دوره جدید: مقاله شماره: ۹۹ (۸ بهمن ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
در اخبار روز مقاله ی نظريه پردازِ فعال و پركار، شيدان وثيق با عنوان «بازانديشی سياست ..» انتشار يافته كه بسيار آموزنده است (٢٧ دی ١٣٩٦ – ١٧ ژانويه ٢٠١٨).در اين مقاله وثيق برداشت خود از «مبارزه ی رهايی خواهي» و شيوه ی تحقق بخشيدن به آن را توصيف می كند. مبارزه رهايی خواه، «مبارزه برای حياتی و جهاني ديگر، بدون ستم و سلطه ی خودكامگي، سرمايه داري، دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاری ..» تعريف می شود.
وظيفه سطور زير عمدتاً پرداختن به مضمون نظرات مطرح شده نيست، گرچه برخی از آن ها مورد توجه قرار خواهد گرفت. وظيفه، نشان دادن اسلوب كاركرد انديشه در مقاله است.
اهميت پرداختن به اسلوب به كار گرفته شده، ناشی از اين امر است كه اسلوب های غيرعلمی خطر انحراف از شناختِ پديده، در موردمشخص اين سطور، از نبرد طبقاتی در جامعه را به عنوان نيروی محركه تغييرات در جامعه تشديد می كند و آن را به بيراهه می كشاند. ايجاد چنين انحرافي، هدف اعلام شده در مقاله نيز است: «مبارزه ی رهايی بخش .. از تاكتيك ها و استراتژی های كلاسيك و منسوخ .. پيروينمی كند .. جنبشی در جست و جوی شيوه های نوين مبارزه و مقاومت ..» است!
برای دستيابی به اين هدف كه سرشت انحرافی آن می تواند در نگاه اول ناشناخته بماند، انديشه در مقاله، مضمون مورد نظر خود را در پوششی مبارزه جويانه، به بيانی ديگر با ظاهری منطقی ارايه می دهد. اين “منطق” اما به شدت غيرعقلايی بسته بندی شده است. با نگاه دقيق تر اين بسته ی غيرعقلايی قا بل گشودن است. امری كه اين نكته را قابل شناخت می سازد كه مبارزه برای «حياتی و جهانی ديگر» در مقاله، از اين رو انحرافی است، زيرا از محتوای تاريخی مبارزه واقعي- ماترياليستی در ايران و جهان تهی شده است.
با تخليه ی مضمون از محتوای تاريخي، كه مطرح نشدن ريشه ی علّـی پديده، مطرح نشدن رابطه ديالكتيكی “علت و معلول”است. به سخنی ديگر، حذف صورت مساله است: پرسش درباره ی علت علّـی به وجود آمدن پديده ها حذف و پاسخ به آن در عمل نفی می شود.
بدون شناخت علت علّی پديدار شدن پديده ها، مبارزه با پديده در سطح می ماند و می تواند به سهولت به انحراف كشيده شده و بی و كم اثر گردد. به سخنی ديگر، در اين انديشه پرسش درباره علت «ستم و خودكامگي» نيازی به پاسخ ندارد. مضمون «دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاري»، به مضمون شرايطی تبديل ميشود كه انگار در خلا برقرار و حاكم است و هدف خاصی را جز “خدمت به حفظ بودگی خود و تداوم آن” دنبال نمی كند!
رابطه ی تاريخی پديده های برشمرده شده در مقاله با نظام طبقاتي، كه «سرمايه داري» نماينده ی آن در دوران كنونی است، محو می شود. مبارزه عليه «ستم و خودكامگي، دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاري» كه مبارزه ای به جا و شايسته است، و پرداختن به آن از ضرورت عينی برخوردار است، به جای «مبارزه عليه سرمايه داري» مورد پذيرش قرار می گيرد. ديگر جامعه ی طبقاتي، در شرايط كنونی نظام سرمايه داری نيست كه تحميل شرايط آن توسط طبقات حاكم به طبقات محكوم به «دولت سالاري، دين سالاری و مردسالاري» نياز دارد!؟
نظم علمی سيستم و زيرسيستم ها در «سياست رهايی خواهي» در مقاله در پشت پرده ی ضخيمی از “شناخت” غيرعلمی از واقعيتِ سرشت طبقاتی جامعه پوشيده می شود و از اين طريق حقانيت “حقيقت” ضرورت مبارزه با علت علّی «ستم و خودكامگي، دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاري»، يعنی نظام «سرمايه داري» پنهان و “محو” می گردد.
شكستن سازمند (استروكتوريزه شده ي) سيستم علمي، نفی صميميت و اصوليت پژوهش علمی است. انديشه ی عقلايی كه در نبردی سهمگين در دوران روشنگری به شناخت اين اصوليت دست يافت، مجاز نيست با سهل انگاری آن را از كف دهد!
از ديدگاه تئوری شناخت علمي، تفاوت ميان شكل و مضمون در پديده در انديشه ی مقاله حذف می گردد. از اين طريق جايگاه آن ها در سيستم انديشه ی علمی مخدوش می شود. «دولت سالاري، دين سالاري، مرد سالاري» كه اشكال بروز و تبلور جامعه طبقاتي، اكنون نظام سرمايه داری اند، در مقاله با مضمون سرمايه داری هم طراز مطرح می گردد. از اين طريق توجه ضروری به مساله مالكيت سرمايه داری بر ابزار توليد عمده ی اجتماعی از مد نظر دور می ماند. درك نمی شود كه به منظور سلب مالكيت از طبقات محكوم است كه طبقات حاكم در طول تاريخ به زن ستيزي، مردسالاری و دولت سركوبگر نياز دارد. رابطه ديكتاتوری ولايی و سلطه ی اقتصاد سياسی حاكم در نظام سرمايه داری وابسته در ايرانِ جمهوری اسلامی در پرده قرار می گيرد.
انحرافِ شناخت از ديالكتيكِ “شكل و مضمون”، و “علت و معلول” پيامد چنين برخورد غيرعلمی در مقاله است.
دوران چهارهزارساله ی گذار از جامعه بی طبقه به طبقاتي
می دانيم كه با آغاز دوران سنگ نو در ١٢ هزار سال پيش، روند نابودی جامعه كمونيستی كهن و پديدار شدن جامعه برده داری آغاز شد، گذاری كه يك دوران چهارهزارساله را در بر می گيرد. در اين دوران با اولين ضدانقلاب عليه زن، زن از جايگاه “طبيعي” مركزی خود در خانواده به عنوان مادر و بازتوليد كننده هستي، به زير كشانده شد. انديشه ی مذهبی اهرم ايدئولوژيك زن ستيزی است (در همه ی دين ها نزد همه ی قوم ها) كه با جايگزين ساختن باورهای ايجاد شده در طول ده ها هزارسال نزد گونه ی انسان مدرن (هموزاپينس)، ازجمله با جايگزين ساختن “خدای مردانه” به جای “خدای كهن اوليه” كه زن است، شرايط ذهنی گذار از جامعه بی طبقه به جامعه طبقاتی ايجاد می شود. در طول دوران ٤ هزار سال، پايه ريزی اولين نظام مبتنی بر شيوه ی توليد برده داری تحقق يافت. با پايه ريزی اولين دولت سومرايی نزد اقوام آريايی زبان در كوه های زاگروس و در سرچشمه دو رود دجله و فرات اولين دولت برده دار – و ديرتر در بابل – پا به عرصه وجودگذاشت و زن (و كودك) به «اولين برده» (ماركس) در جهان بدل گشت (عبداله اوچالان، وآرثان گيلگامش) *.
مذهب، انديشه ايدئولوژيك ضروری برای كاركرد جامعه ی طبقاتی برده داری و دولت آن است كه جهش بزرگی در تاريخ رشد جامعه انسانی را تشكيل می دهد. توضيح ضرورت تاريخی ايجاد شدن آن وظيفه ی اين سطور نيست. وظيفه، توضيح روند و علت پديدار شدن زن ستيزی و مردسالاری به مثابه شكل تبلور جامعه طبقاتی نزد قوم ها با ريشه زبان آريايی است.
اولين ضد انقلاب در تاريخ از آن جا ضروری شد كه زن در آغاز دوران سنگ نو، فرهنگ توليد كشاورزی را آموخت و به مورد اجرا گذاشت. توليد مواد خوراكی توسط زن در كناره ی آب راه ها با شيوه ی توليد كشاورزي، زن را در موقعيت اقتصادی مستحكم تری در خانوار قرار داد كه تعداد افراد آن با تامين مواد خوراكی رو به فزونی گذاشته است. زن از اين طريق، ضمن در اختيار داشتن موقعيت ممتاز مادر در خانواده كه تعداد افراد آن در آغاز اين دوران حدود ده نفر است، از موضعيت اقتصادی برتر نيز برخوردار شد.
مرد كه در تقسيم طبيعی كار در خانواده به طور عمده يك شكارچی بود، با ايجاد شدن فرهنگ توليد كشاورزی توسط زن، در نقشی ضعيف تر قرار گرفت و كاركرداقتصادی او برای تامين نيازهای خوراك خانواده نقشی اتفاقی تر پيدا نمود. با كشف تكنيك شخم و به ويژه با رام كردم گاو كه توسط مرد انجام شد، مرد به جايگاه مركزی درتوليد دست يافت. اكنون و با رشد بزرگ نيروهای مولده در خانوارها، شرايط عينی برای گذار از نظام مادرشاهی به پدرشاهی ايجاد شده.
بدون شناخت تاريخ پايه ريزی جامعه طبقاتی در جامعه انساني، جايگاه تاريخی «ستم و خودكامگي، دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاري» در جامعه انسانی درك نميشود. ديالكتيك ميان شكل بروز جامعه طبقاتی و علت علّی پديده های برشمرده شده توسط انديشه ی «مبارزه ی رهايی خواهي» در جايگاه علمی ضرور قرار نمی گيرد. تشحيص داده نمی شود كه چنين برداشت غيرعلمی كه بايد آن را برداشتی غيرعقلايی (irrationell) ارزيابی نمود، چه هدفی را دنبال می كند. اين برداشت غيرعقلايي، بدون منطق نيست. دارای منطقی است كه در مقاله آن جا با سهولت قابل شناخت است، هنگامی كه ديگر مبارزه عليه نظام سرمايه داری هدف اصلی وانگيزه ی عمده ی «مبارزه ی رهايی خواهي» را تشكيل نمی دهد. بی علت هم نيست كه در تمام هشت صفحه مقاله حتی يك سطر هم درباره ی مبارزه ی مشخص با «سرمايه داري» سخنی مطرح نمی گردد. ازجمله آن هنگام كه مقاله، يورش روزهای دی ماه ٩٦ را در ايران به عنوان جنبش رهايی خواهانه اعلام می كند، اما درباره ی علت بحران اقتصادي- اجتماعي- فرهنگی حاكم بر ايران كه انگيزه ی جنبش است، كلمه ای بر زبان نمی آورد كه عليه نظام سرمايه داری حاكم متوجه باشد!
مقاله كه به ايجاد رابطه ميان نظرات طرح شده و «جنبش های ميدانی سال های گذشته» علاقمند است، «خيزش جوانان و تهيدستان ايران در دی ماه ٩٦ را .. [جنبشي]رهايی خواهانه [می نامد] كه دست به مقابله با ستم و سلطه ی دين سالاري، خودكامگی و بی عدالتی برای كسب آزادی و زندگی بهتر» زده است. از نظام سرمايه داری درايران، از اقتصاد سياسی “خصوصی سازی و آزادی سازی اقتصادي” كه توسط امپرياليسم ديكته شده است و رژيم ديكتاتوری ولايی آن را با حكم غيرقانونی “رهبر”، يعنی با ابزار سلطه «دين سالاري» به برنامه رسمی برای دولت های ايران بدل نموده است كه در شكل «دولت سالاري» توسط تمام دولت های سی سال اخير به مورد اجراگذاشته شده است، سخنی به ميان نمی آيد. گفته نمی شود كه ارتجاعی ترين «دين سالاري» داعش گونه كه به ابزار ستمگری و «خودكامگي» در نظام سرمايه داری بدل شده است، به منظور و با هدف تحميل اين برنامه ضد مردمی و ضد ملی به مردم ميهن ما عمل می كند. در مقاله ی ٨ صفحه ای نه جمله و سطري، بلكه حتی واژه ای عليه نظام سرمايه داری ديده نمی شود!
مقاله، همان طور كه اشاره شد، «خيزش جوانان و تهی دستان ايران در دی ماه ٩٦ را .. [جنبشي] رهايی خواهانه [می نامد] كه دست به مقابله با ستم و سلطه ی دين سالاري، خودكامگی و بی عدالتی برای كسب آزادی و زندگی بهتر» زده است. بدون ترديد مبارزه با اين ويژگی های برشمرده شده ی پيش در يورش روزهای دی ماه ٩٦ واقعيت است. اما كليت واقعيت برای شناخت “حقيقت” نيست كه سرشت يورش «جوانان و تهی دستان» را تشكيل می دهد!؟
اين حقيقت تنها هنگامی قابل شناخت می گردد كه علت پديدار شدن آن در پشت ظاهر ديكتاتوری جستجو گردد و شناخته شود! ديرتر خواهيم ديد كه اين انديشه، درست برای مبهم نگه داشتن اين مضمون، ناممكن ساختن شناخت علت علّی ديكتاتوری در ايران در جست و جوی اشكال مبارزه ی جديد است!
اكنون چندين سال است كه اعتراض ها و اعتصاب های كارگری و ديگر لايه های زير فشار از قبيل معلمان، پرستاران و ديگر گروه ها در ايران از رشدی چشم گير برخوردار است. اعتصاب های كارگری در سراسر ايران به چشم می خورد. نپكو، و از ٢٣ آذر ٩٦ در هفت تپه اعتصاب كارگران مجتمع نيشكر ادامه دارد. اين مبارزات اعتصابی كه نشان ژرفش نبرد طبقاتی در جامعه است، اكنون با يورش مردان نقابدار مسلح به رهبران كارگران به مرحله ی جديد تعميق يافته است. در مقاله اين واقعيات عينی به مبارزه عليه «ستم و سلطه ی دين سالاري، خودكامگی و بی عدالتي» محدود می شود و محتوای مبارزه ی طبقاتی مسكوت گذاشته می شود.
“خوانش جديد ماركس“
اسلوب غيرعقلانی برشمرده شده در ارزيابي، می تواند پيامد سردرگمی ناشی از بی توجهی به روند تاريخی پيش گفته در پديدار شدن جامعه طبقاتی باشد. يعنی سردرگمی ای باشد ناشی از بی اطلاعي. آن هنگام اما غيرعقلانيت به اسلوب و منطق ويژه تبديل می شود، آن هنگام كه هدف معيني، هدف ايدئولوژيك معينی را دنبال می كند.
در چنين وضعی ديگر ما با يك برخورد غيرعقلايی روبرو نيستيم، بلكه با هدف ايدئولوژيكی روبرو هستيم كه هدفی روشن و تعريف شده را دنبال می كند. هدفی كه ميكوشد با در پرده قرار دادن سرشت ژرف يابنده ی نبرد طبقاتی در جامعه، حفظ شرايط حاكم را تامين كند. به سخنی ديگر اسلوبی پوزيتويستی راتشكيل می دهد!
كوشش برای انحراف مبارزه ی طبقاتی با اسلوب متين و گام به گام انقلابی كه تجهيز و سازماندهی توده های زحمت را دنبال می كند و عليه علت علّی پديده ها به رزمی جانفشانانه دست می زند، در جهت مبارزه عليه «دين سالاري، مردسالاری و دولت سالاري» كه برای آن، «در جست و جوی شيوه های نوين مبارزه و مقاومت» است،محدود می شود!
تكرار شود مبارزه عليه ديكتاتوری در ايران امروز، وظيفه ی عاجل همه نيروهای مردمی و ملی و ميهن دوست است. در اين ترديدی نيست. اما اين مبارزه بدون مبارز عليه اقتصاد سياسی نظام سرمايه داری وابسته به اقتصادی جهانی شده ی امپرياليستي، تنها تعويض حاكمان سركوبگر و مردسالار و دين سالار با انواع ديگر آن است.
همان طور كه اشاره شد، اين هدفی است كه در مقاله با صراحت اعلام شده است: «مبارزه ی رهايی بخش .. از تاكتيك ها و استراتژی های كلاسيك و منسوخ .. پيروی نميكند .. در جست و جوی شيوه های نوين مبارزه و مقاومت» است!
استفاده نكردن «از تاكتيك و استراتژی های كلاسيك» كه گويا «منسوخ» هم هستند، اما پيگير نيست! هدف مشخصی را دنبال می كند كه همان تهی ساختن انديشه ی ماركسيستي- توده ای از سرشت انقلابی آن است. برنامه ای كه هدف جريان “خوانش جديد ماركس” است!
اين خوانش خود را “ماركسي” می نامد تا تفاوت انديشه خود را از برداشت “ماركسيسم” نشان دهد و برجسته سازد. عنوان “ماركسيسم” برای انديشه ی بانيان سوسياليسم علمي، بيانی علمی است برای نشان دادن يك سيستم كامل نظري- فلسفي، شناختي- تاريخی كه مبتنی است بر انديشه ماترياليستي.برداشت علمی ای كه پايبند به اسلوب شناخت ديالكتيكِ ماترياليستی است.
با نفی تز اول درباره ی فويرباخ نزد ماركس، انديشه ی در پس «سياست رهايی خواهي» در مقاله، هستی اجتماعی را از مضمون ماترياليستي- عينی آن تهی می سازد. ايننكته تنها از ديدگاه نظری انجام نمی شود، بلكه همچنين از طريق مسكوت گذاشتن مبارزات كارگری و به ويژه مسكوت گذاشتن خواست انقلابی اعتصاب كارگران در هفتتپه و كاغذ پارس در شوش برای پايان دادن به خصوصی سازی و پايان دادن به قراردادهای غير رسمي، از محتوای تاريخی تهی می شود. اين خواست كهدر مبارزات كنونی در ايران با استفاده «از تاكتيك و استراتژی های كلاسيك» مطرح شده است كه ابداً «منسوخ» هم نيست، بيان ماترياليستی مورد نظر ماركس را در تزاول فويرباخ تشكيل می دهد.
آن ها فويرباخ را مورد انتقاد قرار می دهند، زيرا «فعاليت حسی انساني، يعنی پراتيك» آن را مورد توجه قرار نمی دهد كه بيان نقش فعال انسان تاريخی است، بيان «سوبژكت» بودن او در هستی واقعی است!
بانيان سوسياليسم علمي، «همه مكاتب ماترياليستی قديمي» را در اين تز به خاطر شيوه ی ظاهر نگر آن مورد انتقاد قرار می دهند، زيرا آن ها «شيئي، واقعيت، حسيات[را] تنها به صورت ابژه، يا به صورت مشاهده در نظر» می گيرند. «پراتيك فقط در شكل ناپاك و يهودائی بروز آن در نظر گرفته می شود. و .. به معنای فعاليت”انقلابي” و “پراتيكي- انتقادي”» درك نمی شود.
با چنين نگرش ظاهربين است كه «سياست رهايی خواهي» كه مضمون تاريخی پديده را در ذهن خود بر باد داده است، بدون ارايه هر استدلال در ضرورت نفی «تاكتيك واستراتژی های كلاسيك»، هم خود را برای «جست و جوی شيوه های نوين مبارزه و مقاومت» به كار می گيرد. افسانه به عنصر استدلالی در انديشه غير عقلايی بدل ميشود و با «منسوخ» اعلام نمودن «شيوه های شنتي» گويا به نوپردازی از مبارزه ی ضروری برای جامعه «آزاد انساني» روی می آورد.
مضمون برخی از مواضع
به اين منظور در اطاق های فكر اين جريان با پيگيري، اسلوبی برای نگرش به واقعيت تنظيم و در مقاله ها ارايه می شود كه هدف نهايی همه ی آن ها، نفی نبردطبقاتی و جايگزين ساختن آن با انواع نظرات است. نظراتی كه بخشی از واقعيت را مطرح سازد و می پروراند، تا كليت حقيقت را پرده پوشی سازد. «سياست رهايی خواهي» يكی از اين كوشش ها است.
به منظور اين پرده پوشی و مخدوش كردن مضمون مبارزه در ايران است كه استفاده از “افسانه” همان قدر برای اين انديشه مجاز است، كه استفاده تهی ازمضمون از مطالب “مانيفست كمونيستي” مجاز است. آن جا كه از اثر ماركس- انگلس نكته ای نقل می شود، می توان پديده ی نقل تهی از مضمون مورد نظر بانيان سوسياليسم علمی را در مقاله با شفافيت بازشناخت. در صفحه ٤ مقاله، «فرمول داهيانه مانيفست» برای برپايی «جامعه مشاركتی آزاد انسان ها» به خدمت گرفته می شود.
اين استفاده از سر دوستی با انديشه بانيان سوسياليسم علمی نيست! ابداً نيست! زيرا مضمون «فرمول داهيانه» از محتوای تاريخی آن تهی ميشود. انديشه ی ماترياليستی در مانيفست كمونيستی كه بيان مضمون “ماترياليسم تاريخي” مورد نظر ماركس و انگلس است، ازجمله آن طور كه در تز اول درباره ی فويرباخ ترسيم می شود، به سطح انديشه ی مذهبی تنزل داده می شود كه گويا هدفی از پيش را دنبال می كند: «انديشيدن در باره ی محو دولت و امحای آن، يعنی بازهم ساده تر گوييم برای جامعه ی مشاركتی آزاد انسان ها» كه مضمون «سياست رهايی خواهي» را تشكيل می دهد، «بدون تحقق هدف نهايی telos تاريخی به همان اندازه ناممكن است كه نمی توان در باره ی تحقق تاريخی آن .. (در كمونيسم) صحبتی به ميان آورد». پيش تر گفته شده بود كه برای اين مضمون تاريخی مورد نظرماركس و انگلس در مانيفست كمونيستي، يعنی برای برپايی «كمونيسم»، بايد «اكنون و امروز» مبارزه كرد!! چه چپ روی ناب و در عين حال «ناپاك و يهودائي» توسط انديشه ی پوزيتويستي!؟
ماركس در “ايدئولوژی آلماني” می گويد، «كمونيسم برای ما يك وضع خاص، يك ايده آل نيست كه بايد واقعيت طبق الگوی آن ايجاد شود. ما كمونيسم را جنبش واقعی [ماترساليستی تعريف شده در تز اول فويرباخ] می ناميم كه شرايط كنونی را تغيير و رشد می دهد [تكيه از نگارنده]. شرايط [مبارزه ي]اين جنبش از درون پيش شرط های موجود كنونی بيرون می آيد.»
به سخنی ديگر، جنبش كمونيستي، جنبش برای تغيير شرايط حاكم بر جامعه سرمايه داری است كه در چارچوب «پراتيك مبتنی بر حسيات سوبژكت تاريخي» در نبردطبقاتی واقعاً موجود- ماترياليستی به پيش می رود! «سياست رهايی خواهي» هدف نهايی از پيش تعيين شده ی كه در سطح انديشه ی مذهبی “بهشت و دوزخ” قرار دارد،در مقاله، به عنوان «مبارزه برای حياتی و جهانی ديگر – اكنون و امروز-»، مطرح می شود. مبارزه عليه نظام طبقاتی سرمايه داری در «هدف نهايی telos تاريخي»،به مبارزه ای نسبی تبديل شده است. ديگر راه دستيابی به جامعه مشترك انسان های آزاد براندازی جامعه طبقاتی نيست كه در آن شرايط برای نبود «ستم وسلطه ی خودكامگي، دولت سالاري، دين سالاري، مردسالاری ..» ايجاد شده است!؟
آنارشيسم حاكم بر انديشه پوزيتويستی كه در تز «مبارزه ی اكنون و امروز برای جامعه كمونيستي» در مقاله تبلور می يابد كه مبارزه ای است مبرم و نه «برای آينده ايدور و موهوم .. تحقق آن مرحله پذير نيست .. مبارزه ای در اين جا و از حالا .. برای رهايش امروز ..»، نهايتاً به دفاع از تز برنيشتن كه مبارزه همه چيز است، هدف هيچ چيز فرا می رويد.
در صفحه ٧ مقاله از «بينشي» سخن به ميان آورده می شود كه «”سياست” را “امر مشترك” همگان .. تعريف می كند، چون دخالت گری برابرانه، مستقيم و آزاد همگان،كه ناگزير “دمكراسی مستقيم” [است] .. چون مشاركت و مداخله بسياران multitude ..، چون حيات مشترك و برون از سلطه انسان ها در آزادی فردی و جمعي، در چندانی و چندگانگي، اختلاف ها و اتحادها [كه] نام ديگر برابري، “مشاركت آزاد انسان ها” اين جا و حالا» است مطرح می شود.
انديشه ی شلوغ كه بارهای غيرضرور آن حذف شد تا درك مضمون آن آسان تر شود، بيان يك برداشت آنارشيستی بی بندو بار را قابل شناخت می سازدكه گويا غيرعقلايی هم است. در واقعيت اما چنين نيست. انديشه ی هدفمند، القای ايدئولوژی برينشتينی را در ذهن خواننده تدارك ميبيند كه در جمله بلافاصله بعدی تظاهر می كند: «.. اختلاف ها و اتحادها [كه] نام ديگر برابري، “مشاركت آزاد انسان ها” اين جا و حالا [است]. در چنين دنيايي، سياست يعنی جنبش مداوم و حی و حاضر تغيير، بدون مبدا و بدون پايان، يعنی جنبش ضد سلطه مالكيت، سرمايه، دولت، حزب- دولت، مذهب و.. »!
اشاره شد كه انديشه حاكم بر «سياست رهايی خواهي» از “افسانه” برای توجيه مواضع خود بهره می گيرد. يك نمونه آن پرداختن واژه «استالينيسم» (ص ٧) است. درحالی كه همين انديشه در مقاله از به كار بردن واژه ی “ماركسيسم” دوری می جويد و “خوانش جديد ماركس” را «ماركسي» (ص ٧) می نامد، تا وجود يك سيستم فكري را نزد بانيان سوسياليسم علمی انكار كند، اشتباه های سنگين دوره ی استالين را به يك سيستم ارتقا می دهد و آن را «استالينيسم» می نامد.هدف، يكی دانستن «حزب لنينی و حزب نازي» است، برای «استالينيسم» و فاشيسم مضمون واحدی القا كردن است.
اشتباه های سنگين دوران استالين كه انديشه ی ماركسيستي- توده ای از آن آموخته است تا از تكرار آن جلوگيری كند، عمدتاً در عدم درك آزادی های بورژوازی به عنوان دستاورد تاريخی بشری تجلی يافت. بر پايه ناتوانی از شناخت سرشت اين آزادی ها در دوران استالين، امكان رشد آن ها به آزادی های سوسياليستی ناممكن گشت. صدمات ناشی از آن، ناتوانی جامعه بود، به هنگام، با بحث آزاد درباره ی اقتصاد سياسی در اين دوران، درباره ی “مدل شوروي”، به اصلاحات ضرور در آن دست يابد.
درس های لازم از اين اشتباه توسط چپ انقلابی آموخته شده است. اقتصاد سياسی مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب كه در هر كشور خاص آن كشور است كه تنها بر پايه شرايط مشخص تاريخی حاكم بر آن كشور قابل تنظيم است و با موفقيت می تواند به كار گرفته شود، دستاورد آموزش از اشتباه درباره ی “مدل شوروي” است كه گويا مدلی همگانی و ابدی و يكتا تلقی شد.
اما اشتباه ها در دوران استالين، كه سويه ديگر آن بی تجربگی و سطح توان ذهني- علمی نيروی نو را در اين دوران نشان می دهد، با هدف انسان دوستانه ودر جريان برپايی جامعه ی سوسياليستی و بی طبقه پديدار شد. يكی شمردن اين كوشش بزرگ بشريت ترقی خواه با حاكميت فاشيسم و نازيسم در خدمت حفظ نظام سرمايه داري، تكرار سياه ترين “افسانه” ساخته شده در اطاق های فكر امپرياليسم است. يكی دانستن «استالينيسم»و فاشيسم، «حزب لنينی و حرب نازي» (ص ٥) كوششی برای ابدی ساختن سلطه ی جامعه طبقاتي، جامعه سرمايه داری دوران افول است كه روزانه در ژرفای تعميق يابنده بحران اقتصادي- اجتماعي- فرهنگی فرو می رود و برای نجات از آن جنگ را به ابزار روزانه سلطه خود تبديل كرده است.
گفتی هنوز درباره ی نظرات طرح شده در مقاله ی “بازانديشی سياست” بيش از اين است. طرح آن در اين لحظه ضروری به نظر نمی رسد. شايد نظريه پرداز صلاح تداوم گفت و گوی انتقادی را مورد تاييد قرار دهد و با ادامه بحث، راه را بگشايد.
…………
*زنده ياد احسان طبری در سال ١٣٥٨ در “برخی مشخصات فرهنگ در تاريخ كشور ما”، «فرهنگ مادی و معنوی (كولتور) بسيار كهنسال كشور ما» را «به ماقبلآريائی و پس از آمدن آرياها به قلات ايران تقسيم» می كند. او سه موج را در جربان مهاجرت آريايی زبان ها به ايران ذكر می كند.