شاید هر کداممان در خلوت گفته باشیم، ولی وقت آن رسیده است که در صَحن عموم و با صدای بلند گفته شود. ما به بیماری مُزمن “دوآلیسم” مبتلا هستیم.
این را من تشخیص نداده ام! آنها که در ایستائی خود و جمع، تعمّق داشته اند بدان دست یافته اند.
فرهنگ دوآلیسم در سرزمین ایران دارای چنان ریشه های عمیقیست که می توان در جای جای هزار توی تاریخ این مرز بوم، رد پایش را یافت.
وقوف به یک بیماری، در این مَبحث “بیماری دوآلیسم”، گام نخست در راه درمان است. چگونگی برخورد یا مواجهه با آن گام بعدی است. در این گام می توان تقدیر گرایانه همچون مولانا گفت: تا بود چنین بود و تا باد چنین بادا طبیعی ست چنین اندیشه ی راهبری، راه به تغییر و بهبودی نخواهد بُرد. اما اگر بواقع درد را تشخیص داده باشیم، مسئولیت حکم می کند در جهت بهبودی تلاش نمائیم. در این تلاش می توان به دو گونه عمل نمود ۱- آرمانگرایانه ۲- واقعگرایانه.
با نگاهی به تاریخ ایران (تاریخ پادشاهی) درخواهیم یافت؛ انسانِ ایرانی در طول هزاران سال، مُکرر در مُکرر تلاش برای بهبودی نموده است لیک تلاش از پس تلاش، آرمانگرایانه و غلطیدن از استبداد به استبدادی دیگر بوده و راه به بهبود نگشوده است. این تلاشهای آرمانگرایانه برای بهبود امور، و از آنجمله انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ ریشه در همین فرهنگ دوآلیسم داشته و دارد. انسانِ ایرانی تاکنون صدها بار بپا خواسته، در غُل و زَنجیر شده و بسیار خونها داده لیک پیروز یا شکست خورده، نتیجه یکسان بوده؛ بازسازی “استبداد”.
به نظر این قلم؛ بسیار مهم است که با همین اندک شناخت موجز از خویش، به یکباره قلم بُطلان بر “آرمانگرایی” نکشیم. آنرا به بحث بگذاریم. شاید بتوانیم از راهِ این گفتگوها، رسوبات آن فرهنگی که ما را مجبور ساخته و می سازد؛ در هزار توی توهّماتمان بدنبال یک آرمانشهر بگردیم، بزُدائیم. و باز شاید بتوانیم از دل آن بر واقعگرایی نَقبی بزنیم.
اگرچه دیر است لیک در امور اجتماعی دیر بهتر از هرگز است. بایست در جمع های کوچک و بزرگمان به بحث بنشینیم. بگوئیم، بشنویم، و آنچه را که می تواند در راه زُدودَنِ این فرهنگ دیرپای دیرینه سالِ سخت جان “دیو و فرشته”، به مَددِ نزدیکی و همدلیمان آید، بپذیریم و بکار بندیم.
ما از موزائیکهای مختلفی که جمعشان ایران را ساخته است می آئیم. ما مختلفیم و زیبائیمان در رنگارنگی ماست. آنچه به این زیبائی دوام و استحکام می بخشد؛ برابر حقوقی و احترام متقابل است. ما از آنچه بر سرزمینمان و مردمان ساکن این جغرافیا میرَوَد، ناراضی هستیم. در تاریخ معاصر ایران، ما بارها و به شکلهای مختلف، نارضایتی خود را ابراز نموده ایم. شوربختانه هیچیک از اقدامات ما به راه مطلوب نیفتاده است. این شوربختیها دلیلی نبوده و نیست که ما را از ادامه ی “راه بهبودی جامعه” باز دارد. ما خود ایقان داریم؛ اشکال کار، در عدم دسترسی ما به “بهبودی” همانا خود مائیم. مائیم که خِرَد را سرلوحه ی رفتارمان نساخته و نمی سازیم. خودِ مائیم که برای پوشاندن عیبهایمان و دستهای خالیمان صرفاً به دیگران عیب می کنیم. آنچه ما با خودمان و دیگران می کنیم، هیچ نشانی از “ساختن” ندارد. ما نیازمند دشمن نیستیم چون از هر غریبه ای بهتر، خودمانیم که در حال تخریب خودمانیم.
بی گمان هر آنکه این جملات را می خواند، شانه بالا می اندازد و در دل می گوید؛ راست می گوید؛ منظورش فلانی و فلانیهاست!
نه! اشتباه می کنی تو ای هم وطن! از زبان نیما با تو سخن می گویم:
فریاد می زنم؛
من چهره ام گرفته،
من قایقم نشسته به خشکی؛
مقصود من زِ حرفم معلوم بر شماست: یک دست بی صداست.
من، دستِ من کمک زِ دستِ شما می کند طلب.
ای که با شنیدن و دیدن صدا و تصویر هم میهنانت، خود را مسئول احساس می کنی، نق زدن و ایراد کردن، تخریب است برای ساختن نیازمند عملیم. نه تو فرشته ای و نه من دیو، چهل سال تحقیر و تحمیق بس نیست؟
چه میگوئی زن؛ ما حتی از برگزاری ملی ترین جشن ایرانی “نوروز” در کنار هم بیزاریم و در هر شهر و دیاری چندین مراسم نوروزی برپا می کنیم، کی قادریم با هم و در کنار هم ایرانمان را بسازیم؟!
بد نیست احزاب و سازمانهای سیاسی با همه ی دَک و پُز دمکرات مَعابشان اعتراف کنند؛ هنوز نفهمیده اند حسین منزوی با ما چه میگفت:
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.
در جلسات، سخن از آن میرانیم که چرا اعتراضات مطالبه محور مردم بهم نمی پیوندد. و اصلاً به روی مبارک خود نمی آوریم که: کاکو یک نگاه به خودت کردی؟! تو که لالائی بلدی، چرا خوابت نمیبَره؟ شمائی که در ساحل اَمن نشسته اید و غُل و زَنجیر و داغ و دِرَفش تهدیدتان نمی کند چرا بهم نمی پیوندید؟!
حال که شکل جمهوری اسلامی شده ایم، نیز همچو او استدلال کنیم: “زیر ساخت هایش آماده نیست.”
مارال سعید