سنگربندی دو جهان (۴)

image_pdfimage_print

ادامه جنگ؟

جولیتو کیزا

www.sovross.ru/articles/1853/44418

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2019/08/18/

جورج کننان، نویسندۀ «تلگرام طولانی» محرمانه بتاریخ ۲٣ فوریه سال ۱۹۴۶، پس از جنگ نه فقط به برکت آن، حتی در سایه یکی دیگر از اظهاراتش در تاریخ ماند. ۶ نوامبر سال ۱۹۴۷، پس از ۲٠ ماه، دیگر نه در مقام سفیر در مسکو، بلکه بعنوان مقام برجسته وزارت خارجه در مطلب کوتاهی نوشت: «دولت اتحاد شوروی در آینده قابل پیش‌بینی، نه منتظر جنگ از طرف ما است و نه می‌خواهد». در اینجا می‌توان روی دو نکته تمرکز نمود: «نه می‌خواهد» و «نه منتظر جنگ از طرف ما است ». اولی- بسیار واقع‌گرایانه است و دقیق. اتحاد شوروی با دادن ۲٠ میلیون نفر کشته اعم از نظامی و غیرنظامی، و با ویرانی‌های عظیم از جنگ بیرون آمد. اتحاد شوروی با همین سمتگیری سیاسی، همانطور که کننان تخمین می‌زد، برای بازسازی کشور به پنجاه سال وقت نیاز داشت. حزب کمونیست اتحاد شوروی بلافاصله پس از پایان عملیات جنگی تصمیم گرفت مؤسسات صنعتی را که از بیم تصرف یا تخریب آنها در زیر بمباران‌های نازیها به مناطق شرقی و شمالی بسیار دور از مسکو انتقال یافته بودند، از نو بجای اول آنها بازگرادند. سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس که این مقیاس عظیم بازگرداندن کامل کارخانجات صنعتی و پرسنل آنها را زیر نظر داشتند، براحتی می‌توانستند به اهمیت نظامی و سیاسی این تصمیم پی ببرند. کننان این را می‌‌دانست و با صراحت گفت. اگر استالین چنین تصمیماتی می‌گرفت، اهمیت آنها کاملا واضح بود. او نگران تهاجمات دیگر نبود و نتیجه می‌گرفت، که تا مدت زیادی این اتفاق نخواهد افتاد. اضافه بر این، در مقابل اتحاد شوروی مسئله چگونگی «ادغام» و پیوند دادن صنعتی و سیاسی تمام ممالک تصرفی شرق اروپا با ساختار خود قرار داشت. نیازی به ترس از حمله اتحاد شوروی به اروپای غربی نبود.

استنتاج دوم (مسکو «نه منتظر جنگ از طرف ما است») می‌تواند دو مفهوم متضاد داشته باشد: حمله نخواهیم کرد- یا: اگر ما به آنها حمله کنیم، براحتی می‌توانیم پیروز شویم. قبل از اینکه غرب به تدارک چرخش بپردازد و توافق پوتسدام را لغو کند، راه حل نظامی بخوبی اندیشیده و آماده شده بود. نمی‌دانیم، که ستاد مرکزی استالین در این رابطه چه کار یا چه فکری کرده بود. صرفنظر از اینکه رئیس جمهور روسیه باریس یلتسین همه درها و پنجره‌ها را باز کرد، از آرشیو نظامی اتحاد شوروی اطلاعات بسیار کمی نشت کرد. بطور کلی بعید نیست، که بدلیل تشدید رویارویی سیاسی- دیپلوماتیک در ارتباط با آینده آلمان، در مسکو نیز برنامه‌های نظامی موازی تنظیم کرده باشند. اما اگر چنین برنامه‌هایی وجود هم داشته، آنها، در پاسخ به برنامه‌های تهاجم غرب بوده است.

در باره این برنامه‌های غرب، اگر نه در مورد همه، اما شواهد بسیار وجود دارد. جنگ علیه اتحاد شوروی، می‌توان گفت، «از آن لحظه» تدارک دیده شده بود. این برنامه، «هلال ماه» (Halfmoon) نامیده می‌شد و نشان می‌داد که «در صورت وقوع جنگ در آینده نزدیک» کدام اقدامات جنگی برنامه‌ریزی شده است. در این طرح، زمان شروع جنگ ۲۱ ژوئیه سال ۱۹۴۸ تعیین شده بود. آمریکا در آن هنگام انحصار اتمی داشت. بمبهای اتمی سه سال قبل، در تاریخ ۶ و ۹ اوت سال ۱۹۴۵ بر سر هیروشیما و ناکازاکی فروریخته بودند. ایالات متحد آمریکا برای پاک کردن همه مراکز اتحاد شوروی واقع در اروپا از روی زمین، به حد کافی بمب اتمی و تجهیزات پرتاب موشک برای بمباران هر نقطه مشخص در اختیار داشت.

نخستین آزمایش اتمی اتحاد شوروی برای ۲۹ اوت سال ۱۹۴۹درسمیپالاتینسک برنامه‌ریزی می‌شود. اما بر اساس ارزیابی برنامه هلال ماه، گذشته از برتری نظامی، «جنگ با اتحاد شوروی در سالهای نزدیک بنا به ماهیت و مدت زمان خود، یادآور جنگ جهانی دوم خواهد بود». در سند دیگری بتاریخ ۱۱ ماه مه سال ۱۹۴۹ بر اساس داده‌ها در خصوص توان نظامی اتحاد شوروی، عواقب راهبردی بمباران هسته‌ای به ترتیب آتی برآورد شده بود: «۲ میلیون و ۷٠٠ هزار کشته، بیش از ۴٠٠ هزار زخمی، و ۲۸ میلیون نفر در ۷٠ شهر بی‌خانمان». فهرست شهرهایی که قرار بود مورد حمله اتمی قرار گیرند، تنظیم شده بود.

از اینجا چنین مستفاد می‌شود، که ایالات متحده دکترین اولین حمله هسته‌ای را توسعه داد و مؤثر تلقی کرد. اما در پروژه‌های دیگری، از جمله طرحی با عنوان «Off Tackle» (مهار کردن) مصوب ۲۶ مارس سال ۱۹۴۹ تاریخ شروع جنگ را نیز «تخمینا» برای «۱ ژوئیه سال ۱۹۴۹» تعیین کرده بودند. با وجود این، در طرح دراپشوت برای بمباران یکصد شهر اتحاد شوروی، استفاده از ٣٠٠ بمب اتمی و ۲۹ هزار تن غیر اتمی پیش‌بینی شده بود.

برنامه این جنگ از منظر همه پیامدهای سیاسی که در نظر داشتند به آنها برسند، بسیار دقیق بود. اتحاد شوروی «رقیب ژئوپلیتیکی» شمرده می‌شد که لازم بود «بعنوان نظام سوسیالیستی» نابود شود. در زمان صلح «اشکال مختلف جنگ روانی» پیش‌بینی شده بود، و در زمان جنگ، «تجهیز هر گونه تشکیلات غیرکمونیستی با انواع تسلیحات و پشتیبانی از آنها ضروری قلمداد می‌شد تا بتوانند با راه انداختن جنگ‌های داخلی در روسیه، باندهای کمونیستی را از میان بردارند».

در طرح دراپشوت علاوه بر بمب هسته‌ای، از اقدامات دیگر و یکسری اهداف سیاسی نام برده شده بود. اول- محروم کردن ساختار مدیریت فعلی از حمایت‌ خلقهای روسیه و اقمار آن مورد تأکید قرار گرفته بود». و مردم روس را به «نابود کردن دفتر سیاسی و یکسری موارد ممکن» متقاعد کنند. گفته می‌شد که «نوع مناسبات بین کرملین و خلقها جایگاه ضعیفی را در نزد کرملین احراز می‌کند». بر این اساس، یک هدف دیگر اضافه شد- برای اینکه «خیانت مردم شوروی به بالاترین مرحله برسد»، «در مهمترین کشورهای تحت‌الحمایه باید تظاهرات و قیام سازمان داد، باید تلاش کرد»…

نورنبرگ و «نازی‌زدایی» در آلمان

از نظر ما برای بررسی چگونگی برخورد پیروزمندان نه تنها با کشور، حتی با رژیم مغلوب یک گام بازگشت به عقب اجتناب‌ناپذیر است. بیانیه مسکو در ماه اکتبر سال ۱۹۴٣، توافقنامه امضاءشده توسط روزولت، استالین و چرچیل معیارهای اصلی حل مسئله را معین کرده بود. ایده مجازات عمومی مقصران را که روزنامه‌نگاران و رهبران سیاسی غرب نیز جزو آنها بودند، رد کردند و تصمیم گرفتند، که فقط یک حکم قطعی و آئین دادرسی قانونی می‌تواند مرز حقوقی و اخلاقی آینده‌ای را ترسیم نماید، که نه تنها و نه آنقدر جنگ غیرقانونی است، حتی استفاده غیرقانونی از آن برای نقض معیارهای اخلاقی در رابطه جمعیت غیرنظامی و تجاوز به حق زندگی هر انسان و کرامت انسانی بیشتر از آن غیرقانونی محسوب می‌شود. تصمیم گرفته شده بود، رهبران اصلی حزب نازی را متفقین زمانی بطور مشترک محاکمه کنند، که تمامی همدستان غیر آلمانی آنها به زور به کشور زادگاه خود بازگرانده شوند و در آنجا مطابق آن قانونی دادگاهی شوند که تا لحظه امضای آتش‌بس معتبر بوده است. شش ماه و نیم پس از تسلیم آلمان، ۲٠ سپتامبر سال ۱۹۴۵، در نورنبرگ محاکمه مقامات بلندپایه زنده مانده آلمان شروع شد. قضات دادگاه نظامی بین‌المللی را ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه و اتحاد شوروی به تعداد مساوی تعیین کردند. هر یک از چهار کشور پیروز، قاضی و گروه دادستانی را معرفی نمودند، که می‌بایست اعلام اتهام کنند. تعیین معیارهای حقوقی که لازم بود در روند دادرسی اعمال شود، ضروری بود- این، کار ساده‌ای نبود. زیرا، معیارهای موجود در چهار کشور پیروز، بر هم انطباق نداشتند. خود انتخاب متهم اصلی بدون بحث و بی‌مشکل ممکن نشد. در نهایت در مورد ۲۴ متهم، که در واقعیت امر، همه آنها پاسخگوی اعمال گروه رهبری نازیها در عرصه‌های نظامی، سیاسی، اقتصادی و دیپلوماتیک بودند، توافق حاصل شد. سه تن از این متهمان، البته اصلی، برای اینکه در آستانه پایان جنگ خودکشی کردند، نتوانستند در صندلی متهم بنشینند: آدولف هیتلر، هنریخ هیملر و جوزف گوبلز. قرار بود گوستاو کروپ، صاحب صنایع بزرگ، پایه اصلی نظامی کردن آلمان هم جزو محاکمه شوندگان باشد. کروپ، اگر چه نام او را به کیفرخواست اولیه افزوده بودند، دادگاهی نشد. در جریان دادرسی مقدماتی طی توافق کلی تصمیم گرفتند، که سن و سلامتی ضعیف او، دلیل کافی برای حذف وی از ردیف متهمان می‌باشد. در نهایت، ۲۱ نفر دادگاهی شد. مارتین بورمان، منشی شخصی هیتلر، دستگیر نشد. او را غیابی محاکمه کردند. رابرت لی، یکی از ۱۸ رهبر رایش، بعنوان رئیس «جبهه کارگران آلمان (Deutsche Arbeitsfront)، در آستانه دادرسی خودکشی کرد.

آنها را به جنایت علیه صلح، جنایات جنگی، دسایس و جنایت علیه بشریت متهم نمودند. آخری‌ها شامل قتل، کشتار، تبعید، تعقیب و آزار نژادی، تعلق سیاسی و دینی بودند. داد گاه قراری صادر کرد، مبنی بر اینکه هر تصمیمی پذیرفته (مصوب) تلقی شود، باید رصایت سه نفر از چهار قاضی را حاصل نماید. در نتیجه همه سران سازمان نازی محاکمه شدند: صدراعظم رایش، واحدهای ویژه نظامی مانند اس‌اس‌ها، سازمان امنیت، گشتاپو (پلیس مخفی)، یگان‌های ضربتی و فرماندهی کل نیروهای مسلح آلمان. صدور حکم مقدماتی و مهمترین روند دادرسی در نورنبرگ به اول  اکتبر سال ۱۹۴۶ موکول گردید. دوازده نفر از متهمان به اعدام محکوم شدند. جسد اعدام شدگان را در اردوگاه داخائو سوزاندند و خاکستر آنها به رود ایسار پاشیدند. سه نفر از متهمان به حبس ابد و سایر متهمان به مجازاتهای سبک‌تر محکوم گردیدند. سه نفر آزاد شدند.

۲۴ متهم اصلی بمثابه اخطار و نماد انتخاب گردیدند. محاکمه رهبران، در تاریخ، در کتابهای درسی، در خاطره آن نسلها باقی مانده است. در پی آن، فرایندهای دادرسی زیادی صورت گرفت که طی آنها افسران و مقامات سطوح پائین‌تر محاکمه شدند. هاری ترومن دادستان اصلی آمریکا را منصوب کرد. او پرونده ۱۸٣ متهم آلمانی را در ۱۲ فرایند دادرسی مورد تحقیق قرار داد، در سالهای پس از جنگ در مناطق تحت نظارت اتحاد شوروی صدها فرایند دادرسی یکی بعد از دیگری تشکیل گردید. سایر محاکمات در ایتالیا، اطریش و فرانسه انجام گرفت. اما تاریخ «نازی‌زدایی» در آلمان آنگونه که در دادگاه نورنبرگ گفته می‌شود، روشن نیست.

لازم به یادآوری است، که ۱٠ اکتبر سال ۱۹۴۵ کمیسیون مجلس سنای آمریکا بریاست سناتور کلیگور نتیجه تحقیقات در مورد مسئولیت صنعتگران آلمانی «شریک جرم قطعی نازیها در ارتکاب جنایت» را منتشر نمود، که در آن از ۴۲ متهم، از جمله، از کروپ، استینس، کلیک، یتسن، زیمنس، پفردمنگس و دیگران نام برده شده بود. ۲٣ مارس همان سال، هشت ماه قبل از محاکمه «اصلی»، ژنرالمارشال دستور بازداشت ۱۸٠٠ تن از صاحبان صنایع را صادر کرد. اینکه اگر ایده پاکسازی کشور سطحی باشد، ایجاد یک کشور دموکراتیک امکان‌پذیر نیست، در اذهان و قلوب، هم در غرب و هم در اتحاد شوروی بسیار نیرومند بود. اما یادآوری تاریخ «تلکرام طولانی» جورج کننان (۲٣ فوریه سال ۱۹۴۶) و سخنرانی چرچیل در فولتون (۵ مارس سال ۱۹۴۶) برای درک چرایی آزادی ۲۷ نفر از ۴۲ نفر صاحبان صنایع بعنوان بی‌گناه در ۲۹ نوامبر سال ۱۹۴۶ کافی بنظر می‌رسد.

کشورهای غرب انتصاب سران سابق نازی را به پستهای مدنی و اداری در تمام سطوح آغاز کردند. با خویشتنداری تشکیل دسته‌های مسلح نئونازی را تحمل کردند. «نازی‌زدایی» زمانی که دادگاه نورنبرگ آغاز شد، حمایت خود را از دست داد. در مقابل «غیرنظامی کردن» نیز همین رویکرد انتخاب گردید. کار تشکیل ناتو بسرعت پیش رفت. در اواخر سال ۱۹۴۹ ژنرال کلی رسما از لزوم تشکیل ارتش اروپای غربی و الحاق یگانهای آلمان به آن حمایت کرد. ۲۵ ماه مه سال ۱۹۵٠ وزرای امور خارجی کشورهای غربی در لندن اجتماع نمودند و تصمیم گرفتند، که «آلمان باید از زیر هر گونه کنترل خارج شود». در این مسیر جدید که صحبت از نازی‌زدایی بی‌جا بود، تشکیل نیروهای مسلح جمهوری فدرال آلمان انجام گرفت. ماده ۵ توافقنامه پوتسدام به فراموشی سپرده شد: «جنایتکاران جنگی و کسانی که در طراحی یا انجام فعالیتهای منتج به توحش یا جنایت جنگی نازی‌ها مشارکت داشته‌اند، باید دستگیر و به دست دادگاه سپرده شوند. رهبران نازیها، حامیان متنفذ آنها و هیأت رهبری مؤسسه، سازمان و هر شخص دیگری که برای اشغال و اهداف آن خطرناک بودند، باید دستگیر و تحت نظر گرفته شوند».

 برای مقایسه با اهداف تعیین شده فوق، در اینجا یادآوری چند واقعیت لازم است: آدولف هایزینگر، فرمانده لشکر، بارزس کل و رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آلمان، سریعا به فرماندهی کمیته نظامی ناتو که تا سال ۱۹۴۶ عالی‌ترین ارگان رهبری این ساختار بود، منصوب گردید. لازم به ذکر است، نام او در لیست جنایتکاران جنگی قید شده بود- در آن لیست از او بعنوان رئیس سابق ستاد مرکزی هیتلر نام برده شده بود. و کل لیست بسیار قابل تأمل است. یک نمونه دیگر: فریدریش روگه، دریاسالار دوم، دارنده نشان صلیب بفرمان هیتلر، همکار کسلرینگ– جنایتکار جنگی ایتالیا- او نیز موقعیت ممتازی در اتحادیه آتلانتیک کسب کرد. همچنین هانس اشپایدل، سازمانگر اصلی تهاجم نازی به فرانسه و سپس، رئیس ستاد مرکزی هیتلری، به فرماندهی نیروهای زمینی ناتو در اروپای مرکزی منصوب گردید. جوزف کامهوبر که تا فرماندهی لشکر ارتقاء یافت، بارزس کل نیروهای هوایی جنگنده آلمان، پس از آنکه به حیوان خانگیگورینگ بدل شد و شهر فریبورگ آلمان را بمنظور ایجاد بهانه برای تروریسم هوایی علیه جمعیت غیرنظامی فرانسه در ۱٠ ماه مه سال ۱۹۴٠ بمباران کرد. به این ترتیب، برای درک چگونگی وقوع چرخش سیاسی و اخلاقی در این سالهای پس از جنگ، کافی است علاوه بر موارد مختصر فوق، بخاطر بسپاریم: در سال ۱۹۵۷، شمار ژنرالهای هیتلری که در ارتش آلمان فدرال پستهایی را در اختیار داشتند، ٣۸ نفر بود؛ تعداد آنها در سال ۱۹۶٠ به ۱۶٠ نفر رسید.

این روند زمانی که نخستین دولت جمهوری آلمان فدرال بریاست کنراد آدنائورتشکیل گردید، آشکارتر شد. در اینجا یادآوری ماده ۶ توافقنامه پوتسدام لازم بنظر می‌رسد: «کلیه اعضای حزب نازی که بیش از شرکت‌کنندگان اسمی در فعالیت‌های آن سهیم بودند، تمامی افراد متخاصم با اهداف اتحاد، باید از پستهای اجتماعی یا نیمه‌اجتماعی و از پستهای مسئول در مؤسسات مهم خصوصی برکنار شوند. جای چنین افرادی را باید کسانی بگیرند، که قادرند به توسعه مؤسسات واقعا دموکراتیک آلمان کمک کنند». اما در اواسط سال ۱۹۶۱، ۱٣ نفر از ۱۸ وزیر، اعضای انجمن سهامداران صنایع سنگین در رژیم هیتلر بودند و ۹ نفر از آنها با رژیم همکاری می‌کردند یا در احزاب ناسیونال- سوسیالیست، اس‌اس، در ساختار دولتی نازی‌ها  پستهایی را در اختیار داشتند.

برای درک روشنتر از رویدادهای اتفاق افتاده، یادآوری چند نمونه لازم است.لودویک ارهارد، معاون صدراعظم و وزیر اقتصاد جمهوری فدرال آلمان، رئیس دانشکده مطالعات صنعتی نازی بود. فرانتس جوزف اشترائوس، وزیر دفاع در دولت آدنائور افسر مدرس ورماخت (ارتش آلمان- مترجم) بود. هانس کریستوفر زیبوم، وزیر حمل و نقل، فرمانده اس‌اس بود. تئودور اوبرلندر، وزیر در امور پناهندگی، رهبر ارتش آزاد بدنام  و صدر اتحادیه فاشیستی «آلمان شرقی» بود. هانس یوآخیم فون مرکاتس، وزیر دادگستری، فعالیت ویژه خود را از خدمت در گشتاپو- سازمان امنیت هیتلر آغاز کرد.

جا دارد یادی هم از حوادث مشهود بکنیم. ۲۲ اکتبر  ۱۹۵۲، صدراعظم آدنائور در پاسخ به درخواست ارلر نماینده حزب سوسیال- دموکرات که اعلام کرده بود در دولت بن تعداد زیادی نازی وجود دارد، اظهار داشت: «جناب ارلر بدرستی ادعا می‌کند، که هر چه بیشتر از پله‌های نردبان پست‌های دولتی بالا می‌رویم، همان قدر بیشتر نازی‌ها را می‌بینیم. این درست است، که در میان فعالان نامبرده از سوی جناب ارلر، از پست مشاور گرفته تا بالا، در حدود ۶۶ ٪ آنها را نازیها در اختیار دارند. اما من فکر می‌کنم، که باید این مسئله را از زاویه بی‌طرفانه نگاه کنیم و می‌توان گفت، طور دیگر ممکن نبود. بازسازی، مثلا، وزارت خارجه ما، در صورت عدم بازگشت افراد دارای تجربه مشخص در این عرصه به پست‌های بالا، اساسا امکان‌پذیر نبود. من اعتقاد دارم، که ما باید از درخواست حذف این نازیها دست برداریم».

ادامه دارد…

۲۷ مرداد- اسد ۱٣۹٨

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *