مقاله شماره: ١٣٩١/ ٤٨ (٢٣ اسفند)
واژه راهنما: به منطق برنامه نوين حزب توده ايران پايبند باشيم.
بدون ترديد، دستاورد بزرگ ششمين كنگره حزب توده ايران، احياي خط مشي انقلابي حزب و تصويب برنامه نوين آن براي سازماندهي مبارزه عليه حاكميت سرمايه داري و رژيم ديكتاتوري ولايي آن در ايران است.
اين ادعا يك شعار نيست، و به ويژه يك شعار توخالي نيست. مستدل است. در سند تصويب شده، كنگره مبتني بر اسلوب تحليل ماركسيستي- لنينيستي و به شيوه شناخته شده توده اي، اوضاع جهان، منطقه و ايران را از بلنداي نگرش ماترياليسم تاريخي مورد ارزيابي قرار داده است. تعيين مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب، و نتيجه گيري از آن براي ضرورت سرنگوني استبداد حاكم در ارتباط با تشديد مبارزه ملي- ضدامپرياليستي براي گشودن راه رشد ترقي خواهانه جامعه ايران، به مثابه وظيفه پيش رو، از ”منطـق“ دروني ارزيابي ماركسيستي- توده اي زاييده مي شود. بر اين پايه است كه صلابت نظري علمي درباره اهميت دستاورد ششمين كنگره حزب توده ايران، حزب طبقه كارگر ايران، مستدل مي گردد!
«طنين سرود ”انترناسيونال“ در فضاي كنگره و تجديد پيمان ياران اراني با آرمان هاي بزرگ حزب كارگران و زحمتكشان، با گرامي داشت دلاوري هاي اسطوره هاي در خاك خفته خلق، و با عزمي جزم شده براي شدت بخشيدن به مبارزه بر ضد رژيم استبدادي حاكم، …» (به نقل از ”پرواز ققنوس!“، نامه مردم، ٧ اسفند http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1882). و اكنون توده اي ها در آغاز راهي قرار دارند كه بايد طي شود.
ارتجاع داخلي و متحدان جهاني آن نمي تواند با اين پيروزي توده اي ها موافقت داشته باشد و ندارد! نه تنها رسانه هاي امپرياليستي در اين زمينه به وظيفه ضدمردمي خود عمل مي كنند، بلكه به ويژه گردان پنجم دشمن طبقاتي از هر امكان براي ضربه زدن به اين دستاورد، سواستفاده مي كند. آن ها نمي خواهند و نمي توانند اجازه دهند كه بحث و گفتگو ميان توده اي ها، در حول محور وظيفه هاي روز جنبش متمركز گردد. مي كوشند از هر بهانه اي براي عملي ساختن اميال سياه خود بهره گيرند.
براي نمونه، در حالي كه ”راه توده“ قلابي قادر نيست حتي يك جمله عليه خط مشي انقلابي حزب توده ايران مطرح سازد، مي كوشد بحث ميان توده اي ها را از مسير مبارزه براي تحقق بخشيدن به برنامه حزب منحرف كرده و جنگ ميان ”ثني و شيعه“، ميان «رويش و ريزش» كرده ها، ميان كيانوري و صفري و … را دامن زند. (”كنگره حزبي …“، ١٤ و ”چهار پايه …“، ٢١ اسفند ٩١). بايد از افتادن در دام دشمن هشدار داد!
اگر قرار است كه شناخت اين سياست دشمن طبقاتي يك درس به همراه داشته باشد، درسي است كه سياوش كسرايي ٩ بهمن ١٣٦٤ در شعر خطـر! گوشرد مي كند:
جاده لغزنده و شب تاريك است.
در فراز درّه، ره باريك است.
رهگذر،
در چنين گرده صعب و چنان تنگه هول،
با چراغى كه نفس مى بردش دم به دم،
از يورش باد،
كج نيفتى به چپ و راست، خطـر!
به نمونه ديگري بنگريم. كمك زنده ياد احسان طبري در اين لحظه بي حساب و بي پايان است!
طبري در اثر ”درباره انسان و جامعه انساني“ كه همزمان با برگزاري ششمين كنگره حزب توده ايران براي اولين بار از طرف انتشارات حزب توده ايران انتشار يافت، «گريزي بيرون از متن» دارد. او در صفحه ٦٧ كتاب و در پايان توضيح درباره انسان شناسي و توضيح مفهوم كلي انسان و نشان دادن تفاوت ميان آن با مفهوم «انسان تاريخي» كه از خود «به اقتضادي نظام اجتماعي» دوران خود واكنش نشان مي دهد، خود را از نظر احساسي در وضعي مي يابد كه برايش «گريزي بيرون از متن»، ناگزير مي شود.
علت نياز خود به اين گريز را طبري خواندن «بار ديگر» كتاب «دانشكده هاي من» اثر ماكسيم كورگي بيان مي كند. مي نويسد: «در اين كتاب، حيرت غم آلود نويسنده را در قبال آن انبوه عجيب انساني كه اطرافش را در دهه آخر سده گذشته در شهر غازان گرفته بودند، درهم مي پيچد. اينها كه ها هستند و آيا سخناني كه بر زبان ميرانند: عدالت، عشق، دوستي، سعادت و امثال آن، يك مشت ياوه گويي تيره بختان نيست؟
كسي كه سرنوشت ”نوع انساني“ را در مسير تاريخي آن در گذشته نبيند و به رازهاي نهفته حركتِ ناگزير تكاملي موجوداتِ زنده پي نبرد، از تماشاي فرّار چند لحظه زندگي در گوشه اي از زمان و مكان چه مي فهمد؟ همه چيز در اين تماشا به شدت آشفته و رازآلود و بي مَفَرّ است. اين حيرت و اندوه در سراسر ادبيات انساني عكس انداخته و در بهترين جان ها، بي باوري و دلهره و ترديد تلخي را برانگيخته است. حركت به پيش بسيار كنُد است. آينده پيوسته مانند ديواري خاموش و سياه در برابر اين حركت كُند، خود را سايه وار پس مي كشد. هيچ اعجازي نيست كه استحاله اي ايجاد نكند.
نسل ها و نسل ها و نسل ها از ما، برخي در خواب بَهيمي، برخي در خودآگاهي تار، برخي در اوج تفكر روشن، در اتاق انتظار فراخ مرگ نشسته اند. براي آنها ”انساني شدن“ انسان و پيروزي او بر جبر تاريخ و طبيعت يك آينده رويايي كاملا برون از دسترس است. آنچه كه واقعي است ”اكنونِ“ تلخ و گس و تهوع آور، شكنجه دردناك دقيقه هاست. لحظه اي است از تاريخ كه در آن كماكان شرّ تاريخي و طبيعي با هيمنه پولادين، با زهرخند بي اعتنايي بر مبناي سبز از كينه، وجود دارد. ولي دانش اثبات مي كند كه زندگي انساني از درون اين خَلَنگستان پُرافعي، خود را به آنجا كه جلوه هاي زيبايي واقعي اوست خواهد رساند. …
اميدواري براي نگارنده اين سطور كه خود در سراسر عمر قريب به هفتاد ساله، بار حرمان گونه گون و دلهره و انتظار و هراس و رنج و نوميدي شخصي را به دوش كشيده و مي كشد، ”به ديوانگي ماند“. ولي اگر شما به اصالت معرفت علمي، به غلبه ناپذيري امر نو، به پويه ناگزير و پيش رونده تاريخ انساني سر فرود آوريد، مجبوريد از ژرفاي اين چاه عَفَن، درفش شنگرفين صبحِ انسانيت را ببينيد. سقراط چاره اي نداشت جز آنكه جام شوكران را بنوشد. سِنِكا چاره نداشت جز آنكه رگ هاي پاي خود را قطع كند. جيوردانو برونو و ميشل سِروِه ناچار مي بايست در شعله ها زنده زنده خاكستر شود، سن ژوسِت مجبور بود گردن را در زير تيغ بُرّاي گيوتين بگذار، سرنوشت مقفّع ها و سهروردي ها و عين القضات ها سوختن بود، و اين فهرست را مي توان روزها و ماه ها ادامه داد. ولي به گفته كارل ليب كنشت، ”علي رغم همه اينها“ (Trotz alledem)، و باز به قول او ”شكست خوردگان امروز، پيروزمندان فردايند.“ شايد واژه فردا زود باشد؛ بهتر است بگوييم: پيروزمندان آينده اند.
اگر جوينده از كلاف خفه كننده واكنش هاي عاطفي خود را نرهاند و در جاده علم پاي نگذارد، تماشاي گذشته و آينده او را از ياس مي كُشد. شايد براي كساني كه در انتظار جوخه آتش نشسته اند، سخن گفتن از آنچه كه حتي ساعتي پس از سقوط لاشه خون آلودشان در گور رخ مي دهد، نشاطي برنَيَنگيزد، ولي مژده هاي سروش تاريخ براي آن كه به زندگي معني و به انسان برازندگي عطا كند، اكسيري است پُربها.»
سپس طبري در جمله اي نهايي بروز عاطفه خود را چنين بر مي شمرد: «با معذرت از خواننده به سبب اين گريز احساساتي كه چند دليل براي مولف در اين لحظات آن را ضرور مي ساخت، به دنبال بحث خود رويم.»
مضمون «گريز» طبري براي درك نمونه ديگر كه مي خواهم بيان كنم، بسيار پرارزش است.
ايرج رشيدي يكي از ”عدالت“چي هاست كه طبري نمونه او را در همين اثرش ”صاف دل“، «صاف دلانه» مي نامد (همانجا، ص ٧٣). اين رفيق صاف دل براي هشت مارس زنگ زده بود. صحبت با «چه خبر»، خيلي زود به برگزاري كنگره حزب كشيده شد. به او پيشنهاد كردم، در هر كجا و با هر كسي كه مايل است، جلسه يا جلساتي برگزار كند تا درباره خط مشي انقلابي حزب و برنامه نوين مصوب كنگره بحث و گفتگو كنيم. من آمادگي خود را براي پاسخ به همه پرسش ها در اين رابطه اعلام كردم.
خب، اين پيشنهادي بود براي بحث و گفتگو ميان آن ها كه توده اي هستند و يا مي خواهند باشند. موضوع گفتگو نيز مساله اي مهم و جدي است. كوشش براي يافتن زبان مشترك و يافتن راه مشترك مبارزه! پيشنهادي صادقانه و منصفانه!
پاسخ خشمگينانه بود. ايرج گفت: «موس موس كردي، راهت هم ندادند!» منظورش به كنگره حزبي بود.
در واقع نيز نگرش خرد و محدود به روند هستي، به قول طبري «چندش آور»، مايوس كننده و عبث است. «ولي اگر شما به اصالت معرفت علمي، به غلبه ناپذيري امر نو، به پويه ناگزير و پيش رونده تاريخ انساني سر فرود آوريد، مجبوريد از ژرفاي اين چاه عَفَن، درفش شنگرفين صبحِ انسانيت را ببينيد.» برنامه نوين حزب توده ايران داراي منطقي است كه پيش تر به آن اشاره شد. عدول از منطق البته ممكن است. اما مبارزه امروز بايستي در اين سو متمركز گردد كه اين منطق در همه ابعادش مانند مردمك چشم حفظ شود، تا كوشش دشمنان حزب خنثي و راه پيروزي گشاده گردد.
برنامه تصويب شده اكنون «مهميز» (طبري، هانجا) دور جديد كوشش توده اي ها براي يورش به مواضع دشمن طبقاتي است و بايستي باشد. «قاب» كردن آن، «خشكيده چو نعش بر ديوار» (احسان طبري، ”اخگران اسفند“، شعر سروده در زندان) نمي تواند هدف باشد و نيست. آمادگي براي بحث و گفتگو با همه مدعيان و همه توده اي هاي صادق از ضرورت اين نياز دروني توده اي ها سرچشمه مي گيرد.
اما نيروهايي كه وظايف ديگري به عهده دارند، چگونه مي توانند از اين پيشنهاد منصفانه و صادقانه بهره گيرند؟ برعكس، آن ها ”مثل جن از بسم الله“ از آن فرار مي كنند. ”راه توده“ قلابي كه گويا هر ازچندني جلسات پرسش و پاسخ به راه مي اندازد، جسارت دعوت به چنين جلساتي را دارد؟ البته همانقدر خير، كه جسارت انتشار نوشتار ”مهرباني چشمان كيـو“ (اسفند ١٣٩١ http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1964) را نداشت. جسارت علي خدايي در همان سطح دروغين داستانسرايي به نام ”مينو“، ”بابك“ و … مي باشد. احتمالا رفيق زحمتكشي مي توانست در به اصطلاح «يادمانده» هاي او، صحنه سازي اخير او را كه از زبان مينو مرادي در ارتباط با كيوسك چاي در خيابان شانزدهم آذر و ترسيم راه به خيابان كارگر براي ديدن كيو و …، ارايه شده بود را در آنجا بيابد. (البته بايد عجله كرد، پيش از آنكه او «يادمانده» را دستكاري كند.)
آخرين نكته اي كه مايلم به اين نوشتار بيافزايم، اشاره اي است به مرگ هوگو چاوز كه به بيان شعر مسعود دليجاني «نه نرفت!»: سوگي آهنين
چاوز! از ميانه رفت يا نرفت؟
نه نرفت!
… (http://masouddelijani.blogfa.com/post-169.aspx)
در شعار «من، حزبم!»، «من، چاوزم!»، «من، اسپارتاكوس ام»، خط سرخ در طول تاريخ نبرد طبقاتي نيروي نو عليه نيروي كهن نشان داده مي شود كه جنبش توده اي بخشي از آن و ادامه دهند راه آن است.
در جنبش توده اي، سال ها گفتگويي ميان توده اي ها در جريان بوده است كه اكنون به گُل نشسته، به قول زنده ياد احسان طبري در شعر ”معشوق“ كه در بند زندان جمهوري اسلامي در مهرماه ١٣٦٥سروده است، «چون مهان، گل بنشسته است به بار». دفاع از اين خط سرخ و ادامه دهندگان آن در شرايط سخت تناسب قواي نامناسب در نبرد طبقاتي امروز وظيفه هر توده اي است! (به نقل از نوشتار دي ١٣٩١ با عنوان عاميگري ژورناليستي، بن بست برنامه ارتجاع! http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1938)
با سلام و احترام خدمت شما آقای عاصمی،
با خواندن جوابیه اتان به یادداشت کوتاهم و نیز خواندن سایر مظالبتان، راستش دیگر قصد ادامه بحث را نداشتم تا این که در این مطلب یادی از بنده کرده و من را “داستان سرایی دروغین” راه توده معرفی کرده اید!
رفیق گرامی با تمام احترام زیادی که برای شما قائل بوده و هستم، چگونه شما از کامنت کوتاهی که من در آن تنها به “همکار” نهادهای اطلاعاتی نظام نامیدن خدایی معترض شده بودم، به این نتیجه گیری رسیدید که علی خدایی یا رفقایش پشت این نام دروغین قرار دارند؟ آیا این نشان از آن ندارد که در بسیاری موارد “حدس و گمان” های خود را جای واقعیات می نشانید؟
رفیق عاصمی شما به “خیانت” در امانت خدایی آنجا که به ادامه فعالیت با نام “راه توده” و بهمراه بردن آرشیو نشریه بر می گردد به درستی با صدایی رسا معترض می شوید، اما به خیانت دوستان متکبر جدیدتان در سایت های “صدای مردم”، “نوید نو” و غیره که هر روز با نامی جدید در “مطالبی” با ادبیات اعوان و انصار رجوی و خامنه ای و با استفاده ناقص یا تحریف شده از شهادت های مبهم شما به تخریب رهبری قربانی رژیم، عمویی و خدایی می پردازند، با سکوت عبور می کنید.
من در هیچ یک از مطالب شما نخواندم که شما همه نامه های زنده یاد کیانوری را “کار” وزارت اطلاعات بدانید، اما دوستان جدید شما از قول شما چنین نقل می کنند و می نویسند.
شما سوال مستقیم من را پیرامون این نامه را بی پاسخ گذاشته و پاسخ به آن را مشروط به خواندن “برنامه نوین…” و اعلام موافقت با آن و در پی آن “توده ای” شدن کردید! این منطق برای من زیاد نا آشنا نیست…. بگذریم و راه دوری نرویم آیا شما با سند مصوب “کنگره” ای که برایش دست به دعا برده اید، پیرامون علل یورش به حزب، صد در صد موافقید؟
آیا با نوشته های امثال “اخگر” ها، اردشیر قلندر” ها و امثالهم در سایت های نام برده که گهگاه نقل وقول هایی غیر واقعی به شما نسبت می دهند تا بتوانند علیه همراه سابقتان و بواسطه آن علیه رفیق عمویی بهرهبرداری تبلیغاتی کنند، موافقید؟
اگر موافق نیستید و در برابر این خیانت ها به خودتان سکوت می کنید، نا خواسته بر سخن “ساده دلانه” ایرج رشیدی که خودش در رسیدن وضع حزب به اینجا بی تاثیر نبوده صحه گذاشته اید.
سوال مهمتر اینکه آیا شما معتقدید که خدایی واقعا به دنبال حزب سازی است؟ آیا یادتان رفته آن جلسه در منزل متعلق به خودتان را که خدایی بعد از یک تذکر کوچک به مباحث مطرح در جلسه، بعنوان اولین نفر مخالفتش با دائر کردن تشکیلات جدید را اعلام کرد. چگونه است که وی دراوج فعالیت راه توده “واقعی” (چون شما هم در راس آن بودید) با ایجاد تشکیلات مخالف کرد و در شرایط دشوار کنونی فیلش یاد هندوستان کرده؟
شما رفیق گرامی گویا به تنهایی عادت ندارید. من از زمانی که با همه “طرف” های دعوا (خدایی و نامه مردم و …) وداع گفتم، فرصت یافتم سیر حوادث را از بیرون مرور کنم. دیدم با فراغ بال بیشتری می توان از گذشته حزب دفاع کرد. می توان از اشتباهات بعنوان بیهیات مبارزه در جوامعی مثل کشور ما یاد کرد و از آنها آموخت و در رهگذرهای تاریخی مثل خرداد تا بهمن 89 بکار برد. بدون اینکه از رفقای سابقم بخاطر دلخوری ها، زخم ها و اختلاف نظر بعنوان جاسوس، همکار یا … نام ببرم.
البته این را هم بگویم که اگر خدایی هم شهامتی در این حد می داشت که بتوان بر زیر مقالات و یادداشت هایش کامنت نوشت مطمئن باشید که بنده گفتنی کم نمی داشتم.
امید که این رک نویسی بنده حمل بر بی ادبی یا رفتاری نارفیقانه نشده باشد. برایتان آرزوی تندرستی و موفقیت دارم.