سرمایه خفته، پولی است مُرده. سرمایه زنده به دنبال نمو و بیشتر شدن همیشگی است. چرخش پیوسته سرمایه در کشورهای پیشرفته اروپا بسیاری از شهر های صنعتی گذشته را ویران کردهاست. شهرهای شکوفا هم اکنون لانه بومان و پوشش تار عنکبوتان شدهاند. سرمایهداری کارگران را پس از بهرهکشی جان گداز، مانند شیشه بادهخوری پس از مستی به بیشهای انداختهاست.
پیامدهای کوچ سرمایه از شهرهای صنعتی بزرگ ناگوار است. سرمایه پس از مکیدن شیره شهر به تندی رفت. شهر را آتش زده و خود چون دود رفت. گرفت جان مردمان شهر ولی خود شاد و خشنود رفت. شهر خالی از مردان، باغها خالی از گُل، سفرهها خالی از نان شد. گُل عشق در باغچه ی باران نخورده نکرده غنچه خشک شد. عاشقی راهی گورستان شد. آفتاب شرم دارد از تابیدن بروی زشتیها و ستارهها گم شدهاند پشت ابرهای سیاه. چهرههای مردم بی تبسم شدهاست. دشمنی دوست مردم شدهاست. همباوری و همپشتی جای خود را به نیرنگ و بدگمانی دادهاست.
فرزندان کارگران فرو رفتن آرام آرام پدر در دریای نومیدی و خم شدن کمر مادر زیر بار کار را می بینند. آنها خشمگین هستند، ولی خشمی کور که دشمن نمیشناسد.
سرمایه فریبکار و نیرنگ باز برآشفتگی و برافروختگی او را، با یاری دوستان راستتندرو در گروههای فاشیستی سازماندهی میکند. هر چه باشد، فاشیسم فرزند سرمایهداری است! بدینگونه، فرزندان این رنجبران که تضاد میان کار و سرمایه را نمیشناسند، ریشه بدبختی خانواده خود را نه در آزمندی سرمایه، بل که در چهره کوچگران و پناهندگان میبینند.