مارکسیسم، که بر تحلیلهای اقتصادی و طبقاتی پافشاری دارد، چندان به پهنههای فرهنگی و گفتمانی قدرت نپرداختهاست. پسامدرنیسم با بررسی این زمینهها، مارکسیسم را به گسترش تحلیلهای خود فرامیخواند و برجستگی روابط فرهنگی و نمادین در سرکوب و نابرابری را نشان میدهد. این بخش از کار پسامدرنیسم با نبرد با هژمونی فرهنگی بورژوازی که گرامشی از آن سخن میگفت همخوانی دارد. برای نبرد با هژمونی فرهنگی بورژوازی مارکسیستها باید با نمودهای فرهنگی قدرت در خُردساختارها (میکروسیستمها) و چگونگی کارکرد آنها آشنا باشند.
برای گرامشی و پسامدرنیسم، نهادهایی مانند (رسانهها، کلیسا، آموزش) نقش کلیدی در انجام و نگهداری قدرت دارند. گرامشی بیشتر به چگونگی تولید و نگهداری یک دیدگاه برتر بورژوازی میپردازد، ولی به دید پسامدرنیسم قدرت در رفتارهای روزمره انسانها و در بازسازی هویتهای فردی و اجتماعی نمایان میشود. هژمونی فرهنگی گرامشی روشن میسازد که طبقه فرمانروا چگونه قدرت خود را نه تنها با زور و ستم، بلکه با کمک نهادینه کردن فرهنگ و ایدئولوژیها در انسانها نگه میدارد. گرامشی بر این باور بود که بورژوازی با تولید و گسترش یک دیدگاه فراگیر آن را به ارزشهای پذیرفته جامعه دگرگون میکند. با این همه، هر دو دیدگاه از نقش فرهنگ، ایدئولوژی و هنجارهای اجتماعی در پاسبانی و گسترش ساختارهای قدرت سخن میگویند. هم گرامشی و هم پسامدرنیسم به نقش فرهنگ و هنجارهای اجتماعی در قدرت میپردازند. هر دو دیدگاه انجام قدرت را تنها بر پایه زور نمیبینند، بلکه قدرت با کمک ایدئولوژی و هنجارهای اجتماعی نیز پیاده میشود.
پسامدرنیسم که به بررسی روابط قدرت در سطح میکرو و خُرد، مانند کنشهای فردی و نهادهای اجتماعی می پردازد، می تواند به مارکسیسم برای درک مکانیزمهای قدرت در سطح فردی و اجتماعی کمک کند. مارکسیسم برای سازماندهی و بسیج تودهها علیه نظام سرمایهداری به درک سازههای قدرت در سطح فردی نیاز دارد.