مقاله شماره: ١٣٩٤ / ٣٨ (اول مهر)
واژه راهنما: ”تئوري شناخت“ ماركسيستي و برداشتِ پوزيتويستي از «تنوع انسان». تئوري بازتاب و درك حقيقت، كه كليت است (ف. هگل). تئوري شناخت معلول پوزيتويسيتي.
”تئوري شناخت“ ماركسيستي و برداشتِ پوزيتويستي از «تنوع انسان»
زندگي بدون تنوع، بي رنگ و خسته كننده، و تكثر، پيش شرط تنوع است. انسان، هر فرد آن، يكتايي است تكرار ناپذير كه با آغاز نطفه بستن، پا به عرصه وجودِ گذرا و ”تاريخي“ خود مي گذارد، تحت «آنسامبل شرايط اجتماعي» حاكم (كارل ماركس)، ويژگي و سرشت خاص روحي- اجتماعي ي ”تاريخي“ خود را قوام مي بخشد و در پايان راه، براي هميشه صحنه ي وجود را ترك مي كند.
يكتايي فرد انسان اجتماعي، شالوده ي حقوق فردي و اجتماعي او را همانقدر پايه مي ريزد و مستدل مي سازد كه وظايف او را در برابر فرد ديگر، جامعه و گونه انساني به اثبات مي رساند. بدون شناخت و درك كليتِ رابطه ديالكتيكي فرد و جمع در جامعه انساني، درك شخصيت يكپارچه ي تاريخي انسان ناممكن است.
درك وحدت جدايي ناپذير ”تن- روان- روابط اجتماعي“ (بيو- پسيكو- سوسيال) انسانِ ”تاريخي“، پيش شرط درك يكتا و يگانه بودن فرد انسان و رابطه آن با جمع است. دستيابي به اين شناخت، پيش شرط درك شرايط راه طولاني اي است كه انسان در طول تاريخِ قريب به ٢٠٠ هزار ساله ي عمرِ انسان هموزاپينس طي نموده است(١).
انديشه ي پوزيتويستِ در خدمت تاييد شرايط حاكم نظام سرمايه داري، تعريف فوق را در باره شخصيت انسان نمي پذيرد. او پديده انسان تاريخي را نفي مي كند. هارتموند كرواس، در رساله ”انسان تاريخيِ شك برانگيزِ پسامدرن“(٢)، «انسان جديد مورد نظر پسامدرنيسم [را] نمونه مطلوب يك انسان ”متنوع“» تعريف مي كند و مي نويسد: «گويا هويت و شخصيت انسان را تنوع آن تعيين مي كند، چنان كه مثلاً خطوط سياه ويژه هر گورخر، هويت آن را تعيين مي كند و يگانگي آن را به اثبات مي رساند. …».
وظيفه سطور زير، بررسي و توضيح اين برداشت پسامدرنِ پوزيتويستي از انسان تاريخي در اين سطور نيست. در اين زمينه در كتاب ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“ (زيرنويس ٢) به طور همه جانبه اين برداشتِ هدفمند مورد بررسي قرار گرفته است كه علاقمندان مي توان به آن در صفحه توده اي ها www.tudehia.com مراجعه كنند.
وظيفه سطور زير، بررسي اين برداشت پوزيتويستي از «تنوع انسان» از موضع ”تئوري شناخت“ است. ريشه برداشت «تنوع انسان» در تئوري شناخت پوزيتويستي، مبتني است بر جايگاه نگرش فرد انسان به پديده ها. بدين ترتيب، يكتا بودن انسان به يكتا بودن [حتي مكانيكي] جايگاهي تسري داده مي شود كه از آن، فرد مشخص انسان به پديده ها، به واقعيت مي نگردد، و برپايه نگرش خود، به برداشتي «يكتا» از واقعيت دست مي يابد كه گويا برداشتي عميقا ”دموكراتيك“ نيز است. اين برداشت را انديشه ي پوزيتويستيِ پسامدرن مطلق گرانه به عنوان زمينه نظري براي دفاع از جامعه ”تكثرگرا“ در برابر جامعه ”توتاليتر“ به خدمت مي گيرد.
به سخني ديگر، دفاع از «تنوع» و يكتايي انسان، زمينه نظري- سياسي ي را براي دفاع از ”جامعه تكثرگرا“يي تشكيل مي دهد، كه به نظر انديشه پوزيتويستي ي پسامدرن، پايه ريزي آن اقدامي دمكراتيك و ترقي خواهانه بوده و لذا دفاع از آن، وظيفه روز ”جنبش چپ“ را در سراسر جهان، ازجمله در ايران تشكيل مي دهد. هدفِ برداشتِ ايدئولوژيكِ ”جامعهِ تكثرگرا“ كه در برابر ساختار طبقاتي جامعه و به منظور نفي آن قرار داده مي شود، القاي نظريه ”اتميزاسيونِ“ جامعه به انسان است. اين جامعه، گويا از ”اتم“هاي منفرد تشكيل مي شود كه بدون ارتباط با يكديگر و با ساختار جامعه تاريخي قرار دارد. از اين طريق انديشه پوزيتويستي مي كوشد، ساختار طبقاتي جامعه سرمايه داري را به ذم خود نفي كند.
در پايان روند برشمرده شده در انديشه پوزيتويستي، ناتواني انسان از شناخت واقعيت عيني، يا ”حقيقت“ كه «كليت است» (ف. هگل) قرار دارد. زيرا ”واقعيتِ“ مثله شده ي قابل شناخت توسط «انسان يكتا»، به عنوان يك شناخت نسبي درك نمي شود. بلكه آن را به عنوان نشان ”تكثر“ مطرح و به طور ذهني و مطلق گرانه، به عنوان كل واقعيت از ”ديد“ فرد «متنوع» تعبير مي شود! به سخني ديگر، برداشت فردي، به ”كليت“ كه حقيقت را تشكيل مي دهد، تسري داده مي شود.
جهان و اجتماع به پديده هايي تقسيم مي شود كه از اين رو غيرقابل شناخت براي انديشه پسامدرن از كار در مي آيد، زيرا ميان نگرش هاي «فردهاي يكتا» رابطه وجود ندارد و رابطه اي هم برقرار نمي گردد. هر نگرش براي خود تنها و «يكتا» در خلاء باقي مي ماند و گويا ”حقيقت“ را بيان مي كند.
بازتاب و درك حقيقت، كه كليت است (ف. هگل)
وظيفه اين سطور بررسي همه جانبه تئوري ماركسيستي- توده اي بازتاب در يك مقاله روزنامه اي نيست. علاقمندان مي توانند ازجمله به كتاب فيلسوف آلماني، ه. ه. هولس با عنوان ”عكس برگردان در آينه“ Widerspiegelung يا ”بازتاب“ مراجعه كنند.
هدف، انتقال مضمونِ استعاره استه تيكِ ”عكس برگردان در آينه“، به مثابه پلي براي شناختِ ماترياليست ديالكتيكي پديده در كليت آن است. استعاره اي كه آن را زنده ياد احسان طبري با مقوله «يادت» در شعر زندانش ”اخگران اسفند“ به كار مي برد كه به ياد شهيدان ٧ اسفند در ”نثر موزون شاعرانه“ خود سروده است. او استعاره «يادت» را در سه تركيب زيبا ترسيم كرده است: «يادت را … در انعكاس بي وقفه آينه ها … در ذهن مادري كه جگرگوشه اش را خون آلود به خاك سپرده است، … زمزمه مي كنم …» و «هر روز در آينه يادت، گيسوان بلند معشوقم را شانه مي كنم …».
در اين تركيب ها كه زنده ياد احسان طبري «توفيق يافته است عمق انديشه [ي فلسفي] را با زيبائي افسون گر بيان كند» (٣)، استعاره ي «يادت»، هم به مفهوم پديده ي فاعل، ”سوبژكت“، و هم به مفهوم پديده ي مفعول، ”ابژكت“، به كار گرفته شده است. برداشتي كه يكي از سويه هاي پراهميت تئوري شناخت را تشكيل مي دهد كه هولس به تفصيل در كتابش مورد بررسي پژوهشگرانه قرار داده و آن را نشان مي دهد. در مضمون ”عكس برگردان“ در استعاره ي سروده زندانِ احسان طبري – آموزگار چند نسل از توده اي ها كه به شهادت شعرهاي زندانش «ايستاده» به ابديت پيوست كه مي خواست -، سرشت فعال و خلاق بازتاب واقعيت در ذهن انسان با شفافيت خود مي نمايد و دست رد به سينه برداشت مكانيكي از انعكاسِ واقعيت مي زند كه آن را ”جاي مهر“ در ذهن انسان مي پندارد.
در آنجا، «يادت»، صحنه انتزاعِ غيرمشخصِ «انعكاس بي وقفه آينه ها» را ترك مي كند و «جگرگوشه … خون آلودِ» مشخص را در «ذهن مادر» منعكس مي سازد …
واقعيتِ پديده مادي، و واقعيتِ پديده ي معنوي ي شالوده ريزي شده در پديده ي مادي (مانند ايدئولوژي، تز و جز اين ها)، در «انعكاس بي وقفه آينه ها»، رابطه ميان فرد و جمع را برقرار مي سازد. اين برداشت، مضمون برداشت ماترياليست ديالكتيكي را در تئوري شناخت تشكيل مي دهد، كه در آن، ديالكتيكِ ”قطع و وصل“ برقرار و وحدت ”فرد و جمع“ تجلي مي يابد. نقش فعال بافت ذهن انسان، عكس برگردان ”يك به يك“، يا ”جاي مهر“ در ذهن ”اتم“هاي «متنوع» نيست، بلكه در رابطه ديالكتيكي با ذهن «متنوعِ» انسان – كه انديشه برتري جوي پسامدرنيسم آن را ”اتم“ مي نامد -، قرار دارد. بازتابي كه همان طور كه گفته شد، نبايد از آن برداشتي مكانيكي داشت و آن را بازتابي غيرفعال و نازا پنداشت.
با اين مقدمه، توصيف نه همه جوانب تئوري شناخت بازتاب را به همين مختصر بگذاريم و بگذريم.
بازگرديم به موضوع «تكثرگرايي» نزد انديشه پوزيتويستي ي پسامدرن. اين انديشه مي خواهد از واقعيتِ «تنوع» يگانه بودن فرد انسان و تسري مكانيكي آن به ”جايگاه“ فرد، تئوري شناخت معلولي براي خود دست و پا كند. و از اين رو، همان طور كه در آغاز بيان شد، از ”گونه جديد انسان پسامدرن“ صحبت مي كند كه ويژگي آن «متنوع» بودن آن است كه گويا «تكثر» ناشي از اين تنوع را مستدل مي سازد. تكثري كه به معناي نفي رابطه فرد و جمع در جامعه و نهايتاً غيرقابل شناخت بودنِ واقعيت و ناتواني براي درك حقيقتِ تاريخي از كار در مي آيد. «آدم ها يك طور فكر نمي كنند.»(٤)
انديشه ماترياليست ديالكتيكي، بازتاب واقعيتِ پديده را در پديده ديگر، به عنوان آغاز روند شناخت مي پذيرد. اين انعكاس تحت شرايط متفاوت، از يك سو، به علت جايگاه خارجي- مكانيكي ي پديده ها (زاويه، ”مسطح“ و يا ”محدب“ بودن آينه، اولي يا ثانوي بودن بازتاب و امثال آن)، و از سوي ديگر، به علت شرايط دروني- مضموني آن ها (كيفيت، رشد تاريخي فاعل يا مفعول و امثال آن)، متفاوت و «متكثر» است. محدود ماندن شناخت از واقعيتِ تحت تاثير اين شرايطِ «متنوع» كه نزد اين يا آن فرد يا پديده مسلط است، به معناي شناخت محدود و لذا معلول از واقعيت، و نهايتاً نفي امكان شناخت انسان از واقعيت است (Agnostizismus). زيرا شناخت پوزيتويستيِ پسامدرن، شناختي همه جانبه، شناختي از همه ي سويه هاي شرايطِ خارجي و همچنين ناشي از تنوع مضموني شرايط دروني و ارتباط و سوخت و ساز دروني و خارجي واقعيت نيست. كليت پديده را قابل شناخت و درك نمي سازد. شناختِ كليت پديده، نياز به تركيب منطقي و برايندِ همه داده هاي متكثري دارد كه بايد حقانيت پديده تاريخي يا ”واقعيت“ را در انطباق با تجربه و عملكرد به اثبات برساند.
پيامد شناخت معلول پوزيتويستي، ناتواني براي شناخت واقعيت، يا ”حقيقت تاريخي“ است كه بيان انعكاس همه جانبه پديده است. شناختي كه باوجود همه جانبه بودن آن، شناختي نسبي، زيرا ”تاريخي“ است!
مضمونِ ”دموكراتيك“ بودن «تنوع» را انديشه پوزيتويستي پسامدرن نمي تواند به آساني به انسان هوشمند بباوراند. «تكثرِ» شناخت از واقعيت، به ويژه آن هنگام دموكراتيك نيست كه هر كس بر سر ”حقيقت“ خود پابرجا بايستد. اين برداشتِ معلول از واقعيت، نه دموكراتيك، كه با بلبشو، سردرگمي و ندانم كاري همراه است!
راه حل چيست؟ چگونه بايد به ”حقيقت“ دست يافت؟ پاسخ اين پرسش نزد انديشه پوزتيويستي ي پسامدرن، امري شناخته شده است! ”دمكراسي پارلماني“، ”لوبي يسم“، ”رشوه“ و غيره و غيره، راه حل عملي اي كه در نظام هاي سرمايه داري حاكم است و به آن نام ”مهندسي اجتماعي“ را داده اند! چانه زدن در ”بالا“، به منظور ايجاد شرايط غارتِ ”پايين“!
براي نمونه، چگونه مي توان بر سر نيازهاي عمومي براي زندگي مردم (نيازهاي اوليه انسان در چارچوب مقوله ”انحصارهاي طبيعي“ قرار دارد)، با راي گيري، با بده و بستان، به توافق رسيد؟ آب آشاميدني ي سالم، برخورداري از حق كار، داشتن سرپناه مناسب، برخورداري از بهداشت، آموزش و فرهنگ و و و، نمي تواند با شناخت مطلق گرانه ي فردي در جامعه سازمان داده شود. اين ها وظايف اجتماعي هستند كه بايد به سود ”همه“ و از جمله به سود ”گونه انساني“ تنظيم شده و سازمان داده شود!
سرشت ترقي خواهانه تنظيم و سازماندهي وظايف اجتماعي، جهت رشد تاريخي ي رشد مدني جامعه ي انساني را قابل شناخت مي سازد كه در ارتباط با شيوه توليدي قرار دارد كه در خدمت برطرف ساختن نيازهاي انسان و نه انباشت سود و سرمايه براي عده اي استثمارگر نيروي كار انسان عمل مي كند.
بدون توجه به ساختار طبقاتي در جامعه، نمي توان به اين نيازهاي انسان پاسخ داد. به نياز حفظ محيط زيست، حفظ منابع زيرزميني متعلق به نسل هاي مردم و انواع ديگر اين مقوله ها، نمي توان بدون توجه به نيازهاي گونه انسان پاسخي ”دموكراتيك“ و انساندوستانه داد!
عجيب هم نيست كه ميان انواع ”چپ دموكرات“ شده و ”چپ غيرچپ“ و با نام هاي ديگر، اتحادهاي اجتماعي پا نمي گيرد و يا پيگير نيست، آن طور كه آخرين نمونه آن را مي توان در وضع حزب سيريزا در يونان مشاهده كرد. اين ادعا كه گردان هاي ”چپ“ مي كوشند يكديگر را در خود «حل كنند»، و «تكثر» مقدس را بر باد دهند، چشم بستن بر واقعيت طبقاتي بودن جامعه، نبرد طبقاتي در جامعه سرمايه داري و جهت تاريخي رشد جامعه است كه بايد به آن به طور ”دموكراتيك“ پايان داد، از اين طريق كه به ”مالكيت فردي سلبِ مالكيت كنندگان“ از توده هاي زحمت پايان بخشيد!
١- در دوران طولاني ”كمونيسم كهن“ (سنگ كهن و ميانه)، و با تقسيم جامعه به طبقات در دوران سنگ نو، در جامعه مبتني بر نظم برده داري، فئودالي، سرمايه داري و سوسياليسم و …
٢- به نقل از ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“، ص ٣٥
٣- به نقل از ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي، جلد اول، ص ٥٢٦، توصيفي كه احسان طبري براي سخن خواجه حافظ شيرازي در گفتاري «در باره اثر بزرگ علي اكبر دهخدا: امثال و حكم» به كار برده است.
٤- به نقل از ابرازنظر م حسين (٢٤ شهريور ١٣٩٤) در ارتباط با مقاله ”حزب توده ايران و انديشه سوسيال دمكرات“ در اخبار روز (٢١ شهريور ١٣٩٤).