سه مصاحبه در باره مبارزه فرهنگی – نویدنو

image_pdfimage_print


مقدمه برای مقاله های نویدنو ۲ خرداد ۹۸، ۲۷ مه ۲۰۱۹


برنامه ی مبارزه فرهنگی حزب توده ایران در شرایط کنونی چیست، چه باید باشد؟


سه مقاله ی نظرگیر در نویدنو در ارتباط با عنوان مقاله‌ای که در این نشریه انتشار یافته بود، مقاله ی: برایش چپ، حضور در برابر «حضور» انتشار یافته است (شماره ۱۰۰۱، دوم خرداد ۸۹). 
رفیق گرامی احمد سپیداری در باره ی اهمیت پژوهش در چپ، رفیق مهربان درباره ی ضرورت به روز بودن فعالان چپ در علوم اجتماعی و دانش کاربردی و رفیق مهران ماهور درباره ی اهمیت ارایه بدیل در فعالیت جنبش چپ نوشته اند.

رفیق عزیز مهربان و مهران ماهور عمده ترین نکته‌ای را مطرح ساخته‌اند که به نظر می‌رسد بتون آن را«سنگ بنای» بحث نامید. این پرسش در ارتباط قرار دارد با تنظیم برنامه ترویجی- روشنگرانه و تبلیغی-افشاگرانه برای «چپ انقلابی». این پرسش اساسی را این دو رفیق با روشنگری درباره ی موضع طیف ٬٬چپ٬٬ از درون پرسش های نویدنو بیرون می‌کشند و به آن پاسخ می دهند. نظرات رفیق سپیداری حرکتی برای رسیدن به این پرسش دارا نیست.

بلاتردید حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر ایران موضع «چپ انقلابی» را در ایران نمایندگی می‌کند که طیف چپ می‌کوشد آن را با انواع نام های من درآوردی کم‌رنگ کرده و به نفی آن بپردازد. لذا پرسش نویدنو که هر دو رفیق به آن اشاراتی نیز دارند باید تدقیق گردد. 

بدیهی است که بدون وجود تصور واقع‌بینانه برای برای برنامه «چپ انقلابی» در زمینه نبرد فرهنگی، که در تنظیم آن باید شرایطی مورد نظر گرفته شود که مقاله ها نشان می دهند، نمی‌توان پنداشت که طیف چپ سرگردان در ایران به ستاره ی راهنمای ضروری برای مبارزه فرهنگی خود دست یابد. نکته‌های جالبی ار شرایط ایجاد سردرگمی این طیف زیر فشار نبود چنین برنامه ی شفاف و کارکردی نزد حزب طبقه کارگر ایران در هر سه مقاله ذکر شده است.

بدین ترتیب پرسش مشخص که می توان از بحث‌های نظرگیر هر سه رفیق نظریه پرداز در ارتباط با «سنگ بنا» طرح نمود، در این پرسش خلاصه می‌شود و تبلور می‌یابد که برنامه ی مبارزه فرهنگی حزب توده ایران در شرایط کنونی چیست، چه باید باشد؟

آیا میان مبارزه ی فرهنگی و طبقاتی در جامعه گسستی محتوایی و مضمونی وجود دارد؟ و یا این دو مبارزه بخش‌های جداناپذیر را در نبرد طبقاتی جاری در ایران تشکیل می دهند؟
باید اذعان داشت که این پرسش ها پرسش هایی هستند که می‌توان طرح آن‌ها را طرح بر مبنای «عادت به کلیشه های سنتی» ارزیابی نمود که رفیق عزیز مهربان آن را به درستی به عنوان نمود «سکتاریسم» در جنبش چپ مطرح می‌سازد. به سخنی دیگر می‌توان طرح این پرسش ها را واکنشی لجوجانه در برابر شرایط نامساعد نیز ارزیابی نمود که می‌تواند بازتاب «بحران نظری- سیاسی در سطح جهان» و «سرکوب گسترده چپ در ایران ..» و «ترکیب بد آهنگ نظری ولایی- مذهبی و نئولیبرالی حاکم بر کشور ..» دانست.ولی آیا به این علت «کلیشه های سنتی» از اعتبار ساقط شده اند؟ بی‌اعتباری آن‌ها به اثبات رسیده است؟

به نظر می‌رسد باید درستی تـز بی‌اعتبار شدن «کلیشه های سنتی» را در ابتدا به اثبات رساند. آیا بحث و گفت گوی مشخص در این زمینه انجام شده است؟ آیا شرایط متناسب دیالکتیکی در درون حزب توده ایران در ارتباط با اصل پراهمیت لنینی «سانترالیسم دمکراتیک» آن‌چنان است که بتوان بر نادرستی «کلیشه های سنتی» باور داشت و به درستی بی‌اعتبار شدن آن رأی داد؟ 

بدین ترتیب می‌توان کل کوشش پراهمیت نویدنو را در این نکته و طرح این پرسش اساسی خلاصه نمود که آیا بدون وجود برنامه ی پیش گفته ی حزب طبقه کارگر ایران، امکانی برای جلب طیف ٬٬چپ٬٬ ایران به مبارزه ی فرهنگی- طبقاتی در ایران امروز وجود دارد؟ در ایرانی که تناسب قوا برای تبلیغات و فعالیت رسانه ای به طور عمده به سود بورژوازی وابسته به اقتصاد امپریالیستی حاکم است؟ 

نویدنو روند گفت و شنفت کنونی را زیر فشار شرایط حاکم به دو بخش ٬٬خودی و غیرخودی٬٬ تقسیم کرده است که قابل درک است. نویدنو به منظور مستدل ساختن کارکرد خود می‌نویسد تن دادن به این شیوه اجباری است زیرا «بسیاری از امکانات که خود یکی از محدود کننده های حوزه عملی چپ» است وجود ندارد. 
بدیهی است که نمی توان با «میزگرد» از کنار امکانات محدود کنند عبور کرد. ولی حزب توده ایران می‌تواند با اتخاد دیالکتیک متناسبِ شرایط فعالیت در داخل و خارج از کشور، به دوگانگی ضرور پاسخ شایسته بدهد. تحمیل شرایط داخل را به شرایط متفاوت در خارج از کشور نباید به علت محدودیت‌های قابل فهم تسری داد. تضاد موجود تنها با یافتن چنین دیالکتیکی قابل حل است. به بی راهه نباید رفت!

نکته ی پراهمیتی در نوشته‌های مطرح می شود، به طور عمده توسط دو رفیق آخر در ارتباط با شرایطی مطرح می‌گردد که اجرای اقتصاد سیاسی نئولیبرال در ایران برای سخت کردن فعالیت فرهنگی- طبقاتی حزب طبقه کارگر ایجاد نموده است. در عین حال با توجه دادن رفیق عزیز ماهور به امکان سواستفاده ی راست افراطی در ایران، همچو در کشورهای سرمایه داری دیگر برای سواستفاده از شعارهای ٬٬چپ٬٬ درباره ی عدالت اجتماعی، آن طور که «احمدی نژاد در دور اول» انتخابات ریاست جمهوری «موفق به جذب بخش قابل توجهی از اقشار فرودست شد»، دو کمبود اساسی در فعالیت حزب طبقه کارگر برجسته می شود.
اول، همان‌طور که اشاره شد، نبود یک برنامه جامعه روشنگرانه- افشاگرانه ی ترویجی- تبلیغی است که می‌تواند ستون فقرات جلب طیف چپ را نیز تشکیل دهد.
دیگری این واقعیت است که نبود چنین برنامه ی تعریف شده و دنبال شده توسط «چپ سنتی» با انقلابی، توسط حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران، خود به عامل تسهیل کننده برای بازده سیاست نئولیبرال اسلامی به سود طبقات حاکم بدل شده است. این کمبود همچنین به سرگردانی طیف ٬٬چپ٬٬ دامن زده است. 

این سویه پراهمیت مبارزه را باید درست با توجه به بحرانی که چپ انقلابی پس از پیروزی ضدانقلاب در اتحاد شوروی گرفتار آن است، برجسته ساخت. من تردید ندارم که اگر روح رفقایی که در سوگ آن‌ها نشسته ایم، می‌توانست سخن بگوید، در تأیید این وظیفه سخن می گفت. در تأیید تشدید پایبندی به وظایف سوسیالیستی حزب سخن می گفت. طبری آن را در شعر زندانش پیش از پیروزی ضد انقلاب در اتحاد شوروی فریاد زده است: به رنج هاتان، به دردهاتان، به خانه‌های سرد و حقیرتان، به دست‌های ز فقر بسته تان، به گناه بی‌گناه کودکان یتیم تان، و اشک های پنهان
و آشکار همسران تان .. به رنج‌هاتان سوگند، به زخم هاتان سوگند، سوگند به خانه‌های سرد و حقیرتان، سوگند به کودکان تان که به تکه تانی شاد می شوند، سوگند به آرزوهای پاکتان، من هرگز بی‌تفاوت نخواهم زیست! (ا ط پیمان، شعر زندان).
همین مضمون را فیلسوف معاصر آلمانی که چند سال پیش به ابدیت پیوست، هانس هینس هولس نیز در کتابکمونیست ها امروز، حزب و جهان بینی آن توضیح می‌دهد و خواستار پایبندی به «کلیشه های سنتی» می گردد. این کتاب که پس از پیروزی ضد انقلاب در اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۵ نگاشته شده است، بر اهمیت داشتن برنامه انقلابی حزب کمونیست پای می فشارد و آن را پیش شرط پراهمیت برای پایان بخشیدن به پیامدهای یورش ارتجاع اعلام می کند.

باید سطح واقعیت نبرد طبقاتی را در ایران به زمینه اصلی برای تنظیم برنامه مبارزه ی طبقاتی- فرهنگی بدل نمود. این نکته را رفیق عزیز مهران ماهور بر پایه نظرات گرامشی در مقاله اش نشان می‌دهد و به درستی ضروری ارزیابی می کند. 
رفیق ماهور با هشدار نسبت به «ذهن» توده ها و دوری از «شیوه های آکادمیک»، خواستار «پرهیز از تقلیل نویسی» می‌شود و در عین حال برجسته می‌سازد که «باید نسبت به اشاعه فرهنگ پیشرو مبادرت کرد.» 
رفیق ماهور به منظور ارایه مضمون «فرهنگ پیشرو» برجسته می‌سازد که «اما نکته بسیار مهم از منظر گرامشی این است که در فرایند نباید به توضیح سطح پایین‌تر از آگاهی عمومی نزول کرد. بلکه باید مطالب ٬٬اندکی٬٬ بالاتر از سطح درک توده ها باشد تا به پیشرفت کمک کند».

شعار عمومی مبارزان در نبرد طبقاتی جاری در ایران علیه اقتصاد نئولیبرال که در نوشته‌ها به آن بسیار اشاره شده است، خواستار پایان بخشیدن به برنامه امپریالیستی- اسلامی خصوصی سازی و آزادی سازی اقتصادی است که همراه است با تشدید استثمار و ایجاد بحران همه جانبه و ژرف شونده در ایران. آیا به این سطح از آگاهی توده ها در مبارزات ترویجی- روشنگری طبقاتی- فرهنگی به اندازه ی کافی توجه داریم؟ باید تردید داشت!
رفیق عزی آبی در ابرازنظری خواستار توضیح درباره ی هژمونی طبقه کارگر در مرحله کنونی است. آیا این خواستی واقع‌بینانه نیست برای شناخت نیاز روز به منظور ارتقای سطح آگاهی طبقاتی- فرهنگی در ایران؟

توده ای ها – فرهاد عاصمی

در برآیش چپ :

حضور در برابر «حضور»-2

نویدنو : در ادامه طرح بحث « حضور در برابر”حضور” – در بر ایش چپ » برآن بودیم تا در مرحله اول میز گردی بین رفقای خودمان  برگزار کنیم و در مراحل بعدی به دیگران رجوع نموده و زوایای مختلف موضوع را مورد بحث قرار دهیم . در اولین گام به خاطر نبود بسیاری از امکانات – که خود یکی از محدود کننده های حوزه عمل چپ است – تشکیل میز گرد عملا مقدور نشد . از این رو پرسش اول را با تعدادی از رفقا ، از جمله احمد سپیداری ، مهربان و مهران ماهور در میان گذاشتیم و نظر آن ها را به صورت کتبی دریافت کردیم . در این قسمت پاسخ این رفقا را به اولین پرسش می خوانید . امیدواریم در ادامه بتوانیم با استفاده از امکانات بهتر شرایط مساعد تری برای گرفتن و انعکاس نظر رفقا داشته باشیم .

در برآیش چپ :2

حضور در برابر «حضور»[1]

اهمیت پژوهش در چپ احمد سپیداری

پرسش : رفیق گرامی ، گفتگو را با یک پرسش سر راست و کوتاه آغاز می کنیم . چرا همه تلاش و کوشش چپ به حوزه سیاسی منحصر شده است و توجه به حوزه های دیگر مثلا فرهنگی ، اجتماعی و سبک زندگی یا وجود ندارد یا بسیار اندک است؟

احمد سپیداری :

با سلام خدمت شما و خوانندگان محترم سایت

مطلبی که نوشته‌اید- حضور در برابر حضور- سرشار از دلنگرانی‌ بخشی از چپ‌هاست و مطرح کردن سوال های درست حتی بدون آنکه جواب کاملی برای آن متصور باشیم، کاری ست ضرور و ارزشمند. گاه سوال مهم‌تر از جواب است، چون ما را به تلاش وارمی دارد. مواردی که طرح شده البته متعدد است و آنطور که من درک می کنم از این قرار است: لزوم گستردگی حوزه‌ فعالیت چپ و عدم تمرکز بیش از حد بر روی مسائل سیاسی، وزن و اعتبار کمِ عملکرد چپ در حوزه های غیر سیاسی، برخورد چپ به مسائل اجتماعی در کشور، فردیت گرایی، فرهنگ، رسانه، انتشارات، الگوی زیست و … . این ها هر کدام بحثی مستقل را می طلبد که بعید می دانم در یک مصاحبه بشود به آن ها پرداخت.

پرسش مشخصی که اکنون مطرح کرده اید به نظر من بسیار مشخص‌تر است. فکر نمی کنم در ضرورت کار فرهنگی ترقی‌خواهانه در جامعه تردیدی وجود داشته باشد. هیچ نیروی چپی هم آن را انکار نمی کند. بسیاری از نیروهای چپ هم به نوعی از کارهای فرهنگی مشغول اند. برخی شاعرند، برخی داستان و خاطره می نویسند، و از میان کسانی که من می شناسم برخی اهل موسیقی اند و به کار نقاشی و عکاسی و … مشغول اند و بسیاری هم گروه های کتابخوانی براه انداخته اند. به شبکه های مجازی هم که نگاه کنیم بسیاری از فعالان چپ این شبکه ها در گردآوری فرهنگ ترقیخواهانه‌ و ترویج آن تلاش می کنند. اغلب هم این حجم و کیفیت از کار فرهنگی در کنار کار سیاسی را کافی می بینند. اما سوال آن است که آیا با این کارها فرهنگ چپ آفریده می شود؟

فرهنگ مسلط البته در همیشه‌ی تاریخ، فرهنگ حکومتی بوده است. نیروهای آلترناتیو حداکثر می‌توانند خرده فرهنگ های مورد نظر خود را بیافرینند و آن را ترویج کنند. اما مورد پرسش و تردید قرار دادنتان، بدین معنی که تا چه حد قادر به خورده فرهنگ سازی چپ بوده ایم و اینکه آیا این آثار و این فعالیت های فرهنگی کارش را  می کند یا نه – بدانگونه که من می فهمم- درست و تامل برانگیز است.

