آرام بختیاری
باروخ اسپینوزا- افشاگر خاخام و اسقف.
در تاریخ فلسفه غرب هیچکس به اندازه باروخ اسپینوزا (1677-1632)، فیلسوف یهودی تبار هلندی، از طرف بنیادگرایان یهودی و مسیحی مورد لعنت، نفرین، توهین، تمسخر، و تهدید قرار نگرفت. اوحتی در سال 1656 میلادی در سن 24 سالگی بعد از اخراج از انجمن و کنیسه یهودیان مورد سوء قصد جانی قرار گرفت. وی در کنار دکارت و لایبنیتس مهم ترین نماینده راسیونالیسم مدرن است و تحت تاثیر ماتریالیسم دکارت و جردانو برونو, مهم ترین فیلسوف عصرروشنگری بشمار می آید. وی آزاداندیشی شکاک با روش و متدی دیالکتیکی بود.
سیستم فلسفی اسپینوزا عقلگرایانه، خدایش پانته ایستی؛ یعنی طبیعی، و دولتش فایده گرایانه است. او یک جمهوری خواه دوآتشه بود که می خواست فلسفه را از دین و الهیات، و دولت را از قیمومیت کلیسا و روحانیون آزاد کند. وی تاثیر مهمی روی ادبیات، فلسفه، و تفکر ترقی خواهانه بعد ازخود روی اندیشمندانی مانند هگل، گوته، فویرباخ، شلینک، هردر، و لسینگ گذاشت و می گفت انسان بخشی از طبیعت است و آزادی هایش مربوط به ضرورت های طبیعی می باشد.
خانواده اسپینوزا اواخر قرن 16 میلادی به دلیل مشکل آزادی های مذهبی و تفتیش عقاید از طرف کلیسا، از کشور پرتقال به هلند مهاجرت یا فرار نموده بود. او در هلند به تحصیل رشته های علوم طبیعی، ریاضی، فلسفه و لغت شناسی کلاسیک پرداخت. در کنار مطالعه و سرگرمی با فلسفه، به شغل تراشکاری شیشه عینک نیز می پرداخت و سرانجام در سن 44 سالگی براثر بیماری ریوی و عوارض ناشی از شغلش درگدشت.
اسپینوزا می گفت شناخت خدا وظیفه الهیات نیست بلکه وظیفه فلسفه است و حقایق کتب مقدس باید آزمایش انتقادی و عقل گرایانه را از سر بگذراند. او پایه گذار نقد و انتقاد کتب انجیل و تورات است و می گفت اساس ایده آل ها و اصول اخلاقی و مذهبی باید عقل باشد و نه وحی الهی. و فلسفه زندگی، اخلاق است. مهم ترین شعار او “احتیاط کن!” بود. اسپینوزا می خواست به جای دین و ایمان، جانشینی مانند فلسفه را قرار دهد. با این وجود او خودرا آته ایست نمی دانست. وی یک فیلسوف حقیقی بود و می گفت یکی از شروط فیلسوف بودن، اینست که انسان در راه حقیقت حاضر به شهادت باشد.
مهم ترین موضوعات فلسفه اسپینوزا، بحث مفهوم خدا و سعادت انسان بود. او می گفت انسان مانند طبیعت بخشی از خداست یعنی فرقی میان خدا و انسان نیست و خدا همان طبیعت خلاق است. در مرکز سیستم فلسفی او مفهوم” ذات یا ماهیت”(1) قرار دارد که شامل صفات تفکر و انبساط نیز است. سیستم فلسفی اسپینوزا، ریاضی هندسی پانته ایستی استقرایی؛ و طبق متد و روش “اویکلیدس” در یونان باستان بود. پانته ایسم یعنی خدا و جهان و کائنات یکی هستند. در نظر او انسان بخشی از طبیعت یعنی بخشی از خداست.
از جمله نقدهای اسپینوزا بردین یهود، شک به وحی کتاب تورات، انکار برگزیده بودن قوم یهود، توانایی و دخالت یک خدای شخصی در زندگی انسان، و اعتراض به منزلت و حقوق خاص روحانیون بود. او می گفت هرکس آزاد است طبق طبیعت و علایقش زندگی کند و برای مقدساتش جان دهد؛ به شرط آنکه بگذارد دیگران هم برای حقایقشان اجازه زندگی داشته باشند.
فلسفه اسپینوزا زیر تاثیر اندیشه های هابس بود و می گفت هدف دولت در حقیقت باید رشد و تقویت آزادی باشد و دولت باید زمینه یک زندگی خردگرایانه را تهیه نماید؛ البته برای اینکار آزادی بیان و آزادی اندیشه لازم است و اینها مقدمات صلح و امنیت داخلی درجامعه هستند. و چون روحانیون دچاربنیادگرایی هستند، کلیسا باید زیر نظر و کنترل دولت باشد. اسپینوزا خلاف هابس مخالف سلطنت و طرفدار جمهوری بود. نظرات او موجب آمادگی زمینه رشد “لیبرالیسم” گردید.
اسپینوزا مفهوم یا مقوله “ذات و ماهیت” را از ارسطو گرفت. این واژه دلیل و ریشه مادی تمام اجزاء هستی است و حتی خدا هم همان ذات و ماهیت واحد است. ماهیت و ذات مفهوم اساسی متافیزیک فلسفه اسپینوزا است. ریشه تمام واقعیت، ماهیت است که دلیل وجودی خدا نیز است و وابسته به هیچ چیز دیگری نیست و خود بخشی از طبیعت آنست. خدا یک ماهیت بی انتهاست. صفات آن، تفکر و انبساط است که به صورت ذرات در جهان نیز ظاهر می شوند. “ذات”، نامحدود و تقسیم ناپذیر، ابدی و ضروریست که هیچ صفت انسانی ندارد و فاقد عقل و اراده و شخصیت است و هدفمند نیز عمل نمی کند.
ماده و روح یا روان، در ذات و ماهیت یکی هستند و نشان یک خدای واحد می باشند. خدا موجودیست متفکر و منبسط. دو صفت فوق به صورت ذرات ریز و جزئیات ظاهر می شوند. جسم و روح یک ذات و ماهیت دارند، وفقط جنبه های گوناگونی از خود نشان می دهند.
اسپینوزا می گفت در مورد وجود خدا، علم و دین نباید با هم اختلاف داشته باشند. طبیعت خلاف اراده و خواست انسان رفتاری هدفمند ندارد و همه چیز بر اثر ضرورت پیش می آید. جهان خود یک خدای ابدیست. اشکال ظاهری آن طبیعت است. پنج موضوع فلسفه اسپینوزا- انسان، اخلاق، طبیعت، خدا، و ماهیت است. او متفکر افکار “ترانسندس”، آن جهانی و ماوراء الطبیعه بودن نیست. چون در نظر او خدا نمی تواند جدا و ورای طبیعت و ورای خالق خود وجود داشته باشد. خدا جهان را از طرف قوانین طبیعت هدایت می کند. فرمول جدید اسپینوزا به شکل مساوی و شبیه و یکی بودن مقولات- ماهیت-طبیعت- خدا- جهان- وتفکر بود. او چون مخالف وجود یک “خدای شخصی” بود. به آته ایسم و کفر متهم شد، گرچه عاشق خدا، ولی منقد دین بود. در نظر وی یک” ماهیت یا ذات” با انواع صفات وجود دارد.
در زمان اسپینوزا، فلسفه دکارت رواج داشت و مد بود. غیر از دکارت و هابس، او تحت تاثیر شناخت علوم طبیعی متفکرانی مانند کپرنیک، کپلر، و گالیله بود. فیلسوفان یهودی سده های میانه نیز روی افکار او بی تاثیر نبودند. نویسندگان و اندیشمندانی مانند شوپنهاور، نیچه، برگسن، فیشته، شلایرماخر، شلینگ، گوته، لسینگ، هردر و نوالیس یا خود را به افکار او نزدیک می دیدند و یا زیر تاثیر اندیشه های او بودند. هگل می گفت یا اسپینوزا یا هیچ فلسفه دیگری. اندیشمندان مکتب رمانتیک آلمان و متفکران مکتب ایده آلیسم آلمانی نیز تحت تاثیر او قرار گرفتند.
از جمله آثار اسپینوزا- کتاب اخلاق، اصلاح فهم و مقدمه ای بر فلسفه دکارت هستند. او در شاهکار خود؛ یعنی کتاب اخلاق، خواهان جدایی الهیات از فلسفه، و جدایی وحی از عقل گردید. این کتاب غیر از روش مکتب رواقی یونان باستان، تحت تاثیر افکار مارک آورل رومی و اپیکور یونانی نیز است که در سال 1675 میلادی به سبک ریاضی هندسی نوشته شده و آن را نخستین نقد کتب تورات و انجیل می دانند.
اسپینوزا می گفت وجدان، مقوله ایست اجتماعی و کسبی- و نه ارثی و ژنتیک. او مخالف این نظریه بود که زندگی, دره زاری است و مرگ تنها دروازه به سوی بهشت یا جهنم است. وی می گفت مدام به مرگ اندیشیدن، توهین به زندگی است. اسپینوزا ثابت نمود که کتب مذهبی تورات و انجیل پر از تضاد و تناقض و مبهمات و کلی گویی هستند. برای غالب انسان ها، برده کلیسا و کنیسه بودن، نه به خاطر عشق به خدا بلکه بدلیل ترس از جهنم است. او مدعی بود که برای انسان در هستی، آزادی اراده و انتخاب وجود ندارد بلکه جبر بر سرنوشت و اوقات انسان حاکم است.
1)- Substanz
2)- Baruch Spinoza 1632-1677