روند رنجآمیز روزگار مردم در چهل پنج سال گذشته، برخیها را به فراموشی دچار کرده است. لکههای تاریکی اندک اندک در ویر (حافظه) تاریخی خانه کردهاست و شاهنشاهی خواهان با دروغگویی، حقیقت رویدادهای تلخ دوران شاهنشاهی، را با پرده سیاه میپوشانند. هواداران شاهنشاهی هم برای سپید کردن روی سیاه خود “مشت مشت بر ستاره ها، رنگ شب مي پاشند”.
ولی چاکری شاه برای امپریالیسم را، نمیتوان زیر ابرهای سنگین آدمکشی و تبهکاری جمهوری اسلامی پنهان ساخت.
بگذارید در آغاز از نوکری محمدرضا برای امپریالیسم بگوییم. در دنباله نوشته به انقلاب بهمن و شکست آن بپردازیم. در پایان بررسی کنیم که امروز در کجا ایستادهایم.
کشتار سنگدلانه آزادیخواهان در ۲۸ مرداد، درخت آرزوهای توده را از بُن برید و اخگر آزادی را برای ۲۵ سال خاموش کرد.
پس از ۲۸ مرداد تیرگی و غم سراسر میهن را فرا گرفت. شب پس از ۲۸ مرداد تا به آن اندازه تاریک بود که حتا ستارگان بزرگ در پشتش رنگ میباختند. پاسخ نازکترین نوای آزادی سرب آتشین در دهان بود. در این سالها کیوان، وارطان، فاطمی، روزبه، وکیلی ووو تیرباران و یا زیر شکنجه کشته شدند. زندانها پر از جوانان پردانش و کنجکاو بودند و دستگاه دولتی پر از کاسهلیسان تهیمغز. شاه، شاهنشاه و سایه خدا در روی زمین بود و نخست وزیر، وزیران دولت، سرلشکران ارتش و نمایندگان مجلس، نه از رایزنان او، که همه از چاکران او بودند. بسیاری گرسنه بودند و شمار اندکی میلیاردها دلار به جیب میزدند.
با این همه، بورژوازی وابسته و دربار شاه، با همهی دستگاههای بزرگ و گسترده شکنجه و زندان، نتوانستند روند تاریخ را ایست دهند. بهمن آمد، با هزاران امید و آرزویی که بیست و پنج سال در دلها نهفته بود.