در سال ۶۰ که در زندان اوین بودم، یک واحد فرهنگی سیار وجود داشت که علاوه بر قرآن و کتاب های دعا و رساله، کتاب های دیگری در رد مارکسیسم و اسلام شناسی و… داشت. اگر کتابی می خواستیم، می توانستیم آن ها را سفارش بدهیم تا برایمان به اطاق های در بسته بیاورند. یک بار من از جوان ریشوی «فرهنگی کار» پرسیدم: شما کتاب داستان ندارید؟ پاسخش این بود که کتاب «داستان راستان» مطهری هست و می تواند بیاورد. به احترام گفتم آیا کتاب داستان دیگری دارید بیاورید. با تعجب مدتی مرا نگاه کرد و گفت: «مگر داستان نخواستی؟ کتاب داستان راستان داریم؛ برایت می آورم. اسمت را بگو یادداشت کنم. بسیار کتاب خوبی ست.» از چهره اش بر می آمد که واقعا نمی داند داستان یعنی چه و داستان راستان را هم برای آن داستان می داند که رویش نوشته «داستانِ راستان».

این در حالی بود که بیرون از زندان در شهر، صدها کتاب، قصه، نمایشنامه، شعر، و رمان و … ارزنده‌ای در بین چپ ها دست به دست و خوانده شده و مورد بحث قرار می گرفت که تفکر، مبارزه و الگوهای زیستی مبارزان چپ در ایران و در سراسر جهان را میان مخاطبان می برد.

مجموعه‌ی انتشارات ترقیخواهانه‌ی چپ در دوران بعد از انقلاب که توده ای ها به حق نقش بی بدیلی در آفرینش، ترجمه و تهیه و توزیع آن داشتند، یک نسل از مبارزان را پرورش داد و باعث شد حزب که پایگاه اجتماعی اش پس از سال ها سرکوب و بدنام سازیِ سازمان‌یافته محدود شده بود، وسیعا رشد و گسترش کند و نیروی بزرگی از چپ را به سوی خود جلب نماید. وارد این بحث نمی شوم که برخی هامان بعد از این چهل سال پر فراز و نشیب انتقادات جدی به آن نوع سوسیالیسم و نحوه تبلیغ و ترویجش داریم. در هر حال در طیف چپی که ما بودیم و بزرگ ترین طیف چپ هم بود، کمتر کسی حس می کرد نیازهای فرهنگی اش تامین نمی شود و همه چیز به سیاست خلاصه شده است. از طرف دیگر، کار اجتماعی و فرهنگی به نوبه‌ی خود پیشرو جذب افراد به نگرش های تازه‌ی سیاسی بود و در آن جهت با موفقیت  کار می کرد.

بله، به خوبی می شود حس کرد که امروز علیرغم کار و فعالیت بزرگی که در شبکه ها جاری‌ست، چنین حال و وضعیتی نداریم. اما آیا این براستی به دلیل کم‌کاری فرهنگی ست؟ آیا آفرینش‌ها کم است یا آثار فرهنگی گذشته‌‌ای که ترویج می شود، تاثیرگذاری آن دوران را ندارد؟ خوب باید پرسید چرا پیام های چپ و محتوای کاری که عرضه می شود آن جذابیت‌ها را ندارد؟

پاسخ به این سوال ها آسان نیست. برای پاسخ به این سوال باید «فرهنگ»، «رسانه»، «هنر و ادبیات» و دیگر مقولاتی که در نوشته بر آن تاکید شده و نقش آن ها در ایجاد الگوی زیست را به شکل علمی باز شناخت و از این شناخت برای پاسخ‌دهی بهره گرفت. به نظر من یکی از نارسایی های بزرگ امروز ما این است که فکر می کنیم «این ها را که می دانیم»، اما متاسفانه بطور شایسته نمی دانیم. وقتی جوان‌ترها به ما چپ‌ها می‌گویند: «چرا در مارکسیسم شما همه چیز به سیاست و اقتصاد خلاصه شده» پاسخ ما معمولا این است که نه چنین چیزی نیست. ما به نقش محوری اقتصاد سیاسی باور داریم؛ ما تاثیر روبنا بر زیر بنا را انکار نمی کنیم؛ این تاثیر گاه بسیار هم پراهمیت است و مارکس و لنین بارها بر آن تاکید کرده اند. نقل قول‌هایی هم داریم که از آن بزرگان یا استاد طبری و دیگر اندیشمندان چپ ارائه کنیم. برخی‌مان که پر مطالعه ترند به آثار گرامشی و … دیگران هم استناد می دهند که روی فرهنگ و تاثیراتش بر جامعه‌ی طبقاتی نظراتی داده اند. به انتشارات سال‌های اخیر هم که نگاهی بیندازیم، کتاب های ارزنده‌ی بسیاری در زمینه‌ی فرهنگ و دیدگاه های چپ در مورد آن را مشاهده می کنیم. در همه‌ی آن ها هم یک چیز مشترک است. همه قدیمی هستند و به دوران های دیگری تعلق دارند که هنوز شناخت علمی بشریت از نحوه کارکرد فرهنگ و «فرهنگ سازی» مراحل بسیار ابتدایی ای را می گذراند. بازگشت به گذشته و بازخوانی آن البته کاری ست ضروری و قابل ستایش، اما متاسفانه این کار جای بازگشت به علم روز و بازشناسی علمی آینده را گرفته است. حال آنکه پاسخ بسیاری از سوال های ما در گذشته وجود ندارد و هر چه بگردیم چیزی را پیدا نمی کنیم. برای مثال در زمان مارکس، لنین، و حتی گرامشی و دیگر بزرگان، هنوز روانشناسی علمی شده ای وجود ندارد. علوم شناختی[2] وجود ندارد. وقتی در مورد روانشناسی با بسیاری از چپ ها صحبت کنیم، برای شما از پائولوف می گویند و در همانجا متوقف می شوند. حال آنکه بزرگ ترین تحقیقات انجام شده که این دو عرصه را به علم تبدیل کرده مربوط به دو سه دهه‌ی اخیر و بویژه یک دهه‌ی گذشته است که با کمترین کار پژوهشی چپ و بویژه کمونیست ها پس از فروپاشی نظام سوسیالیستی سابق در این زمینه ها روبرو بوده ایم.

حال تصور کنیم که شناخت کارکردهای فرهنگ، درست مثل اقتصاد به یک علم تبدیل شده باشد و کسانی با شناخت این علم و بکارگیری آن در خدمت قدرت های حاکم، فرهنگ سازی و کنترل اجتماعی را در ابعادی به کلی متفاوت با گذشته به دست گرفته باشند و با تلویزیون‌های چند رسانه ای برخوردار از نظرسنجی دقیق لحظه ای و تمرکز شدت مالکیت رسانه ها که چیزی فراتر از رسانه اند و انتشارات بسیار گسترده و همسو و … فضای فرهنگی جوامع را کنترل و مهندسی کنند، خوب صحنه ای که مشاهده می کنیم چه خواهد بود؟ آیا همانی نیست که شما و من می بینیم و فریادمان از آن به آسمان بلند است؟  حالا بگوییم علوم رسانه‌ای، بگوییم علم روانشناسی، بگوییم بازاریابی سیاسی و … علوم بورژوازی هستند و با این کلام خود را به‌کلی از آن ها بی‌نیاز اعلام کنیم، چه اتفاقی می افتد؟  این هاست که تسلط سرمایه داری بر فرهنگ و الگوی زیست بویژه نسل های جدید جوامع را به این حد رسانده است و ما تا بر آن تسلط نیابیم و آلترناتیو خود را نیافرینیم، قادر نخواهیم بود با آن مقابله کنیم.

خوب وقتی هم مطرح می کنی و بر این ضعف بینش و رفتار رسانه‌ای دست می گذاری و انتقاد می کنی، پاسخت چیست؟ می گویند این ها افکار بورژوایی ست؟! آیا این بدان معنی نیست که چون پژوهش های ضرور برای آشنایی و بکارگیری این علوم کمتر صورت گرفته و چپ‌ها آلترناتیوی در برابر سرمایه داری حراستی معاصر که دارد با به‌هم زدن تعادل دانایی در جامعه به نفع سرمایه داری، کنترل رفتار انسان ها را به سطح نوینی می رساند، نمی بینند، به یک باره صورت مسئله را هم پاک می کنند و کل این علوم را «بورژوایی» اعلام می کنند. سرمایه داری قطعا مهر خود را بر هر علمی می کوبد و آن را در جهت نیازهای حاکم بسط می دهد و بکار می گیرد، اما مگر با فیزیک، شیمی، پزشکی و … همین کار را نمی کند؟ آیا می شود گفت این ها علوم بورژوازی هستند و باید ذهن‌مان را از آن‌ها دور کنیم و ما نیازی به آن نداریم؟

خوب می شود پرسید پس علوم سوسیالیستی کدامند؟ شناخت‌شناسی سوسیالیستی امروزین چیست، علوم رسانه ای سوسیالیستی‌ امروزین چیست؟ اینجاست که کار پژوهشی در میان چپ ها اهمیت جدی پیدا می کند و متاسفانه بازتابی نمی بینیم.

همانطور که گفتم، این روزها بخش بزرگی از روشنفکران چپ، چه متشکل در احزاب و سازمان ها و چه فعالان غیر متشکل حزبی و سازمانی مشغول بازگشت به تاریخ برای پیدا کردن ضعف ها، نارسایی ها و علل شکست های چپ و یا بازتاب ارزش‌هایی هستند که هویت چپ‌ها را شکل داده است و بیشتر کار تازه‌ی فرهنگی ما در این زمینه است. این اقدامات علیرغم ارزشمندی‌اش، کاری که از آن توقع می رود را نمی کند و به نظر من نخواهد کرد. ما به ارتقائی در نظام فکری خود تقریبا در بیشتر عرصه نیاز داریم و هنوز متاسفانه آن را آنطور که شاید و باید درک نکرده ایم.


[1] http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-999-98-79-980220.htm

 [2] https://fa.wikipedia.org/wiki/علوم_شناختی

***

نویدنو : در ادامه طرح بحث « حضور در برابر”حضور” – در بر ایش چپ » برآن بودیم تا در مرحله اول میز گردی بین رفقای خودمان  برگزار کنیم و در مراحل بعدی به دیگران رجوع نموده و زوایای مختلف موضوع را مورد بحث قرار دهیم . در اولین گام به خاطر نبود بسیاری از امکانات – که خود یکی از محدود کننده های حوزه عمل چپ است – تشکیل میز گرد عملا مقدور نشد . از این رو پرسش اول را با تعدادی از رفقا ، از جمله احمد سپیداری ، مهربان و مهران ماهور در میان گذاشتیم و نظر آن ها را به صورت کتبی دریافت کردیم . در این قسمت پاسخ این رفقا را به اولین پرسش می خوانید . امیدواریم در ادامه بتوانیم با استفاده از امکانات بهتر شرایط مساعد تری برای گرفتن و انعکاس نظر رفقا داشته باشیم .

در برآیش چپ :2

حضور در برابر «حضور»[1]

ضرورت به روز بودن فعالان چپ در علوم اجتماعی و دانش کاربردی  مهربان

پرسش : رفیق گرامی ، گفتگو را با یک پرسش سر راست و کوتاه اغاز می کنیم . چرا همه تلاش و کوشش چپ به حوزه سیاسی منحصر شده است و توجه به حوزه های دیگر مثلا فرهنگی ، اجتماعی و سبک زندگی یا وجود ندارد یا بسیار اندک است؟

پاسخ : در بخش اول پرسش فرض بر این است که همه‌ی تلاش و کوشش چپ به حوزه‌ سیاسی منحصر شده و حوزه های فرهنگی ، اجتماعی و… از سوی چپ مورد بی توجهی قرار گرفته اند ، اما با قید “بسیار اندک ” در انتهای پرسش به نظر می رسد که رفقای نوید نو نیز در نسبت دادن “همه”تلاش و کوشش چپ به حوزه سیاسی دچار تردید هستند و ترجیح می دهند حداقل سهم کمی را برای آن در نظر بگیرند. این نکته از آن رو اهمیت دارد که می تواند در بردارنده‌ی توجه به برخی واقعیت‌ها در ارتباط با شرایط و کنشگری چپ  باشد.

برای پاسخ گفتن به این پرسش لازم است پیش از هرچیز با این موضوع تعیین تکلیف شود که وقتی از چپ سخن گفته می شود، در واقع کدام نیروی اجتماعی و سیاسی مد نظر است؟ آیا چپ  منحصر به جریانات و احزاب سیاسی متشکل و شناسنامه دار است،  یا چپ های غیرمتشکل و پراکنده و غیرمرتبط با احزاب و سازمان های چپ که تعدادشان می تواند به مراتب بیش از چپ‌های مرتبط با این سازمان ها و احزاب باشد، نیز چپ محسوب می شوند؟ با این تعریف ، چپ های زیادی داریم  که کار سیاسی و تشکیلاتی به معنای خاص کلمه نمی کنند اما در گروه های کوهنوردی، انجمن های مدنی ، نهادهای زیست محیطی، انجمن های فرهنگی و هنری ، نهادهای ورزشی، عرصه رسانه و مطبوعات ، برگزاری و مشارکت در شب های شعر و حتی فضاهای مختلف کسب و کار و… حضور دارند و فعالند ، شعر می سرایند، داستان می نویسند، ترجمه می کنند ، در فضای موسیقی ، سینما و تئاتر و… کار می کنند و…

نمی توان از جنبش کارگری موجود مشخصا به عنوان بخشی از جنبش چپ سخن گفت اما بر این امر چشم پوشید که فعالان چپی هستند که در سازماندهی و هدایت این جنبش اجتماعی و کارگری به صورتی فعال مشارکت دارند، این حقیقت را از روی شعارهایی  مانند “نان، کار، آزادی ” که در بسیاری از این اعتراضات کارگری  مشاهده می شود، می توان دریافت.

بدین ترتیب پیش فرضی که بخش نخست پرسش بر آن اتکا دارد، به نوعی مبتنی بر تعریف محدودتری از چپ است که ظاهراَ این افراد و فعالیتهایشان را پوشش نمی دهد. در اینجا یک نکته کلیدی وجود دارد و آن اینکه آیا این طیف غیر متشکل و عملا موجود اجتماعی را که خود را چپ می داند، نوستالوژی گذشته را با خود حمل می کند، و…و به اقتضای زیست در جامعه ای با این محدودیت ها، ناگزیر از تعامل با مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی آن بوده و همزمان بدش نمی آید که خود را نیز متعلق به چپ جساب کند و به همین دلیل نیز اقدام به برخی فعالیت های فرهنگی و اجتماعی  در این زمینه هم می کند، باید از تعریف چپ خارچ کرد یا آن را هم بخشی از چپ محسوب کرد؟ در پاسخ به این پرسش باید به این نکته نیز توجه داشت که بورژوازی و مدافعان و نظریه پردازان آن بدشان نمی آید که دامنه تعریف فعالان چپ به طیفی بسیار کوچک از فعالان چپ  که اساساَ  از فرصت عرض اندام در فضاهای اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی برخوردار نیستند و به همین دلیل نیز نتوانسته اند در این حوزه ها گفتمان خود را به عنوان آلترناتیو و به شکلی مؤثر مطرح کنند، محدود شود و اگر هم بتوانند این طیف را در صفر ضرب کنند.

اهمیت موضوع بحث از آن روست که طیف نیروهای چپ از نظر اجتماعی گسترده است و حاملان این گرایشات توسط بخش هایی از جامعه ، به عنوان  نمایندگان چپ شناخته می شوند! اتفاقاَ این بخش از نیروی چپ نه تنها بر کار سیاسی متمرکز نیست بلکه آشکارا از آن اجتناب نیز می کند . اگر هم گاه در حوزه ی سیاسی اقدام به کنشگری می کند، در واقع این کنشگری اساسا در حوزه رویکردهای اصلاح طلبانه موجود (که به دلیل فضا و ساختار سیاسی بسته کشور از پارلمانتاریسم نیز فاصله بسیار دارد ) عمل می کند. به هر صورت در کنار چپ انقلابی ، طیفی از چپ نیز در داخل و خارج کشور داریم که  خود را نماینده نوعی سوسیال دموکراسی و بلریسم در ایران می دانند و….

در طیف گسترده و متنوعی که خود را چپ تصور می کند، البته کار اجتماعی ، فرهنگی و… نیز انجام می شود. اما اگر تعریف چپ را محدود به چپ انقلابی کنیم، موضوع  پرسش بیشتر به چشم می‌آید و کاستی های جدی در حوزه های فرهنگی و اجتماعی در فعالیت آن بیشتر جلب توجه می کند که به نظر نمی رسد مختص به جامعه ایران هم باشد.

دستاورد چپ در هنر و ادبیات جهانی نیز قابل قیاس با دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم نیست . اگر آن توازن قوای اجتماعی و سیاسی از یک سو محصول کار سیاسی و فرهنگی دامنه دار چپ در آن دوران درخشان از فعالیت چپ انقلابی بوده است،  از سوی دیگر آثار درخشان و غول های آن دوره نیز به نوعی محصول آن شرایط سیاسی و اجتماعی و توازن قوای اجتماعی آن دوران بوده اند. ما امروز دیگر در جهان نیز به راحتی شاهد آثاری چون جان شیفته و ژان کریستف و نویسندگان نامداری چون رومن رولان نیستیم!

از این رو توجه نوید نو به این کاستی از این زاویه دارای اهمیت است که چپ برای کسب هژمونی نظری بر گفتمان بورژوایی و خرده بورژوایی و به عبارت درست تر و امروزی تر فرهنگ نئولیبرالی یا نئولیبرالیسم فرهنگی نیازمند آن است که گفتمان متقابلی را در حوزه های اجتماعی و فرهنگی ارائه دهد که نه تنها برای کارگران بلکه برای توده های وسیع مردم زحمتکش یعنی اکثریت عظیم جامعه جذاب باشد. در واقع نمی توان امیدوار به برتری یافتن بر بورژوازی در حوزه سیاسی بود اما حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی را به آن ها واگذاشت! اگر چه بر این حقیقت نیز نباید چشم پوشید که بدون برخورداری از قدرت سیاسی ، چپ از ابزار ، منابع و امکانات لازم و کافی برای خلق آثار فرهنگی و هنری و فعالیت های اجتماعی و چیرگی بر گفتمان فرهنگی و اجتماعی  بورژوازی برخوردار نیست.

مختصات امروز چپ در ایران را می توان متاثر از مجموعه عواملی دانست که در دهه های گذشته در سطح جهانی و ملی بر آن تاثیرگذار بوده اند. بحران نظری و فکری ایجاد شده پس از فروپاشی در بین فعالان چپ در سراسر جهان ، در ایران نیز کاملا مشهود شد. همزمانی این واقعیت با جهت گیری نئولیبرالی حاکمیت در ایران که به ترویج گسترده آثار فرهنگی و رویکردهای اجتماعی نئولیبرالی در تمام عرصه ها از طریق خلق و توزیع آثار فرهنگی و اجتماعی و جریان سازی های فکری  بسیار فراوان با ویژگی مشترک ضد کمونیستی همراه شد، فضایی را ایجاد کرد که بر خلاف سال های ابتدایی پس از انقلاب که تعلق به اندیشه چپ نوعی نماد روشنفکری و…تلقی می شد، به نشانه ای از تحجر و ارتدوکسیسم و …  در محافل علمی و آکادمیک، هنری و فرهنگی و اجتماعی تبدیل گردید.

به این وضعیت باید واقعیت دردناک چپ کشی در دهه ۶۰ در ایران را افزود که بسیاری از برجسته‌ترین نویسندگان و هنرمندان و فعالان چپ را از جامعه گرفت. البته این سرکوب به دهه ۶۰ نیز محدود نشد و در دهه های بعد نیز با ترور و زندان و اخراج و… فعالان چپ ادامه پیدا کرد. این مجموعه شرایط  ضربات سنگینی به چپ وارد کرد و گسستی در اندیشه و گفتمان فرهنگی و اجتماعی و نیز سیاسی چپ ایجاد کرد که به  نظر نمی رسد در هیچ جای دیگر جهان در این دوره رخ داده باشد. و این در حالی است که بورژوازی در سطح جهانی به گسترده ترین شکل به استفاده از دستاوردهای علوم انسانی و اجتماعی در راستای تامین منافع خود اقدام کرد . استفاده از دانش مدیریت به طور کلی و به ویژه مارکتینگ، برندینگ و… بر بستر پیشرفت های چشمگیر و درخشان فناوری اطلاعات و ارتباطات و سایر پیشرفت ها در حوزه های علوم انسانی و اجتماعی به صورت کاربردی و نیز حاکمیت انحصاری بر رسانه های جریان اصلی  که دامنه تأثیر گذاری آن در این بستر ارتباطی جدید بسیار افزایش یافته است، بورژوازی و چپ ستیزان را قادر به تاثیر گذاری  گسترده بر اذهان توده های مردم کرد.

با این وجود اگر بخواهیم به صورت خلاصه به عوامل موثر بر چرایی عدم توجه و تمرکز چپ بر حوزه های فرهنگی و اجتماعی  اشاره کنیم، موارد زیر را می توان مورد توجه قرار داد:

–      بحران نظری و سیاسی چپ در سطح جهان

–   سرکوب گسترده چپ در ایران و حذف فیزیکی بسیاری از اندیشمندان ، نویسندگان و فعالان چپ که عملاَ نوعی گسست  در کنش گری سیاسی و نیز فرهنگی و اجتماعی چپ در کشور ایجاد کرد.

–   ترکیب بد اهنگ نظری ولایی – مذهبی و نئولیبرالی حاکم بر کشور که به عامل بازدارنده جدی برای حضور نیروهای چپ در حوزه های فعالیت های اجتماعی، آکادمیک ، هنری و…. تبدیل شد. و این در حالی است که طی دهه های گذشته انواع آثار فرهنگی و گرایشات اجتماعی بورژوایی ضد چپ نه تنها با محدودیت مواجه نشدند، بلکه حاملان این گرایشات از فرصت ها ، منابع و امکانات قابل توجهی نیز به ویژه در فضاهای  آکادمیک وهنری کشور برخوردار بوده اند.  این شرایط  فضای مناسبی  را برای ترویج و تسلط  اندیشه ها و ارزش های فکری و فرهنگی نئولیبرالی در حوزه های مختلف اجتماعی ، فرهنگی و ….فراهم کرد و برای چند دهه چپ را در موضع تدافعی  و استراتژی بقا قرار داده بود که البته اینک این فضا در حال برگشتن است.

–   سکتاریسم مزمن و ریشه دار به عنوان یک ویژگی عمومی و رایج در بین نیروهای سیاسی و حاملان اندیشه چپ و عادت به کلیشه های سنتی ای که مانع  کمترین هماهنگی نه تنها در حوزه های سیاسی بلکه در حوزه های اجتماعی و فرهنگی در بین فعالان چپ بوده و فضاهای عمومی را به راحتی در اختیار نئولیبرالیسم فرهنگی و ضدارزش های اجتماعی  آن قرار داده است.

–   به روز نبودن بسیاری از فعالان چپ در حوزه علوم اجتماعی و دانش های کاربردی در این حوزه ها و اصرار آن ها بر رویکردهای تبلیغی و ترویجی متعلق به گذشته که از کارایی و اثربخشی مناسبی برای فضاهای زندگی اجتماعی و فرهنگی و رسانه ای و ارتباطی امروز برخوردار نیستند. و این واقعیت، این ذهنیت را تقویت می کند که چپ به کار اجتماعی  و فرهنگی بها نمی دهد. چپ در این حوزه نیاز شدید به آموختن و به  روزکردن خود و نیز آموختن از بورژوازی دارد. البته این تلاش آغاز شده است اما به هیچ وجه تناسبی با نیازمندی ها و الزامات کنونی ندارد.

–   وجود فضای دیکتاتوری که عملا  به هر فعالیت اجتماعی و فرهنگی ، جهت گیری سیاسی می دهد.

–   عدم توجه و تمرکز کافی  از سوی چپ به برخی از مسائل دموکراتیک چون جنبش زنان و برابری طلبی اجتماعی آن ها به تصور بورژوایی بودن این مطالبات که ضربه شدیدی به پایگاه اجتماعی چپ وارد می کند. چپ در این زمینه نیاز به بازنگری جدی و تغییر نگاه خود به مسائل دموکراتیک دارد. هیچ منافاتی ندارد که هم بتوان بر مسائل مبارزه طبقاتی و عدالت‌خواهانه ، مطالبات دموکراتیک و آزادی خواهانه و هم  ملی و صلح دوستانه به صورت همزمان تمرکز نمود. در واقع این ها حوزه های واقعی جنبش ملی-دموکراتیک کنونی کشور ما هستند و هیچ یک را نمی شود فدای دیگری کرد و تمرکز بر هیچ کدام نمی تواند سبب بی‌توجهی به سایر جنبه ها گردد. همین کم توجهی چپ به مطالبات دموکراتیک به ویژه جنبش زنان سبب شده است تا بورژوازی و امپریالیسم  از بیشترین فضا برای کار تبلیغی و ترویجی و تاثیرگذاری در این عرصه ها برخوردار باشند.

–   عدم وجود انسجام نظری و تشکیلاتی در چپ و عدم برخورداری چپ از یک رهبری کاریزماتیک و برجسته که بتواند نقش تاثیرگذاری در هدایت فعالان چپ ایفا کند. در زمینه مقوله رهبری در یک سده گذشته و پس از انقلاب اکتبر  به ویژه در دهه های پس از جنگ و پس از فروپاشی اتحاد شوروی ، پژوهش های گسترده و ارزشمندی در چارچوب دانش مدیریت انجام شده است که فعالان چپ اساساَ اطلاع چندانی از آن ها ندارند. چرا که این مطالعات را به نوعی دانش بورژوایی تصور می کنند. با قاطعیت می توان گفت که چپ با نوع نگاه محدود به دانسته های یک قرن پیش در حوزه تحولات اجتماعی به ویژه مقوله‌ی رهبری از هیچ شانسی برای افزایش وزن سیاسی و اجتماعی خود برخوردار نخواهد بود، چه رسد به کسب هژمونی !

–   رواج روحیه عافیت طلبی در بخشی از چپ تازه به دوران رسیده که دغدغه های کسب و کارش به مراتب بیش از دغدغه های اجتماعی و آرمانی و ایدئولوژیکش است. این بخش از چپ گرچه ممکن است از فضای اجتماعی و فرهنگی نسبی برای طرح برخی مسائل فرهنگی و اجتماعی برخوردار باشد، اما آگاهانه به دلیل محافظه کاری شدید و عافیت طلبی از کمترین ریسک در این زمینه پرهیز می کند. جالب است که این ها را نمی توان به جریان خاصی از چپ نیز منتسب نمود. این ویژگی عافیت طلبی ، محافظه کاری  و توجیه بی عملی،  تاثیری بسیار منفی بر نگاه جامعه نسبت به چپ و کاهش شانس موفقیت فعالیت های چپ انقلابی در حوزه های مختلف از جمله فرهنگی و اجتماعی که موضوع پرسش است، داشته است.

–   تاثیرات مخرب چپ رفورمیست که تحولات اجتماعی را نه از طریق کنش گری انقلابی و فعالیت اجتماعی و تغییر توازن قوای اجتماعی  بلکه  اساسا از طریق سیاست ورزی در محدوده تعارض ها و اختلافات جناح های حکومتی دنبال می کند، در حالی که از کمترین شانس در تاثیر گذاری بر این تضادها برخوردار نیست. این چپ رفورمیست بر خلاف چپ انقلابی که در معرض بیشترین محدودیت ها برای کنشگری اجتماعی و فرهنگی قرار دارد، از فضای نسبی مناسبی برای نه تنها کنشگری اجتماعی و فرهنگی بلکه سیاسی نیز برخوردار است که البته در استفاده از این فضا به هیچ وجه نیز موفقیت چندانی نداشته اما در زمینه در حاشیه قرار دادن فعالیت چپ انقلابی در فضای عمومی تاثیر گذار بوده است.

–   به نظر می رسد چپ نیازمند رویکرد جدیدی به مبارزه طبقاتی و کنشگری اجتماعی است که  نوعی بازگشت به پرنسیپ های مبارزه انقلابی گذشته و رمانتیسیسم انقلابی  را بازتاب داده و با توجه به الزامات ، شرایط،  امکانات، فرصت ها ، تهدیدها، نقاط قوت و ضعف چپ در جهان امروز اقدام به کنشگری اجتماعی و سیاسی کند. این رویکرد انقلابی و کنشگرانه چپ از نظر مفهومی بازتاب همان تعبیر دیالکتیکی و لنینی  تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. اما از نظر ابزارها و روش های مبارزه و کنش اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و… باید دقیقاَ مبتنی بر دستاوردهای علوم اجتماعی  و انسانی ، ارتباطات و فناوری های امروز باشد. بخشی از چپ هنوز نتوانسته است خود را با تغییرات چشمگیر و دستاوردهای گسترده فناوری و علوم انسانی در دهه های اخیر به روز کند. این کاستی ، آن را از فرصت‌ها و امکانات زیادی برای کنش گری در حوزه های فرهنگی و اجتماعی بازمی دارد.

–   نکته مهم دیگری که در ارتباط با این پرسش باید مد نظر قرار گیرد، به دیالکتیک انسان تراز نوین و انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیسم بر می گردد. از یک سو بدون کنشگری انقلابی و اجتماعی انسان های آگاه و فداکار ، دستیابی به سوسیالیسم امکان پذیر نیست و از سوی دیگر همین انسان آگاه و انقلابی و فداکار و… محصول سوسیالیسم است. و در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه ای چون جامعه ما نیز که مورد اشاره قرار گرفت ، فعالان چپ نیز نماد همین انسان اجتماعی هستند و طبیعی است که آن ها نیز به نوعی تحت تأثیر محیط قرار گیرند. تأثیری که به ویژه در شرایط حاکمیت فرهنگ نئولیبرالی از یک سو و رواج اندیشه های مختلف رفورمیستی از سوی دیگر  ، همراه با دلایل مختلف دیگری که مورد اشاره قرار گرفت، بر چابکی، پیگیری ، رادیکالیسم  و فداکاری و  کنشگری انقلابی و اجتماعی چپ تأثیرات منفی بر جای گذاشته است. منظور این است که ضعف و قوت کنشگری اجتماعی و فرهنگی چپ را باید در تعامل دیالکتیکی با سایر عوامل موثر بر روند مبارزه طبقاتی و… دید. نمی توان نگاهی تقلیل گرایانه به ضعف در کنش اجتماعی و فرهنگی چپ داشت و با نوعی اراده گرایی در صدد غلبه بر این کاستی برآمد  بلکه باید با نگاهی گسترده به دلایل و زمینه های مختلف نظری و عملی آن،  چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی توجه داشت. از این منظر چرایی حضور کم رنگ  چپ در عرصه های اجتماعی و فرهنگی موضوع با اهمیتی است،  چرا که بدون  دستیابی به یک درک  درست از  دلایل این کاستی ، نمی توان برنامه ریزی و اقدام مناسبی را برای رفع آن به انجام رساند.  

با درودهای رفیقانه

مهربان

اول خرداد ۹۸

***

  • درک صحیح هر پرسش، نیمی از پاسخ است لذا شاید بهتر باشد ابتدا سئوال را اندکی دقیق­تر کنیم؛ منظور ما از «چپ» چیست؟ کدام نحله­ها و جریان­ها در این طیف جای می­گیرند؟

در برآیش چپ :

حضور در برابر «حضور»-2

نویدنو : در ادامه طرح بحث « حضور در برابر”حضور” – در بر ایش چپ » برآن بودیم تا در مرحله اول میز گردی بین رفقای خودمان  برگزار کنیم و در مراحل بعدی به دیگران رجوع نموده و زوایای مختلف موضوع را مورد بحث قرار دهیم . در اولین گام به خاطر نبود بسیاری از امکانات – که خود یکی از محدود کننده های حوزه عمل چپ است – تشکیل میز گرد عملا مقدور نشد . از این رو پرسش اول را با تعدادی از رفقا ، از جمله احمد سپیداری ، مهربان و مهران ماهور در میان گذاشتیم و نظر آن ها را به صورت کتبی دریافت کردیم . در این قسمت پاسخ این رفقا را به اولین پرسش می خوانید . امیدواریم در ادامه بتوانیم با استفاده از امکانات بهتر شرایط مساعد تری برای گرفتن و انعکاس نظر رفقا داشته باشیم .

در برآیش چپ :2

حضور در برابر «حضور»[1]

 اهمیت ارائه بدیل در فعالیت چپ

مهران ماهور

رفیق گرامی، گفتگو را با یک پرسش سر راست و کوتاه اغاز می کنیم . چرا همه تلاش و کوشش چپ به حوزه سیاسی منحصر شده است و توجه به حوزه های دیگر مثلا فرهنگی ، اجتماعی و سبک زندگی یا وجود ندارد یا بسیار اندک است؟

  درک صحیح هر پرسش، نیمی از پاسخ است لذا شاید بهتر باشد ابتدا سئوال را اندکی دقیق­تر کنیم؛ منظور ما از «چپ» چیست؟ کدام نحله­ها و جریان­ها در این طیف جای می­گیرند؟ چنان که می­دانیم واژه­هایی نظیر راست و چپ در حوزه­ی اندیشه­ی سیاسی واژه­هایی نسبی هستند و در احزاب میانه و حتی محافظه­کار نیز جناح­هایی به راست و چپ موسومند، بنابراین باید ابتدا مشخص کنیم که چه جریاناتی در این طیف جای می­گیرند؛ مثلا آیا «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» یا بقایای «جنبش مسلمانان مبارز» را چپ می­دانیم؟ سوسیال دموکرات­ها را چطور؟ اگر بتوانیم  دامنه­ی تعریف­مان را محدود و مشخص کنیم آنگاه قادر خواهیم بود گام بعدی برای تدقیق پرسش و نهایتا تلاش برای دست­یابی به پاسخی درخور، برداریم.

   عجالتا اجازه می­خواهم برای پاسخ به پرسش شما،  اولا طیف چپ را – به دلایلی که خواهم گفت – منحصر به چپ غیر مذهبی بدانم و ثانیا تمامی جریانات «مارکسیست» اعم از مارکسیست – لنینیست تا فرانکفورتی­ها را در درون طیف چپ در نظر بگیرم. حال در این گستره از نیروها به پرسش شما پاسخ خواهم داد: برخی ارزش­ها در حوزه­ی فرهنگ، میان چپ­های غیرمذهبی و نیز لیبرال­های فرهنگی مشترک است که از آن جمله می­توان به موضوعاتی همچون سکولاریسم، تساهل در حوزه­ی اندیشه­ی دینی و باورها و اعتقادات، برابری حقوقی زن و مرد، برخی از وجوه آزادی­های دموکراتیک و … اشاره کرد؛ اتفاقا چپ­های غیرمذهبی در این حوزه­ها در یک توافق نانوشته با لیبرال­های فرهنگی موفق شده­اند بسیار تاثیرگذار باشند و البته باید اذعان کرد که نقش عمده­ی این موفقیت از آنِ لیبرال­هاست: زیرا در مقایسه با چپ­ها، دست بازتر و امکانات بیشتری برای حضور در عرصه­ی عمومی داشته­اند و حتی در دوران دولت موسوم به اصلاحات، امکان آن را یافتند تا این ارزش­ها را از طریق نشریات خود و نیز حضور در دانشگاه­ها و … نشر دهند. اما درباره­ی ارزش­های ویژه و خاص چپ، نظیر برابری طلبی( نه فقط از منظر حقوقی) و … مسئله به شکل دیگری است: پس از سرکوب­های سنگین دهه­ی شصت، جریان چپ در داخل کشور از سنگر سیاسی به حوزه­ی فرهنگی عقب نشست و تلاش کرد تا بر روی کار در این حوزه متمرکز شود؛ فعالیت­هایی نظیر ترجمه و نگارش آثاری در حوزه­­های ادبیات، فلسفه، جامعه شناسی و نیز انتشار نشریاتی نظیرفرهنگ و توسعه، آدینه، دانش و مردم و … مربوط به همین زمان است البته با توجه به محدودیت­ها و حساسیت­های رژیم، فعالیت در حوزه­هایی مانند تئاتر و سینما و موسیقی به مراتب کم­رنگ­تر بوده است اما همین فعالیت­های محدود و با بُرد اندک نیز حساسیت دستگاه­های امنیتی را برانگیخت که ماجرای سقوط اتوبوس حامل نویسندگان در سفر به ارمنستان و قتل­ اعضای کانون نویسندگان، از زمره­ی واکنش­های نیروهای امنیتی به همین فعالیت ها ­بود. بعدها مشخص شد که سعید امامی فهرستی از روشنفکران را تهیه کرده تا با قتل آنها مسئله را به طور کامل «حل» کند. پس از بازشدن نسبی فضا در دوران موسوم به اصلاحات، شاهد فعالیت جدی­تر نیروهای چپ به ویژه گرایشاتی نظیر فرانکفورتی­ها در حوزه­ی فرهنگ بودیم: ترجمه­ی آثاری از متفکران چپ نو، برگزاری دوره­ها، میزگردها، سخنرانی­ها و درسگفتارهایی در موسسات آموزشی، برخی محافل نیمه خصوصی و حتی حضور محدود برخی از چهره­های چپ فرهنگی در مناظرات و میزگردهای دانشجویی، از جمله­ی فعالیت­های این نحله بود. البته در تمام این دوران محدودیت ها و تضییقات برای مارکسیست – لنینیست ها با شدتِ بیشتری ادامه داشت.

  افزون بر فشارها و محدودیت­های داخلی، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی از یک سو و هژمونیک شدن جهانی گرایشات لیبرالی و نئولیبرالی از طرف دیگر، موجب شد تا عرصه بر چپ مارکسیست – لنینیست تنگ­تر شود. این بخش از چپ، موفق نشد تا حتی در حد نئومارکسیست­ها، فرانکفورتی­ها و … از همان فضای محدود بهره بگیرد.

  در سالیان اخیر با عیان­تر شدن نتایج وخیم سیاست­های اقتصادی نئولیبرالی و وخامت شرایط زیست توده­ها، فضا برای پذیرش بیشتر ایده­های چپ­گرایانه مهیا شده است و دقیقا به همین علت شاهد انتشار حجم انبوهی از آثار و کتب و مقالات با محتوای چپ­گرایانه هستیم. به نظر می­رسد که شرایط اجتماعی – اقتصادی در کنار ابزارهای ارتباطی جدید، محیط مناسب­تری را برای فعالیت گسترده­تر چپ برای ترویج و تبلیغ ایده­هایش، فراهم کرده باشد. کوشش­هایی که از سوی فعالین چپ­گرا در این حوزه­ها آغاز شده قابل تامل و بررسی است: اما احتمالا کارنامه­ی این دست فعالیت­ها چندان قابل قبول نیست. برخی از علل عدم موفقیت نسبی چپ را می­توان در محورهای زیر برشمرد:

–      پاکسازی گسترده محیط­های آموزشی از معلمان و اساتید چپ گرا؛

–      هژمونیک شدن ایده­های نئولیبرال و لیبرال در جهان و بالتبع آن در کشور؛

–      سرکوب و سانسور گسترده؛

–      تشریک مساعی جمهوری اسلامی، اپوزیسیون راست و سرمایه­داری جهانی برای ترویج ارزش­های سرمایه­داری و تقابل با نیروها و ارزش­های ویژه چپ؛

–      عدم وجود امکانات مادی لازم؛

–      به کارگیری زبان نامتناسب برای ترویج و تبلیغ؛

–      عدم درک شرایط جدید و اصرار براستفاده از همان شعارها، سبک ها و شیوه­های پیشین که برای نسل جدید فاقد جذابیت است؛

–      قطع ارتباط ارگانیک نیروهای چپ با پایگاه اجتماعی­شان؛

   این فهرست را می­توان ادامه داد اما شاید بد نباشد تا نگاهی­ هم به یکی از جریانات معارض بیاندازیم: سلطنت طلبان

  این جریان موفق شده تا به نحو تقریبا موفقیت آمیزی ایده­های ارتجاعی و نادرست خود را در میان برخی از اقشار جامعه و خصوصا بخش­هایی از نسل جوان کشور رسوخ دهد. بررسی چگونگی عملکرد این جریان می­تواند بعضی از نقاط ضعف چپ را مشخص کند. سلطنت طلبان با استفاده از امکانات مالی و استفاده از رسانه­های هوادارشان، با  ارائه­ی تصویری بازسازی شده از رژیم پیشین، موفق شده اند تا بدیلی «مطلوب» و صد البته جعلی را برای نسل جوانِ میهن­مان در پیش چشم بگذارند. از سوی دیگر، با افزایش روز افزون بی باوری به اسلام سیاسی در میان نسل جوان، ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی و عظمت طلبی آریایی را به عنوان جایگزین ارائه کرده­اند و البته در کنار آن هرگز سواستفاده از مسائل و باورهای دینی را به طور کامل به یک سو نگذاشته­اند. مخالفت آنها با «ارتجاع سرخ و سیاه» عملا برای مقابله با کمونیست هاست. در حقیقت آنها موفق شده­اند تا بدیل ایدئولوژیک و جذابی را برای طبقه­ی متوسط و نسل جوان ارائه کنند. بی پرنسیپی و وطن­فروشی آنان، دستشان را برای دریافت کمک از پشتیبانان سخاوتمند خارجی شان بازگذاشته و کشورهای گوناگونی از عربستان و اسرائیل گرفته تا جناح­هایی در آمریکا، آنان را در زمینه­های سیاسی، رسانه­ای، مالی و … حمایت می­کنند و البته صورت حساب این کمک­های «سخاوتمندانه» بعدها از جیب مردم ایران پرداخت خواهد شد.

  نقطه­ی قوت دیگر سطنت­طلبان بهره­مندی شان از زبان ساده و همه فهم است؛ این نقطه­ی قوت ناشی از یک نقطه­ی ضعف بسیار جدی است: ایده­های ساده و سر راست، دوقطبی سازی­های بی قیدانه، استدلال­های به غایت خام اندیشانه و بدون پیچیدگی و بی سوادی مفرط در میان آنان، موجب شده تا نیاز و نیز توانی برای به کارگیری زبانی پیچیده و دشوار نداشته باشند. در مقابل، بخش­هایی از چپ، به ویژه آنچه به نام چپ فرهنگی شناخته می­شود، برای پرهیز از «میانمایگی» از زبانی ثقیل و دشوارفهم بهره می­گیرد و قادر به ارتباط با توده­ها نیست؛ این بخش از چپ مایل است تا با تبعیت از همتایان اروپایی و آمریکایی خود، در برج عاج آکادمیک بنشیند و به بحث­های بی­پایان خود در حوزه­های متنوع ادامه دهد.

   در زمانی که به دلیل اجرای سیاست های فاجعه بار نیو لیبرالی -از دوران هاشمی تاکنون- قاعدتا جامعه باید تشنه شنیدن ایده های عدالت خواهانه باشد -کما این­که احمدی نژاد در دور اول با همین گفتمان موفق به جذب بخش قابل توجهی از اقشار فرو دست شد -چرا چپ قادر به ارتباط گیری با توده ها نیست ؟ برخی رفقا نبود تریبون و رسانه را طرح می­کنند اما این فرو کاستن مساله است؛ ظاهرا ما ترجیح می دهیم از جنبش اشغال تا مقاومت در کوباني، از رفراندوم یونان تا توازن قوا در سوریه و کودتا در ونزوئلا، تحلیل و تفسیر ارائه کنیم ولی توانایی تحلیل مشخص طبقاتی از کشور خودمان نداریم. کتابخانه های متحرکي هستیم که زمانی که متني می‌نگاریم یا سخنی می­گوییم تنها برای خودمان قابل فهم است از سوی دیگر هنگامی که می خواهیم به زبان توده ها سخن بگوئیم ، لمپنيزم را جای گزین زبان عامه می کنیم.

 احتمالا بسیاری از رفقا با کتاب ارزنده رفیق اکبری به ناملمپنیزم  آشنا هستند؛ شرح کاملی از چگونگی به کارگیری زبان و خرده فرهنگ لمپنی به جای ادبیات و سلیقه پیشرو کارگری، توسط برخی از روشنفکران در پیش از انقلاب؛ مشکلی که گویا هم چنان مبتلابه آنیم ! در گسترش این بحث مایلم به بحث  جالبی از گرامشی  اشاره کنم؛ گرامشی در خصوص زبان، آگاهی و وظیفه  روشنفکران ارگانیک طبقه کارگر، با شرح حلقه های واسط روشنفکری جهت ارتقا آگاهی توده ها ،  بیان می­کند که باید نسبت به ترویج آثاری که «حماقت کمتری» را نشر می­دهند اقدام کرد و سپس در توضیح ایده اش ، به این مطلب می پردازد که روشنفکران غالبا فراموش می­کنند که ذهن توده مردم ، مانند ذهن آنان با استقرا و قیاس و سایر شیوه های آکادمیک ، به طور کامل آشنا نیست لذا با پرهیز از ثقیل نویسی­، باید نسبت به اشاعه فرهنگ پیشرو مبادرت کرد اما نکته بسیار مهم از منظر گرامشی آن است که در این فرآیند نباید به سطح پایین­تر از آگاهی عمومی نزول کرد بلکه باید مطالب« اندکی» بالاتر از سطح درک توده ها باشد تا به پیشرفت کمک کنند .

حال آن که ظاهرا در بسیاری از جمع های روشنفکری و در بین رفقای متعهد و مترقی، این دیدگاه گرامشی به صورت­های کژدیسه درک می­شود؛ یا به کارگیری زبان متفرعنانه و آکادمیک ( نظیر فرانکفورتی ها ) یا در افتادن به ورطه زبان و خرده فرهنگ لمپنی.

  گذشته از مسئله زبان، بحث ارائه­ی بدیل نیز بسیار با اهمیت است. چنان که پیش­تر گفته شد سلطنت طلبان موفق شده­اند با استفاده از عملکرد فاجعه­بار جمهوری اسلامی، تصویر سیاه رژیم پهلوی را به نحو مطلوبی بازسازی کرده و بدیلی را برای نسل جوان ارائه کنند. چپ در این زمینه همواره با پرسش­هایی درباره­ی وضعیت زیست در اردوگاه سوسیالیستی، کوبا، کره شمالی و … روبه­رو خواهد بود و اگر نتواند با کنارزدن لجن پراکنی­های رسانه­های سرمایه­داری، بر تصویر مخدوش ارائه شده از سوی آنان غلبه کند، عملا قادر نخواهد بود تا خود را تا سطح یک نیروی جدی و مدعی برای به دست­گیری قدرت مطرح نماید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *