دکتر صولت نگی، برگردان: آمادور نویدی
مارکس، مسئله جهود و فلسطین
مارکس، جودائیسم و فلسطین
گرچه بهاصطلاح گفته میشود که جنگ تراوا(Trojan) بهخاطر شهوت و زیبایی ملکه هلن(Helen) ُرخ داد، اما انگیزه اصلی، انحصار مسیرهای تجاری بود. لائوکون(Laocoon)، کشیشیی که به سربازان اسب چوبی(تراوا)هشدار داد که تراوای یونانیها را در شهر نگذارند، توسط دو مار دریایی کشته شد، که از طرف خدایان یونانی جهت مجازات وی فرستاده شدند.
مارکس «در مورد مسئله جهود»، به طعنه از کاپیتان همیلتون(Captain Hamilton) نام میبرد و «عابد و آزاده سیاسی مقیم نیوانگلند(آمریکا)» را بهشکلی استعاری با لائوکون تشبیه میکند. ازنطر مارکس، آمریکاییها، جهت فرار از دست پولپرستی(ثروتاندوزی) هیچ تلاشی نمیکند و با خوشحالی خودشانرا تسلیم کرده اند که توسط مارهای آن با فشار خُرد شوند. «خدایی که آنها آنرا ستایش میکنند، پولپرستی(ثروتاندوزی) است… زندگی برای آنها چیزی بیش از سهام بورس نیست.» پولپرستی از ویژگیهای جهودهای هر دورانی است.
«پایه و اساس سکولار جودائیسم چیست؟
مارکس میگوید: نیازهای عملی، سود شخصی».
«مذهب اینجهانی جهودها چیست؟
هاکسترینگ (Huckstering) […] پول، خدای حسود اسرائیلست، که هیچ خدای دیگری در برابر آن قرار نمیگیرد. پول، تمام خدایان آدم را تحقیر میکند– و آنها را به کالا تبدیل میسازد.[…] خدای واقعی جهود، سهام بورس است. خدای جهود فقط یک سهام بورس خیالی است[…] ملیت واهی(chimerical) جهود، ملیت یک سوداگر، و بطور کلی، آدم پول است».
مرض انباشت (سرمایه) و ایجاد ثروت بهتنهایی مختص به جهودها نیست. الگوی کلاسیک شایلاک(Shylock) منسوب به جهودها و محدود به یک فرقه باقینمانده، بلکه بر ُکل دنیا، مانند مارهایی که گلوی لائوکون را خفه کردند، چیره شده است.
مارکس اضافه میکند:
«در آمریکای شمالی، چیرگی استفاده عملی جودائیسم بر دنیای مسیحیت، بیانی غیرمبهم و عادی کسب کرده و به این نتیجه رسیده که موعظه خود انجیل(Gospel) و خدمت کیشیش مسیحی به کالای تجارت تبدیل شده است.» چنانچه تجار ورشکسته شوند، آنها هم دقیقا مانند واعظان انجیل، از انجیل بهعنوان کالایی جهت کسب پول، استفاده میکنند و انجیل را فقط جهت کسب پول میفروشند تا به تجارت برگردند.
نهاد(entity) اسرائیل، انباشت و ایجاد سرمایه را بهگونهای ادغام کرده است که فرق بین مذهب، نژاد، و ملت معلوم نیست. آیا میتوان قلمروی بدون مرز، و قانون اساسی، که جمعیت بزرگ بومیاش را نسلکشی میکند، یک کشور نامید؟ نهادی که نمیتواند بدون مداخله مستقیم کُل دنیای امپریالیستی زنده بماند، در بهترین حالت دستنشاندهای(satellite) برای اربابان امپریالیستیاش است.
یک دولت– ملت مدرن در تضاد با منطق دولت بورژوایی است، چنانچه آن فقط دولتی متشکل از مردمی با دین مشترک باشد و ترکیبی از مردم با مرامها، قومیتها، و هویتهای متعدد نباشند.
علیرغم اینکه اسرائیل یک ضدسنتز پارامترهای(مقدار معلوم و مشخص) سرمایهداری دولتداریست، اما منبع کامل ایجاد تحولات پیوسته سرمایه بینالمللی در خاورمیانه و شمال آفریقاست.
از نظر مارکس، کنترل جهودها بر ثروت، مسیحیت را به جودائیسم تغییر داده است، بدینجهت که هردو پولپرست شده اند. جهودها ازنظر تاریخی، بخشی از بورژوازی و یاافراد طبقه فوقمتوسط بوده اند. چنانچه دومی بوده باشند، از منافع طبقات بالا حفاظت میکردند و بهعنوان نمایندگان و آدمهای دونپایه عمل کرده، از ستمکارها علیه ستمکشها حمایت میکردند، نقشی که عموما خردهبورژوازی بینالمللی بازی میکند و خودش را با سرمایه و نه کار و کارگرگر معرفی میکند.
جهودها با برتری مالی، بهقدرت سیاسی دنیا رسیدند و از طریق حرص و آزی که برای پول دارند، سرشت مذهب یکتاپرستی (خود) را به دینشرک تغییر داده، و همه دینها را یکسان کردند.
مارکس گفته: «روح عملی جهودها»، «بهروح عملی مسیحیان تبدیل شده است.» و اضافه میکند: «یکتاپرستی جهودها… چندخداپرستی بسیاری از نیازهاست … پول، خدای نیاز عملی و منافع شخصی است». درنتیجه، پول به انجیلخدایی سراسر جهان تبدیل شد و زمینه را جهت تمدن جهود– مسیحی، یک بنای بورژوازی آماده نمود.
مارکس، خیلی پیشتر از تولد تئودر هرتسل(Theodor Herzl)، مسئله جهود را نوشت، و مفهوم صهیونیسم اگر هم وجود داشت در مراحل جنینی و بیشتر در افکار مسیحیان انجیلی بود تا جهودها.
« در حالحاضر یک اصل عمومی ضداجتماعی در جودائیسم وجود دارد، اصلی که از طریق پیشرفت تاریخی– که جهودیت در این مورد مضر، متعصابه کمک کرده– به سطح اعلای کنونی خود رسیده، که لزوما باید سقوط کند.»(مارکس)
بههرحال، صهیونیسم، عنصر عمومی ضداجتماعی جهودها را در بازی با کارت نژادی تحکیم نمود. وایزیمن(Wizeman) براین باور بود که: «این جهودها نبودند که مشکل داشتند، بلکه این جهودها بودند که برای سایر ملل مشکل ایجاد میکردند»، چون که آنها نمیتوانستند درمیاناشان زندگی کنند. از نظر هرتسل، برای یک سلطنتطلب، بیخدا، و بهشدت ضددمکرات، یک جهود نه یک نژاد بود و نه یک مذهب، بلکه «نهادی تاریخی، ملتی با تنوع انسانی بود»، اما جانشینان وی بیشتر از شاهشان، حامی سلطنت بودند. جهت غصب قطعهای زمین و باامتناع از زندگی کردن با سایر ملل، آنها انتخاب کردند که با کارت آنتیسمیتیسم(ضدسامی که به دروغ ضدیهودی جا زده شده) بهعنوان کارت برنده بازی کنند.
«هایم گرینبرگ( Hayim Greenberg)، یک جهود وفادار و ویرایشگر روزنامه مرز جهود در مارس ۱۹۴۲،اعتراف کرد که: «برای اینکه یک صهیونیست خوب بود، فرد جهود باید تا حدودی ضدسامی(به غلط ضدیهودی) باشد.»
با اینوجود که آنتی سمیتیسم(ضدسامی) در غرب، بهویژه در روسیه و اروپای شرقی چیره بود، اما طبقه بالای جهود فوقالعاده ثروتمند بود. هرتسل به سلطان عبدلحمید– امپراتور عثمانی پیشنهاد داد؛ که در عوض اسکان جهودها در فلسطین، همه قروض خارجی وی را میپردازد.
جهودهای آلمان، فقط ۰/۹ درصد کل جمعیت آلمان بودند، که بهگفته لنی برینر(Lenni Brenner )، عموما مرفه بودند. نزدیک به ۶۰ درصد آنها بازرگان(businessmen) یا حرفهای، خیلیهایشان صنعتگر، منشی و دانشجو بودند. تعداد کمی از آنها کارگر صنعتی بودند. اغلب از سرمایهداری لیبرال پشتیبانی میکردند، ۶۴ درصد برای حزب سنتریست(میانه رو) دمکرات آلمان، درحالیکه ۲۸ درصدشان برای حزب سوسیال دمکرات رأی دادند، و فقط ۴ درصدشان از حزب کمونیست حمایت میکرد، و باقیمانده به سایر احزاب راستگرا رأی دادند.
حتی وقتیکه یونیفرم پوشهای قهوهایهای هیتلر با خشونت به جهودها حمله میکردند، انجمن مرکزی شهروندان جهود آلمان وفاداریش را به نیروی سوسیال دمکرات فاقدقدرت تغییر داد، زیراکه این حزب بعداز دستکشیدن از سوسیالیسم، آنقدر ناتوان شده بود که قادر به دفاع از کارگران و اقلیتها در برابر فاشیسم نبود. طبقه بانفوذ و ثروتمند جهود همچنان در ضدیت با حزب کمونیست بود، نه بهخاظر بیدینیاش، بلکه بخاطر مخالفتش با سیستم سرمایهداری.
در چندین جای دیگر میتوان قدرت ثروت جهودها را مشاهده نمود. در سال ۱۹۳۳، وقتیکه نازیها تصمیم گرفتند مغازههای جهودها را تحریم کنند و حرفه آنها را از مشاغل خارج نمایند، خاخام آمریکایی، دکتر وایس(Wise )، جهت مخالفت با تصمیم نازیها، فراخوان تظاهراتی را در نیویورک صادر نمود. و از آنجاییکه جهودها بر تجارت خرده فروشی در آمریکا و اروپا غلبه داشتند، جهودهای آلمانی از ترس واکنش شدید منفی به منافعشان، هیتلر را مجبور بهعقبنشینی نمودند. صهیونیستهای آلمانی جهت حفظ نجات ظاهر نازیها، دکتر وایس را– که رادیکال هم نبود و فکر میکرد با چند راهپیمایی میتواند روزولت را وارد نزاع جهودها کند– مجبور به لغو راهپیمایی کردند. اوپنهایمر(Oppenheimer)، بزرگترین بانکدار آلمانی، یک جهود بود که توسط هیتلر بهعنوان آریایی پذیرفته شده بود.
وقتیکه صهیونیستها با نازیها معامله هاوارا(Ha’avaradeal- میانجیگری– کردند، نازیها به جهودهای آلمان اجازه دادند که ۳ میلیون مارک رایش از ثروتشان را بهصورت کالاهای آلمانی به فلسطین بفرستند. این کالاها میتوانست در بازارهای بین المللی بهفروش برسد تا پولش در فلسطین پس انداز شود. تقریبا ۴۰ میلیون دلار به فلسطین رفت، اما این مبلغ خیلی کمتر از مبالغی بود که به آمریکا(۶۵۰ میلیون دلار) و انگلیس(۶۰ میلیون دلار)، و سایر کشورهای غربی فرستاده شد. بهرحال، ۶۰ درصد از پول جهودها که در سالهای ۱۹۳۹–۱۹۳۳ به فلسطین رفت، از طریق توافق صهیونیست–نازی(Zio-Nazi) امکانپذیر شد. جهودهایی که پولدارتر بودند و توانستند هرکدام ۵۰۰۰ دلار حقالسکوت بدهند، سهمیه مهاجرت مجزایی داشتند. نزدیک به ۱۶۵۲۹ جهود سرمایهدار، بعداز پرداخت پول زیادی مهاجرت کردند. درحالیکه بقیه دنیا در رکود ژرفی بود، این سرمایه رونقی مصنوعی در فلسطین برقرار نمود.
«والتر(Walter) و سایر اعضای خانواده روتشیلد(Rothschild)، از متحدان نزدیک طبقه حاکم انگلیس بودند. شعبه انگلیسی بانک آنها به یک نیروی قوی تبدیل شده بود، بهگونهایکه طی جنگهای ناپلئونی، برخی از هزینههای انگلیس را تأمین مالی کرد. در سال ۱۸۷۵، این بانک× هردو، خرید کانال سوئز(Suez Canal) توسط انگلیس، و سرمایهگذاری سیسل رودز(Cecil Rhodes) در آفریقا را تأمین مالی نمود. روتشیلد چهره عمومی خاندان در انگلیس بود.» ( تاریخدان: ایلان پاپه(Ilan Pappe )
چایم وایزمن(Chaim Weizman) روابط ویژهای با نخست وزیر سابق انگلیس، لوید جورج(Lloyd George) داشت.
این سرنوشت جهودهای ثروتمن اروپای شرقی بود. اما این بدان معنا نیست که جهودهایی وجود نداشته که دچار کمبود و گرانی نبوده، غارت زده نابود نشده باشند. اینها بدون خواسته خود مجبور شده بودند که به فلسطین، کشوری مهاجرت کنند که هیچ چیزی در باره اش نمیدانستند. بورژوازی جهود ترجیح داد که بهجای فلسطینن به آمریکا و انگلیس برود. بعداز انقلاب سال ۱۹۱۷ شوروی، موج ضدسامی در اتحاد شوروی، خصوصا در روسیه کاملا ناپدید شده بود. لنین به جهودها در سیبری یک منطقه خودمختار ارائه داد، ولی هیراشی خود حزب کمونیست شوروی، جهودهای زیادی داشت، ازجمله کامنف(Kamenev)، زینویف(Zinoviev)، و تروتسکی(Trotsky)، و آنها ترجیح دادند که مانند بقیه اعضای جامعه شوروی زندگی کنند.
انقلاب شوروی جهودها را به دو کاتگوری متضاد تقسیم کرد، بلشویکها و صهیونیستهای چرچیلی. بلشویکها دشمنان قسمخورده صهیونیست بودند. تروتسکی توطئه امپریالیستی پیمان سایکس– پیکو(Sykes-Picot) را در پراودا(Pravda) افشاء نمود که عربها را به چندین دولت تحت سلطه آنگلو– فرانسوی(Anglo-French ) تقسیم میکرد.
رزا لوکزامبورگ(Rosa Luxemburg) منکر اضطراب سخت مختص به جهودها شد، و خودش را نزدیکتر به قربانیان بیچاره مزرعه لاستیک در پوتومایو(Putumayo) و سیاهپوستهای آفریقایی میدید که اروپاییها با بدن آنها توپبازی میکردند.
بنابر ایده مارکس، «سازمانی از جامعه که پیششرطهای خست و دورهگردی(huckstering) بشر را از بین ببرد، و درنتیجه امکان حرص و آز را برای جهودها غیرممکن سازد … در تجزیه و تحلیل نهایی، رهایی جهودها، و رهایی بشریت از جودائیسم است.