مقاله شماره: ١٣٩١ / ٤٧ (١٧ اسفند)
واژه راهنما: ارتباط روند مَردُمِش انسان با آزادي- تساوي حقوق زن. نوشتار حاضر پيش از آغاز كار ”توده اي ها“ در فوريه سال ٢٠٠٨ نگاشته شده است.
نقش زن در جامعه در طول تاريخ تنها به بازتوليد زندگى محدود نمى شده است كه همانند نقش مرد در اين زمينه، در ظاهر امر تنها از پاداش روحى و احساسى برخوردار بوده است، بلكه زن همچنين نقش برجستهاى در حيات اقتصادى جامعه ايفا كرده است، بطورى كه مى توان گفت كه بدون نقش اقتصادى زن در جامعه، رشد و تكامل اجتماعى جوامع بشرى قابل تصور نيست. باوجود اين بايد اذعان داشت كه زن در اين هزاران سال از محروميت شديد اقتصادى و همچنين اجتماعى رنج برده و اكنون نيز در وسعتى فراگير رنج مى برد. (نگاه كن به ”قو، خورشيد را انتظار مي كشد“ اسفند ١٣٩١، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1974 كه در آن برداشت زنده ياد احسان طبري در شعر سروده در زندان جمهوري اسلامي در ارتباط با آزادي- تساوي حقوق زن و مرد با روند مردمش انسان تصوير شده است)
تحت شرايط جهانى سازى در خدمت سرمايه مالى امپرياليستى، فشار اقتصادى بر زنان در كشورهاى سرمايهدارى تشديد شده است. زنان، همچنين در كشورهاى پيشرفته سرمايهدارى، آن بخش از جامعه زحمتكش را تشكيل مى دهند كه نخست به بيكارى دچار مى شوند و يا مجبور هستند براى حفظ اشتغال خود شرايط سختتر را بپذيرند، به ساعات كار بيشتر تن دهند و به دستمزدى قليلتر قانع باشند (١).
كار توليدى و خدماتى زن در خانه در طول تاريخ به رايگان به جامعه ارزانى شده و به بالارفتن سطح توليد ناخالص ملى انجاميده است. درعينحال، كار رايگان و بردهگونه زن در خانه، به قول ماركس، «بردهدارى پوشيده» (ايدئولوژى آلمانى) اين برداشت ذهنى را موجب شده است كه گويا ارزش كار زن كمتر از مرد مى باشد. امرى كه موجب نزول جا و مقام زن در جوامع طبقاتى شده است.
برداشت ذهنى درباره گويا كم ارزشتر بودن كار زن نسبت به مرد، به ويژه با گذار از توليد فئودالى در روستا به سرمايهدارى در مراكز توليدى صنعتى، كه با ايجاد جدايى بين محل كار و زندگى همراه بود، تشديد شد و از نظر قانونى نيز در نظام سرمايه دارى تثبيت گشت.
انديشمندان دوران روشنگرى كم ارزشتر بودن كار زن را امرى طبيعى و ناشى از “حق طبيعى“ دو جنس متفاوت اعلام مى كردند كه ريشه در “فلسفه عملى“ ارسطو در يونان قديم درباره “جامعه مدنى“ societas civilis داشت. ارسطو حاكميت مرد را در جامعه امرى هميشگى و ازلى مى پنداشت و “قانونى طبيعى“ قلمداد مى كرد. با اين گذشته تاريخى است كه برداشت ايدئولوژيك درباره نازلتر بودن ارزش كار زن به قوانين جارى نظام سرمايهدارى راه يافت و به امر و نظريه پذيرفته در جامعه تبديل شد. پذيرشى كه در آغاز جنبش كارگرى در قرن نوزدهم و حتى در آغاز در جنبش كمونيستى نزد زحمتكشان نيز هنوز متداول بود.
مبارزه براى برقرارى تساوى حقوق زن و مرد و برافتادن تبعيض جنسى و حاكميت مرد بر زن به يكى از عمدهترين صحنههاى نبرد احزاب كارگرى در قرن نوزدهم تبديل گشت. شخصيتهاى نامدارى همانند كلارا تسكين، روزآ لوكزمبورگ و ديگران در قرن نوزدهم پرچمدار اين مبارزات بودند. به پيشنهاد كلارا تسكين در كنفرانس جهانى زنان در سال ١٩١٠ كه در كپنهاگ (مركز كشور دانمارك) برگزار شد، روز هشتم مارس (١٨ اسفند) بهعنوان “روز جهانى زن“ به تصويب رسيد.
با پيروزى انقلاب اكتبر در سال ١٩١٧ در روسيه تزارى براى اولين بار در تاريخ حق راى و انتخاب شدن و برخودارى كامل و متساوى از حقوق اجتماعى در جهان براى زنان تحقق يافت. اين در حالى است كه براى مثال حق شركت در انتخابات مجلس در كشور سويس، كشور سرمايهدارى پيشرفته اروپايى، نهايتاً در سالهاى ٧٠ قرن بيستم به زنان تفويض گشت(٢).
انقلاب بزرگ بهمن نه تنها نتوانست تساوى حقوق اجتماعى را براى زنان ميهن ما تثبيت سازد، بلكه حتى موقعيت اجتماعى زنان زير فشار ارتجاع حاكم با عقب گردها نيز روبرو شده است. اگرچه در بخش فرهنگى و آموزشى زنان ايران پس از پيروزى انقلاب مواضع پراهميتى را به دست آورده اند، باوجوداين، تبعيض جنسي تشديد شده و حتى دستاوردهاى فرهنگى و آموزشى زنان در جمهورى اسلامى اخيراً به شدت مورد تهديد رژيم سرمايهدارى حاكم قرار گرفته است.
ويژگى خاص شرايط كنونى حاكم بر ايران كه با سوء استفاده از انديشههاى سنتى مذهبى به نقض حقوق اجتماعى زنان ميهن ما انجاميده است، نبايد مانع ديدن ماهيت طبقاتى اين فشارها عليه حقوق اجتماعى زنان در نظام عقبافتاده سرمايهدارى با بقاياى نظام بزرگ زمين دارى در جمهورى اسلامى ايران بشود.
سرمايهدارى جهانى و مدافعان ايرانى آن مى كوشند تبعيض جنسي عليه زنان را در ايران تنها ناشى از وجود سنن و عقايد مذهبى حاكم در جمهورى اسلامى القاء كنند. آنها مى كوشند شكل خشن استفاده ابزارى از سنتها و عقايد مذهبى توسط حاكميت جمهورى اسلامى را در ايران كه در خدمت اِعمال تبعيض جنسي و با هدف پابرجا نگهداشتن حاكميت مردسالارانه به كار گرفته مى شود، به جاى علت تاريخى و طبقاتى اين تبعيض عليه زنان القا كنند. شكل تبعيض را برجسته و پررنگ مى كنند، تا محتوا و مضمون حاكميت سرمايه در پس آن گم شده و شناخته نشود.
در توضیح سه لایه شناخت پدیده مورد بررسی مي توان صحنه و گستره هاي ديگري را نيز از هستي اجتماعي انسان نمونه آورد. ظاهرامر پدیده، در مورد انسان، سطح پسیکولوژیک فردی او، بیان چگونگی برخورد روحی او به مساله ها را نشان می دهد. تندي، عصبي، سطحي و … اين آن سطحي است كه در ”گفتگوهاي تلويزيوني“ Talk-Show در رسانه هاي دسته جمعي امپرياليستي متداول است و به آن samal-Talk نام داده اند؛
برداشت و موضع ”شخصیت“ روحی گروه های اجتماعی كه براي نمونه در نظرسنجي هاي جامعه شناسانه در مورد این یا آن مساله به دست مي آيد، پسیکولوژی گروهی و اجتماعی را مورد بررسی قرار می دهد. اين شيوه علمي ”تئوري شناختِ“ متكي بر منطق صوري، كه ظاهر اندیشه حاكم و ایدئولوژیکی را نزد گروه هاي انساني در جامعه قابل شناخت مي سازد، می تواند در پس مقولات و رفتار و سنت ها و يا در پوشش های مذهبی و … پنهان شده و يا ارایه گردد. این شيوه شناخت اجازه مي دهد مضمون برداشت هاي حاكم نزد گروه هاي اجتماعي در سطح و شكل بروز آن، شناخته شود. مي تواند درد، رنج، سرخوردگي و آرزو … موجود در سطح روحی را در جامعه بروز دهد كه مثلا ناشي از بيكاري، بي خانماني و … افراد است. چنين شناختي اجازه مي دهد ”افکار عمومی“ لحظه در جامعه در اين يا آن موضوع مورد بررسي شناخته شود، بدون آنكه ريشه هاي اقتصادي نارضايي و كمبودها نشان داده و شناخته شود.
دستكاري پسیکولوژی فرد و جامعه که در دوران پسامدرن ایدئولوژی سرمایه داری در انواع شکل های آن به ابزار ایدئولوژیک حفظ هژمونی نظام سرمایه داری تبدیل شده است، خواستار آن است که بررسی های انتقادی را در این سطح به پایان برساند.
با چنين قناعت براي بررسي انتقادي است كه براي نمونه نمي توان ريشه مشترك الویت مطلق گرانه دادن به آزادی های فردی در جامعه سرمايه داري پيشرفته به ويژه در غرب اروپا از يك سو و يا به اندیشه مذهبی و ”شرع“ در كشورهاي ”اسلامي“ از سوي ديگر، كه در ظاهر در تضادي آشتي ناپذير با يكديگر قرار دارند، شناخته شود. شناخته شود كه هر دوي اين ابزارها، به ابزار عليه آزادي ها و حقوق دمكراتيك انسان زحمتكش در جامعه سرمايه داري در هر دوي اين گروه از كشورها بدل گشته اند و در خدمت حفظ حاكميت سرمايه داري در شكل هاي امپرياليستي و همچنين قرون وسطي ”ولايت فقيهي“ آن قرار دارند.
هر دو ابزار فضايي براي بحث و طرح خواست آزادي و حقوق اجتماعي در جامعه باقي نمي گذارند. اگر در جامعه سرمايه داري پيش رفته، حق كار با حقوق كافي براي زندگي، بر خلاف دفاع از حق روابط جنسي آزاد، فضايي براي طرح در رسانه هاي عمومي نمي يابد، حق انتخاب آزاد براي نمونه در ايران، به جرم سياسي با جزاي مرگ تبديل مي شود؛
پيامد همين قناعت فكر انتقادي است كه دفاع از حق تساوی زن را در جامعه سرمايه داري در سطح انتقاد به فشار جنسی به زن محدود مي كند و از طرح استثمار مضاعف نیروی کار زنان سر باز مي زند؛
انتصاب سرشت واپسگرانه حاكميت در جمهوري اسلامي تنها به ظاهر حاکمیت قرون وسطي كه در روابط ”اجتماعي“ آن تبلور مي يابد و مسكوت گذاشتن سرشت واپسگرانه نظام سرمایه داری كه در وجود زيربناي ”اقتصادي“ نظام سرمايه داري ”ولايي“ بروز مي كند، ناشي از همين قناعت فكري تحميل شده به نيروي نو مي باشد.
به عبارت ديگر، محدود نمودن انتقاد به بی حقی کارگران تنها به خواست آزادی های دموکراتیک برای برخورداری از سندیکا و طرح نكردن مساله استثمار نیروی کار، مساله تضاد كار و سرمايه و ضرورت گذار از آن و… نمونه هاي بيشمار ديگري هستند به منظور محدود نمودن بررسي پژوهشگرانه هر پديده، در سطح بررسي پيش از پژوهش ماترياليسم ديالكتيكي آن.
این در حالی است که تنها با طرح مساله مورد بررسی در سطحی که شناخت «ماهیت» روند نبرد طبقاتی را در جامعه نشان می دهد، وظیفه تبلیغی، ترویجی و آموزشی عملکرد و پراتيك انقلابی به سطح مارکسیست- توده ای، به سطح «ايجاد پيوند ميان وظيفه دموكراتيك و سوسياليستي» (ف م جوانشير، ”سيماي مردمي حزب توده ايران“) ارتقا مي يابد. ارايه «ماهیتِ» اندیشه آگاهانه، علمی و انقلابی را كه هر نویسنده بایستی با «عصاره» خود بیان کند، تنها در سطح برداشت ماتریالیسم تاریخی مبتنی بر دیالکتیک ماتریالیستی می تواند وظیفه کار تبلیغی- ترویجی- آموزشی نيروي نو را در والاترين سطح ممكن سازد. (به نقل از نوشتار منتشر نشده ”ديالكتيك شعرهاي زندان طبري“، اضافه شد)
تساوى حقوق زن و مرد در ماركسيسم، ريشه در تعريف و برداشت ماركس از كار اجتماعى دارد.
فمينيسم ماركسيستى ريشه در انتقاد ماركس به نظام اقتصادى- اجتماعى سرمايهدارى دارد. تبعيض و حقكشى مردسالارانه در جامعه امروزى عليه زن از پايه و اساس اقتصادى نظام سرمايهدارى نتيجه مى شود. پايه و اساسى كه از گذشته مردسالارى در نظام بردهدارى و فئوداليته نيز برخودار بوده و به كمك آن كه در سنن و اعتقادات مذهبى وغيره تثبيت شدهاست، تداوم برترى جويانه جنسى را توسط مرد در سرمايهدارى توجيه مى كند.
فمينيسم غيرماركسيستى (٣)، به ماركس انتقاد مى كند كه او گويا انتقاد خود از نظام سرمايهدارى را به انتقاد به اقتصاد محدود ساخته و تنها به بررسى كار ، استثمار و روابط توليدى- توليد كالا مى پردازد. گويا فقدان برخورد مستقيم به وضع ويژه زنان در مطبوعات كلاسيك ماركسيستى انتقاد منتقدين را مستدل مى سازد. اين ادعايى بى پايه و اساس بوده و ناشى از بى اطلاعى منتقدين مى باشد.
“دانگا ويليزيز“ (٤) در رسالهاى با نشان دادن انديشه تئوريك و فلسفى دفاع از تساوى حقوق زن به مثابه انسان عضو همطراز جامعه بشرى در نظريات ماركس و انگلس، به اين انتقاد ناروا پاسخ مى دهد كه گويا ماركسيسم حرفى درباره «حاكميت مردسالارانه بر زن» (همانجا ص ١٦٥) براى گفتن ندارد.
برخلاف وضع، موقعيت و منزلت همطراز و حتى برجسته زن در گروه و خانواده انسانها در دهها هزار سال طول دوران اوليه جامعه بشرى (طبري آن را در ”درباره انسان و جامعه انساني“، «همبود نخستين» ناميده است- اضافه شد) كه به دوران مادرسالاري معروف است، سيماى اجتماعى زن در دوران روشنگرى را انديشمندان سرمايه دارى دوران طلوع (ازجمله ژان ژاك روسو) به كمك “حق طبيعى“ تعريف مى كردند. زمينه فكرى- فرهنگى براى نظريه خود را اين انديشمندان از شرايط حاكم بر نظام بردهدارى و فئوداليسم استخراج مى نمودند. به نظر آنان، سيماى اجتماعى انسان از “دوطبيعت“ متفاوت برخوردار بود. يكى طبيعت “احساسى- بيولوژيك“، كه ويژگى طبيعت زن و ديگرى “روحى- معنوى“ كه گويا طبيعت مرد را تشكيل مى دهد. ويليزيز اين برداشت انديشمندان دوران طلوع سرمايهدارى را ناشى از «جداسازى مكانيكى انسان از طبيعت خارجى» و در برابر هم قراردادن آن دو مى داند كه اجباراً مى بايستى به «تقسيم طبيعت انسانى به “دو طبيعت“ منجر گردد. اين برداشت بيولوژيك- آنتروپولولوژيكى از طبيعتٍ انسان زمينه تئورى براى وضع قوانين (در نظام سرمايهدارى) شد.» (ص ١٦٦)
زنده ياد احسان طبري در اثرش ”درباره انسان و جامعه انساني“ كه براي اولين بار همزمان با برگزاري ششمين كنگره حزب توده ايران (بهمن ١٣٩١) انتشار يافت، اين موضع ماركسيستي- توده اي را در بخش ”جامعه به عنوان يكي از مقولات عمده وجود“ با زيباترين و روان ترين نثر، با «دست افزاري» (ا ط) شايسته براي «ذهن بلند» خود بر مي شمرد و مطالعه آن را به لذتي بي همتا بدل مي سازد. (اضافه شد)
جداسازى مكانيكى انسان از طبيعت خارجى و در برابر هم قراردادن آن دو، ريشه در انديشه ذهنگرايانه “خلق“شدن انسان فاقد گذشته تاريخى دارد. جدايى ذهن و عين، سوبژكت از ابژكت و بطور عام برداشت دوآليستى در فلسفه ايدهآليستى پايه و اساس غيرعلمى پذيرش چنين جدايى در شخصيت انسان مى باشد. شخصيتى كه به برداشت ماركسيستى، از سه لحظه جدايى ناپذير بيو- پسيكو- سوسيال تشكيل مى شود (٥a). تنيدگى و بهمپيوستگى اين سه جانب و لحظه هستى و شخصيت انسان، هم در رشد آنتروپولوژيكى گونه انسان و هم در بروز شخصيت آونتولوژيكى هر انسان و انديويديوم، جدايى ناپذير است. شناخت و درك شخصيت و مضمون هستى گونه انسانى و همچنين هر انسان مشخص تنها از طريق شناخت و درك توامان اين سه وجه و لحظه هستى به مثابه وحدتى مونيستى و يك پارچه ممكن مى گردد. جداسازى و در برابر هم قرار دادن سه وجه و جنبه و لحظه بدنى و روحى و اجتماعى شخصيت انسان در انديشه ايدهآليستى فاقد پايه و ارتباط علت و معلولى بوده و به عبارت ديگر برداشتى غيرعلمى است.
برداشت يكسويه بيولوژيك- آنتروپولوژيكى از طبيعت انسان، انسان را در موقعيت اجتماعى او، يعنى در رابطه با فعاليت توليدى او مورد بررسى قرار نمى دهد، بلكه انسان اوليه را موجودى غيراجتماعى و منفرد، انديوديوم خلق شده (٥) و بدون تاريخ گذشته مى پندارد كه برپايه قابليتهاى طبيعى خود، براى مثال قدرت بدنى، از تفاوتهاى “طبيعى“ برخوردار است. با چنين برداشتى، پذيرش مردسالارى خود را به مثابه امرى “طبيعى“ مى نماياند و گويا به اثبات مى رساند.
در انديشه ماركس موقعيت اجتماعى انسان برپايه «قابليت» كاركردن كه امرى انتزاعى بوده و برپايه امكانات بدنى و ويژگى هاى جنسي و توانايى هاى فردى و غيره قرار دارد، تعيين نمى شود. امرى كه اجباراً با تكيه به تفاوتهاى فردى، به عبارت ديگر برپايه ذات اونتولوژيكى هر انديويديوم به ايجاد “حق طبيعى“ براى جنس مرد و توجيه مردسالارى در نظريات انديشمندان دوران رنسانس منجر شده است. تداوم انديشه “حق طبيعى“ در خدمت تبعيض اجتماعى عليه زن، نهايتاً به انديشه داروينيسم اجتماعى مى انجامد كه ايدئولوژى فاشيستى تفوق و برترى “ابرمرد“ و “نژاد برتر“ را توجيه مى كند.
دومينيكو لوزوردو، فيلسوف ماركسيست معاصر ايتاليايى، در رسالهاى در ارتباط با مسئله ملى و ناسيوناليسم برداشت ارسطو را در فلسفه اجتماعى او از جامعه كه در آن براى مرد حق ويژه “طبيعى“ و ارج و منزلت خاص قائل مى شود، درحالى كه موقعيت زن (و بردگان) را موقعيتى تحقير شده و نازل مى داند، از جهت تضادِ اين برداشت با ارج و مقام انسان، همانند نظريات ناسيونال- شوينيستى و فاشيستى- نژادپرستانه دانسته و براى هر دو يك ريشه قائل است و آن ها را همريشه ارزيابى مى كند. او مفهوم “حق طبيعى“ مورد نظر ارسطو را همانقدر فاقد خصلت جهانى و عام مى داند، كه مواضع ناسيونال- شوينيستى و نژادپرستانه را چنين ارزيابى مى كند (٦).
اين درحالى است كه نزد ماركس، طبيعت و انسان جدايى ناپذيرند و وحدتى را تشكيل مى دهند. وحدت ذهن و عين، سوبژكت و ابژكت در انديشه ماركسيستى انسان را موجودى اجتماعى مى داند كه «بى واسطه از طبيعت» (نوشتههاى فلسفى) برخاسته است. «در چنين رابطهِ گونه انسان با منشاء طبيعى خود، همان رابطه طبيعى اى نهفته است كه بى واسطه بين انسان [با انسان ديگر بهمثابه جزئي از طبيعت]، نهفته است.» (كليات ماركس انگلس، جلد يك تكميلى، ص ٥٣٥)
تفاوت بين انسان تاريخى، از گذشته ماقبل انسانى او، در اين واقعيت نهفته است كه انسان به مفهوم عام و از نظر جنسى خنثى، براى تامين نيازهاى خود به توليد و بازتوليد مواهب مى پردازد، درحالى كه حيوان براى تامين همين نيازها تنها به جستجو در طبيعت مشغول است. تفاوت جنسى در روند فوق نه نزد انسان و نه نزد حيوان دخالت دارد. در روند توليد و بازتوليد زندگى و نيازهاى خود، يعنى در روند “كار“ و “توليد اجتماعىِ“ مواهب مورد نياز خود، انسان تحت شرايط متساوى اجتماعى قرار دارد.
تاكيد مى شود: در انديشه ماركسيستى، انسان به مفهوم عام آن، در روند كار و توليد اجتماعى شركت دارد. مفهومى كه از نظر جنسي، موضعى خنثى دارد. انسانى كه بى واسطه از طبيعت برخاسته است، در روند دادوستد خود با طبيعت و در تقسيم طبيعى كار اجتماعى، هستى اجتماعى جامعه بشرى را سازمان مى دهد.
تنها با توجه به برداشت ماركس از مفهوم كار و توليد اجتماعى است كه مى توان نادرستى تعريف بيولوژيكى “حق طبيعى“ مردسالارى در انديشه حاكم بر جامعه سرمايهدارى را به اثبات رساند و نارسايى تاريخى مفهوم انتزاعى “آزادى [ليبرالى] زن“ را در جنبش فمينيستى غيرماركسيستى در جامعه سرمايهدارى نشان داد و بر آن غلبه نمود و تساوى حقوق واقعى زن را مستدل ساخت.
همانطور كه بيان شد، ماركس و انگلس در پراتيك و عملكرد اجتماعى، نقطه آغاز هستى انسانى و جدايى آن را از گذشته ماقبل انسانى كشف و اعلام مى دارند. روندى كه به نظر ويليزيز نزد گروهها و خانوادهها و به مفهومى عامتر، در «همبود نخستين» جريان دارد، بدون آنكه در ارتباط با جنسيت انسان قرار داشته باشد. «نقش زن در رابطه با طبيعت تنها از طريق شركت او در كار توليدى اجتماعى تعيين مى شد.» (ويليزيز، همانجا ص ١٦٩)
تقسيم طبيعى نقش زن و مرد در رابطه جنسي، پيش شرط بازتوليد حيات گونه انسان و تقسيم طبيعى در كار و توليد اجتماعى پيششرط بازتوليد شرايط ادامه حيات و هستى گونه انسان است. در چنين دورانى قرار داشتن زن و مادر در كانون خانواده امرى طبيعى و وجود نظام “مادرسالارى“ نتيجه “طبيعى“ دورانى است كه در آن هنوز مالكيت فردى مفهوم نبوده و وجود نداشته است.
تنها با رشد نيروهاى مولده و همراه با آن ايجاد مالكيت فردى و نهايتاً ايجاد شدن جامعه طبقاتى، شرايط فقدان تساوى حقوق اجتماعى زن و مرد و تبعيض جنسى عليه زن در گذشته تاريخى ايجاد مى شود. «تا زمانى كه كار در ذات طبيعى خود چيز قابل تعويض» (ويلزيز، ص١٧٣) نيست، يعنى به كالا تبديل نشده است، كار اجتماعى زن، ارزش اجتماعى مشابهى با كار مرد دارد. با رشد نيروهاى مولده، شرايط عينى و ذهنى حاكم شدن و سلطه منافع فردى بر منافع جمع به وجود مى آيد. «به نظر ماركس [در روند] رشد بازده توليد كار اجتماعى، شرايط ذهنى براى برقرارى حاكميت از اين طريق ايجاد مى شود كه انسان به ويژگى هايى دست مى يابد كه براى او با ايجاد شدن خصوصيات فردى همراه هستند و از اين طريق به نابودى شيوه توليد كمونيستى اوليه منجر مى گردند. استقلال “فرد“ مى تواند از طريق “مبادله“ اضافهتوليد ايجاد شود.» (همانجا، ص ١٧٥) شرايط جدايى كار فكرى و بدنى، لذت بردن و كاركردن، توليد و مصرف به وجود مى آيد. بردهدارى كه در ابتدا بردهدارى پوشيده خانگى است و در آن كار زن و كودكان در اختيار مرد قرار مى گيرد، از ديدگاه تاريخى اولين اشكال حاكميت را تشكيل مى دهد. «… بردهدارى خانگى كه البته در آغاز بسيار ساده و پوشيده است، اولين شكل مالكيت را تشكيل مى دهد … كه همان در اختيار داشتن و مالك نيروى كار غير بودن است.» (كليات ماركس انگلس، جلد ٣، ص ٣٢- به نقل از ويليزيز ص ١٧٦).
در طول تاريخ، كار رايگان زن در خانه نه تنها در محاسبه توليد ناخالص ملى به حساب نيامد، بلكه اضافه بر آن، اين برداشت را القا كرد كه كار رايگان زن در خانه بطور كلى، كارى با مضمونى كم ارزشتر از كار توليدى مرد مى باشد. با تثبيت قانونى چنين برداشتى در قرارداد اجتماعى در نظام سرمايهدارى، ازجمله پذيرش نقش مرد به مثابه رئيس خانواده، كم ارزشتر بودن كار زن حتى در مراكز توليدى در نظام سرمايهدارى نيز قابل توجيه شد و تاكنون در همه جوامع سرمايهدارى، ازجمله در پيشرفتهترين و دمكراتيك ترين آنان نيز در سطح عرف و قانون تثبيت شده است و يكى از عمدهترين آماج نبردهاى اجتماعى سازمانهاى دمكراتيك زنان در اين كشورها را تشكيل مى دهد.
هشتم مارس، روز جهانى زنان
جنبش زنان ايران براى دستيابى به حقوق اجتماعى كه در سطوح مختلف در دوران سلطنت قاجاريه بروز كرده و در جريان جنبش تنباكو و انقلاب مشروطه و به ويژه به دنبال پيروزى انقلاب اكتبر در روسيه رشد كرده بود، از تاريخى قريب به دو قرن برخوردار است. جنبش دمكراتيك زنان ايران يكى از بخش هاى چشمگير و پرتوان مبارزات توده اى در ايران پس از پايه گذارى حزب توده ايران بوده است. نقش شخصيت هاى برجسته توده اى، ازجمله مريم فيروز در اين مبارزات نقشى فراموش نشدنى و سرمشق مبارزات كنونى زنان ميهن ما است. جنبش زنان ميهن ما اما اكنون از وحدت ضرورى برخوردار نيست. بررسى علل آن و ارايه نظر و يا پيشنهاد براى ايجاد وحدت در جنبش زنان هدف سطور فعلى نيست. باوجوداين، ضرورت چنين وحدتى بشدت به چشم مى خورد كه اما نياز به وجود زمينه نظرى لازم دارد. شايد نكات بالا بتوانند پايه بحثى را براى چنين وحدت عمل ارايه دهند. درعين حال كمكى باشند براى ممانعت از استفاده ابزارى از حقوق زنان و انحراف آن به منظور ابزار تثبيت شرايط حاكم بر ايران از يكسو و همچنين استفاده امپرياليسم جهانى براى به كارگيرى جنبش زنان در خدمت اهداف خود در ايران از سوى ديگر.
جريانهاى راست در ايران و همچنين در خارج از كشور و به ويژه مقيم ايالات متحده آمريكا با در اختيار داشتن دستگاه عظيم تلويزيون صداى آمريكا مى كوشند با برنامههاى روزانه در چند ساعت با استفاده از شرايط خفقان حاكم بر فضاى اجتماعى جمهورى اسلامى پرچم مبارزه براى حفظ ازجمله حقوق زنان را به دست گيرند! اين در حالى است كه توجه به خصلت دمكراتيك جنبش زنان كه تفاوت ماهوى دارد با برداشت ليبرالى از آزادى، امكان شناخت كوشش ارتجاع براى استفاده ابزارى از جنبش زنان را به وجود مى آورد.
مبارزات جنبش هاى فمينيستى تا آنجا كه مبارزه براى تثبيت حقوق اجتماعى- قانونى زنان، رفع تبعيض جنسي و برقرارى تساوى حقوق مدنى زن و مرد در جامعه سرمايهدارى است، مبارزهاى دمكراتيك است. اشتراك نظر جنبش فميميستى ماركسيستى و غيرماركسيستى در مبارزه مشترك عليه تبعيض جنسي و محروميتهاى اجتماعى در جامعه سرمايهدارى براى زنان از ماهيت و مضمون دمكراتيك اين حقوق نتيجه مى شود. در اين مبارزات برداشت ليبرالى از تساوى حقوق زنان كه عمدتاً در سطح ظاهر و آزادى هاى جنسى باقى مى ماند، جايى نمى يابد. مضمون ليبرالى از آزادى زنان از اينرو يكسويه و متضاد است، زيرا آزادى اقتصادى زن در جامعه سرمايه دارى هدف آن نيست.
مضمون آزادى ليبرالى، آزادى رقابت، آزادى قانون جنگل است. درست تحت تاثير شرايط حاكم بر نظام سرمايهدارى و برقرارى آزادى هاى ليبرالى است كه زن، همانطور كه پيشتر نشان داده شد، به اسيرى در چنگال تبعيض جنسى در روند توليد گرفتار و نهايتاً در كليت هستى اجتماعى به بند كشيده مى شود.
تعميق مبارزات جنبشهاى فمينيستى به منظور دستيابى به برابرى و تساوى حقوق اقتصادى واقعى براى زنان در جامعه، نهايتاً در جهت هموار سازى راه تحولات بنيادى در نظام سرمايهدارى عمل مى كند و در عين حال امكان استفاده ابزارى از جنبش زنان را از ارتجاع داخلى و جهانى سلب مى سازد (٧).
١- خانم آمنه كبريايي در ميزگردى كه توسط نشريه نقدنو برگزار شد (نقدنو شماره ١١، اسفند ٨٤- فروردين ٨٥) با نشان دادن «تبعات» اجراي نسخه نوليبرال «جهانى سازي» در بخش سرپرستي بهداشتي- درماني مردم، يعني «خصوصى سازي بيمارستان ها»، در مورد وضع پرستاران زن و ديگر پرسنل نكاتي را برمى شمرد. ازجمله طولاني شدن ساعات كار (از ١٧٢ به ١٩٢ ساعت در ماه)، شيفتهاي ١٨ تا ٢٤ ساعته، «چكليست» براي تعيين سطح دستمزد. خانم مريم محسني در مورد خارج ساختن كارگاههاي كوچكتر از ١٠ نفر از شمول قانون كار سخن مى راند كه ٩٠% كارگاهها و بنگاههاي خدماتي كشور را تشكيل مى دهند، كه «به ضرر زنان كارگر و كارمند بوده» و تصريح مى كند كه «بدبختترين قربانيان اين اقدام بيشتر زنان (كارگر) هستند».
وضع زحمتكشان در كشورهاى پيشرفته سرمايهدارى نيز زير فشار سياست جهانى سازى بر همين منوال است. درحالى رشد نقدينگى در اين كشورها رشدى ٣٠ درصدى در سال نشان مى دهد، قريب به ٣٠ درصد مردم در آلمان در زير مرز فقر زندگى مى كنند. در سال ٢٠٠٧ دو و نيم مليون كودك در اين كشور در شرايط فقر قرار داشتند كه بخش عمده آنان فرزندان زنان مجرد مى باشند.
٢- جياشه مى نويسد، در «آغاز جنگ جهانى اول در اروپا انتخابات عمومى برپايه آراى نسبى هنوز وجود ندارد. نه در ايتاليا و نه در كشورهاى به اصطلاح ليبرال مانند انگلستان و فرانسه. تنها در برخى از كشورهاى اروپايى در سال ١٩١٩-١٩١٨ حق انتخاب براى مردان تصويب شده بود.» – ولاديميره جياشه Vladimiro Giacche`، “كدام دمكراسى“ دفاتر ماركسيستى آلمان ٠٦ر٥، ص ٢٠
٣- فمينيسم غيرماركسيستى را مى توان در دو بخش عمده مشاهده كرد. يكى فمينيسم ليبرالى كه مدافع نظام سرمايهدارى بوده و نتيجتاً مضمونى محدود دارد. اهداف اين جريان ليبرالى در جنبش زنان عمدتاً در آزادى هاى جنسى زنان و ظواهر پوششى و غيره خلاصه مى شود. موضع شديداً ضدماركسيستى و ضدتودهاى، از ويژگى هاى چنين جريانى است. اين جريان در مبارزات كنونى زنان ايران عليه تبعيض اجتماعى عمداً توسط جريانهاى راست خارج از كشور، ازجمله در آمريكا، نمايندگى مى شود.
برخلاف اين جريان، بخش دمكراتيك جنبش زنان در ايران متمركز است و در مبارزات آن ازجمله تبعيضات اقتصادى عليه زنان نقش عمدهاى ايفا مى كند. برطرف ساختن تبعيضات “قانونى“ و سنتى- مذهبى يكى ديگر از زمينههاى عمده مبارزاتى زنان ايرانى را تشكيل مى دهد.
بحث درباره تئورى اجتماعى درباره جايگاه بخش دمكراتيك جنبش زنان در اقشار و طبقات اجتماعى، بحث داغى را در محافل اجتماعى- علمى ازجمله در كشورهاى پيشرفته سرمايهدارى ايفا كرده و مى كند. در كنار موضع ماركسيستى كه در متن مقاله فعلى به آن پرداخته شد، برخى از نظريهپرازان و متفكرين در اين كشورها، جنبش زنان را همانند جنبش جوانان، دانشجويان و …، جنبشى ناشى از شرايط حاكم بر نظام سرمايهدارى دوران افول مى دانند. تحت تاثير اين شرايط، تضادهاى غيرقابل حل در نظام سرمايهدارى، ازجمله تضاد تبعيض جنسي، ناشى از زوال و انحطاط فرهنگى نظام سرمايهدارى است. نظريه “جامعه يكبعدى“ (هربرت ماركوزه) نمونه اى از اين تئورى اجتماعى مى باشد. لئو كفلر Leo Kofler انديشمند اتريشى، حاملان جنبشهاى اجتماعى اين دوران انحطاط نظام سرمايهدارى دوران افول را “نخبگان ترقى خواه“ مى نامد كه براى تحقق جامعه هومانيستى سوسياليستى مى كوشند. در ارتباط با جنبش سال «٦٨» در جهان، اين انديشمند ماركسيست، اين جنبشها را “خميرمايه“ جنبش تساوى حقوق و آزادى خواهى ترقى خواهانه در نظام منحط دروان افول سرمايهدارى مى داند. جنبش دمكراتيك غيرماركسيستى فمينيستى در كشورهاى اروپايى، پس از پايانيافتن جنبش «٦٨»، از بقاياى آن بوجود آمد.
٤- Danga Vileisis: Klasse und Geschlechtsordnung: Das Verhältnis von Marxismus und Feminismud در كتاب Kommunistisches Mnifest passe – Marxismus im 21. Jahrhundert انتشارات Pahl-Rugenstein 1999
٥a- “ه پ برنر“ H. P. Brener، روانشناس و فيلسوف معاصر آلمانى ريشه پايگاه بيولوژيك، روانى و اجتماعى شخصيت انسان را برپايه نظريه اسلوبشناسى علمى- فلسفى- تاريخى مورد بررسى قرار داده است و آن را بهمثابه يك واحد ديالكتيكى كه همزمان در طول تكامل خانواده گونه انسان رشد و عمل كرده، ارزيابى مى كند. او در كتاب “تئورى ماركسيستى شخصيت و انسان بهمثابه واحد بيو- پسيكو- سوسيال“ (٢٠٠٢، نشر Paul-Rugenstein آلمان) مى نويسد: «نزد ماركس، ديالكتيك بيولوژيك و جامعهشناختى در رشد انسان، بهمفهوم رشدى درجه بندى شده از نظر زمانى و يا تعقلى- ساختارى نيست كه يكى پس از ديگرى تحقق يافته باشد، بلكه رابطه و نسبت توامانى است كه از ابتداى رشد و تكامل خانواده گونه انسان، وجود داشته است. جنبه اجتماعى، چنانكه مورد نظر فرويد است، بهمفهوم تاثيرى خارجى بر جنبه بيولوژيك نيست. جنبه بيولوژيك، مستقل از جنبه اجتماى نيست، و بخش روانشناختى نيز تنها حلقه واسطهاى كه آن دو واحد ديگر را مى پوشاند، به شمار نمى رود.» (صفحه ٣٩)
٥- در مسيحيت خداوند پس از خلق آدم، حوا را از دنده دوازدهم آدم مى سازد.
٦- لوزوردو براى شخصيت و حرمت انسان مضمونى اونيورزآل universal و جهانى و همگانى و عام و لذا از نظر جنسى خنثى قائل است و آن را مترادف با مفهوم ناسيونال و ملى مى داند كه همچنين ارزشى جهانى است. احترام به مليت خود و ارج داشتن خصوصيات ملى، زبان، اداب و رسوم و غيره همسو و سازگار است با ارج داشتن خصوصيات ملى خلقهاى ديگر. درحالى كه تحقير خلق هاى ديگر و بى حرمتى به آن ها نه تنها موضعى در تضاد با مضمون جهانى مفهوم ملت و همچنين انسان است، بلكه موضعى شوينيستى و ضدبشرى است. انديشه و ايدئولوژى “خلق برتر“ از قابليت جهانى شدن برخوردار نيست. «ملت برتر و آقا تنها زمانى مى تواند وجود داشته باشد، زمانى كه خلقهاى نازلتر و برده نيز وجود داشته باشند. همين ارزيابى را بايد از “خلق برگزيده شده“ داشت كه عبارت مورد علاقه بوش جوان (رئيس جمهورى كنونى ايالات متحده آمريكا) است كه اين دگم را اعلام داشته است: “ملت ما از طرف خداوند برگزيده شده است براى اجراى اين وظيفه تاريخى كه الگويى براى جهان باشد.“ اين صدايى منفرد نيست. به كلينتون گوش فرادهيم: آمريكا “بايد به رهبرى خود بر جهان ادامه دهد … ميسيون Mission (وظيفه مذهبى) ما از نظر زمانى محدود نيست.“ و بوش پدر: “من در آمريكا ملت رهبر را مى بينم، تنها ملتِ داراى نقش ويژه در اين جهان.“ و بالاخره كيسينجر: “وظيفه رهبرى جهان را بهعهده داشتن، خصلت USA و ارزشهاى آن است.“ …».
لوزوردو در ادامه مى نويسد “خلق برگزيده شده“ نيز كاتگوريى نيست كه بتواند جهانى شود.» تنها يك خلق است كه براى رهبرى جهان برگزيده شده است . نبايد حيران ماند كه اين انديشه چرا به «برخوردهاى انفجارى» انجاميده است. براى درك ريشه برخوردها بايد اين نظر بوش را با جمله معروف هيتلر مقايسه كرد: «نمى تواند دو ملت برگزيده وجود داشته باشد. ما ملت خداوند هستيم.» (Prof. Dr. Domenico Losurdo ، wider den Mythos vom deutschen Sonderweg در دفاتر ماركسيستى – آلمان – شماره يك سال ٢٠٠٨)
٧- جامعهشناسى تجربى بورژوازى زمينه تئوريك مبارزات جنبشهاى فمينيستى غيرماركسيستى و ليبرالى را تشكيل مى دهد. به نظر اين تئورى جنبش زنان از نوع “جنبشهاى مدنى غيردولتى“ است. (نگاه كن به ”حقوق زنان، حقوقي دمكراتيك است“http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1979). اين تئورى عملكرد و مبارزات اجتماعى اين سازمانها را مطلقگرانه بر «عمل و پراكسيس» استوار را مىداند. اين نظريه آزادى هاى صورى، ازجمله آزادى جنسى را مطلقگرايانه و جدا از كليت هستى اجتماعى زنان مطرح ساخته و دنبال مى كند. مبارزه براى تساوى حقوق جنسى زنان و مردان، ازجمله “آزادى جنسى“، نقش بزرگى در دستيابى به تساوى حقوق زنان در جامعه سرمايهدارى ايفا كرده و مى كند، اقدام نادرست، جدا سازى اين خواست از حقوق دمكراتيك و اقتصادى در مبارزات اجتماعى است.
علت بن بست بودن مبارزات جنبشهاى ليبرالى و غيرماركسيستى زنان در جامعه سرمايه دارى ريشه در همين جداسازى خواست ها “جنسى“ در برابر خواست هاى اقتصادى زنان و مطلق سازى آن ها در جامعه طبقاتى دارد. چنين برداشتى امكان شناخت كليت هستى اجتماعى- اقتصادى زنان را در جامعه طبقاتى ازبين مى برد.
بدينترتيب، محدود ساختن اسلوبي شناخت پديدهها تنها به بررسي ظاهر پديدهِ «پراكسيس فعاليت زنان» و تبديل اين ظاهرامر به مضمون پديده جنبش زنان، ضرورتاً از درك مضمون و خصلت اجتماعي حقوق زنان كه خصلتي تاريخي و مشخص است، باز مى ماند. براى مثال مسائل مشخص جنبش زنان در ايران كه در زيرنويس ١ مطرح شد، در بحثهاى خارج از كشور و تلويزيونهايى كه روزانه چندين ساعت برنامه براى زنان پخش مى كنند، بازتابى نمى يابد و مطرح نمى شود.
جنبش دمكراتيك زنان و تشكلهاى آن در زمره سازمانهاى دمكراتيك قرارداشته (جوانان، دانشجويان و …) كه در جوار سازمانهاى صنفى (سنديكا، شورا) و احزاب سياسى كه سازمانهاى طبقاتى را در جامعه تشكيل مى دهند، از وظايف پراهميت برخوردار هستند. سازمانهاى دمكراتيك زنان، جوانان و دانشجويان در كنار احزاب طبقات اجتماعى نيروهاى شركت كننده در نبردهاى اجتماعى را تشكيل مى دهند و مى توانند در لحظاتى نقش تعيين كننده ايفا سازند. براى مثال خواست تساوى حقوق بين زن و مرد در دوران كنونى (و همچنين جنبش دانشجويى براى دستيابى به آزادى هاى قانونى در كنار جنبش صنفى زحمتكشان)، موقعيت مركزى و ويژهاى را براى سازمانهاى دمكراتيك زنان در ايران براى تغييرات اجتماعى ايجاد كرده است.
“سازمانهاى مدنى غيردولتى“ NGO انديشه نو و به ظاهر “چپى“ است كه گويا مى تواند وظايف نوسازى هستى اجتماعى را به عهده گيرد، به شرط آنكه براى كليه بخشهاى حيات اجتماعى به وجود آمده و عمل كند. اين نظريه نظريه قالب در جنبش فمينيستي غيرماركسيستي ايراني و غيرايراني است. آن ها مي كوشند آن را به عنوان سازمان «مدرن» تبليغ و در برابر نظريات ماركسيستي طرح سازند. نگاه كن به http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/1979
برخلاف اين برداشت پسامدرن از “سازمانهاى مدنى“ و وظايف غيرواقع بينانه براى آنها، چپ انقلابى اين سازمانها، ازجمله سازمانهاى زنان را “سازمانهاى دمكراتيك“ ارزيابى مى كند كه در جوار سازمانهاى صنفى- سنديكايى- شورايى و احزاب سياسى كه سازمانهاى طبقاتى را در جامعه تشكيل مى دهند، از وظايف پراهميت برخوردار هستند. سازمانهاى دمكراتيك، مثلاً زنان، جوانان و دانشجويان وغيره، نيروهاى اجتماعى با پايگاه اجتماعى وسيع هستند كه مى توانند در لحظاتى نقش تعيين كننده در مبارزات اجتماعى ايفا كنند. براى مثال خواست تساوى حقوق بين زن و مرد در دوران كنونى در جهان سرمايهدارى، موقعيت مركزى و ويژهاى را براى سازمانهاى دمكراتيك زنان ايجاد كرده است. موقعيتى كه از طريق تعميق خواست اين سازمانها براى تساوى حقوقى زن و مرد در پروسه اشتغال زنان از كيفيت واقعى دمكراتيك برخوردار است.