در سرمایهداری، هدف اصلی تولید و بهرهبرداری از سرچشمههای انرژی، برای بیشسازی سود است. حتا اگر سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر مانند خورشیدی یا بادی انجام شود، این سرمایهگذاریها زیر بازرسی شرکتهای بزرگ و نظامهای مالی هستند که برای سودآوری ساخته شدهاند. بدین گونه، انرژی سبز میتواند به ابزاری برای سرکردگی و بازسازی سرمایهداری دگرگون شود، نه برای دگرگونیهای بنیانی ساختار اقتصادی- اجتماعی.
سرمایهگذاری در انرژی سبز حتا اگر به کاهش مصرف سوختهای فسیلی بینجامد، ولی از آنجایی که اینکار دگرگونی بنیادی در روابط تولید، کار و مالکیت فراهم نمیکند، سرمایهداری دیر یا زود به شیوهی دیگری به نابودی طبیعت دست خواهد زد. سرمایهداران همچنان به دنبال بهرهکشی از طبیعت میروند، حتا اگر این سرچشمهها انرژی سبز باشند.
مارکس طبیعت را سرچشمه مواد خام برای سرمایهداری میدید که با کالا شدن به بیشسازی سود کمک میکند. در سرمایهداری، طبیعت یک کالا است نه بخشی از یک اکوسیستم پایدار و هم پیوند با آن.
یکی از مقولههایی که مارکس در بارهی چالشهای زیستمحیطی آفرید، “شکاف متابولیک” است. مارکس میگفت که تولید سرمایهداری پیوند طبیعی و چرخههای میان انسانها و زمین را ویران میکند. در جامعههای پیشاسرمایهداری، انسانها با شیوههای کشاورزی خود پیوند دوستانهتری با زمین داشتند. سرمایهداری این پیوند را نابود کرد و به فرسایش خاک، آلودگی و شکستن چرخههای پایدار پیشین دست زد.
پروژههای بزرگ انرژی سبز زیر رهبری شرکتهای بزرگ به تولید نابرابریهای نوینی در سرمایهداری خواهند پرداخت. در بسیاری از برنامهها، این سرمایهگذاریها به سود طبقههای پایینی جامعه نیست و شکاف طبقاتی را بزرگتر میکند. هنگامی که سود شرکتها و سرمایهگذاران از این برنامههای از پیش روشن است، بسیاری از کارگران و لایههای کمدرآمد از این برنامهها بهرهای چشمگیری ندارند. هنگامی که سودهای هنگفت انرژی سبز به جیب شرکتهای بزرگ و سرمایهگذاران میرود، طبقههای پایینی که پول چنین سرمایهگذاریهایی را ندارند، از این برنامههای چندان بهرهای نمیبرند.