏‏ عمومى‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏- لنينيستى‏‏‏ انكار ناپذير است و تئورى‏‏‏ از هر سخن الكنى‏‏‏ در اين زمينه مى‏‏‏تواند غنى‏‏‏تر شود. … بهر صورت هر نسلى‏‏‏ كه در مبارزه شركت مى‏‏‏كند، بايد دريافت و منش خود را از انطباق تئورى‏‏‏ عام بر پراتيك به دست دهد. يا به عبارت ديگر، تجارب خود را جمع‏بندى‏‏‏ كند. معناى‏‏‏ سير تكاملى‏‏‏ تئورى‏‏‏ها و ژرفش در ماهيت‏هاى‏‏‏ دمبدم تازه‏تر و عميق‏تر جز اين نيست.»

 

بحث امروز در آخرين روز سال ١٣٧٨، يعنى‏ در شصتمين روز ملى‏ كردن صنايع نفت در ايران، هديه آخر به آذرنگ و شيوه غيرديالكتيكى‏‏‏ انديشه او و ديگر گروه‏هاى‏‏‏ توده‏اى‏‏‏ است، زيرا عيد است. بايد آن را آخرين عيدى‏‏‏ دانست. ادامه بحث‏هاى‏‏‏ انحرافى‏‏‏ و بى‏‏‏توجهى‏‏‏ مزمن به اصلى‏‏‏ترين وظايف روز، كه با ورود ميرحسين موسوى‏‏‏ با برنامه انتخاباتى‏‏‏ ويژه او به صحنه مبارزات اجتماعى‏‏‏، وارد مرحله نوينى‏‏‏ شده است و در زير به آن پرداخته خواهد شد، در عين حال مرحله‏ جديدى‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏دهد براى‏‏‏ بحث در جنبش توده‏اى‏‏‏.

ادامه سياست تاكنون توسط گروه‏هاى‏‏‏ ديگر در جنبش توده‏اى‏‏‏، ضرورى‏‏‏ مى‏‏‏سازد به جستجوى‏‏‏ علل پافشارى‏‏‏ غيرمستند آن‏ها به ادامه سياست نادرست رفت. بايد ديد آيا علل ديگرى‏‏‏ براى‏‏‏ “بدفهمى‏‏‏” وجود دارد. در اين زمينه بايد به توصيه‏اى‏‏‏ كه رفيق عزير على‏‏‏ خاورى‏‏‏ در يكى‏‏‏ از جلسات “كميته برون مرزى‏‏‏” داشت، انديشيد. او گفت: بايد در انديشيدن جسور بود!

 

پديده نبرد طبقاتى‏‏‏ در ايران

 

توده‏اى‏‏‏ها اكنون، مثل هميشه، بايد پديده نبرد طبقاتى‏‏‏ در ايران را درك كنند، تا بتوانند بر روى‏‏‏ آن تاثير خود را بگذارند. براى‏‏‏ درك اين پديده، جنبش توده‏اى‏‏‏ بايد با تحليل ديالكتيكى‏‏‏ اجزاى‏‏‏ اين نبرد را تشخيص دهد و درك كند. بايد عمده را از غيرعمده جدا سازد. ازاين‏رو “توده‏اى‏‏‏ها” معتقد بود و هست، كه بايد پذيرفت، كه

 

١- جنبش توده‏اى‏‏‏ بايد تحليل مستقل خود را از موضع طبقه كارگر ايران از اوضاع جهان، منطقه و ايران داشته باشد. شناخت از تحليل مشخص طبقه كارگر را بايد جدا از برداشت و تحليل طبقات و قشرهاى‏‏‏ ديگر جامعه تنظيم كرد و ارايه داد.

٢- برپايه شناخت مستقل بدست آمده از نبرد طبقاتى‏‏‏ در ايران و تعيين جايگاه و منافع و سياست طبقات و قشرهاى‏‏‏ ديگر در كشور، بايد جنبش توده‏اى‏‏‏ سياست مستقل خود را در ارتباط با اتحادهاى‏‏‏ ممكن در جامعه تعيين كرده و اعلام دارد.

٣- بايد بين اتحادها براى‏‏‏ تغييرات بنيادى‏‏‏ با هدف تغييرات زيربنايى‏‏‏ و رشد ترقى‏‏‏خواهانه جامعه از يك سو، و اتحادها براى‏‏‏ پاسخ به نيازهاى‏‏‏ روز و عاجل اجتماعى‏‏‏ از سوى‏‏‏ديگر، تفاوت قايل شد.

٤- اتحاد و وحدت عمل در تحقق بخشيدن به وظايف روز يا آنى‏‏‏ كه جوانشير آن را در كتاب “سيماى‏‏‏ مردمى‏‏‏ حزب توده ايران”، وظايف دموكراتيك طبقه كارگر مى‏‏‏نامد، از طريق ايجاد همكارى‏‏‏ با قشرهاى‏‏‏ مختلف اجتماعى‏‏‏ تا حد احزاب ملى‏‏‏ ممكن مى‏‏‏گردند. هدف اين اتحادها ايجاد تغييرات و اصلاحات در چهارچوب نظام حاكم مى‏‏‏باشند. اين اتحاد و همكارى‏‏‏ها مى‏‏‏توانند گذرا و ناپايدار باشند. مى‏‏‏توانند اما براى‏‏‏ دوران‏هاى‏‏‏ نسبتاً طولانى‏‏‏، براى‏‏‏ مثال ادوار مجلس و بيش از آن تداوم يابند.

٥- گروه نخست از اتحادها، اتحاد براى‏‏‏ اهداف دورنمايى‏‏‏ و به بيان كتاب پيش گفته، اهداف آتى‏‏‏ و سوسياليستى‏‏‏ طبقه كارگر هستند. براى‏‏‏ مثال پيشنهاد “جبهه متحد خلق” توسط حزب توده ايران در دوران پس از پيروزى‏‏‏ انقلاب، كه با هدف تغييرات اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ در جهت گذار از نظام فرتوت سرمايه‏دارى‏‏‏ اعلام شده بود، از اين نوع اتحادهاى‏‏‏ استراتژيك و دورنمايى‏‏‏ است.

٦- درعين حال كه نبايد تفاوت و حتى‏‏‏ تضاد بين دو گروه از اتحادها را از مدنظر دور داشت، نبايد وابستگى‏‏‏ و امكان گذار همكارى‏‏‏ها به اتحادهاى‏‏‏ پايدارتر و دورنمايى‏‏‏ را نفى‏‏‏ نمود. بايد براى‏‏‏ ايجاد شدن چنين امكانى‏‏‏ كوشيد. به‏ويژه در دوران‏هاى‏‏‏ انقلابى‏‏‏، با رشد خواست‏هاى‏‏‏ دموكراتيك، چنين گذارهايى‏‏‏ بسرعت ممكن است. در آن زمان‏ها كه مثلاً شعار “آزادى‏‏‏”، “صلح”، “نان”، “زمين” و … در شور انقلابى‏‏‏ خلق همه‏گير و فراگير مى‏‏‏شوند، مى‏‏‏تواند «بيست سال در يك روز تجميع گردد» (ماركس)

٧- تشخيص “اصلى‏‏‏ترين تضاد” و “اصلى‏‏‏ترين عرصه مبارزه” در لحظه حال، نوك نيزه روند رشد و ترقى‏‏‏ جامعه را نشان داده و عرصه مبارزاتى‏‏‏ تحقق بخشيدن به آن را بيان مى‏‏‏كند و قابل درك مى‏‏‏سازد.

 

اصلى‏‏‏ترين تضاد مى‏‏‏تواند از مجموعه‏اى‏‏‏ از تضادهاى‏‏‏ بهم‏تنيده و جدايى‏‏‏ناپذير تشكيل شود. هم‏اكنون در ايران ما با چنين وضعى‏‏‏ روبرو هستيم. خواست برخوردارى‏‏‏ از آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ دموكراتيك و قانونى‏‏‏، كه ميرحسين موسوى‏‏‏ آن را در برنامه انتخاباتى‏‏‏ خود «ارزش آزادى‏‏‏» مى‏‏‏نامد و همچنين خواست برخوردارى‏‏‏ از عدالت اجتماعى‏‏‏ به كمك اجراى‏‏‏ يك برنامه اقتصاد ملى‏‏‏ و دموكراتيك برپايه اصل‏هاى‏‏‏ ٤٣ و ٤٤ قانون اساسى‏‏‏، كه موسوى‏‏‏ خواستار تحقق آن در برنامه مبارزات انتخاباتى‏‏‏ خود مى‏‏‏شود، مجموعه بهم‏تنيده و جدايى‏‏‏ناپذيرِ مضمونِ “اصلى‏‏‏ترين تضاد” جامعه ايرانى‏‏‏ را تشكيل مى‏‏‏دهند. حل ديالكتيكى‏‏‏ آن، سد راه رشد جامعه و بن بست ايجاد شده را ازبين مى‏‏‏برد. درعين حال دستاوردهاى‏‏‏ انقلاب بزرگ بهمن را به ثمر مى‏‏‏نشاند.

