شب پرستان، مشت مشت بر ستاره ها رنگ شب مي پاشند!
چهره ی مهربان با چشمان مصمم!

image_pdfimage_print

دوره جدید: مقاله شماره: ۱۹ (۵ خرداد ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری

رفيق عزيز!

من در ابتدا به طور اتفاقي تكه يي از شعر “مرداب” رفيق طبري در زندان را بدون ذكر نام شاعر در اينترنت خواندم. وقتي جمله ي “بر مرداب تن نيلوفر انديشه مي رويد” را خواندم، پرسشي در مورد شاعر اين قطعه در مغزم ايجاد نشد و فقط بدون مكث از خود پرسيدم كه من چرا اين شعر طبري را نمي شناسم و به خاطر نمي آورم؟ براي من، همچون كسي كه با اثرهاي گوناگون طبري آشنا بوده است، هيچ ترديدي در مورد تعلق اين شعر به آن انديشمند انقلابي نبوده است.

ولي مثل اين كه شما علاوه بر انتشار و تحليل با ارزش اين شعرها، با خبرگان شعر در مورد شاعر واقعي اين شعرها نيز بحث و صحبتي داشته ايد. لطفن اگر امكان دارد كمي در اين مورد توضيح دهيد!

از موافقت شما براي انتشار مقدمه به نوشتار شما متشكرم.

حیفم آمد که مقدمه یی کوتاه بر مقاله زیبای شما در باره شعر زندان ننویسم

من در ابتدا به طور اتفاقي تكه يي از شعر “مرداب” رفيق طبري در زندان را بدون ذكر نام شاعر در اينترنت خواندم. وقتي جمله ي “بر مرداب تن نيلوفر انديشه مي رويد” را خواندم، پرسشي در مورد شاعر اين قطعه در مغزم ايجاد نشد و فقط بدون مكث از خود پرسيدم كه من چرا اين شعر طبري را نمي شناسم و به خاطر نمي آورم؟ براي من، همچون كسي كه با اثرهاي گوناگون طبري آشنا بوده است، هيچ ترديدي در مورد تعلق اين شعر به آن انديشمند انقلابي نبوده است.

برجستگی تکه کوتاه بر مرداب تن اندیشه نیلوفری می روید،  تنها در گزینش و چینش زیبای شاعرانه واژه ها نیست؛ تنها به ابداع استعاره یی با مسما و ابتکاری بی همانند و بدون پیشینه نیست؛  بلکه افزون براین، بازتاب اندیشه دیالکتیکی است برای بیان رابطه دیالکتیکی میان زندگی و مرگ؛ میان زیبایی و زشتی؛ میان ذهن و عین؛ میان کمیت و کیفیت.

گزمگان و شب پرستان هر چند که توانستند ناله های تنِ رنجور او را در انزوای سلول نمور و مرطوب با ضربه های وحشی شلاق غرق کنند و بپوشانند، ولی فریاد نهفته شده در تک تک واژه های زندان او بسیار فراتر از آن آهی شد که در زندان خفه اش کردند. شعرهای زندان طبري چون آفتابی می ماند که با سماجت از زیر ابرهای سیاه و غلیظ محبس می درخشد. مانند غرش شیری می ماند که فضای خاموش و مرده ي غاری ژرف و دراز را می ترکاند. بسان ستاره یی است که با چشمک زدن های پیاپی تاریکی قیرگون شب را می شکافد و شب زدگان را راه می نمایاند.

 اشعار زندان طبری وصیتنامه نیست، نبردنامه است. با این اشعار، او هشداری رسا می دهد به بدسگالان مردمى آزار.

اى ژاژخايان! می دانم که برای جشن و شادمانی بر سر گور من گاه شماری می کنید و می خواهید که تن بی جان مرا همچون جام پهلوانی بالای سر خود گیرید و سپس آن را برای دادن روحیه به لشکر بی وجدان افراسیابی تان، آویزه شاخه درختی کنید. می دانم که می خواهید  ضحاک وار  شراب خون ز کاسه سر بنوشید تا سرمست از پیروزی دروغین، فریبکارانه به رقص و پایکوبی بپردازید. افسوس بر شما که فرزند رنجبران را نمی شناسید! دریغا که نمی دانید، خردمندانی که می اندیشند و رنج می برند با درد نا آشنا نیستند.

می دانم “مرا بيمار، مرا رنجور، مرا بي عار، مرا با هزاران آرزو، آه بي هيچ گفتگو، بر دار” مي خواهید. ولی نمی گذارم که این تن خسته و زخمى خوراک کرکسان مرده خوری چون شما شود. تنم را چون  نان روی سفره کودکان گرسنه می گذارم. پیکرم را پرچم رزم توده ها می کنم. ولی تن ناتوان را به چانه های کفتارگونه شما نخواهم سپرد.

شما چه می پندارید که من با مرگ تن، مرده ام؟ نه! ای پلیدان تاریک اندیش! بروی “مرداب تن” “نیلوفر اندیشه” را با خون دیده آب دادم و با تربت دل جان، تا آن را برویانم و بپرورانم و سپس آن را در برگ سبز واژه ها نهان کردم و به منقار مرغ نامه بر سپردم تا این کبوتر وفادار با گذر از دریاها، کوه ها، و جنگل ها پیام مقاومت مرا به یاران من برساند.

مرا همچو گل سرخ بی برگ و بو، روی طاقچه می خواستید. ولی من گرده اندیشه را به زنبور تخیل هدیه دادم تا از روزنه باریک حجره کوچک من به  علف‌زار شما پرواز کند و به روی گل نیم پژمرده زندگی، گرده افشانی کند.

دیری نخواهد پایید که گرد اندیشه من باغچه پشت حیات خانه تان را به گلزار مقاومت بدل خواهد کرد. دیری نخواهد پایید که چوپانان هر روز با یاد من به دیدار خورشید می روند و شب هنگام با صدای من به مهتاب بدرود می گویند. دیری نخواهد پایید که غنچه نشکفته شعرمن بر لبان تازه مادران جوانه می زند و آن ها با قصه هایی ز لاله های سرخِ بهاران کودکان را نه در خواب، که بیدار و هشیار نگه می دارند.

می دانم که پیکر من دگر نیست در این روزگار و زمانی است، که رفته است از این دیار. ديگر كاروان بر من گذشته است. ولی نه با دلی نگران که با امیدی بی کران به بهارِ پر ترانه، به آسمانِ پر ستاره، به دل های مهرانگیزِ مادرانه، به افق های بی کرانه می اندیشم. هم اکنون بر فراز گور خود با خشنودی به بادبادک های کودکان بازیگوش، آزاد، سیر و بی ملال فردا می نگرم. شادم از این که کودکان هنگام دویدن پای بر مزار من می کوبند. “رَسَني بافت كنم … تار و پودش زندهء، تا كه بيدادگران، نكنندش پنبه”! چه قدر من خوشبختم!

گویا دست هایی می خواستند که پس از بیرون فرستادن زیرکانه این شعرها توسط طبری، آن را با پنهان کردن در صندوقچه زیر زمین خانه خود، و با ترفند آدرس عوضي دفن کنند و ما را از لذت شنیدن صدای دلکش مقاومتِ طبری برای همیشه باز دارند. ولی بدا به انگیزه شوم شان که ما را “آفتابی است در دیدار که مکدر نشود نگاهش”.

رفیق عزیز سیامک، شما نه تنها با مقدمه خود نگينِ سرخ شايسته اي در توصيف انديشه ي طبري نشاندید، پرسشی اصولی و چند سویه هم مطرح نموديد!

اصولی از این رو که به گفته ی زنده یاد منوچهر بهزادی، پرسش های “امنیتی” كه در ارتباط با “هويت” فرد و يا پديده قرار دارند، باید بدون از دست دادن وقت و يدون چشم بستن بر روي هيچ يك از جوانب، پاسخ شایسته و همه جانبه بيابد. تعلق بي ترديد سرودهای زندان به يك “مبارز” توده اي، صرفنظر از سراینده واقعی آن، می بایستی بلافاصله پس از رسیدن آن به سازمان حزبی در افغانستان روشن می شد. همان طور كه مي بايستي به اين پرسش پاسخ داده مي شد كه سراينده اشعار كيست؟ مي بايستي با تجهيز همه امكان ها و اطلاعات ممكن در آن تاريخ به اين پرسش پاسخي شايسته داده مي شد. چنانچه در اين زمينه ترديدهايي باقي مي ماند، مي بايستي در طول زمان و با اطلاعات جديد ترديدها به يقين بدل مي شد. انتظار مي رود كه چنين برخورد اصولي براي پاسخ به پرسش ها انجام شده باشد. باید امیدوار بود که در آرشیو حزب نتایج بررسی وجود دارد.

ضرورت پايبندي به اصول نقل شده از رفيق زنده ياد بهزادي، دبير كميته مركزي حزب توده ايران، اهميت اين شعرها براي شناخت چگونگي مبارزه ي توده اي ها در زندان جمهوري اسلامي است. در مضمون آن ها، تنها مبارزه ي فردي يك توده اي بازتاب نمي يابد. بلكه، براي نمونه در شعر “گريز”، موضع رهبري حزب از شرايط حاكم در زندان و كوشش براي حفظ آن چه ممكن است نيز بازتاب يافته است. بدين ترتيب مي توان مدعي شد كه اهميت پاسخ به پرسش پيش، از منظر تاريخ حزب توده ايران نيز بسيار پراهميت بوده و برخورد اصولي را به پرسش ها مي طلبد! مضمون هنري اشعار كه بدون ترديد شكوهمندي خاص خود را داراست و همانند گل ي ابدي در «طنين غرور آمبز» موضع انسان نو در نبرد عليه نيروي كهن مي درخشد، براي شناخت و درك شيوه ي برخورد اصولي مورد نظر رفيق بهزادي نقش دوم را ايفا مي كند.

پیروی از توصیه مکرر زنده یاد بهزادی كه در ديدارهاي مختلف بيان كرد و تجربه و دانش خود را با ما در ميان مي گذاشت و منتقل مي كرد، تنها يك خواست ذهني او نبود. دشمن طبقاتی می کوشد مبارزات توده اي ها را به لجن کشیده و مُثله کند! براي نمونه دشمن طبقاتي مي كوشد صحنه هايي را كه سازمان داده، “مهندسي كرده”، به عنوان واقعيت به توده اي ها و جهان القا كند و آن را تنها سويه نبرد توده اي هاي در بند دستگاه سركوبگر خود بنمايد: نجات فردي خود! اين يك مبارزه ي طبقاتي از “بالا”ست! ترديدي در آن نبايد داشت!

در اين نبرد طبقاتي از “بالا” كه دشمن طبقاتي مي كوشد آن را به سود منافع خود به خدمت بگيرد، القاي گويا “تسليم” و “شكستن” و “تواب” شدن رهبران حزب به توده اي ها است. به راه انداختن سازمان هاي موازي در برابر حزب توده ايران روي ديگر اين نبرد طبقاتي از “بالا” را تشكيل مي دهد. يكي از وظيفه هاي اين جريان ها، تبليغ غيرمستقيم براي ادعاي رژيم و تبليغ براي آن در به اصطلاح نشريات توده اي است. اين كه ازجمله “راه توده”ي دورغين هرازگاهي به ياد “گاليله” ايران مي افتد و مي خواهد جايگاه تاريخي احسان طبري را در مبارزات حزب طبقه كارگر ايران، حزب توده ايران، مخدوش سازد، پيامد اين ترفند رژيم ديكتاتوري و متحدان خارجي آن است. آن ها مي خواهند اين واقعيت را از ذهن توده اي ها پاك كنند كه احسان طبري نقش “بابك خرّمدينِ” دوران ما را ايفا كرد! مضموني كه از  بسياري از اشعار زندان او برمي خيزد و مي درخشد. اين جريان ها كه به انكار تعلق اشعار زنده ياد طبري به او مي پردازند، در پس پرده ي “دلسوزي”، براي او نقش “گاليله” قايل مي شوند كه ه ا سايه آن را در شعر “مناجات” خود مطرح مي كند. ترفند سكوت درباره اشعار طبري و تبليغ موضع دشمن طبقاتي كه متاسفانه به “راه توده” دروغين محدود نمي شود، همان طور كه شما نيز نوشته ايد، هيچ توده اي را كه اثرهاي او را مطالعه كرده باشد، دچار شك و ترديد در باره ي سراينده ي اشعار نمي كند.

انگیزه هـا!

یکی از سویه های پراهمیت و عجیب براي نفي تعلق سروده ها به زنده یاد رفیق احسان طبری انگیزه ی افراد است در اين نفی، كه پرسش شما نيز به آن برمي گردد. برخی از این انگیزه ها پس از انتشار کتاب های “خاطرات” – که در اطاق نشیمن افراد تنظیم شده است -، و یا به راه انداختن سازمان های موازی در برابر سازمان حزبی، نخ نما و به آسانی قابل شناخت است.

یکی از افرادی که بلافاصله تعلق اشعار به احسان طبري را مورد تائید قرار داد، رضا نافعی است.

او در جستجوی موزیک مناسب براي متن هنگام بازخواني اشعار، کتاب انتشار یافته توسط بهروز مطلب زاده را برای من آورد. با شنیدن مضمون اشعار و مطالعه آن تردیدی برای من در تعلق آن به احسان طبری وجود نداشت. نافعی نیز نظر من را بلافاصله مورد تائید قرار داد.

از طریق او قراری با شاعر بزرگ ایران، ه ا سایه (هوشنگ ابتهاج) گذاشته شد. در رستورانی که برای صرف غذا رفته بودیم، رفیق سایه نیز بلافاصله خود راساً تعلق اشعار را به احسان طبری مورد تائید قرار داد و گفت: «سراينده بدون ترديد طبري است و يا همزاد او. همزاد نه به معناي شبيه، بلكه به معناي خود او!».

این سخن را من در کتاب دیالکتیک اشعار زندان احسان طبری در زیرنویسی نقل کرده ام، بدون آن که نام گوینده ی آن را بیان کنم.

در سفر رفیق علی عمویی به خارج از کشور نیز موضع مشابهی توسط او ارایه شد. همان طور که بارها خواستار شدم و اکنون آن را تکرار می کنم، انتظار توده ای ها از همه ی رفقا آن است که در سطح مسئولیت سازمانی خود، گزارشی از مبارزات توده ای ها در زندان از خود به جای بگذارند! تاكيد بر اهميت چنين گزارش هايي براي بررسي علمي تاريخ حزب توده ايران و مبارزه ي توده اي ها بي ترديد است و نيازي به تكرار در اين سطور ندارد.

پس از آن که برای نافعی و دیگران قطعی شد که من با انتشار کتاب به این صورت مخالفم و به ویژه اضافه نمودن واژه هایی که از متن شعر برنمی آید هنگام دكلمه کردن اشعار پرسش برانگيز ارزيابي مي كنم، او تعهد نمود از انتشار سي دي تنظيم شده، چشم بپوشد.

در كپي دستخط اشعار كه در كتاب توسط بهروز مطلب زاده چاپ شده است، در پايان هر شعر محل سرودن آن ذكر شده است. تكرار اين امر در بازخواني اشعار، به كلي عجيب و غيرضروري است. امري كه مي تواند توسط سراينده ي اشعار به منظور دادن آدرس عوضي به دشمن در زندان انجام شده باشد، توجيه پذير نيست. انتشار آن در كتاب و بيش از آن در دكلمه اشعار، هدفي ديگر را دنبال مي كند.

بحث ها بالا گرفت. نافعی قرار دیداری با بهروز مطلب زاده در خانه من گذاشت تا شاید توافقی به دست آید. مطلب زاده اما مصمم به انتشار کتاب و دکلمه ی نافعی با اضافات نادرست به آن بود. اين فرد كه اكنون يكي از گردانندگان روي صحنه ي جريان “مهر” است، و در ارتباط نزديك با علي خدايي قرار دارد، حاضر به پاسخ به هيچ پرسشي نبود. برخورد خشن او و نفي كاتگوري وار ضرورت كوشش براي شناخت سراينده ي اشعار، ترديدي در اين امر باقي نمي گذارد كه او در روند دستكاري تعلق اشعار به رفيق احسان طبري، نقشي پرسش برانگيز و مركزي ايفا نموده است.

باید خاطرنشان شود که مطلب زاده، بنا به اذعان خود در پیش گفتاری بر کتاب، این اشعار را از آرشیو حزب در افغانستان دزدیده است. او مي نويسد: «نسخه ريزنويس و رمزگونهء به خارج از زندان انتقال يافت و يك نسخه ريزنويس در سال ١٣٦٧ در يك ارتباط سازماني [سازمان حزب؟] به دست نويسندهء اين سطور در افغانستان رسيد. من بنا به مسئوليتي كه در آن زمان داشتم، بخشي از اين سروده ها را همان سال ها در برنامه هاي روزانه راديو زحمتكشان ايران خواندم.»

در ادامه او مدعي مي شود كه اشعار را گویا به طور ناگهانی و پس از سال ها «در لابلاي آرشیو خود يافتم …». انتشار اشعار براي مطلب زاده، نه از سر احساس مسئوليت براي تاريخ و چگونگي مبارزه توده اي هاي دربند انجام شد، بلكه «حيفم آمد … آن را در اختيار هم ميهنان خود قرار ندهم.» او اشعار را با مقدمه ای که در آن وقایع تحریف و فاکت ها با تغییر فاحش و دروغین ذکر شده اند، منتشر نمود.

براي نمونه، تحريف و ارايه فاكت هاي دروغين اين ادعاست كه شاعر سروده ها – که به گفته ی مطلب زاده در جنایت سال 67 جان سپرده است -، توسط خانم نسرین نافعی مانند «ریگی در ته دریا» پیدا شد. این فرد که خود را ف. خاور می نامد و كپي دو دفتر شعر قبلی اش در اختیار من است، مدعی است سراینده ی اشعار است. اما هیچ اثر جدید دیگري از خود ارایه نداده است. معلوم نیست موضع مبارزه جویانه طرح شده در اشعار، چه نقشی در زندگی سیاسی این فرد اكنون داراست. او حاضر به دیدار در سفر خود به خارج از كشور و بررسي مشترك وضع نشد.

دو دفتر شعر ف. خاور با اشعار زندان احسان طبري بدون ذکر نام در اختيار آقاي شفيعي كدكني با اين تمنا گذاشته شد كه به اين پرسش پاسخ دهد، كه آيا سراينده ي هر سه دفتر شعر يك فرد است؟ آقاي كدكني در ابرازنظر خود قوياً اين امكان را نفي نمود. از او پرسيده شد كه آيا اجازه انعكاس دادن نظر او را داريم؟ پاسخ مثبت بود!

به نظر آقاي شفيعي كدكني، اشعار در دو دفتر شعر ف. خاور داراي مضموني ذهن گرا و مذهبي است. در حالي كه ترديدي در موضع ماترياليستي سراينده اشعار زندان طبري وجود ندارد. لازم به تاكيد است كه به آقاي كدكني درباره ي تعلق اشعار به احسان طبري نكته اي بيان نشده است.

 

«شب پرستان، مشت مشت بر ستاره ها رنگ شب مي پاشند»! (ا ط)

 بسياري از «ژاژخايان دشمن كار»، ازجمله “راه توده”ي دروغين، تاكنون حتي يك سطر از شعرهاي زندان زنده ياد احسان طبري را منتشر نساخته است. اين در حالي است كه اين شعرها سال ها پيش از “فاجعه ملي” كه در آن جنايتكاران جمهوري اسلامي صدها توده اي را اعدام كردند، به دست مسئولان حزب توده ايران در مهاجرت افغانستان رسيد. آن هنگام “علي خدايي” مسئول سازمان افغانستان و يكي از فعالين همه كاره در حزب بود.

در عوض، اين مرتد خوار صفتِ «دشمن كار»، هرازگاهي به انتشار مضمون شعر “مناجاتِ” ه. ا. سايه مي پردازد كه در آن تبليغات رژيم ولايي عليه آموزگار چند نسل از توده اي ها مورد تائيد قرار گرفته و شعر را به “سرمايه” آزادي هوشنگ ابتهاج بدل نموده است.

“راه توده”ي دروغين در شماره ي ٥٩٣ خود كه رفيقي خبر آن را به من رساند، به تائيد ادعاي دستگاه هاي تبليغات رژيم ديكتاتوري ولايي مي پردازد و مهر تاكيد بر گويا «اعتراف» رفيق احسان طبري، دبير كميته مركزي حزب توده ايران مي زند. در حالي كه به شهادت عبدلكريم سروش، زنده ياد احسان طبري در بند، همانند شير ژيان، دشمنان خلق را مورد يورش مبارزه جويانه قرا ر مي دهد. “علي خدايي” مرتد نمي توان از نظر و از بيان علني شده ي سروش بي خبر باشد كه ازجمله در توده اي ها، نويدنو و … نيز انتشار يافت. متاسفانه چنين تائيد و تاكيد تبليغات دشمن طبقاتي درباره ي رفيق احسان طبري و ديگر رفقاي رهبري حزب گه گاهي به برخي مقاله ها منتشر شده در نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران نيز راه يافته كه بايد اميدوار بود با انتشار اطلاعات مستند تكرار نگردد.

شعرهاي زندان احسان طبري كه در كتاب “حماسه نبرد انسان، ديالكتيك شعرهاي زندان احسان طبري” در توده اي ها انتشار يافت، پاسخ دندانشكني به ادعاي رژيم ولايي و مرتدان است كه مي خواهند او را تسليم شده و “تواب” القا كنند.

طبري ازجمله در شعر “بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد”، به همه ي ياوه ها درباره گويا «اعتراف» پاسخ شايسته مي دهد. طبري «گاليله» ايران نيست كه مرتدان مي خواهند به توده اي ها بباورانند. طبري به شهادت «زخم ها»يش، بابك خّرم دين دوران ماست كه خون سرخ خود را به چهره مي مالد: «هرگز زخم هايم بساط عيش تان نخواهد شد. زخم هايم نشان اقتدار منست، زخم هايم سوز ديرين منست، زخم ها را شعله ور مي خواهم، زخم ها را زخم تر مي خواهم، تا شود بزمگه نور به پا، گز شرارش يك جا، بركشد آذر گنبد پيما، كز دل تيرگي پست و بلندِ يلدا، به جهاند فردا»!

بابك خّرم دين، شبان انقلابي و رهبر دهقانان در يك جريان الحادآميز انقلابي در پيكار با خلافت عباسي، در همان جايگاه تاريخي قرار دارد كه زنده ياد احسان طبري قرار دارد. طبري اين جايگاه را در شعر ديگر زندانش، «كاكل بلند كوه ها، كه اولين تماشاگر سپيده ي دمانند، و اولين آشيانه زميني اشعهء خورشيد» ترسيم مي كند (با عنوان “به آن كس كه به او مي انديشم”).

بابك خّرم دين ها مزدك ها و احسان طبري ها كه ساليان طولاني «از پشتياباني جانبازانه مردم برخوردارند، و به قول مسعودي در دل هاي مردم جاي دارند» (ا ط، بابكِ خّرم دين، جهان بيني و جنبش هاي اجتماعي در ايران، ص ٢٧٩ به بعد) مغرورتر از آنند كه دشمن طبقاتي بتواند سيطره خود را بر آن ها برقرار سازد. طبري اين نكته را در شعر ديگر زندانش چنين ترسيم مي كند: «ناكسان سرمست از بادهء فتح، ابلهانه مي پندارند كه جاويدند، كنون با دو صد خدعه و نيرنگ ز من انكار مي خواهند، ز من بسيار مي خواهند، مرا بيمار مي خواهند، ترا بي يار مي خواهند، مرا رنجور، مرا بي عار، مرا با هزاران آرزو – آه بي هيچ گفتگو، بر دار مي خواهند، …» (اط، رنج نامهء هجران).

بايد ترفند دشمنان طبقاتي و مرتدان خوار صفت را افشا و محكوم نمود. آن ها از طبري «انكار» مي خواهند، تا از ما توده اي ها «انكار» بگيرند. به آن ها نبايد اعتماد داشت. آن ها در خدمت نبرد طبقاتي از “بالا” قرار دارند. اين “نبرد در سنگرِ” مرتدان است كه آنتونيو گرامشي آن را “انقلاب منفي” مي نامد. وظيفه آن حفظ سلطه هژموني ارتجاع است. با “نبرد در سنگر” در خدمت نبرد طبقاتي از “پايين” عليه توطئه دشمن برزميم.

در زير سه شعر زندان احسان طبري از كتاب انتشار يافته ارايه مي شود. انديشه هاي ديالكتيكي در استعاره هاي شگفت انگيز در اين سروده هاي زندان، در ضمن قله هايي را تشكيل مي دهد كه مي توان به كمك آن بسياري از جفت هاي ديالكتيكي را در نبرد و وحدت شان شناخت و مضمون آن ها را درك كرد. از اين رو بازانتشار شعرها و اشاراتي به ديالكتيك مقولات متعدد در آن، موجه و درست است. علاقه مندان مي توانند به كتاب “ديالكتيك اشعار زندان احسان طبري” مراجعه كنند ISBN 978-91-88005-20-5

                          رنـج‏ نـامـهء هجـران

چشمه‏ ساران خشكيد، كوه درهم پيچيد، سنگ‏ ها سنگين شد، درّه‏ ها در عمقِ تنگِ خويش،  دزدانه فرو رفتند.

ابرها جنبيدند، آسمان تركيد، گوئى، چشمه خورشيدِ خاور، در نگاهى خشكيد.

قارچ‏ها روئيد، خزان شد، برگ‏ريزان شد، و آواىِ هزارانِ چمن، محو شد در زوزهء وحشت‏ زاى جلادان.

زمين، همه پشته گشت از كشته‏ هاى سبز، و من،  در زندگى،  مرگِ جوانى را به چشم خويش ديدم.

***

آشناىِ ديرينه من!

وقتى تو رفتى، بوى نان گم شد در سراشيب دهكده‏هاى دوردست، و كودك روستايى، به بهانه نان، چون هنوز و هميشه، گريان ماند،

و كشتزارِ پرحاصلِ ميهن، در آرزوىِ تخم و شيار، حسرت بدل ماند، و خفيه‏گاه ماران شد.

دهقان هزاران ساله ميهن من، بسانِ آهوىِ افتاده در دامانِ صياّدان، ترسان و هراسان، خيره شد بر آسمان، در انتظارِ مبهمِ موعود.

در هياهوىِ مسمومِ شهر، در تصادمِ بى وقفة آهن و دود، گرم‏تر، داغ‏ شد، غارت سرمايه و سود.

جاودانه من!

وقتى تو رفتى، جاهلان، بر جهل خويش باليدند، ناكسان، مستانه خنديدند، عالمان، در علمِ خويش، چون خرى در گل، ماندند.

اما عاشقانت،    آه …

آنان كه جامِ عشق را لاجرعه نوشيدند،

آنان كه در راهت، مردانه كوشيدند،

آنان كه چون پروانه‏اى در گرد شمعت، بى باك شوريدند،

جوشنِ خونينِ رزمت را جانانه پوشيدند.

چونان تك چشمة جوشانِ تاريخ، بى ذرّه‏اى ترديد، جوشيدند، بسانِ حيدرِ ميدان، بسانِ خسروِ مردان، خروشيدند.

***

آى!   آرزوىِ يگانه شب‏هاى تار!

آى!   خورشيد بى غبار!

آى!   درياى بى كنار!

بازآى، كه زمزمه شبانه مادران، بر گاهواره كودكان، سوزناك‏تر شده است.

بازآى!

كه جنگلِ سبزِ كرانه‏ات، اسيرِ دستانِ غارتگرِ بادهاىِ صَرصَر است.

بازآى!

و در قلب‏ هاى شيار خورده‏ مان، بذر سبز حيات را بنشان.

بازآى!

كه پروانه‏ هاىِ رنگارنگِ بهارِ زندگى، در زمستانِ هجران يخ بستند.

تنديس‏ هاى يخين، از سردابه ‏هاى متعفن قد افراشتند.

نام‏ مان را ننگ مى خواهند، قلب ‏مان را تنگ مى خواهند، زنده‏ها را مرده مى خواهند، مرده‏ها را شلاق خورده مى خواهند.

آى! …  مرواىِ شبانه مادران نثارت باد!

بازآى!

كه فرياد تره به نان نرسيده‏ها را، چه كس، جز تو، پاسخ گوست؟

بازآى!

كه ما درمانده‏ ايم.

در سوكِ كدامين يار بگرييم؟

در هجرِ كدامين عاشقِ بردار،   بناليم؟

در كدامين راغ؟

در كدامين باغ بخوانيم؟

ناكسانِ سرمست از باده فتح، ابلهانه مى پندارند كه جاويدند.

كنون،  با دوصد خدعه و نيرنگ، ز من انكار مى خواهند، ز من بسيار مى خواهند.

مرا بيمار مى خواهند، ترا بى يار مى خواهند، مرا رنجور، مرا بى عار، مرا با هزاران آرزو،

آه بى هيچ گفتگو،

بردار مى خواهند.

ترا مهجور، ترا بى شور، ترا در گور مى خواهند.

ترا با صد هزاران زخمِ بر پيكر، بسانِ رستمِ دستان،

كه بگذشته است از هفت‏خوان بدمستان،

به چاهِ حيله شغاد مى خواهند.

كنون بازآى!

كه جان، بى قرار است، غم، افزون از شمار است، دل، اندر انتظار است.

بازآى!

آى!  آرزوى يگانهء من!

ديرينهء من!

جاودانهء من!

طبري در “فراز و نشيب پيكار” (يادداشت، ص ٩٥ به بعد) نكات بسياري را از درد و رنج و قهرماني در نبرد عليه «سيطرهء … قواي اهريمني» بر مي شمرد و «مشكلات» نبرد را بيان مي كند. او براي «آنكس كه در اين جاده شريف پاي مي گذارد» ويژگي هاي خاصي قايل است و مورد تاكيد قرار مي دهد: «آن مبارزه اي كه براي برانداختن كهن صورت مي گيرد و اين كاري كه براي ساختن نو انجام مي پذيرد، يعني آن عمل تخريبي و اين عمل ايجادي كه لازم و ملزوم يكديگرند، هر دو بايد به وسيله حزب يا ستاد مبارزه كه مجمع رزمندگان پيشاهنگ است، با درآميختن حداكثر اصوليت علمي با نرمش عملي، سخت گيري انقلابي با عاطفهء انساني، تمركز و انظباط محكم با دموكراسي و ابتكار عمومي تحقق پذيرد.» باوجود اين، «مشكلاتِ»  عيني و ذهني اجتناب ناپذير هستند. «بغرنج و متناقص بودن خود پروسه تاريخ و دشواري رهبري، دشواري پيش بيني … نيافتن تناسب صحيح و ضرور ديالكتيك بين دو قطب متقابل و متضاد در هر لحظه اي از لحظات تكامل … [علل] تقريبا حتمي بودن خطا و شكست و گمراهي است.»

«نسج تاريخ از متقابلان بافته شده است … وظيفه عبارتست از يافتن تناسب صحيح بين قطبين متقابل با درك آنكه كدام قطب عمده است و با تكيه بر آن.» (همانجا)

                          بر مرداب تن نيلوفر انديشه مى رويد

روزگار غريبى است، تن خسته و زخمى است، ليك انديشه چابك و چالاك، روئين تن و بى باك، مى تازد در روى خاره بيداد، با پرچم چرمينه حداد، با شور شيرين‏گونه فرهاد.

***

بر طناب حيله، حلقه ‏ها زده‏اند.

بر پيرهن چاك چاك و دريده يوسف، وصله ‏ها.

خورشيد انكار مى شود، ماه وجودى زائد تلقى مى گردد.

شب‏ پرستان مشت مشت بر ستاره‏ ها، رنگ شب مى پاشند.

بر تنم زخم‏ هاى بى شمار است.

***

اى بدسگالان مردمى آزار، اى ژاژخايان دشمن‏كار، اى شمايانى كه انديشه‏تان از پر مگس فراتر نمى رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات مى بينيد.

هرگز زخم‏هايم بساط عيشتان نخواهد شد.

زخم‏هايم نشان اقتدار منست، زخم‏هايم سوز ديرين منست.

زخم‏ها را شعله‏ور مى خواهم، زخم ‏ها را زخم ‏تر مى خواهم، تا شود بزمگه نور به پا، كز شرارش يكجا، بركشد آذر گنبد‏پيما، كز دل‏تيرگى پست و بلندِ يلدا، به جهاند فردا.

دیالكتیك نهفته در جمله معروف كارل ماركس كه “درك اندیشه به نیروی مادی تبدیل می‌شود”، زمینه ي موضع مبارزه‌جویانه ي بیان شده در این قطعه است.

«روئین تن» بودن اندیشه، بیان ویژه تبدیل شدن تراوش ذهنیت، انديشه، به واقعیت ملموس Gegenstaedlichkeit به نیروی مادی، “مادی شدن«ماده لزج و خشمالود انديشه» (با، ١) است. دیالكتیك ذهن و عین، تبدیل آن ها به یكدیگر، جدایی ‌ناپذیری و بهم ‏پيوستگى و بهم ‏تنيدگى بى واسطه ي این جفتِ ديالكتيكى در این «نثر موزون شاعرانه»، آرى بايد گفت، حتى تنها در عنوان شعر، به زیباترین و شفاف ترین شكل بیان می گردد. این، «تقطیر فلسفی- شاعرانه اندیشه مشخص»، وحدت عین و ذهن در شکل «تـرانـه هـای خـابـگـونـه» است و «با منطق مه‏آلود و شناور رویاها بیان می شود». این شیوه استادانه به كار گرفتن جفت های دیالكتیكی یكی از نكات بسیار ظریف و درعین حال دقیق برای ارزیابی شخصیت علمی- انقلابی سراینده شعرها است.

به آنكس كه به او مي انديشم

«محبوب من!

نگاهم را حريصانه بر روزن تنگ خاطره ها  – كه هر روز تنگ ‏تر مى شود –  مى دوزم. در رنگ افق ‏هاى دور، در سراشيب تند فروافتادن يك شب بلند، در كاكل بلند كوه ‏ها  – كه اولين تماشاگر سپيده دمانند و اولين آشيانه زمينى خورشيد -، در پيوست بى گسستِ تحفه تكرار، با تن خاك سراپا ايثار، در روند جارى رود، پيوسته ترا مى پويم.

گاه با خود مى گويم:

“اين در براى هميشه بسته خواهد ماند؟

و هيچگاه گشوده نخواهد شد؟

و ياخته‏ هاى زمين، در انجماد اين برف سنگين، عقيم خواهد گشت؟

مگر مورچگان در دهليز نمناك و تيره زمين، توشه ابدى اندوخته ‏اند؟

آه … اگر درختان برهنه توسكا پوشش سبز حيات را، در حجم بلند ذهن خود، به نسيان

جاويد بسپرند!

و دودكش علم شده بر فرق خانه‏ها، على الدوام از كار بماند!

زخم‏ هايم را، دردهايم را، با كدامين مرهم التيام بخشم؟

سمند سركش آرزوهاى دور و نزديك را، با كدامين كمند در بند كشم؟

چگونه بر آتش جانسوز درونم، خاكستر سرد مرگان را بپاشم؟

ترانه‏ هايم را، و زمزمه ‏هاى خلوت دلم را، براى كه بخوانم؟ ترانه‏هايم را براى كه

بخوانم؟”

نـه! محبوب من، هرگز چنين نبود. من آموخته ام اين را، تو نيز بدان، كه بيگمان، زمان دق الباب خواهد كرد، تاريخ فاتحانه در را خواهد گشود، و خورشيد با لبخندي گرم، انحناء آسمان را عاشقانه

خواهد پيمود، و آنگاه بهار مرهمي سبز بر زخم هايمان خواهد گذاشت.»

تصوير استه تيك درد و رنج نيروي نو در نبرد عليه نيروي كهن كه «هنوز … دخلش ته نكشيده … [و] دوران تراژيك و فاجعه آميز نبرد … دوران مهيب نبرد …» را به نو تحميل مي كند (يادداشت، “نبرد نو و كهن”، ص ١٣)، در “رنج نامه هجران” و در “به آن كس كه به او مي انديشم” در اوج شكوهمندي «شعر ناب»ي تصوير مي شود كه طبري به آن به مثابه «دست افزاری» که سالیان دراز جستجو کرده، دست يافته است. …

ضرورت بهره‌ برداری از تجارب، یك خواست و آرزوی ذهنی و احساسی نیست، واقعیت زندگی بر آن حكم می‌كند كه تسلیم نباید شد، یاس و افسوس را نباید به خود راه داد. فاجعه پدید آمده، فاجعه ی است در مقیاس ملی، در مقیاس كل جامعه. …

طبري در شعر “به آنكس كه به او مي انديشم”، در «نثر موزون شاعرانه»ي ديگري كه در زندان جمهوري اسلامي به منظور بيان خوشبيني تاريخي در ارتباط با هستي انسان و دورنماي نبرد نيروي نو خلق كرده است، ديالكتيك محتوم بودن زندگي فردي و ابديت زندگي را تصوير مي كند.

او ارتباط اين ديالكتيك را با ديالكتيك مبارزه اجتماعي خطاب به توده اي هايي كه بي واسطه بار سنگين نبرد طبقاتي را در بند نيروي كهن بر گوشت و پوست و روح خود احساس مي كنند، نشان مي دهد و با خلق استعاره استه تيك «كاكل بلند كوه ها، كه اولين تماشاگر سپيده دمانند، و اولين آشيانه زميني اشعه خورشيد» هستند، شكوهمندي، عظمت و سترگي خوشبيني تاريخي مبتني بر ديالكتيك “منطقي و ضروري” را نزد اين مبارزان مي نمايد .

همانطوركه پیش‏تر نیز اشاره شد، یكی از نكات پرقدرت مضمون خوشبيني تاريخي در شعرهاي سروده شده در زندان، تكرار رابطه محتوم بودن زندگي فردي و ابديت زندگي انساني با روحیه ي مبارزه‌جویانه و امید به پیروزی نهایی در نبرد ترقی‌خواهی اجتماعی انسان نزد احسان طبرى است. مضمونی که ازجمله و به ويژه در قطعات “بر مرداب تن، نیلوفر اندیشه می روید”، “تولدی دیگر”، “به آنکس که به او می اندیشم”، در ترکیبات متفاوت و به منظور نشان دادن زاویه و سويه و نماهای متفاوت خوشبینی تاریخی و مبارزه جویی مبتنی بر آن، بیان می شود.

نشانی اینترنتی این مقاله:https://tudehiha.org/fa/3681

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *