شماره ٣٧ (٢٩ اسفند ١٣٨٨) بخش اول
“هاتف رحمانى”، نظريهپردازى كه تارنگاشت “نويد نو” را منتشر مىسازد، در اول اسفند ١٣٨٧ نوشتارى تحت عنوان “بحثى در ماهيت مدعيان” انتشار داد. او در اين نوشتار برخوردى افتراقى و مشخص به مواضع “تودهاىها” ندارد. برخلاف كار دقيق علمى، يعنى بررسى مشخص واقعيت مشخص، او مىكوشد با مخلوط كردن جو و گندم در يك كيسه و زدن چوب بر آن، به هدفى كه دنبال مىكرد، گويا دست يابد. هدفى كه از پوشش دادن و يا لااقل در ابهام نگاه داشتن واقعيت مواضع “تودهاىها” و خود تشكيل مىشد. (نگاه شود به نوشتار سه بخشى گفتگو با مدعيان http://www.tudeh-iha.com/?p=1040&lang=fa ، http://www.tudeh-iha.com/?p=1036&lang=fa ، http://www.tudeh-iha.com/?p=1036&lang=fa)
اكنون او در “نامه”اى در پاسخ به مواضع “تودهاىها”، نكاتى را مطرح مىسازد و به درستى آن را «بيان مواضع» اعلام مىكند كه «خود به نوعى گفتگو بين ديدگاهها هم هست.»
اگر چه در اين واكنش جديد نيز مواردى وجود دارند كه او براى “اثبات” آنها از شيوه گذشته بهره مىجويد، اما بخشهاى عمده “نامه” حكايت از نگرش انتقادى مشخص او به مضمون برخى نوشتارها در “تودهاىها” دارد، و اين، برخوردى علمى و سازنده است، زيرا به قول خود او: «بيان مواضع، خود به نوعى گفتگو بين ديدگاهها هم هست.»
برخلاف برداشتى كه “هاتف رحمانى” در همين نوشتار نيز آن را برجسته ساخته و به نگارنده اين سطور منتسب مىكند، نگارنده همواره خواستار بحث مشخص درباره واقعيت مشخص بوده و هست. از اين رو بارها و بارها پرسش درباره اعلام موضع درباره “تضاد اصلى” و “تضاد عمده” در دوران كنونى رشد جامعه ايرانى را توسط همه گردانهاى جنبش تودهاى، به عنوان پرسش مركزى و كليد راهگشاى براى برطرف ساختن پراكندگى نظرى در جنبش اعلام نموده است.
حق با “هاتف رحمانى” است زمانى كه مىنويسد: «عدم پاسخ، به معناى بيان ناتوانى در شركت در بحث نيست.» اما «بيان مواضع، خود به نوعى گفتگو بين ديدگاهها هم هست.» نظرى كه از اينرو نظرى علمى، ماركسيستى- تودهاى است، زيرا كارپايه و پراتيكى مىباشد در خدمت غربال كردن درست از نادرست. عدم پاسخ، مىتواند هم به علت ناتوانى در دفاع از مواضع باشد و هم به علت پردهپوشى مواضع. حزب و يا هر فرد سياسى كه مىخواهد از منافع طبقه كارگر در يك جامعه سرمايهدارى دفاع كند، نمىتواند “قهر” كند و به پرسشهاى عمده و جدى پاسخ ندهد.
گفتگو ميان تودهاىها از سرشت ويژه ديگرى نيز سيراب مىشود. اين ويژگى تكيه مواضع و مستدل شدن آنها برپايه انديشه فلسفى- تئوريك و پراتيك انقلابى ماركسيستى- تودهاى شناخته شده قرار دارد. اسناد، آثار و تجارب حزب توده ايران و جنبش كمونيستى در سطح جهان كارپايه استدلال براى اثبات درستى مواضع بيان شده را تشكيل مىدهند. اين به معناى گرفتار شدن در اسلوب مدرسهاى (اسكولاستيك) كه طبرى مورد انتقاد قرار مىدهد، نيست. شيوهاى كه با نقل قولهاى طولانى و بدون انتقال مضمون آن بر شرايط تاريخى لحظه عملى مىشود.
“هاتف رحمانى” در نوشتار نه صفحهاى خود، در صفحه ششم به بحث مشخص مىپردازد كه بايد از او بسيار ممنون بود. بحث مورد نظر خود را با يك “تعارف” منفى غيرضرور براى گفتگوى علمى و جدى آغاز مىكند و مىنويسد: «شما یک شبه خواب زده می شوید که “واقعیت آنست که در دوران کنونى در ایران تضادهاى طبقاتى تشدید شده و تعمیق یافتهاند. دوران تحولات تدریجى- اصلاحى پایان یافته است. دورانى که در آن لایه و طبقههاى برتر و حاکم ، بخشى از منافع خود را به طور مسالمتآمیز و در چارچوب قوانین به لایهها و طبقههاى محکوم و زیردست واگذار مىکنند، پایان یافته است. نظام حاکم سرمایهدارى در ایران و لایههاى برتر در آن قادر و مایل به هیچ عقب نشینى در برابر منافع لایههاى زیر فشار و سرکوب شده نیستند. به عبارت دیگر دوران تحولات تدریجى- اصلاحطلبانه در ایران به طور عینى پایان یافته است و حاکمیت سرمایهدارى مافیایى و رآنتخوار مصمم است با خشونت و سرکوب علنى و بىپرده تودههاى مردم از منافع طبقاتى خود دفاع کند.”» در ادامه مىنويسد: «آیا برای این ادعایتان هیچ تحلیلی اراده کرده اید؟ آیا پاسخ شما به سوال های منطقی در مواجهه با گزاره های شما کدام است؟ آیا در شرایط پایان یافتن دوران تحولات تدریجی- اصلاحی ، آماج ها ، تاکتیک ها واستراتژی انقلابی چیست؟ نیروی بالفعل مجری این تاکتیکها واستراتژی کدامند؟ تعادل قوا بین نیروی ارتجاع وترقی چگونه است؟ نقش قدرت در این میان چگونه بررسی میگردد؟ در این شرایط قهر ومسالمت چه کاربردی دارند؟ شرایط ذهنی این مرحله کدام است؟ آیا پایان دوران تحولات تدریجی- اصلاحی به معنای انقلاب است؟ و اگر هست، تکلیفمان با انقلاب بهمن چه می شود؟ آیا این انقلاب (بهمن) شکست خورده است؟ اگر آری، تکیه بر” نبردکه بر که ” که بنا برنظر واضع اصلی آن تئوری، ویژگی شرایط خاصی از تحول انقلابی جامعه ایران پس از بهمن 57 بود، در حال حاضر چه معنایی دارد؟ آیا تضاد به قول خودتان اصلی، در شرایط مورد ادعای شما تضاد کار- سرمایه است؟ اگر چنین است مرحله انقلاب چه باید باشد؟ نیروهای عمل کننده کدامند؟ وچه نیروهایی می توانند متحدان این مرحله در اجرا باشند؟ وشگفتا با این پندار وهمتان[گونتان] سیاست های حزب را نقد می کنید.»
بايد اذعان داشت، كه صرفنظر از “تعارف” غيرضرور آغاز مطلب، كه درباره علت و انگيزه و “نفع” ارايه در آن سخنى بر زبان آورده نمى شود و تنها در سطح تزى ثابت نشده طرح مىگردد، پرسشهاى مطرح شده همگى پرسشهايى بجا و پاسخ به آنها از ضرورت و مبرميت برخوردار است.
چرا مرحله رشد تدريجى- اصلاحى در ايران پايان يافته است؟
ارزيابى شرايط كنونى حاكم بر ايران را بايد به مثابه شرايطى كه در آن مرحله تغييرات تدريجى- اصلاحى در رشد جامعه پايان يافته است، از دو منظر مورد توجه قرار داد. يكى منظر تئوريك و ديگرى از منظر شرايط سياسى حاكم.
كليه جريانهاى ارتدادى در جنبش كمونيستى، به نفى ضرورت مرحله رشد انقلابى جامعه پرداختهاند. رساله “كائوتسكى مرتد” كه لنين به رشته تحرير درآورد، عليه موضع سوسيال دموكراتيك در حزب سوسياليست آلمان بود كه جديداً انقلاب را نفى مىكرد. همچنين مقاله زندهباد انقلاب (و نه “انقلاب مخملى”) http://www.tudeh-iha.com/?p=1053&lang=fa در “تودهاىها” كه در آن مواضع تئوريك زندهياد احسان طبرى درباره دو مرحله رشد تدريجى و انقلابى جامعه مطرح شده و وجود اين دو مرحله به اثبات رسانده مىشود، برخوردى است به مواضع جريانهاى به اصطلاح “چپى” كه در خارج و داخل كشور در جنبش تودهاى و ديگر جريانهاى اجتماعى لانه گزيدهاند. اين نظريات انحرافى در دانشگاههاى كشورهاى سرمايهدارى تدريس مىگردد. “مكتب فرانكفورت”، انديشه “پسامدرن” و … هيچ وظيفهاى به عهده ندارند، جز انحراف مبارزه نيروهاى انقلابى از وظيفه پيشرو براى پايان بخشيدن انقلابى به نظام فرتوت سرمايهدارى دوران افول. تدريس اين دروس را در دانشگاههاى ايران، سعيد حجاريان در دادگاه نمايشى اعلام نمود.
در نوشتار پيش گفته “زنده باد انقلاب”، انديشه ضدعلمىاى افشا مىشود كه «در دهههاى اخير توسط جريانهاى “چپ” و چپهاى گذشته و هم توسط مداحال سرمايهدارى در ايران و خارج از آن وقت و بىوقت مطرح مىشود و همانطور كه بيان شد، مدعى است كه گويا دوران انقلابهاى اجتماعى سپرى شده و رشد اجتماعى تنها در روندى تدريجى- اصلاحى در نظام حاكم عملى مىگردد. مىخواهند با اين ادعا، نظام سرمايهدارى را ابدى سازند. آن را “پايان تاريخ” مىنامند.
تجربه خيزش انقلابى در جريان در ايران، «شهرى انباشته از خروش» (ا. طبرى، “آتشگون مىتپد ستارهاى در سينه”، در “از ميان ريگها و الماسها” (ص ٥٥))، يك بار ديگر به اثبات مىرساند كه رشد به طور كلى و رشد اجتماعى به طور اخص، بىتفاوت از اشكال بروز آن، داراى دو مرحله تغيير تدريجى- اصلاحى- كمّى و تغيير جهشى- انقلابى- كيفى است.
تجربه كنونى در ايران هنوز به پايان پيروزمند خود دست نيافته است و هنوز هم اين خطر وجود دارد كه سركوب گردد و در معاملات ميان حاكميت سرمايهدارى در ايران و كشورهاى امپرياليستى به وسيله دادوستد آنها تبديل شود، اما باوجود اين خطرها، اين تجربه شكوهمند در ايران كه طبرى آن را همانجا «آتش فشان رنگاميز تاريخ» مىنامد، بار ديگر صلابت علمى- تئوريك و درستى برداشت ماركسيستى را به اثبات رسانده است.
زندهياد طبرى نكته فوق را در “بنياد آموزش علمى” (١٣٥٠)، در بخش “٤- قانون گذار از تغييرات كمّى به كيفى” (ص ٢٦ تا ٢٨) برمىشمرد. او در ارتباط با پديد آمدن «كيفيت نوين» كه با تغيير در «نسبت وحدت مختصات كمّى و كيفى» زايش مىيابد، به توضيح «وحدت مختصات كمّى و كيفى» مىپردازد … [و نتيجه مىگيرد:] لذا مىتوان نتيجه گرفت كه تغييرات كمّى در آن سوى اندازهها يا نسبتها به تغييرات كيفى مبدل مىگردند. چنانكه تغييرات كيفى به نوبه خود، تغييرات كمّى معينى را به وجود مىآورند. در اثر اين انتقال، در جريان تكامل، گسست ايجاد مىشود. همين گسست و پيوست است كه در آن پايهى وحدت جهان و تنوع آن قرار دارد. …
جهان متنوع است، زيرا در اثر انتقال از كيفيتى به كيفيت ديگر، در اثر عبور از مرز نسبتها، حالات كيفى نوين پديد مىگردد. ولى جهان در ماهيت مادى خود يگانه است. در اينجا ما با وحدت مونيسم و پلوراليسم روبرو مىشويم و مىگوئيم: جهان در تنوع كيفى خود يگانه است.
طبرى سپس در ادامه توضيح قانون گذار از تغييرات كمّى به كيفى در “بنياد آموزش انقلابى”، ازجمله مىنويسد: «شيوهى عام انتقال از كيفيت كهن به كيفيت نوين، جهش است. جهش اشكال مختلف بخود مىگيرد. گاه بطئى است و گاه سريع، گاه انفجارى است و گاه غيرانفجارى يا به عبارت ديگر، گاه به صورت انقلاب (رولوسيون) و گاه به صورت تحول تدريجى (اولوسيون) انجام مىگيرد، ولى بهرجهت لحظهى مىرسد كه كيفيت نوين جانشين كيفيت كهن مىشود. يعنى در هر حال جهش، چرخش بنيادى در تكامل شئى يا پديده است.
تحول تدريجى يا اولوسيون يعنى آنچنان تغييرى شئى يا پديده كه خواص و قوانين غيرعمده آن تغيير مىكند، ولى خواص و قوانين عمدهى آن باقى مىماند. در انقلاب همين مختصات و قوانين عمده است كه دگرگون مىشوند و ستروكتور تازه يا قانونمندى تازهاى به وجود مىآيد. (تكيه از نگارنده)
در تكامل جامعه هر دو شيوهى انتقال انقلابى و تحولى وجود دارد. رفرميستها شيوه انتقال انقلابى را رد مىكنند و آنرا خلاف فطرت اجتماع مىدانند و مضر مىشمارند. آوانتوريستها برعكس مخالف دورانهاى تحولات تدريجى و سير آرام و مسالمتآميز امر نو هستند و تصور مىكنند مىتوان هميشه و همه چيز را به شيوه انقلابى حل كرد. لنين مىگويد، آنانكه تصور مىكنند مىتوانند هميشه همه چيز را به شكل انقلابى حل كرد، گردن خود را در اينكار مىشكنند. لنين همچنين مىگويد: “زندگى و تكامل طبيعى هم تحول بطئى و هم جهش سريع، يعنى گسست در تدريج را با خود همراه دارد.” …»
ترديدى نيست كه نقل قول طولانى است، اما قطعا خسته كننده نيست و به ويژه قطعاً به وظيفه مستدل ساختن تئوريك تغييرات انقلابى پيشرو، پايبند مىباشد.
با آنچه كه از نوشتار “زندهباد انقلاب …” نقل شد، مىتوان انتساب پندار «خوابنما» شدن به “تودهاىها” توسط منتقد گرامى را تزى غيرمستدل ارزيابى كرد و آن را نكتهاى جدى در بحث ندانست.
اكنون مىتوان به ارزيابى سياسى وضع حاكم پرداخت.
در اين زمينه كار آسانتر است. زمانى كه حاكميت سرمايهدارى مجبور است با گلوله انسانى را بكشد و تن خونين او را از “پل كالج” به پائين پرتاب كند، يا با خودروى پليس و در برابر ديد ديگران انسانى را زير بگيرد و با عبور كردن دوباره از روى پيكير خونين او بر روى زمين، “تيرخلاص” را نيز در كند، زمانى كه حاكميت چنين كف بر لب آورده كه زندانيان را در اسارتگاه مورد تجاوز قرار مىدهد و براى آنكه ديگر هرگز به تظاهر نپردازند به قتل مىرساند، همانطور كه دولت كودتايى شيلى در سال ١٩٧٣ انگشتان ويكتور خارآ را خرد كرد كه ديگر گيتار ننوازد و سپس او را به قتل رساند، آيا مىتوان ارزيابى ديگرى از اوضاع داشت، جز آنكه حاكميت سرمايهدارى «در ایران قادر و مایل به هیچ عقب نشینى در برابر منافع لایههاىزیرفشار و سرکوب شده نیست.»؟
قاعدتاً مخالفانى كه پايان مرحله تغييرات تدريجى در ايران كنونى را نفى مىكنند، مىبايستى به استدلال درباره برداشت خود بپردازند. آنها بايد به اثبات برسانند كه دوران تحولات تدریجى– اصلاحطلبانه در ایران به طور عینىپایان نیافته است و حاکمیت سرمایهدارى مافیایى و رآنتخوار گويا مصمم نيست با خشونت و سرکوب علنىو بىپرده تودههاى مردم، از منافع طبقاتىخود دفاع کند.
آيا “هاتف رحمانى” به اثبات اين ادعا خواهد پرداخت؟
منتقد در ادامه پرسشهاى خود، منطق ضرورى براى طرح رديف پرسشها را رعايت نمى كند. پيش از آنكه او در ادامه پرسشها به طرح پرسش درباره «تاكتيكها و استراتژى انقلابى چيست؟»، بپردازد، قاعدتاً مىبايستى پرسش نهايى خود را مطرح مىساخت كه عبارت است از: «آيا پايان تحولات تدريجى- اصلاحى به معناى [آغاز مرحله]انقلاب است؟» منتقد چنين نمىكند. به جاى آن بلافاصله با پرسش درباره «تكليفمان با انقلاب (بهمن)» چيست؟ «شكست خورده است»؟، سردرگمى تئوريك- منطقى را در انديشه تكميل كرده و با طرح «اگر» و مگرها به تعيين كردن تكليف «واضع اصلى … تئورى “نبرد كه بر كه”» مىپردازد، كه منظور، زندهياد نورالدين كيانورى است.
بازگرديم به نظم منطقى كه مىبايستى منتقد براى پژوهشى علمى بدان پايبند مىبود. پرسش او در اين زمينه، پرسشى دقيق و موشكافانه است. منتقد مىخواهد بداند، اگر مرحله تغييرات تدريجى پايان يافته است، اين به معناى آغاز مرحله “انقلابى” در جامعه است، آيا وضع انقلابى بر كشور حاكم شده است و …
پيروزى خيزش انقلابى مردم يك امكان است
در اين لحظه نيز انديشه شناسنده پژوهشگر بايد به تحليل تئوريك وضع و هم به ارزيابى سياسى از شرايط بپردازد. البته پژوهش دقيق نمىتواند از طريق «خوابنما» شدن عملى گردد. انديشه مىتواند برپايه تجربه گذشته، “جرقه”وار به نتيجهگيرى اوليه دستيابد، اين توانايى نمىتواند اما جايگزينى باشد براى پايبندى به كار دقيق علمى. مساله را در ابتدا از نظر تئوريك مورد توجه قرار دهيم:
اشتباهى كه نبايد انديشه شناسنده و پژوهشگر به آن دچار شود، اشتباهى است كه پرسش “هاتف رحمانى” آن را تداعى مىكند و عبارتست از اين پندارد، كه گويا گذار از مرحله تغييرات تدريجى به مرحله انقلابى، گذارى «جبرى» و خود بخودى است.
شرايط عينى و ذهنى در حاكميت سرمايهدارى در ايران در دوران كنونى ترديدى باقى نمىگذارد كه اين حاكميت قادر و مايل به عقب نشينى قانونى از مواضع به چنگ آورده نيست. اين اما به معناى ايجاد شدن شرايط حل «جبرى» تضاد حاكم بر جامعه نيست. برداشت جبرى يا دترمينيستى از تاريخ، برداشت ماركسيستى- تودهاى نيست. برداشتى است كه دشمنان ماركسيسم و دشمنان انديشه تودهاى مىخواهند آن را به حزب ما تحميل كنند، تا كار تبليغاتى خود را عليه حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، به خيال خود آسان سازند.
تداوم روند انقلابى البته از ديدگاه تئوريك نيز متكى و مبتنى بر تناسب قوا و يك رديف شرايط ديگر است كه احسان طبرى آنها را در “ياداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” (١٣٤٥) بر مىشمرد كه دال بر نفى جبرى بودن روند تاريخ است. به آن بازخواهيم گشت. اكنون و با تاكيد بر اين امر كه پيروزى خيزش انقلابى مردم در شرايط كنونى روندى جبرى و اجتنابناپذير نبوده، بلكه امكانى را تشكيل مى دهد كه بايد براى تحقق آن كوشيد، زمان آن فرا مىرسد كه بايد براى دستيابى به شناخت از راههاى ممكن رشد روند انقلابى، به مسئله تناسب قوا ميان نيروى نو و كهن پرداخت. ازجمله به پرسش درباره چگونگى تغيير «تعادل قوا بين نيروى ارتجاع و ترقى»، درباره «تاكتيكها و استراتژى»، درباره «شرايط قهر و مسالمت» پاسخ داد و درباره نيروهايى كه بايد به صفوف انقلاب جلب و سازماندهى شوند، به گفتگو نشست.
در نوشتار “زنده باد انقلاب” كه پيشتر مطرح شد، به نقل از “يادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” (١٣٤٥) نظريات آموزگار مسلم همه تودهاىها، طبرى، درباره “نبرد نو و كهن” (ص ١٣) توضيح داده مىشود. توضيح او، توضيحى شعرگونه و در “همنوايى واژهها ” (طبرى) بيان گشته است. در آنجا طبرى به برخى از پرسشها پاسخ مىدهد و نشان مىدهد كه ميان پايان دوران تغييرات تدريجى- اصلاحى و آغاز نبرد نهايى انقلابى يك رابطه «جبرى» و «دترمينيستى» وجود ندارد، كه گذار روندى سخت و چه بسا بسيار دردناك، ولى قهرمانانه و آگاهانه مىباشد.
طبرى اين نبرد را به چهار مرحله تقسيم مىكند. او مىنويسد:
«نـو، يعنى عنصر نوپديد و كيفيت نوظهور در رشته تكامل. كهنـه، يعنى عنصر منسوخ و كيفيت در حال زوال.
هر تازهاى كه در رشته زمان ظاهر گردد، نو نيست. نـو آنست كه در رشد آتى دمبدم جاى خود را بيشتر مىگشايد.
نبرد نو و كهن از مراحل زير مىگذرد:
١- نطفـهبندى گمنام و زايش پرآوا:
نطفه نو گمنام و خموش در جائى در دهليزهاى تاريخ، در دهليزهاى تاريك كاخ كهن بسته مىشود. سپس قدم به عرصه وجود مىگذارد و با نخستين اعلان جنگ به كهن، زايش خود را با بانك و فرياد اعلام مىدارد.
٢- رشد تدريجى نو و نبرد با كهن، در حال توفق نيروى اخير:
كهن در نبرد با نو عوامل مساعدى در اختيار دارد. مانند سنت، تجربه و داشتن موضع فرماندهى و اينكه هنوز پيمانهاش كاملا پرنشده و دخلش ته نكشيده و نقش او به پايان نرسيده است؛
و اما عليه نو عوامل نامساعدى در كار است، كمى سنت، تجربه و نداشتن مواضع مهم نبرد و بىخبرى از نقش خود و بازنكردن جاى خويش.
اين دوران، دوران تراژيك و فاجعهآميز نبرد نو و كهنه است. زيرا دوران شكستها خونين نو، دوران جهشهاى قهقرائى و ارتجاعى، دوران غلبه كهن است. در اين دوران نو به سياستهاى جسارتآميز، خرق عادت، قطع، قهرمانىها و جانبازىهاى شگرف نيازمند است، تا بتدريج در ديوار كهنه رخنه كند و انساج او را از همبدرد و شخصيت خود را اثبات نمايد.
اين دوران، يكى از دورانهاى مهيب نبرد است و معمولا نو در جامعه خواستار حاميانى است دلاور و تيزبين و جسور و قهرمان. كهنه در اين دوران ابتدا با غرشهاى مغرورانه و سپس با نعرههاى وحشيانه و آنگاه با ضجههاى آميخته با ترس و قساوت عمل مىكند و به نام نظم و امنيت موجود، جوى خون ميراند.
٣- نبرد نو و كهنه در حال تساوى قواى نو و كهن:
نو در مبارزات و در شكستها خونين عبرت مىآموزد، سنت و تجربه كسب مىكند، به نقش خود پىمىبرد، شخصيت مىيابد، موضع به چنگ مىآورد. دوران نبردهاى سخت به دوران سازشها و كمپرميسها، دوران پيدايش تعادلها و متاركههاى موقت و ناپايدار مىانجامد، دوران تعادل قوا و نبرد خفى، نبرد پنهانى هم نو و هم كهن، هر يك براى نيل به هدف خود: نو براى محو كهن، كهنه براى محو نو. اين دوران، دوران اوج سياستهاى دَوَرانى است.
٤- نبرد نو و كهنه با غلبه قواى نو بر كهنه:
نو مواضع خود را تحكيم مىكند، سنت و تجربه فراوان كسب مىنمايد، كهنه نقش اجتماعى خود را به پايان مىرساند و مواضع خود را از دست مىدهد.
اين، دوران تحول و جهش كيفى است. نو جانشين كهن مىشود، تعادلها و سازشها برهم مىخورد و نبرد به غلبه نو ختم مىشود. نو با پويه ظفرنمون، عرصه كهن را تصرف مىكند. …»
نظريات نقل شده طبرى از نوشتار پيش گفته “تودهاىها” نشان پايبندى “تودهاىها” در ابراز نظر مبتنى بر اسناد حزبى مىباشد. تنها ناآگاهان و مغرضان اين شيوه را «خوابنما شدن» مىپندارند و يا مىنمايانند.