 

 

موسوى‏‏‏ اصلى‏‏‏ترين تضاد و مبارزه در “اصلى‏‏‏ترين عرصه” را در برقرارى‏‏‏ آزادى‏‏‏هاى‏‏‏ دموكراتيك و قانونى‏‏‏ از طريق مبارزه با «قانون شكنى‏‏‏هاى‏‏‏ گسترده» كه با نابودى‏‏‏ «ارزش آزادى‏‏‏» همراه بوده است از يك سو و برجسته ساختن نقش «اصل‏هاى‏‏‏ ٤٣ و ٤٤» قانون اساسى‏‏‏ براى‏‏‏ «رسيدن به رشد اقتصادى‏‏‏» در خدمت عدالت اجتماعى‏‏‏ را از سوى‏‏‏ ديگر، به دو محور برنامه مبارزه انتخاباتى‏‏‏ خود تبديل نموده است.

 

بدين‏ترتيب، مرحله بحث تئوريك در جنبش توده‏اى‏‏‏ با وارد شدن ميرحسين موسوى‏‏‏ به مبارزات انتخاباتى‏‏‏ وارد مرحله پراتيك و مبارزهِ انقلابى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ مى‏‏‏شود. ازاين‏رو نيز بحث امروز آخرين بحث در اين زمينه بود. اين يك اتمام حجت است. زيرا اگر اكنون “تارنگاشت عدالت” و ديگر گروه‏هاى‏‏‏ توده‏اى‏‏‏ جاى‏‏‏ بجاى‏‏‏ خود را در مبارزات اجتماعى‏‏‏ نيابند و براى‏‏‏ تحقق شعار “جبهه متحد خلق” به مبارزه برنخيزند، نه تنها در برابر تاريخ رفوزه هستند، بلكه خود را از درون جنبش توده‏اى‏‏‏ نيز اخراج كرده‏اند.

 

بايد اميدوار بود و براى‏‏‏ دسترسى‏‏‏ به آن به مبارزه جانانه برخاست، كه با ورود ميرحسين موسوى‏‏‏ به صحنه مبارزات انتخاباتى‏‏‏ براى‏‏‏ رياست جمهورى‏‏‏ دوره دهم، راه زنده و فعال شدن “دموكراسى‏‏‏ انقلابى‏‏‏” در ايران هموار شود. اما اگر هم اين روند محتوم به هر دليلى‏‏‏ متوقف و يا كند شود، دفاع از اهداف دوگانه فوق، دفاع از اهداف دموكراتيك و عدالت خواهانه انقلاب شكوهمند مردمى‏‏‏- ضدديكتاتورى‏‏‏ و ملى‏‏‏- ضدامپرياليستى‏‏‏ بهمن ٥٧ مردم ميهن ماست و وظيفه بدون ترديد مبارزاتى‏‏‏ حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران را در اين دوره از نبردهاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ تشكيل مى‏‏‏دهد.

 

آرى‏‏‏، آرى‏‏‏ زندگى‏‏‏ زيباست.

زندگى‏‏‏ آتشگهى‏‏‏ ديرنده پابرجاست.

گر بيفروزيش،

رقص شعله‏اش در هر كران پيداست،

ورنه خاموش است و

خاموشى‏‏‏ گناه ماست!

زندگانى‏‏‏ شعله مى‏‏‏خواهد.

شعله‏ها را هيمه بايد روشنى‏‏‏ افزود.

 

سياوش كسرائى‏‏‏ 

(نقل از “يادنامه شهيدان” اثر زنده‏ياد رحيم نامور)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *