سخن روز شماره ۶۱/۹۸
۴ دی ۱۳۹۸ -۲۵دسامبر۲۰۱۹
می خواهم بدانید که من از «گفت و شنفت میان این و اون و آن خبر ندارم»!
مارکس مضمون مذهبی ٬٬فئتیش٬٬ را در کارکرد مذهب های ساده ی قدیمی به طور استهزاآمیزی تغییر داد و به روابط جدید میان انسانها در سرمایه داری منتقل نمود. مذهب های قدیمی برای چیزهای بی جان قدرتهای ماورای طبیعی قایل بودند. مارکس آن را با مفهوم «ارزش ذاتی کالا» به روابط میان انسانها منتقل نمود. ارزش ذاتی ای که گویا از قدرتی سحرآمیز برخوردار است و همانند مقدسات مذهبی قابل ستایش و حراست است.
باور به فردیت و اتمیزاسیون انسان در جامعه سرمایه داریِ دوره ی متاٰخر آن یکی از این ٬فئتیش٬٬ها است که جای خود را در اندیشه ی چپ گشوده است و به ارزشی ذاتی و محترم، مانند یک شاخِ گاو مقدس بدل شده است. تا چه حد بتوان این مفهوم را نزد مذهب قدیمی نیز همان سلطه یِ ٬٬ایدئولوژی طبقات حاکم٬٬ نامید، یک مساله است. ولی میتوان بی تردید آن را نشان سلطه ی ایدئولوژی طبقات حاکم در سرمایه داری دوران متاٰخر و افول آن نزد طیف چپ ایران ارزیابی نمود.
این حاکمان توانسته اند با القای فردیت و اتمیزاسیون به انسان به مثابه ی ارزشی ذاتی و ٬٬دمکراتیک٬٬، نقش جانبدارانه و انتقادی اندیشه ی انقلابی چپ را خنثی و یا حتی باید گفت فلج کنند. حاکمان توانسته اند حفظ فردیت را به عنوان ارزشِی ذاتی در رابطه ی میان آنسان در نظام سرمایه داری به توده ها بقبولانند و حفظ آن را وظیفه ای مدنی و مقدس گونه جلوه دهند.
با چنین برداشت فئتیشی از روابط میان انسان ها، مارکسیسم به مثابه اندیشه ی انتقادی برای تغییر شرایط هستی انسان در جامعه ی طبقاتی از محتوای انقلابی آن تهی میشود. هنگامی که برداشت مقدس گونه ی «این نظر من است» حاکم گردد و پذیرفته شود که حفظ چنین برداشتی وظیفهای ٬٬تاریخی٬٬ برای چپ است که بی توجهی به آن گویا اشتباهی نابخشودنی از کار در می آید، برای طبقات حاکم تردیدی باقی نمیماند که به هدف تحمیل ایدئولوژی خود به عنوان ایدئولوژی حاکم به توده ها دست یافته اند!
«این نظر من است»، شناخت دیالکتیکی از واقعیت را به سخره می گیرد. «حقیقت» تنها با توجه به کلیت قابل شناخت است که در آن اهرم دید جمعی تعیین کننده است.
نظر من، نظری است از انعکاس واقعیت از زاویه دید فردی. برای شناخت کلیت نمیتواند «نظر من» کافی باشد. «نظر من» تنها در ترکیب دیالکتیکی آن با نظر و زاویه دیدهای دیگر، به مثابه اهرم شناخت از واقعیت به ثمر می رسد. انسان موجودی گروه زی نیست. انسان موجودی اجتماعی است. بدون اجتماع، ٬٬انسان٬٬ مفهومی توخالی و درک نشده باقی می ماند.
آیا علت دیگری را میتوان برای قطع تبادل نظر میان گردان های چپ ایران یافت که رفیق دنیر ایشچی در مقاله ی آیا چپ ایران به وظیفه ی تاریخی خود عمل می کند؟ بر جسته می سازد؟ این رفیق دقیقاً ایجاد شدن چنین وضعی را نزد چپ ایران برجسته میسازد و مورد بررسی قرار می دهد! این رفیق ازجمله می نویسد:
«امروز نه “راه کارگر” ، نه “اتحاد فدائی” ، نه حزب توده ایران” و نه “حزب چپ ایران فدائیان خلق” و نه دیگران حاضر نیستند تا در یک چنین روزهای حیاتی زیر یک سقف جمع گردند. آنها با امضای مشترک اعلامیه نمیدهند، اکسیون های مشترک نمیگذارند، شعارهای خود را همگون و هماهنگ نمیکنند. آنها همیشه میگویند که با همدیگر در ارتباط بوده و مذاکره می کنند. این در حالی است که مناسبات ارتباطی آنها در پایین ترین سطوح روابط عمومی است؛ نه در بالاترین سطوح دفاتر سیاسی. ..».
مشابه این پدیده را میتوان میان تودهای ها نیز مشاهده نمود. می توان میان رفقایی نیز مشاهده نمود که به قول رفیق شبگیر حسنی در مقاله ی شعار مرگ بر نئولیبرالیسم و مرزبندی با اصلاح طلبان، بر ضرورت وحدت چپ باور دارند. همانطور که تودهای ها نیز بر ضرورت وحدت خود در حزب توده ایران باور دارند و «فریاد اتحاد و همبستگی شان گوش فلک را کر کرده است ..»، ولی قادر به گذار از سلطه ی ایدئولوژی طبقات حاکم نیستند و نمیتوانند در گفت و شنفت ها میان تودهای ها شرکت کرده و نقشی سازنده ایفا سازند.
پیامد این محافظه کاری غیرمستدل و بدون هر نیازمندی عینی میان افراد و سازمان های چپ یک مشکل تنها برای شکل رابطه ی فئتیش گونه میان آنها نیست. تأثیری مستقیم و تباهکننده نیز بر روند رشد اندیشه ی انقلابی و یافتن راهکارهای ضروری تاریخی در نبرد طبقاتی جاری دارا است. زیرا این توهم را ایجاد میکند که گویا راه نزدیکی فرد و گروه، تقلیل مضمون «حداقل های مشترک» است.
به جای یافتن درک مشترک از سیاست طبقاتی به سود طبقه ی کارگر در شرایط کنونی، در جستجوی «حداقل»هایی هستند تا گویا بتوانند حداکثری را به دور خود جمع نمایند. «جمهوری سکولار دمکراتیک» نمونهای از چنین تقلیل گرایی غیرمستدل است.
مضمون اتحادها بر پایه نیاز تاریخی ناشی از کلیت مرحله رشد انقلابی جامعه
بر خلاف برداشت فردی و از موضع «نظر من»، مضمون اتحادها بر پایه نیاز تاریخی جامعه تعیین میشود که ناشی از کلیت مرحله رشد انقلابی جامعه است. این برداشت مارکسیستی در اندیشه چپ جایی ندارد. دیگر به این پرسش پاسخ داده نمیشود که منافع طبقاتی کدام طبقات مظهر و نمود عینی منافع کل جامعه است؟
دیگر به این پرسش پاسخ داده نمیشود که آیا «جبهه متحد ارتجاع» منافع طبقات حاکم را به عنوان منافع کل جامعه عنوان نمیکند و نمی کوشد آن را به توده ها بقبولاند؟
دیگر به این پرسش پاسخ داده نمیشود که آیا نباید طبقات سلب مالکیت شده نیز از این اسلوب مبارزه ی طبقاتی بهره گیرند و عینیت منافع خود را به مثابه منافع کل خلق نشان دهند و درستی تاریخی برداشت خود را برای آنها به ثبوت برسانند؟
خیر! آنها می کوشند مضمون «حداق مشترک» را همانند شاخ گاو مقدسی با نام فئیتیش به ذات روابط میان خود بدل سازند و آن را به اهرم دعوت ناموفق مداوم برای اتحاد عمل مطرح سازند و دل خود را در «فریاد اتحاد و همبستگی گوش فلک را کر کنند»، خوش سازند.
آیا باید در چنین شرایطی تردید داشت که «مجلس موسسانی» که در آن، آن طور که رفیق دنیر ایشچی به درستی ممکن میداند، چپ حداقلی را تشکیل خواهند داد، در خدمت منافع طبقات حاکم با رنگ و بوی دیگر بدل گردد؟
سیاست مستقل طبقاتی
چپ سردرگم نمیتواند اندیشه ی خود را از زیر فشار سلطه ی ایدئولوژی طبقات حاکم برهاند، بدون آنکه با بازگشت به سیاست مستقل طبقاتی خود، محور فعالیت اتحادی خود را و در تعمیق آن، وحدت سازمانی و کارکری خود را بر پایه اندیشه مارکسیستی از منافع طبقاتی طبقه کارگر ایران متمرکز سازد.
باید منافع طبقاتی زحمتکشان را به مثابه تبلور نمادین و تاریخی منافع کل خلق درک نمود. منافعی که ناشی از ضرورت تاریخی روند انقلاب ملی- دمکراتیک در ایران است.
ضرورت تاریخی در دوران کنونی تحقق بخشیدن به برنامه حداقل کارگری است که بدون بازگشت به آن، چپ قادر نخواهد شد از سردرگمی ناشی از پذیرش ایدئولوژی فرد گرایی ایدئولوژی طبقات حاکم رهایی یابد و به وظیفه ی تاریخی خود در نبرد طبقاتی جاری در ایران به طور انقلابی عمل کند.