باتلر در کتاب مشکل جنسیت مینویسد که جنسیت ویژگیای ذاتی و زیستی نیست، بلکه یک ساخت اجتماعی است که با رفتارها و کارکردها پیوسته نهادینه میشود. باز هم در این دیدگاه میبینیم که چگونه انسانها سرگرم نبردهای خُرد هویتی و فرهنگی میشوند و این نبردهای خُرد و فردی در پیوند با سازههای کلان جامعه مانند نظام اقتصادی- اجتماعی بررسی نمیشود.
پسامدرنیسم به نقش دولت در جامعههای سرمایهداری نیز نمیپردازد. در جهانبینی مارکسیستی کلاسیک، دولت ابزار برتری طبقاتی شناخته میشود که منافع طبقه فرمانروا، یعنی بورژوازی را نمایندگی میکند. مارکسیستها بر این باور هستند که دولت با پیاده کردن قانونهایی که برای پاسبانی از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ساخته شدهاند، آگاهی طبقاتی را سرکوب میکند و در تلاش نگهداشت شرایط غم انگیز کنونی است.
پسامدرنیسم دولت را نهادی پراکنده و جدا از هم میبیند که قدرت خود را با کمک شبکهای از نهادها و گفتمانها پیاده میکند. این دیدگاه، هرچند در درک پیادهسازی قدرت از سوی دولت سودمند است، ولی نقش دولت در سرپرستی تضادهای سرمایهداری و تلاش آن برای زنده نگه داشتن سیستم سرمایهداری را نادیده میگیرد. حکومتداری فوکو میگوید که قدرت تنها از با قانونها و از سوی نهادهای دولتی به نمایش گذاشته نمی شود، بلکه با کمک شیوههای روزمره زندگی و هنجارهای اجتماعی نیز نهادینه میشود. اگرچه این نقد از قدرت ارزشمند است، ولی به نقش برجسته دولت همچون یک نیروی یگانه برای نگهداشت نظام سرمایهداری به اندازه نیاز سخن نمیگوید.
از آن جایی که پسامدرنیسم با دستگاه دیدگاهی خود نمیتواند، نقش دولت در سرکوب طبقاتی را درک کند، به دنبال راهیابی استراتژیک برای دگرگونی های بنیادی هم نمیرود. ندیده گرفتن سازههای کلان و سرگرم شدن به ایستادگی در برابر نمودهای خُرد، اگرچه برای یک تک انسان میتواند کارا و سودمند باشد، ولی هیچ استراتژی سامانمندی در برابر سرکوب ساختاری سرمایهداری به پیش نمیگذارد.