مارکسیسم و پسامدرنیسم

image_pdfimage_print

پسامدرنیسم، با این‌که کمک‌های چشم‌گیری در درک قدرت، هویت و ساختارهای اجتماعی کرده‌است، در هم‌سنجی با مارکسیسم در نادیده گرفتن تحلیل‌های اقتصادی و طبقانی، تضادها و ناهم‌سازی‌هایی دارد. اندیشمندان پسامدرنیسم مانند فوکو، بودریار، باتلر و لیوتار بیش‌تر به بررسی قدرت در سطح خُرد (فرهنگی، گفتمانی و فردی) پرداخته‌اند، ولی به بنیان‌های مادی نابرابری‌های اجتماعی، به ویژه ساختار اقتصادی و نبرد طبقاتی که مارکسیسم بر آن پافشاری می‌کند چندان نگاهی نکرده‌اند. نقد پسامدرنیسم از روایت‌های کلان، حقیقت‌های جهانی و ساختارهای قدرت کهن بیش‌تر در باره‌ی هویت‌های فردی، گفتمان‌های محلی و حقیقت‌های پراکنده است، بدون آن‌که به تضادهای بنیادی سرمایه‌داری پرداخته و استراتژی‌های انقلابی برای دگرگونی ساختاری پیش‌گذاری کند.

از دید مارکسیستی، یک چشمی پسامدرنیسم در باره‌ی نبردهای هویتی فردی و فرهنگی، کارایی کاربرد آن را برای دگرگونی‌های ساختاری و ریشه‌ای در برابر نظام سرمایه‌داری کم می‌کند. هیچ تردیدی نیست که  تحلیل قدرت در سطح خُرد و فرهنگی سودمند است، ولی از آن‌جایی که پسامدرنیسم به تضادهای مادی و اقتصادی نمی‌پردازد، توان نبرد با نابرابری‌های ساختاری را از دست می‌دهد.

با این همه، اگر ما اصل مارکسیستی پیوند دیالکتیکی میان خُرد و کلان را فراموش نکنیم، می‌توانیم از پژوهش های پسامدرنیست‌ها برای پویایی بیشتر مارکسیسم بهره بجوییم.

پسامدرنیسم به مارکسیسم کمک کرده‌است تا درک خود از روابط قدرت را، به ویژه در زمینه‌های فرهنگ، گفتمان و هویت‌های اجتماعی گسترش دهد. نقد پسامدرنیستی از هویت‌های پایدار و دگرگونی‌های هویتی می‌تواند به مارکسیسم در تحلیل تضادهای اجتماعی پیچیده‌تر کمک کند و به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند جنسیت، نژاد و عدالت اجتماعی، دیدگاه‌های مارکسیستی را به‌روز نماید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *