مارکس، یهودی سرگردان و نگرش نظاره گرِ ظاهربين! پيرامون نظرات شیدان وثیق كه عمده را نمی بیند! (یک)

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٤ / ٢٦ (٢٦ تير)

واژه راهنما: ماركسولوژي و نفي مضمون ماركسيسم. ظاهر و مضمون. غيرعمده ابزار دستكاري. گذشته در خدمت آينده. فراگشت Evolution پديدار شدن زبان نزد انسان.  قانون ديالكتيكي نفي در نفي. ديدگاه ماركسيستي در باره انسان شناسي.

مارکسولوژی marxologie نام “علم”ی است که در دانشگاه های کشورهای سرمایه داری تدریس می شود. هدف آن، نفی اندیشه بانیان سوسیالیسم علمی، مارکس و انگلس است که به مثابه نظم نوینِ جامعه شناسي علمي با نام مارکسیسم در متن تاریخِ اندیشه انسانی ظبط شده. به منظور نفی مضمونِ اندیشه ی تاریخی- طبقاتی از جامعه انسانی که در مفهوم “مارکسیسم” نهفته و مبتنی است بر برداشت ماتریالیستی از تاریخ، مداحان سرمایه داری می کوشند برای اسلوب بررسی مشخصِ واقعیت با نام اسلوب ماتریالیسم دیالکتیکی، جایگزینی ارایه دهند. این جایگزین، نگرش ظاهربینانه به واقعیت است. مارکس آن را نگرش نظاره گرِ ظاهربین می نامد. نگرش نظاره گرِ ظاهربین، ظاهر پدیده و یا واقعیت امر را مطلق می سازد. در نتيجه، مضمون پدیده غیرقابل شناخت و درک باقی ماند.

عمده را در پس غیرعمده پنهان ساختن، یکی از ابزارها در خدمت مطلق ساختن ظاهر پدیده است. این شیوه به طور وسیع در نگرش به اصطلاح “خوانش جدید مارکس” به کار گرفته می شود.

شیوه دیگر در همین به اصطلاح نگرش مدرن به مارکسیسم، تغییر زبان علمی آن است. هدف از این تغییر زبان، ناروشن ساختن و نهایتاً متزلزل کردن منطق نهفته در زبان علمی از این طریق است که آن را با اصطلاحات مشابهِ من درآوردی و میان تهی جایگزین سازند. برای نمونه واژه “مارکسی” را به عنوان جایگزین واژه علمی مارکسیسم به کار بردن: «جنبش تاریخی چپ مارکسی در کشورهای زير سلطه استبداد …».

زبان شیوای شیدان وثیق در مقاله “چپ دگر در برابر سه پرسش بنیادین” (اخبار روز، 28 آبان 1391) که آن طور که می گوید، «سهمیه» او برای پروژه «شکل دهی ”تشکل بزرگ چپ“» است، ویژگی های برشمرده شده مارکسولوژی را نشان می دهد.

در اندیشه «شکل دهی ”تشکل بزرگ چپ“»، کوشش به منظور نفی برداشتِ طبقاتی- تاریخی از جامعه سرمایه داری که برداشت مارکسیستی- توده ای از جامعه است، ازجمله از جامعه سرمایه داری کنونی ایران، به بهترین وجه قابل شناخت است. به این نکته دیرتر پرداخته خواهد شد.

وظیفه سطور زیر دو بخش را در بر می گیرد. بخش نخست، نشان دادن اسلوب عملکرد این به اصطلاح “علم” در خدمت نظام سرمایه داری است. در بخش دوم، بررسی برخی از نظرات هدف است که نظریه پرداز شیدان وثیق از موضع برداشت پوزیتویستي از واقعيت، در مقاله پيش گفته طرح مي سازد كه پيامد عملي آن، همان طور كه بهزاد كريمي در مقاله «آسيب اصلي در ”پروژه وحدت چپ“» (اخبار روز ٣٠ خرداد ١٣٩٤) نشان مي دهد، به انحراف کشاندن آنچه «تشکل بزرگ چپ» نامیده می شود از راه دست يابي به ”اتحاد عمل“ و يا ”وحدت“ است. نظراتی که خواسته یا ناخواسته در خدمت ابدی ساختن شرایط حاکم در ایران قرار دارد. به سخنی دیگر، نظريات طرح شده، برداشت های پوزیتویستی ای را تشکیل می دهد که در پس سیمای واژه هایی با ظاهر “چپ” طرح، همان طور كه در زير نشان داده خواهد شد، اما از مضمونی عمیقاً راستگرایانه برخوردارند.

چگونه غیرعمده به ابزار دستکاری بدل می شود

برای اندیشه چپ انقلابی امری طبیعی است که هنگامی که در کلن/ آلمان جلسه ای برگزار می کند که مدتی محل فعالیت مطبوعاتی کارل مارکس بوده است، سخنش را با مضمون اندیشه بانیان سوسیالیسم علمی آغاز کند. این آغاز تنها به معنای یافتن رابطه مکانیکی میان گذشته و حال نیست، بلکه به خاطر يافتن امكان ادامه راه با مضمـونـي است که آغاز شده. از این رو نیز ضروری است، دستاوردها و ناکامی های گذشته بررسی شده و از آن آموخته شود. آنچه که به آن “نفی در نفی” می نامند. نفی ي كهن میرنده و رشد و ارتقای هسته ي نويي که در آن وجود دارد و به آینده تعلق دارد.

فعل آلمانی aufheben داری سه مفهوم است. ١- لغو كردن (قانون)، ٢- حفظ- نگهداري كردن و ٣- از زمين بلند كردن- ارتقا دادن! آنچه در پدیده به گذشته تعلق دارد، و «دخلش به ته کشیده» (احسان طبری) و حقانیت وجودی خود را از دست داده، نفی (لغو) مي شود، نطفه ی نوینی که در درون گذشته بسته شده، حفظ و نگهداري شده و به سطحی والاتر ارتقا داده می شود. از درون اين روند ديالكتيكي ”نفي در نفي“، مضمون و ساختار نوین پدیدار می گردد.

به همین علت نیز اندیشه ی ترقی خواهی که به قول کارل مارکس وظیفه تغییر و نه توصیف شرایط را دارد (که فلاسفه تاکنون به آن بسنده كرده اند)، با توضیح مضمون اندیشه مارکسیستی- توده ای آغاز می کند. هیچ بیان و توضیح مبتنی بر برداشت ماتریالیستی از تاریخ که استوار است بر اسلوب ماترياليسم دیالکتیکی، بدون ارایه چنین ارزیابی ای از گذشته، لااقل در کلی ترین بیان، به آینده راه ندارد.

 

گذشته در خدمتِ آینده

پسیکولوژ معاصر آلمانی توماس زودندورف در کتاب خود با عنوان ”تفاوت“، ”آنچه انسان را به انسان بدل مي سازد“ که در آن به بررسی زمان و چگونگی پديدار شدن و رشد زبان نزد انسان هموزاپینس پرداخته. او اين روند را در مقایسه با امکان ارتباطی حیوانات، به ویژه وجود ذهنیت معيني نزد پیريمات ها، مورد بررسي قرار داده است. او نشان مي دهد كه ”خاطره“، سفر به گذشته است که اما در خدمت آینده قرار دارد. سگ در آزمایش معروف پاولوف که با شنیدن زنگ، بزاق دهانش به راه می افتد، به علت خاطره غذای پیش نیست، بلکه به علت انتظار برای غذایی است که زمان آن فرارسیده است. زودندورف تز خود را بر پايه اسلوب های جدید تحقیقاتی بر روي مغز مستدل مي سازد كه انطباق مركز ”خاطره“ و ”انتظار“ را در مغز در عكس هاي رنگي در MRT نشان مي دهد. (١)

از اين رو مي توان آموزش از گذشته را پيش شرط براي موفقيت تجربه ي در پيش ارزيابي نمود. او این ارتباط بیولوژیک- پسيكولوژيكی را در خدمت حفظ هستی انسان مي داند كه زمينه تغيير اولوسیونر مغز و عملكرد آن در گذشته ي تاريخي و پيش شرط ايجاد شدن ”زبان“ به مثابه اهرم ارتباطي در گروه كوچك خانوار انسان بوده است.

گذشته در خدمت آینده. بدون شناخت دقیق گذشته، برنامه ریزی برای آینده ناممکن است.

از این رو اندیشه مارکسیستی- توده ای با نگاه دقیق به گذشته، راه آینده را به کمک آموزش از آن هموار می سازد. برخلاف چنین نگرشِ مستدل كه تحقيقات ذكر شده بر روي مغز انسان آن را قطعي مي سازد، اندیشه مارکسولوژی با هدفی دیگر، برخورد به گذشته را آغاز می کند. انديشه مبتني بر نظريه ماركسولوژي به لعاب چپ نیاز دارد تا موضع راست و پوزیتویستی خود را در خدمت وضع موجود به کرسی بنشاند. از این رو از «یهودی سرگردان»ی آغاز می کند که جواب هایش گویا همه «باطل» هستند و «فاقد کارایی»! باید پرسید، اگر چنین است، چرا با مارکس آغاز می کند؟ چرا با طرح آنچه که خود بر نافذ بودن آن اعتماد دارد، آغاز نمی کند؟ و ده ها پرسشی این چنانی!

صحبت بر سر آن نیست که به نبود سایه و سویه ای از برداشت مارکسیستی- توده ای در اندیشه طرح شده در باره «تشکل بزرگ چپ» انتقاد شود. انتظار يافتن سايه يا سويه اي از برداشت ماركسيستي- توده اي در نظرات در باره «تشكل بزرگ چپ»، انتظاری  عبث است. صحبت بر سر آن است که اندیشه ی «تشکل بزرگ چپ» می کوشد مضمون اندیشه مارکسیستی- توده ای را برای شرایط مبارزه گذشته و کنونی در ایران از این طریق دور بزند که به طور اراده گرایانه ظاهرغیرعمده و سرگذشت زندگي فردي كارل ماركس را جایگزین مضمون عمده، يعني مضمون نظر او سازد، ظاهرِ سرهم بندی شده و اراده گرایانه ای را جایگزین مضموني سازد كه جهان را دگرگون ساخته است.

«حکایت حقیقی»ي مورد نظر اندیشه ی «تشکل بزرگ چپ» که «یهودی سرگردان» را جایگزین اندیشه و اسلوب شناخت واقعیت توسط بزرگ ترین اندیشمند تاریخ نظام سرمایه داری قرار می دهد، با شفافیت کامل هدف “علم”ی را برملا می سازد که مضمون مارکسولوژی را تشكيل مي دهد.

آنچه که او گویا «پرسش های صد و چهل سال پیش … در تاریخ چپ مارکسیستی … [می نامد که] امروزه همگی یا باطل شده اند و یا فاقد کارایی می باشند …»، ادعاها و تزهاي ميان تهي هستند كه به مثابه ابزار و اساس عملكرد این به اصطلاح “علم”، وارد صحنه مي شوند. هدف آن ها جستجوی اشتباهات و آموختن از آن ها نيست. همان طور كه در سطور زير نشان داده خواهد شد، حتي سايه ي کوششی برای تغییر شرایط حاکم نظام استثمارگر و ضد بشری سرمایه داری که در کنار بمب اتمی به امکان دیگری برای نابودی هستی بر روی زمین تبدیل شده است، در نظرات طرح شده توسط نظريه پرداز وجود ندارد. اين نكته را بهزاد كريمي در مقاله خود با ظرافت نشان مي دهد.

برشمردن ظاهرامر و نه مضمون، اهرم باوراندنِ موضع

آنچه که اندیشه ای که می خواهد خود را با آن “چپ” بنماید، به خدمت مي گيرد، نه مضمون، که ظاهر امر است. این روند را در سخنان شیوای شیدان وثیق دنبال کنیم که خطاب به «دوستان گرامی» در نشست در شهر کلن/ آلمان بر زبان می راند: «140 سال پیش … جوان بیست و پنج ساله ای که تازه دکترای فلسفه اش را گرفته بود»، در منطقه ي رسیدن «رود موزل که در همین نواحی جاری است» به رود رین کنار کلن که در آن «دکتر مارکس»، «انقلابی یهودی سرگردان … به دفاع از زحمتکشان تاکستان هایی … که زیر فشار سنگین ستم و استثمار ملاکان دست به مبارزه زده بودند، … مقاله» می نویسد و دچار «سانسور» می شود و «سرانجام و ناگزیر برای ادامه پیکاری که خصلت ضد سیستمی و ضد سرمایه داری اش بیش از پیش برایش آشکار و روشن می شد، کشورش آلمان را برای همیشه ترک می کند … از پاریس نیز اخراج می شود، … قبل از مهاجرت [برای همیشه (که لابد از قلم افتاد)] به لندن، در بروکسل مستقر» مي شود و «در سال 1848 مانیفست کمونیست را به رشته تحریر در می آورد و برآمدن کمونیسم نوین را نوید می دهد [و] بدین سان، تاریخ جهانی سوسیالیسم مدرن، در سِکانس های مختلف اش، از این لحظه، به شکرانه تلاقی اتفاقی دو رخ داد [!] در محل تلاقی دو رودخانه راین و موزل و توقیف روزنامه ی راینی، آغاز می شود. چه بسا اگر این دو تلاقی سیاسی، جنبش موکاران موزلی و سانسور استبدادی روزنامه راینی اتفاق نمی افتاد، جنبشی به نام چپ مارکسی [جایگزین زبانی برای مارکسیسم!] سیری دیگر می پیمود.» به سخني ديگر، انديشه داهيانه ماركس، به جاي ”كاپيتال“، به رومان نويسي روي مي آورد!

همان طور که دیده می شود، بسیار گفتنی، اما کلمه ای از مضمون اندیشه مارکس طرح نمی شود. کلمه ای از مضمون فلسفی اندیشه مارکسیسم برای شنونده و خوانده طرح نمی شود. اندیشه ای که پایه گذار اسلوب بررسی ماتریالیست دیالکتیکی از واقعیت است. اسلوبی که پايبندي به آن برای تشخیص وظایف امروز جنبش کارگری و کمونیستی- توده ای همانقدر ضروری است که در گذشته بوده است. اندیشه ای که می خواهد خود را “چپ” بنماید، و می داند کماکان نمی تواند مضمون اندیشه مارکس را به انتقاد بكشد و بايد آن را دور بزند، ظواهر و شکل های تهی از مضمون را برجسته مي سازد، تا در آب گل آلوده شده، مضمون اندیشه پنهان بماند!

نظریه پرداز سپس به توضیح علت «نقل حکایت حقیقی» پیش گفته خود در «تشکل بزرگ چپ» می پردازد، تا از ضعرا و کبرهای ظاهر امر برشمرده شده خود، به هدف نفی مضمونی که طرح نکرده و نادرستی آن را به اثبات نرسانده است، میان بر بزند. اندیشه ای که می خواهد خود را “چپ” بنماید، علت «نقل حکایت حقیقی» خود را چنین توضیح می دهد: «که بگوییم پرسش های اصلی امروزی ما نسبت به پرسش های صد و چهل سال پیش، در اساس، چندان تغییر و تحولی نکرده اند و هم چنان، به رغم دگرگونی های تاریخی، همان ها باقی مانده اند. … نه این که این پرسش ها … [در تاريخِ] سپری شده ی چپ مارکسیستی، پاسخ ها نیافته، [يافته، اما] به تقریب می توان گفت که امروزه همگی یا باطل شده اند و یا فاقد کارایی می باشند. ما هم چنان در اندر خم تکاپوی نظری و عملی برای کشف پاسخ هایی نوین، متفاوت و دیگر برای پرسش های اساسی و بنیادینی هستیم …».

بدين ترتيب، ”ماركسولوژي“ به ذم خود ماركسيسم را نفي مي كند!

پايان بخش نخست كه بايد اميدوار بود مضمون ميان تهي آنچه به نام علم ماركسولوژي معروف شده است براي خواننده روشن شده باشد. در بخش دوم، به كار گرفته شدن اسلوب ظاهربين نظاره گرِ در خدمت تائيد شرايط حاكم به نقد كشيده خواهد شد كه پيامد عملي آن، به انحراف کشاندن آنچه «تشکل بزرگ چپ» نامیده می شود است. در اين زمينه بهزاد كريمي در مقاله پيش گفته بسيار نكات آموزنده بيان داشته است. تنها مي توان نكات معدود را به آن افزود.

١- نگاه شود همچنين به مقاله ”انسان“، ديدگاه ماركسيستي در باره انسان شناسي ـآنتروپولوژي) و برداشت هاي بنيادي آن در دو بخش در تارنگاشت توده اي ها   http://www.tudeh-iha.com/?p=1075&lang=fa   و http://www.tudeh-iha.com/?p=1071&lang=fa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *