«مداحـان جگـر سوختـه»؟
اشک تمساح “راه توده” برای طبری!

image_pdfimage_print
 دوره جدید: مقاله شماره: ۴۳ (۲۵ امرداد ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
روزي فردي سخني را از زنده ياد احسان طبري نقل كرد كه اين روزها از ذهنم دور نمي شود.
طبري در ديداري در باغي خارج از تهران به آن فرد گوشزد كرده بود كه بايد براي ارزيابي وضع «به نشان هاي كوچك توجه داشت!»
اين سخن آموزگار توده اي ها از اين رو از ذهنم دور نمي شود، زيرا در شماره ي اخير “راه توده” (٦١٠، ١٩ مرداد ١٣٩٦) دو عكس انتشار يافته است. انتشار دو عكس در صدر و پايين يك صفحه از منظر روانشناسي انسان، پديده اي كوچك است. «نشان كوچك» نبايد حتماً “مثبت” باشد، مي تواند “منفي” نيز باشد. لااباليگري آگاهانه و يا ناآگاهانه به روان، احساس و عاطفه ي ديگران باشد.
در اين شماره عكسي از زنده ياد احسان طبري در بالاي صفحه انتشار يافته است. درد و رنجِ روح حساس و ظريف طبري در اين عكس غوغا به پا مي كند. نه در دل دشمن، كه در دل دوست. اين نكته را علي خدايي كه سخن طبري به او گفته شد و او آن را نقل كرد، خوب مي داند. آن را مانند نيشي زهرآلود به تن توده اي ها فرو مي كند. او اين نيش را از موضع «مداحان جگرسوخته» (اط، فرهاد چهارم) به تن توده اي ها فرو مي كند.
او آن را نوحه گونه، «مناجات»گونه فرو مي كند! «فشار نفي دانش و اعتقادات [را] ننگ ابدي براي ج. اسلامي» دانستن كه  “راه توده”ي دروغين در زير عكس مي نويسد، همانند مضمون شعر مناجات شاعر بزرگ ايران، ه ا. سايه (هوشنگ ابتهاج)، پذيرش دروغ بزرگ ارتجاع حاكم است. پذيرش آن كه گويا طبري و ديگر رهبران حزب توده ايران شكستند، تسليم شدند، توبه كردن و تواب شدند! پذيرش ادعاي بي شرمانه ي شريعتمداري است كه طبري را «دوست خود» ناميده است!
«اي آن كه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادي، اي آن كه ذهنم را بي ستاره مي خواهي، من هرشب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان»! (١)
در اين عكس، با وجود كوچكي آن، نگاه مهربان و استه تيك طبري و دقت انديشمندانه او بر جو عكس حاكم است. سيما و انديشه ي نهفته در پشت آن و هم ترصد دستتان توانمندش در ترسيم واقعيت، همانند «سنگ نبشه» (اط) در معابد و كاخ هاي حاكمان، بسيار گويد. نشان غوغاي مبارزه جويانه اي است كه در اشعار زندان او تبلور مي يابد كه دشمنان و تسليم شدگان واقعي آن را نفي مي كنند.
 
دشمنان، سيماي مبارزهِ جويانه و سويه انقلابي شخصيت احسان طبري را برنمي تابند. او را مانند ماركس، دانشمندي بي همتا و استاد دانشگاهي بي خطر مي خواهند. مي خواهند از ماركس و انديشه او، علم جامعه شناسي را براي تغيير جهان حذف كنند. از اين رو انديشه او را «انديشه ي ماركسي» و نه ماركسيسم مي نامند.
با طبري هم چنين مي كنند. فرياد «بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد» را مي دزدند، حاشا مي كنند.
«به ناگاه در كشاكش درد و مرگ … برقي مي جهد، اخگري شعله مي زند، و تن در نگاهي خاكستر مي شود، عشق چون سمندي رستاخيز مي كند، علمي خونين بر كف دارد.» (٢)
علي خدايي كه مسئول سازمان حزبي در افغانستان است هنگامي كه اشعار زندان احسان طبري به كابل رسيد و دزديده شد، اين اشعار را در “راه توده” منتشر نمي سازد!  «روزگار غريبي است … »!  اين طور نيست؟
او كه شهادت دكتر سروش را در مقاومت مبارزه جويانه احسان طبري مسكوت مي گذارد، در عوض به طور مداوم به تبليغات دشمن طبقاتي به منظور نفي شخصيت انقلابي احسان طبري دامن مي زند و آن را تكرار مي كند.
شايد آن چه بيان شد، «نشاني كوچك» به نظر آيد، اما وضع روحي حاكم بر “راه توده”ي دروغين را افشا مي كند. عيار وظيفه ظريف و موذيانه «مداح جگرسوخته» را افشا مي كند كه مداح گر تبليغات دشمن طبقاتي است!
مداحي براي تبليغات دشمن طبقاتي را مي توان در انتشار عكس ديگري كه در پايين همان صفحه قرار دارد نيز يافت. در آن جا عكسي از “پرتوي” كه خيانت كاري او اثبات شده است، انتشار يافته. بهانه انتشار، مصاحبه ي او با ارگان هاي تبليغاتي دشمن طبقاتي است. مصاحبه اي كه مي توانسته بدون عكس نيز بازانتشار يابد.
علي خدايي “يادمانده”هاي خود را با عكسي از خود مزين ننمود! اما گويا خيال دارد عكس خيانت كار افشا شده اي را هر بار به سخنان او بيافزايد! اين نشان كوچك و ظريفي است، اما افشاي بزرگي است براي شناخت روان ناپاكي كه در خدمت دشمن طبقاتي قرار دارد.
عكس “پرتوي”، عكسي با توجه به همه دقايق وظيفه ي يك عكاس ماهر ژورناليست است! نگاه، جهت نگاه، موي سر و سبيل آرايش شده، ريش تراشيده و صورتِ با كرم چرب شده كه بوي ادٌكلنِ آن را مي توان حتي در عكس نيز دريافت، حركت دست، پيراهن خوش رنگ و … سناريويي را تشكيل مي دهد. «انسامبلي» است از تزوير و ريا به منظور تحميق توده اي ها.
قاعدتاً مي بايستي درباره ي مضمون سخنان خائن بر ملا شده نيز سخني گفت. اما فرصت خواندن اباطيل و مطالب مشمئز كننده و هدفمند آن را ندارم كه “راه توده”ي دروغين به تبليغ براي آن دست زده است. شايد فرصتي پيش آيد.
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/4017
……………..
١- “وعده ي ديدار”، شعر زندان

 

وعده دیدار
در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان.
من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران،
شب، نورشان را با چشم هايم مى بويم.
و آنگاه پرپر مى شود گل ستاره ها، كه فانوس روشن زبرجد، تيغ شعاع برمى كشد از نيام.
شب مى گريزد، گوئى خون اختران مى ريزد، كه فلق مى شود سرخ فام.
اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى!
اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى!
من، هر شب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان.
 
تولدى دیگر
يگانهء من!
در جوار كوهى مى زيم، كه نگاهت هر روز با آن در تلاقى است، باد هرازگاهى، بوى خاك
باران خورده را برايم به ارمغان مى آورد، و بوى سبز تنت را نيز.
شب وقتى از شيار پنجرهء سلولم، ماه را مى بينم، تنهايى ات را بهخاطر مى آورم.
با خود مى گويم:
» آه … ماه نيز چون معشوقم تنهاست «
و آنگاه، به ياد موهاى شبقگونه ات مى افتم، و چشمانت، كه آرام برهم مى نهادى، و نوازش
دستان مهربانت، و لبانت، كه عاشقانه مرا بسوى خويش فرا مى خواند.
قلبم به طبش مى افتد، دردى جانكاه بر دلم خيمه مى زند.
گويى طبالى در سينهام بر طبل مى كوبد، نگاهم بر ماه خيره مى ماند، بغض با چابكى تمام
راه نفس را مى بندد، نفس به شماره مى افتد، عضلاتم متشنج مى شوند، پاهايم مرا يارى نمى
دهند، سر به دوران مى افتد، تن ناتوان است، ضجهاى بگوش مى رسد، گوئى از چاهى
عميق:
غم غريبى است، «
ناتوانم، نيمه جانم، مرا رها كنيد، بگذاريد چو مارى بويناك، در سوراخى بخزم، و
حصهء خويش را در لجنزارها بيابم.
نيرو پيوندش را با عضلاتم گسسته است، اعصاب در فريبكارى خويش است، نمى
توانم، تا كى؟ تا كجا؟
.» عمرمان كوتاه است، مرگمان در راه است، دردمان بى درمان، راهمان بى راه است
به ناگاه در كشاكش درد و مرگ، در هياهوى ننگ و بنگ، برقى مى جهد، اخگرى شعله مى
زند، و تن در نگاهى خاكستر مى شود.
عشق چون سمندرى رستاخيز مى كند، علمى خونين بر كف دارد.
يگانه فرمانش را مى راند، بى تكرار،
»! بيائيد! بتازيد «
و جستى مى زند چون برق و خالى مى شود ميدان.
***
ماه همچنان مى تابد، عرقى بر پيشانيم مى نشيند سرد، و حاصل اين نبرد، اشكى است كه
حلقه مى زند در چشمانم، كنون مولود مى دانم.
***

5 Comments

  1. سیروس

    خدایی باید در سمت و سوی تبلیغات حکومت علیه رهبری حزب بنویسد و مجبور است که اراجیف پرتوی را بازنشر دهد. خدایی عنصری خود فروخته است که تنها زمان فروشش مشخص نیست (هنوز) ولی یقین دارم که هم با پرتوی در تماس است و هم با اسدی و مستقیم یا بواسطه یکی از نوچه هایش با شهبازی.

  2. mohsen

    من فکر میکنم نگاه ژورنالیستی راه توده وبدور از مقولات ومقالات فلسفی و ژورنالیسم پیک نت برای اگاهی زحمت کشان و کارگران نه تنها لازم بلکه مفید است بقول سعدی” زمانی علم و بحث ونقد وگفتار .. فزاید روح انسان را کمالی … زمانی نرد و شطرنج و حکایت که خاطر رابود دفع ملالی… که تنها ذات پاک کبریائی … نمیگردد همی حالی به حالی…بدرود

  3. فرهاد عاصمی

    رفیق عزیز محسن
    حق با شماست، زبان توده ای و ،،خاکی،، در مبارزه ی طبقه کارگر بسیار پراهمیت است. باید آن را آموخت و به کار گرفت. نیاز جنبش توده ای در این زمینه انکارناپذیر است و کمبود آن چشم گیر.
    آیا می توان امکان های موجودِ «نگاه ژوزنالیستی» را به کمک گرفت و چگونه؟ پرسشی است که به طورمجزا باید به آن پرداخت!

  4. فرهاد عاصمی

    این سخن درستی است که موضع گیری درباره ی مساله های روز و در جریان در برخورد میان لایه های مختلف اجتماعی مساله ی پراهمیتی است برای ارتقای سطح آگاهی زحمتکشان و کمبود آن در این صفحه کتمان ناپذیر. همان طور که تغییر این وضع ضرورت دارد. در این زمینه کوشش خواهد شد. ازجمله با مطالعه ی چند صد نامه مردم منتشره در ایران. دریافت آدرس الکترونیکی نوشتارها و خبرها درباره ی وقایع روز در ایران در این زمینه کمک بزرگی خواهد بود. مبارزه به منظور ارتقای آگاهی اجتماعی- طباتی و همچنین فرهنگی، همان طور که شما در ابرازنظر دیگری نوشتید، نیاز به «تشکیلات» دارد. ارسال خبر و یا پیشنهاد برای عنوان یک مقاله می تواند در این زمینه کمک بزرگی باشد. ضرورت کمک به ویژه از این رو به چشم می خورد، زیرا می دانیم که همه کس، همه چیز را نمی داند و نمی تواند. اما می توان و باید بسیار چیز را آموخت. باوجود این، ادامه بحث های نظری- شناختی ضروری است. متاسفانه هنوز اهمیت بالا نگاه داشتن پرچم اقتصاد سیاسی مرحله ی ملی- دموکراتیک انقلاب برای مبارزه ی طبقاتی کنونی در ایران همه جا هضم فکری نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *