لبـه تیـز مبارزه علیه کدام تضاد؟

image_pdfimage_print

سخن روز شماره: ۱۰۹ (۲۱ اسفند ۱٣۹۷)

پاسخ به این پرسش که لبه تیز مبارزه را باید علیه کدام تضاد در جامعه متوجه ساخت، تنها میان توده ای ها و در بحث ها در حزبِ شان مطرح نیست، بلکه میان احزاب کمونیستی و کارگری در اروپا نیز مساله روز است. در شهر مونتسر آلمان، اخیرا حزب کمونیست آلمان، حزب کار بلژیک، حزب کمونیست نوین هلند و حزب کمونیست لوکزامبورگ نشستی برگزار کردند. در آن به صورت میهمان حزب کار سویس نیز شرکت نمود.

بحث مرکزی در نشست، درباره ی تعیین وظایف مبارزاتی احزاب کارگری در اتحادیه اروپا است. گزارشی از این نشست در اوتست، ارگان حزب کمونیست آلمان (10 آوریل) و جهان جوان (14 آوریل 2017) انتشار یافت. ازجمله حزب کمونیست آلمان با توصیف چگونگی برقراری سلطه امپریالیسم آلمان در اتحادیه اروپایی، و حزب نوین کمونیست هلند  – در هماهنگی با دیگر احزاب شرکت کننده – روندی را افشا نمود که شیوه تجاوزگرانه یورش امپریالیسم آمریکایِ “ترامپ” را قابل شناخت می سازد.

همه نظرها در این امر توافق دارند که علت اساسی و مرکزی ایجاد سلطه ی امپریالیسم در توانایی آن برای «ایجاد شرایط تحمیل دیسیپلین به طبقه کارگر» قرار دارد. امپریالیسم قادر شد شرایط  تولید اجتماعی را به کمک برنامه ی نولیبرال “خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصادی” آن چنان سازمان دهد که «دیسیپلین الزامات جهانی» مورد نظر خود را به عنوان یک امر گریزناپذیر، یک “مشیت الهی” به طبقه کارگر تحمیل کرده و آن را به عنوان ایدئولوژی حاکم بقبولاند. امری که تحت «تاثیر پیروزی ضدانقلاب در کشورهای سوسیالیستی، در سطح تمام اروپا بر آگاهی سیاسی طبقه کارگر،به شدت تاثیری منفی داشت».

این موفقیت از طریق نابودی احساس و نیاز همبستگی در طبقه کارگر در برابر نظام سرمایه داری ممکن شد، که به کمک ایجاد لایه بندی در صفوف زحمتکشان عملی گشت! آن را “آزاد سازی” سرمایه از بندهای قانونی و دستاوردهای طبقه کارگر نامیدند. این امر از این طریق عملی شد، که یک هسته ی مرکزی کارگران متخصص را با حفظ شرایط قراردادهای رسمی حفظ کردند. دیگر کارگران را به کارگران موقت و “اجاره ای” و امثال آن بدل نمودند. و به هسته ی مرکزی کارگران نیز به طور مداوم گفتند که اگر بهترین و ارزان ترین نباشید، تولید را به کشور بنگالدش و غیره منتقل خواهیم نمود!

این سیاست ضد کارگری و ضد انسانی را نظام سرمایه داری به دست احزاب «آزادی خواه استبداد پذیر» و تسلیم طلبِ سوسیال دموکرات تحقق بخشید. بلیر، شورودر و دیگران نام این عنصرهای خائن به منافع طبقه کارگر است.

پرسشی که اکنون با توجه به لایه بندی طبقه کارگر که ناشی از سیاست امپریالیستی نولیبرال است، در برابر ما قرار دارد، این پرسش است که «اکنون نه تنها باید رابطه میان گروه های سرمایه داری [مثلا میان “آزادی خواهان استحاله پذیر” با ولایت فقیه در ایران] را شناخت و آن را موضوع افشاگری و روشنگری و لبه تیز مبارزه ی نظری- سیاسی قرار داد، بلکه همچنین باید توضیح و روشنگری درباره ی تضاد میان “سرمایه و کار” را به عنوان لبه تیز مبارزه ی طبقاتی درک و توضیح داد!

وظیفه ی کمونیست ها در چنین شرایط چیست؟ کدام شیوه های مناسب تر را باید به کار گیریم تا با موفقیت سطح نازل آگاهی طبقاتی طبقه کارگر را ارتقا بخشیم؟» (حزب نوین کمونیست هلند)

لبه تیز مبارزه در ایران علیه کدام تضاد؟

این پرسش ها که در برابر احزاب کارگری و کمونیستی در اروپا و در ارتباط با سلطه سرمایه مالی امپریالیستی مطرح است، در ایران از چه ترکیب و ویژگی برخوردار است و خود را در کدام تضاد میان مردم و نظام سرمایه داری متبلور می سازد؟

در سه شماره ی متوالی، یعنی در شش هفته، سرمقاله ی نامه مردم  –  مقاله اخیر با عنوان «فروپاشی های نظریه پردازای ها و توّهم آفرینی ها …» (23فروردین 1396) –  در بحثی مستدل با اصلاح طلبان به آن ها می آموزد  که “استحاله رژیم ولایت فقیه” یک توّهم است و باید از آن گذشت. در مقاله ی اخیر اصلاح طلبان نام «آزادی خواهانِ استبدادپذیر» را یدک می کشند.

با مضمونِ افشاگری در مقاله علیه عقب افتاده ترین نیروها و لایه های موجود در حاکمیت می توان موافقت کامل داشت، اما نه با این برداشت که این افشاگری به طور مداوم تنها وظیفه ی حزب طبقه کارگر ایران، حزب توده ایران است که باید به طور متوالی مضمون سرمقاله های ارگان آن را تشکیل دهد؟! این طور نیست؟

اگر می بایستی «با موفقیت سطح نازل آگاهی طبقاتی طبقه کارگر را ارتقا بخشیم؟»، که احزاب کارگری در اروپا در نشست اخیر خود بر ضرورت آن انگشت می گذارند، وظیفه ی دیگری نیز در برابر حزب توده ایران و همه ی توده ای ها وجود ندارد؟ آیا طرح این پرسش که با چه شعار و افشاگری و روشنگری می توان و باید به ارتقای سطح آگاهی طبقاتی در ایران پرداخت، یک پرسش “چپ روانه” است، و یا کوشش برای جستجوی متضادی در جامعه کنونی ایران است که نبرد طبقاتی علیه رژیم دیکتاتوری ولایی را تعمیق می بخشد؟

اگر سرمقاله ی نامه مردم که در سطور پایانی خود به درستی «تضادهای موجود بین مردم با حاکمیتِ “نماینده ی خدا بر زمین” و “اقتصاد سیاسی” ناعادلانه حاکمِ [بخوان سرمایه داری! را] در کشورمان» مطرح می سازد، آیا دچار چپ روی شده است؟ آیا هنگامی که سرمقاله تضادهای برشمرده را به عنوان تضاد طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان یدی و فکری با روبنای نظام (دیکتاتوری “نماینده ی خدا بر زمین”) و با «”اقتصاد سیاسی” ناعادلانه حاکم [سرمایه داری]»، به عنوان تضاد با زیربنای نظام سرمایه داری بنامد، آیا دچار چپ روی شده است؟

پاسخ منفی است! اما به کاربردن اصطلاح های مارکسیستی- توده ای کمک است برای آن که اندیشه به گام بعدی وظیفه و عملکرد حزب طبقه کارگر بیاندیشد! وظیفه ای که در آن کوشش برای ارتقای سطح نازل آگاهی طبقاتی طبقه کارگر در مرکز توجه حزب آن قرار دارد؟! آیا سخن گفتن با “زبان” مارکسیستی- توده ای کمک خواهد بود برای اندیشیدن از منظر منافع طبقه کارگر به نبرد طبقاتی در ایران؟ و یا باید به کار بردن اصطلاح های مارکسیستی- توده ای را یک “چپ روی” ارزیابی نمود؟ (*)

سرمقاله نامه مردم در سطور پایانی، تضاد میان مردم و دیکتاتوری ولایی و تضاد میان منافع مردم و «”اقتصاد سیاسی” ناعادلانه حاکمِ» و «برنامه های اقتصادی نولیبرالی به نفع ثروتمندان» را مطرح می سازد، که به آن اشاره شد. به سخنی دیگر، در حالی که سرمقاله وحدت تضاد عمده [تضاد با شکل دیکتاتوری حاکمیت] و تضاد اصلی [تضاد با “اقتصاد سیاسی” حاکم] را در هستی اجتماعی میهن ما و مردم آن شناخته و مطرح می سازد، شعار ضرورت حل دو تضاد روبنایی و زیربنایی را مطرح نمی کند. از این طریق، وظیفه ی کوشش برای ارتقای سطح آگاهی طبقه کارگر در نبرد طبقاتی «گم می شود» (اط). انگار اندیشه در مرداب نازایی کامل فرو می رود و به جای «گشودن دروازه های ناگشوده» (اط، با پچپچه پاییز)، یک بار دیگر گوشزد می کند که حل تضادها «هیچ گاه از مسیر تعویض رئیس جمهور بر طبق رهنمود “رهبر” و به وسیله ی “اقتصاد صدقه ای” …» نمی گذرد! سخنی که نادرست نیست، اما سقوط است از صغرا و کبراهای طرح شده در سرمقاه ی نامه مردم.

اندیشه ای که قادر به شناخت وحدت تضاد عمده و اصلی در شرایط کنونی در ایران شده است، به عبارت دیگر، اندیشه ی که به این شناخت دست یافته است که شکل دیکتاتوری حاکمیت نظام سرمایه داری و اجرای برنامه نولیبرال در ایران لازم و ملزوم یکدیگرند، به بیان دیگر که همین معنا را می رساند، اندیشه ی که شناخته و درک کرده است که اجرای برنامه ضد مردمی و ضد ملی “خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصادی” در ایران بدون وجود دیکتاتوری ناممکن است، اما به جای طرح شعارگذار انقلابی از دیکتاتوری، خود و خواننده را باز و باز به بحث درباره ی “بازی مهندسی انتخابات” بازمی گرداند و اندیشه را با آن مشغول می کند، به وظیفه ی ارتقای سطح آگاهی طبقاتی طبقه کارگر و دیگر مردم زیر فشار کمک می کند؟! اگر پاسخ منفی است که هست، آن وقت عجیب هم نیست که سرمقاله یکی از «فعالیت های مهم و مشترک نیروهای مترقیِ آزادی خواه را در هفته های آینده، افشا کردن “آزادی خواهان استبدادپذیر”» بپندارد و اعلام کند، ونه تجهیز و سازماندهی طبقه کارگر برای گذار از دیکتاتوری (همانجا، ص 2).

آیا اندیشه ای که قادر به شناخت وحدت تضاد عمده و اصلی در مرحله “انقلاب ملی- دموکراتیک” در ایران نایل شده است، اما به طرح “اقتصاد سیاسی” ملی- دموکراتیک نمی پردازد و آن را به عنوان جایگزین انقلابی برای اقتصاد سیاسی “اسلامی” و “اقتصاد صدقه ای” و نولیبرالِ امپریالیستی مستدل نمی سازد، دچار “راست روی” نمی شود؟

(*) ابوجمال، مبارزه آمریکایی در نوشتار کوتاهی که مضمون آن در بخش خبرهای صفحه توده ای ها انتشار یافت، نشان می دهد که استعمارگران با تحمیل زبان خود به بردگان دزدیده شده و مردم دیگر کشورهای مستعمره، سلطه ی ایدئولوژی خود را برقرار ساختند و آن را به ایدئولوژی حاکم بدل نمودند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *