سخنان نغز

image_pdfimage_print


احسان طبری در باره ی انسان و طبیعت

آدمی زاد بر روی صخرهٔ مه آلود و خزه پوشی که زمین نام دارد در زیر گنبد بی تک و پایان دود آلود سپهر ایستاد و بانگ خود را مانند تندری به صدا در آورد و گفت:
ای قوای کور طبیعت، کور خوانده اید. به خردی من ننگرید من از یک شاخه درخت « نیز خردتر و تردترم ولی من خلاصهٔ تکامل میلیاردها سالهٔ ماد هام و لذا نیروی عظیم درک و دگرگون کردن در من نهان است. من از ژرفای این دره های نمناک و تاریک تا .» بالای قبهٔ پرلمعان خورشید بالا خواهم یازید
این مبارزه طلبی انسان گوئی به طبیعت و سپهر گران آمد. غرشی در اکناف عالم طنین افکند:
نیروی شگرف ما و قدرتهای مخربی مانند موج دریا، درخش ابر، سعیر آتش فشان، « زلزله ها و طوفانها را به ناچیز می گیری. ما معمائی هستیم تو در تو، قدرتهائی هستیم انهدام آور، مرگ ارمغان هر لحظهٔ ماست. تاریخ ما از قساوت انباشته است. عرصه، عرصه زور است نه حقیقت، ستم است نه داد. چه گونه می تواند موجودی چنین ناتوان با غولانی ساحر و ماهر و قاهر که قوای ماست دست و پنجه نرم کند. تو سزای نافرمانی و طغیان خود را خواهی یافت.
انسان می خواست سیر و شاد و سالم و دیرزی و همه دان و همه توان باشد ولی خود را گرسنه و اندوهناک و بیمار و کوته زیست و نادان و ناتوان یافت.
این جا دیگر زندگی علفی گمنام و سپری و قطره ای خورد و ناجیز نیست بلکه چمنزاری همیشه سبز و دریایی پیوسته جوشنده است. قطر های که در موج شتابان نهان است نم یتواند باور کند که نوسان عظیم اقیانوس و غرش مهیب آن ثمره پیچ و تاب اوست. آری تلاش یک فرد ناچیز است ولی از آن قندیل حوادث تاریخی ساخته میشود.

One comment

  1. aby

    او هدیه ای آسمانی و از جمله بزرگ مردانی بود که سپهر گردون هر از چند گاهی برای رهایی زمین از شر دیو صفتان زشت خو به ساکنان آن ارزانی می دارد. یادش گرامی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *