مذهب، پرچمی انقلابی علیه نظم فرسوده اقتصادی مذهب، بيان خيالپردازانه سعادت انسان ديالكتيك رضامندى‏‏‏ و طغيان

image_pdfimage_print

مقاله شماره ٨٩/٣٨ (١٤ آذر)

واژه راهنما: برداشت دوگانه ماركس از مذهب. اهميت ايدئولوژى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ در خيزش انقلابى‏‏‏ كنونى‏‏‏ مردم ميهن ما. نبرد آزاديبخش و مذهب. ناگفته‏هاى‏‏‏ احسان طبرى‏‏‏. جايگزينى‏ براى‏ حاكميت مرده (سرمايه). كوشش نافرجام مردم براى‏ يافتن تكيه‏گاه در نظام سرمايه‏دارى‏.

در ماههای پس از پیروزی انقلاب بزرگ بهمن 57 مردم ايران، در چند ماهی که حزب توده ایران امکان فعالیت علنی داشت، پدیدهای جالب و همنوا با سرشت مردمی، دموکراتیک و ترقیخواهانه انقلاب بزرگ بهمن 57 در ایران پدید آمد … بحثهای تلویزیونی که به آن نام “مناظره” داده بودند و درآن برخی از مسئولان حزب توده ایران با برخی از نظریهپردازان مذهبی در جمهوری اسلامی ایران به طور گذرا به گفتگو نشستند.

زندهیاد احسان طبری ومصباح یزدی یکی از این جفتهای «مناظره» بودند. کوشش مصباح یزدی کشاندن “مناظره” به بحث درباره مذهب و خدا و در نتيجه تبديل آن به جنگ ميان مذهبى‏‏‏ و غيرمذهبى‏‏‏ بود. طبری با همه “گفتنى‏‏ها” (طبری) که برای گفتن درباره نقش دو گانه مذهب در تاريخ و نبردهاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ داشت، میبایستی بحث را به سوی مسالههای روز انقلاب سوق مى‏‏‏داد و امکان سواستفاده جناح راستگرا را مسدود مى‏‏‏ساخت. حزب سیاسی، حزب تودهها مجبور بود پاسخ هر اقدام تحریکآمیز را با متانت و صبری انقلابی خنثی ساخته و کوشش مخالف را دفع و تداوم شرایط مبارزه علنی حزب طبقه کارگر را تضمین نمايد.

در شرایط کنونی جنبش انقلابی مردم ايران که در آن تودهها و نيروهاى‏‏ متشكل مذهبى‏‏ هم خواستار پايان بخشيدن به استبداد و احياى‏‏‏ آرمان‏هاى‏‏ انقلابى‏‏ نظامی دموکراتیک و ملی هستند و براى‏‏ دسترسى‏‏ به آن‏ها‏ زن و شوهر در نماز جمعه با سنت‏شكنى‏‏ در کنار هم بر زمين خيابان مینشیند، –  آنطور که در روزهای پس از تقلب انتخاباتی در خرداد 1388 پیش  آمد –  و ديگر مذهب حاکم در خدمت نظام اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ را “حق” نديده و علیه آن بپاخاستهاند، خود ناگفته، مضمون آنچه را که طبری مظلومانه مطرح نساخت، یعنی ارزیابی مارکس از مذهب طبقاتى‏‏‏ حاکم را مطرح می سازند و از این روی به نظر مى‏‏‏رسد كه اکنون زمان آن فرارسیده باشد تا “گفتنی”های خاموش مانده طبری بازگو شوند.

این ضرورت بهویژه از آن روی بوجود آمده است، زیرا كه جنبش انقلابی کنونی مردم بایستی برای پرسش درباره راه رشد آتی کشور، با توجه به تجربه تلخ سالهاى‏‏‏ گذشته، پاسخی واقعبینانه و آیندهنگر ارایه دهد. پرسش درباره ساختار اقتصادی- اجتماعی کشور همانقدر به مساله روز جنبش مردم تبدیل شده، که تعیین شکل اعمال حاکمیت خلق نیز مساله مبرم روز جنبش میباشد.

اگر احيا و تحقق بخشيدن به آرمان‏هاى‏‏ انقلابى‏‏ نظام اقتصادی دموکراتیک و مردمی، دستاوردهای ترقیخواهانه انقلاب بهمن که به دست حاکمیت سرمایهداری مافیایی کنونی و مجری برنامه نولیبرال امپریالیستی پایمال گشته، به آماج جنبش انقلابی کنونی تبدیل شده است، همانقدر نيز يافتن شکل حاکمیت دموکراتیک متناسب با چنين نظام اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ دموكراتيك نیز مسالهای عاجل را تشکیل داده و بحث درباره آن به ضرورتی مبرم در جنبش انقلابى‏‏‏ و مردمى‏‏‏ كنونى‏‏‏ تبديل شده است.

برخودار شدن مردم از اصلهای ترقیخواهانه در بخش “حقوق ملت” در قانون اساسی بیرون آمده از دل انقلاب بزرگ مردم ميهن ما در بهمن 57، به خودی خود نفی کننده برقراری شکلی از حاکمیت است که در آن، اندیشه “سلطنتی” به هر شکل آن متبلور گردد. بازگشت به گذشتهای که به ذبالهدان تاریخ انداخته شده است، نمیتواند نه در شکل سنتی و نه در شکل مذهبی آن پاسخگوى‏‏‏ نياز جنبش انقلابى‏‏‏ مردمى‏‏‏ و ترقى‏‏‏خواهانه باشد.

تجربه دردناک در همین سالها در تائید نظر حزب توده ایران بوده است که ساختار مترقى‏‏ اقتصادى‏‏- اجتماعى‏‏ نياز به شكل دموكراتيك دارد. حزب توده ایران طی اعلامیهای در فروردین سال 1359 و در جریان تائید قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصل “ولايت فقيه” را مغاير با حق قانونی تعیین سرنوشت مردم به دست مردم اعلام و حذف آن را در متممى‏‏‏ بر قانون اساسی خواستار شد.

تجربه سه دهه نشان داد که برپایی جامعهای در جهت حفظ منافع دموکراتیک مردم و برپایی اقتصادی ملی- مردمی، نیاز به حاکمیتی متناسب با آن دارد. حذف اصل “ولایت فقیه”، ساختار “خداشاهی” دوران عتیقهای رشد قبیلهای جامعه بشری که بقاى‏ آن برای نیرویهای مردمی پایبند به مذهب نیز اکنون دیگر پذیرفتنی نیست، از این روی از حقانیت برخودار است، زیرا همانطور که مارکس دوگانگی  نقش مذهب را نشان داده است، مذهب فقـط شکل “خداشاهی” حاکمیت طبقات غارتگر و ابزار القای ضرورت تسلیم به این حاکمیت “خداشاهی” خداوند بر روی زمین نمى‏‏‏باشد که در دورانهای طولانی تاریخ بشر به عنوان “مشی الهی” توسط تودههای مردم پذیرفته شده بود، بلکه حقانيت حذف اين اصل از اين روى‏‏‏ نيز مستدل است كه انديشه مذهبى‏‏‏ میتواند همچنین کارپایه خیزش مردمی علیه شكل حاكميت طبقات غارتگر حاکم بوده و اكنون به طور مشخص به چنين واقعيتى‏ در جنبش مردمى‏ در ايران تبديل شده است.

اگر در جریان انقلاب بهمن، وجه طغيانگر ارزیابی مارکس از نقش مذهب توانست در ايران به‏مثابه كارپايه خيزش انقلابى‏‏‏ مردم علیه رژیم لائيك ضدمردمی و ضدملی “شاه- ساواکی” عمل كرده و مورد تائيد و پشتيبانى‏‏ حزب توده ايران قرار گيرد، اکنون همين وجه، طبقات غارتگری را هدف خود قرار داده است و عليه حاكميت “ناحق” آن‏ها نقش ايفا مى‏‏كند، که در پشت نقاب مذهب، به تحقق بخشیدن به امیال طبقاتی خود مشغول هستند.

آری، اکنون زمان آن فرا رسیده است که برداشت تئوريك مارکسیستی- تودهای از مضمون دوگانه مذهب، “گفتنی”های طبری که مظلومانه بازگونشدند، بیان شوند و به عنوان حربه مبارزه علیه مجموعه حاکمیت سرمایه‏داری مافیایی کنونی و مجری برنامه نولیبرال امپریالیستی، برجسته گردند. به این منظور از نوشته‏هاى‏‏‏ متفاوت در “يادداشت‏ها و نوشته‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ و فلسفى‏‏‏”، “جهان‏بينى‏‏‏ها و جنبش‏هاى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ در ايران”، هر دو اثر زنده‏ياد احسان طبرى‏‏‏ و همچنين رساله مارکسیست‏هاى‏ معاصر آلمانی، ورنر زپمان  Werner Seppmann تحت عنوان “مذهب به‏مثابه اتوپيا”، هانس- پتر برنر Hans-Peter Brener تحت عنوان “انتفاد ماركسيست- لنينيستى‏‏ به مذهب و سرمايه‏دارى‏‏” (هر دو در دفاتر مارکسیستی شماره 10/5) و كتاب «”آزادى‏‏‏” به‏مثابه حقى‏‏‏ ويژه، تاريخى‏‏‏ ديگر از ليبراليسم»، اثر فيلسوف و ماركسيست معاصر ايتاليايى‏‏‏ دومينيكو لوزوردو Dominiko Losurdo  بهره گرفته مى‏‏‏شود.

جايگزينى‏‏‏ براى‏‏‏ حاكميت “مرده” (سرمايه)

زنده‏ياد احسان طبرى‏‏‏ در بهمن ماه سال ١٣٤٥، دوازده سال پيش از پيروزى‏‏‏ انقلاب بزرگ بهمن مردم ميهن ما، در “ياداشت‏ها و …، (ص ٣٧)”، هدف «موضع انتقادى‏‏‏» جنبش عدالت‏خواهى‏‏‏ كارگرى‏‏‏ ميهن ما را «گشودن راه به طرف جلو» اعلام مى‏‏‏كند كه همراه است با اين خواست كه «زمينه فكرى‏‏‏ اصلاح انحرافات را به‏ويژه در جنبش انقلابى‏‏‏ كشور خود پديد آوريم.» او اين كوشش را «نوعى‏‏‏ فداكارى‏‏‏ و تلاش تله‏ئولوژيك، هدفمند و غايتمند» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند.

همان‏طور كه ديرتر نشان داده خواهد شد، مضمون نوشتار كنونى‏‏‏ نيز متوجه باورها و اعتقادهاى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ مردم نبوده، بلكه برعكس، كوششى‏‏‏ است براى‏‏‏ نشان دادن برداشت و درك ماركسيستى‏‏‏- توده‏اى‏‏‏ از نقش انقلابى‏‏‏ و طغيان‏گر انديشه مذهبى‏‏‏ در دوران‏هاى‏‏‏ بحرانى‏‏‏ در هستى‏‏‏ جامعه كه به عنوان «پرچم … يورش انقلابى‏‏‏ به زيربناى‏‏‏ فرسوده و كهنه نظام اقتصادى‏‏‏» (ماركس) نقش شكافتن سقف آسمان و ريختن طرحى‏‏‏ زمينى‏‏‏ ايفا مى‏‏‏سازد و به قول طبرى‏‏‏ زمان آن‏كه «آسمان را به آيش رها كنيد! زمين را به موران وامگذاريد! اى‏‏‏ باد بدستان!» (طبرى‏‏‏، “فرسايش در خزان”، سروده‏هاى‏‏‏ زندان) فرا رسيده است: زيرا به گفته ماركس، «با تعميق تضاد اجتماعى‏‏‏، جو سياسى‏‏‏، هسته مذهبى‏‏‏ خود را از دست مى‏‏‏دهد».

ارزيابى‏‏‏ ماركسيستى‏‏‏- توده‏اى‏‏‏ از نقش مذهب در هستى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ از اين روى‏‏‏ نيز برپايه «استوار»ى‏‏‏ (طبرى‏‏‏) قرار دارد، زيرا با رشد عظيم نيروهاى‏‏‏ مولده در جهان، شرايط تحقق سعادت نسبى‏ انسان بر روى‏‏‏ زمين ايجاد شده است (به اين نكته بازخواهيم گشت و برداشت طبرى‏‏‏ را ديرتر بازگو خواهيم كرد). لذا وظيفه برخورد انتقادى‏‏‏ به ايدئولوژى‏‏‏ طبقاتى‏‏‏ پنهان شده در پشت باورهاى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ در شرايط كنونى‏‏‏، افشاى‏‏‏ مواضع طبقاتى‏‏‏ نظام غارتگر سرمايه‏دارى‏‏‏ مى‏‏‏باشد. اين افشاگرى‏ در شرايطى‏ متفاوت با دوران حيات خيام و حافظ عملى‏ مى‏گردد. شرايطى‏ كه «از بيخ و بن دگرگون شده، معرفت انسان به سوى‏‏‏ اوج مى‏‏‏رود، توده‏ها رشته سرنوشت خود را به دست مى‏‏‏گيرند، مستبدين و جهالت‏پروران در منگنه تاريخ فشرده مى‏‏‏شوند، علم روز به روز بيش‏تر حاكميت مى‏‏‏يابد.» (“آزادانديشى‏‏‏ خيام و حافظ”، جهان‏بينى‏‏‏ها …، ص ٣٥٢)، و مبارزه عليه ارتجاع به شيوه‏هاى‏ ديگرى‏ نياز دارد.

مبارزه براى‏‏‏ نفی نظام سرمایهداری، بدون ارایه دورنمای یک جامعه انسانی که در آن نیازهای هستی انسان در شرایط متناسب و انسانی برآورده شود، ناممکن است. ضرورت نفی این نظام در شرايط كنونى‏‏‏، بیش از آنکه به خاطر ناتوانی اقتصادی آن (همانند رشد ناموزون و بحران زای بازتولید نیازهای انسان)، به خواستی مبرم براى‏‏ انسان تبدیل شده باشد، از این روی خواستی مبرم را تشكيل مى‏‏‏دهد، زیرا بازتولید این نیازها در خدمت سود سرمایه در این نظام، از دیدگاه آنتروپولوژیک (انسانشناسانه) anthropologie (برای نمونه مبرميت حفظ محیط زیست در دوران کنونی)، به مساله بود و نبود هستى‏‏‏ و تداوم آن بدل گشته و قربانی سنگینی را به انسان تحمیل میکند. این نظام با ایجاد عدم امنیت برای انسان همراه است و او را به ابزار سودورزی خود بدل ساخته و «سرچشمه همه ثروت … بر روی زمین و کارگران را نابود میسازد» (مارکس)؛ این نظام حاکمیت مرده (سرمایه) را بر روابط اجتماعی ونیازهای انسان حاکم میسازد.

يكى‏‏‏ از ابزارهاى‏‏‏ در خدمت تداوم حاكميت نظام سرمايه‏دارى‏‏‏، به خدمت گرفتن انديشه‏هاى‏‏‏ “خيالپردازانه” مى‏‏‏باشد كه از آن «مذهب، عرفان و جادو زائيده شده است» (“جهان‏بينى‏‏‏ها و …، ص ٣٧). طبرى‏‏‏ آن‏ها را همانجا انديشه «وهم» و «خيال بيمار و سرگشته» مى‏‏‏نامد. سرمايه‏دارى‏‏‏ مى‏‏‏كوشد به انديشه خيالپردازانه «وهم» و «خيال بيمار و سرگشته» ظاهرى‏‏‏ “علمى‏‏‏” ببخشد و از «علوم إزوتريك» esoterik    صحبت مى‏‏‏كند كه «مى‏‏‏كوشد جادوى‏‏‏ كهن را با اصطلاحات و استدلالات “علمى‏‏‏” و “عقلى‏‏‏” بياراند …».

پناه بردن تودههای وسیعی از مردم در دوران کنونی به نظریات مذهبی ارتدادی  – در ایران با رشد صوفیگری و فرقههای درویشی -، كه اكنون ابزار عمده شناخته شده نفوذ ايدئولوژيك ارتجاع جهانی در کشورهای پیرامونی را تشكيل مى‏دهد، چشم‏گير است. اين واقعيت خطری را تشكيل مى‏دهد که نباید دست کم گرفت و مبارزه با آن را به دست فراموشی سپرد. آن طور که طبری در “جهان‏بينى‏‏‏ها …” نشان میدهد، اندیشههای صوفى‏‏گری و جنبش درویشی در ايران در گذشته نقش برجسته‏اى‏‏‏ در مبارزه «در راه حقيقت» (ص ٤٢) ايفا ساخته‏اند، و در تائيد سخن فردريش انگلس، براى‏‏‏ «الحاد و عرفان» نقش «درفش فكرى‏‏‏ مبارزه قشرهاى‏‏‏ اپوزيسيون و انقلابى‏‏‏ جامعه قرون وسطى‏‏‏» (“نظرى‏‏‏ به سير تفكر فلسفى‏‏‏ در ايران، ص ٥٦) قايل مى‏‏‏شود.

در دوران کنونی  ديگر نمى‏‏‏توان براى‏‏‏ اين جريان‏هاى‏‏‏ فكرى‏‏‏ چنين نقشى‏‏‏ را پذيرفت، زیرا می کوشند محتوای مبارزهجویانه نبرد اجتماعی امروز را از محتوای تاریخی آن تهی سازند و پناه بردن به شیوههای شناخته شده و مذموم را به جای مبارزه هدفمند و فعال اجتماعی تبلیغ کنند. در پيش‏گفتار كتاب “يادنامه شهيدان” (اثر زنده‏ياد رحيم نامور، ١٣٤٣)، طبرى‏‏‏ تعهد به اين شيوه‏ها و تبليغ براى‏‏‏ آن را «گناهى‏‏‏ بزرگ» ارزيابى‏‏‏ كرده و اين تعهد را در نوشتار “فلسفه لذت و مرگ نزد خيام” (“جهان‏بينى‏‏‏ها …، ص ٢١٩) «گامى‏‏‏ به قهقرا» مى‏‏‏نامد.

در کشورهای متروپل سرمایهداری نیز وضع در این زمینه تفاوتی کلی با اوضاع در ایران ندارد واین عجیب هم نیست. زیرا عدم امنیت اجتماعی در این کشورها نیز به عامل پناه بردن هر روز بیشتر مردم به اندیشههای متفاوت مذهبى‏‏‏ تبديل شده است.

این امر غيرطبيعى‏‏‏ نيست که در شرايط نابسامان حاکم بر جامعه سرمایهداری (برای نمونه در آلمان) و فقدان امنیت اجتماعی، مردم این کشورها بکوشند برای خود امنیت کاذبی از طریق تمایل به اندیشههای ناشى‏‏‏ از «وهم» و «خيال بيمار و سرگشته» esoterik  دست و پا کنند، انديشه‏هايى‏‏ که به طور روزافزون جایگزین تصورات سنتی مذهب مسیحیت نيز میشوند (تنها 15 درصد کاتولیکها و 4 درصد پروتستانها در آلمان به طور منظم در مراسم مذهبی شرکت میکنند، در حالی که هنوز 80 درصد در غرب و 20 درصد در شرق آلمان مالیات ماهیانه را به کلیسا میپردازند). آنچه که در اثر فقدان امنیت اجتماعی در ثروتمندترین کشور اروپایی حاكم است که در آن فقر، گذران زندگی قریب به 30 درصد مردم آن را فراگرفته است، و ازجمله 25 درصد کودکان زیر 15 سال در اين كشور ثروتمند در زیر سطح فقر زندگی میکنند، باعث آن شده است كه نظریات پیش گفته إزوتریک همانند غده سرطانی انتشار یابد و پناه بردن به انواع تصورات و شناخت‏هاى‏‏‏ «وهم» و «خيال بيمار سرگشته»، “علوم غريبه”، سحروجادو، تصورات درباره در پیش بودن پایان جهان، نجوم، اسطرلاب، باور به ملائک و … به شدت توسعه یابد. در رسانههاى‏‏ خصوصی و دولتی در اين كشورها با هدف پوشش ايدئولوژيك مردم به منظور‏‏ پنهان داشتن علل بحران اقتصادى‏‏‏- اجتماعى‏‏‏ نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ دوران افول، به شدت براى‏‏‏ برداشت‏هاى‏‏‏ پيش گفته تبلیغ مى‏‏‏شود. پاپ آلمانى‏‏‏، بنديكت شانزدهم، نبرد عليه “روشنگرى‏‏‏” را به يكى‏‏‏ از وظايف عملكرد عاجل كليساى‏‏‏ كاتوليك تبديل نموده است. وضعی که همانطورکه اشاره شد، در ایران با تصورات درباره برکات “چاه چمران”، «هاله دور سر (احمدی‏نژاد)» و فعال شدن انواع فرقههای صوفیگری و درویشخانهای تظاهر میکند.

این پدیدهها، “آن روی دیگر” برتری سلطه اجتماعی منطق سود سرمایه هستند که با ایجاد شدن بازار سودورزیای همراه میباشد که تنها در كشور آلمان، سالیانه 20 تا 25 میلیارد یورو درآمد ایجاد كرده است. در این بازار، در کنار پیشگویان کفبین، باور به فرشتگان و جادوگران دارای نیروی ماورای طبیعه، جریانهاى‏‏‏ شفابخش که همانند قرون وسطى‏‏‏ به اصطلاح روح بدخواه را از تن بيماران اخراج مى‏‏‏كنند  Geistheiler، به سودورزی مشغولند. در کتاب فروشیها، کتابهایی با موضوعهای وحى‏‏‏ Orakel ، فال گرفتن با ورق tarot و نظريات درباره رابطه انسان با ماوراى‏‏‏ طبيعه Anthroposohpie  ، احضار روح و نجوم جای وسیعی را اشغال میکنند.

ارقام حکم خود را صادر میکنند، 10 تا 15 درصد مردم آلمان به جریانهای پیش گفته انديشه‏هاى‏‏‏ «وهم» و «خيال بيمار سرگشته»، باور دارند. این رقم نزد زنها به 20 درصد بالغ مى‏‏‏شود.  اگر اعتقاد به ماورای طبیعه را ماخذ قرار دهیم، 68 درصد مردم آلمان جریانهای ماورا طبیعه برشمره شده را ممکن و قابل پذیرش میدانند.

دیالکتیک رضامندی و طغیان

آنچه برشمرده شد، بیان کوشش نافرجام مردم برای یافتن تکیهگاه در نظام سرمایهداری دوران افول است. نظامى‏‏‏ كه شرايط تاريخى‏‏‏ ضرور براى‏‏ پايان بخشيدن به آن فرا رسيده و دوران فروپاشى‏‏‏ آن تكوين مى‏‏‏يابد. اين کوشش بهویژه از آن روی از مبرميت برخودار شده است، زیرا تمام الگوهای سنتی گذشته ناتوانی خود را برای ارایه نظمی انسانی برای هستی جامعه  برملا ساختهاند. مردم به الگویی نیاز دارند که پاسخگوی نیازهای روزمره زندگی آنها در دورانی باشد که رابطه میان انسانها هر روز بیشتر به محاسبگری سرد و نامهربان و سنگدلانه تبدیل شده و هر کس را بر آن میدارد، تنها برای نجات پوست خود از دباغخانه نظام سرمایهداری بکوشد.

همان‏طور كه پيش‏تر نشان داده شد، طبرى‏‏‏ در “جهان‏بينى‏‏‏ها …” (ص ٤٢) براى‏‏‏ انديشه عرفانى‏‏‏ در قرون وسطى‏‏‏ در ايران نقش برجسته‏اى‏‏‏ قايل است و آن را «پرچم فكرى‏‏‏ مقاومت معنوى‏‏‏» و «پناهگاه روحى‏‏‏ و اخلاقى‏‏‏» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند كه به‏مثابه «يك مقاومت منفى‏‏‏ و سركوفته» در پيوند قرار دارد با «زمانه بى‏‏‏رحم و بى‏‏‏قلب». تشابهه شرايط زندگى‏‏‏ مردم در جامعه طبقاتى‏‏‏ در دو دوران چشم‏گير است. خطرى‏‏‏ كه طبرى‏‏‏ گوشزد مى‏‏‏كند، خطر امكان سواستفاده دشمنان جنبش مردمى‏‏‏ است از به كار گرفتن اين انديشه‏هاى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ ارتدادى‏‏‏ براى‏‏‏ فلج ساختن شورانگيزى‏‏‏ نبرد اجتماعى‏‏‏ امروز عليه نظام سرمايه‏دارى‏‏‏ است.

آنچه انديشه مذهبى‏‏‏ مى‏‏‏تواند به انسان نگران در جامعه طبقاتى‏‏‏ ارایه دهد، مضمون دو سرشتی را تشكيل مى‏‏‏دهد که مارکس نقش آن را در برداشت دیالکتیکی از نیاز انسان به مذهب نشان میدهد و شناخت از آن مى‏‏‏تواند كمكى‏‏‏ باشد براى‏‏‏ تقويت جنبه انقلابى‏‏‏ انديشه مذهبى‏‏‏. برای آنکه این دوگانگی سرشت مذهب را که برای مبارزه امروزه مردم میهن ما علیه رژیم استبدادى‏‏‏ ولایی حاکمیت سرمایهداری مافیایی از اهمیت برجسته برخودار است، درك كنيم، ببینیم مارکس در سطوری که در مقدمه رساله “انتقاد به فلسفه‏ى‏‏‏ حقوق هگل” كه در آن جمله معروف «مذهب افیون خلق» نيز پیش میآید، چه میگوید:

«… انسان موجودى‏ انتزاعى‏ و در خارج از دنيا نيست. انسان، این همان دنیای انسان است، یعنی حاکمیت، جامعه (اجتماع همبسته sozietät). این حاکمیت، این جامعه، مذهب، یعنی آگاهی معکوس از دنیا را بوجود میآورند، زیرا آنها خود انعکاس سربهپایی از واقعیت دنيا هستند [سلطه حاكميت ناشى‏‏‏ از جامعه، بر جامعه]. مذهب، تئوری عام این دنیاست فرهنگستان تکمیلی آن، منطق آن به زبان عامالمفهم، كانون وقارمند و متين Point-d`honneur معنوى‏‏‏ آن، بیان شورانگیزى‏‏‏ آن، تصديق تعهدمندانه اخلاقی آن، مکمل شکوهمند آن، مظهر دلجویی و در عین حال [فرهنگ] اثبات ضرورت وجود دنیای انسانى‏‏‏ است. مذهب، بیان خیالپردازانه سرشت انسانی است، زيرا سرشت انسانى‏‏‏، فاقد وجودی حقیقی است …

درماندگى‏‏‏ مذهبی [ناشى‏‏‏ از آگاهی سربهپا در توضيح علل حرمان و محروميت انسان در جامعه طبقاتى‏‏‏]، از یک سو، بیان واقعی بیسعادتی انسان تحت ستم است و از سوی دیگر، اعتراض او نسبت به این بیسعادتی است. مذهب، آه انسان ستمديده، بیان حال و وضع دنیای سنگدل حاکم بر اوست، همان طور که بیان معنوی وضع دنیای فاقد معنویت میباشد. مذهب افیون خلق است.

خواست چشمپوشی از تسلیم و رضامندی مذهبی، خواست گذار از خوشبختی کاذب خلق، خواست برقراری خوشبختی واقعی اوست. خواست پایانبخشیدن به خیالپردازی درباره خوشبختی انسان، خواست پایان بخشیدن به وضعی است که تنها با خیالپردازی قابل دستیابی است. از این روی است که هسته مرکزی انتقاد به مذهب، انتقاد به زندگی پر رنج و درد زمینی، انتقاد به علل اجتماعی ناله سوزمند انسان دردمند و نیازمند در گذار از دالان Jammertal هستی فانی [برای رسیدن به دنیای سعادت و خوشبختی ابدى‏‏‏ آخرت] است، که مذهب ظاهر مقدس آن را تشکیل میدهد.

مورد انتقاد قرار دادن گُلهای خیالی [سعادت آخرت] نشانده شده بر زنجیر بندگی انسان، با این هدف که انسان زنجیری بدون گُل بر گردن داشته باشد، عملی نمیشود. انتقاد برای آن نیست که انسان زنجیری بدون هر نوع گُل خيالى‏‏‏ دلجویانه بر گردن داشته باشد، بلکه هدف انتقاد، پاره کردن زنجیر و آزاد ساختن انسان از بندگی است. هدف انتقاد به مذهب، نااميد ساختن انسان و ايجاد زلزه در باورهايش است با اين هدف كه انديشيدن و تكاپو براى‏‏‏ گذران هستى‏‏‏ را به عنوان فردى‏‏‏ نااميد و سركوفته از تصورات كنونى‏‏‏اش عملى‏‏‏ سازد، تا بتواند به عنوان انسان حاکم بر درایت و شعور خود، به سرگردانی پايان داده و با محور قرار دادن خود، به دور خورشید واقعی بگردد. مذهب، تنها خورشیدی خیالی است که تا آن زمان به دور انسان سرگردان میگردد، تا زمانی که انسان، خود را محور حرکت برای سازندگی هستى‏‏‏ و سعادت خود نساخته باشد» (کارل مارکس انتقاد به فلسفه‏ى‏‏‏ حقوق هگل، مقدمه.)

طبرى‏‏‏ فقدان يـك «وجود حقيقى‏‏‏» براى‏‏‏ سرشت انسان كه ماركس آن را در سطور پيش برجسته مى‏‏‏سازد، ناشى‏‏‏ از تاريخى‏‏‏- گذرايى‏‏‏ بودن آن مى‏‏‏داند و مى‏‏‏نويسد: «شخصيت انسانى‏‏‏ امرى‏‏‏ جامد نيست و پروسه‏اى‏‏‏ ست در حال تحول و در ظروف و شرايط مختلف و در تحت فشار عوامل اجتماعى‏‏‏ و فردى‏‏‏، رنگ‏هاى‏‏‏ مختلف مى‏‏‏پذيرد» (“مردم شناخت”، يادداشت‏ها …، ص ١٠٢).

مارکس که در ابتدا مذهب را نزد انسان به عنوان آگاهی کاذب و معکوس از دنيا ارزیابی میکند، همزمان بر این نکته تاکید دارد که باوجود اين، مذهب در زندگی روزمره انسان داراى‏‏‏ نقش و وظیفهای غيرقابل انكار و روامند مى‏‏‏باشد: «مذهب تئوری عام این دنیاست … فرهنگستان تکمیلی آن» است. اما این شناخت ویژه، به نظر مارکس، به یک عنصر «شکوهمند تکمیلی» نیاز دارد که عبارت از آنست که مذهب نه تنها «بیان اعتراض او نسبت به بیسعادتی» است، بلکه همچنین «بیان حال و وضع دنیای سنگدل»  و «بیان معنوی دنیای فاقد معنویت» نیز میباشد. مسلح به چنین توانایی است که مذهب میتواند به «ناله سوزناک» موجود زیر ستم و فشار تبدیل گردد.

به عبارت ديگر، شرايط پرتضاد و مسخ شده زندگى‏‏ زمينى‏‏ انسان است كه ريشه ايجاد شدن پندارهايى‏‏ مى‏‏باشد كه به صورت تصورات مذهبى‏‏ و «ناله سوزناک» انسان انعكاس مى‏‏يابد. مسخ شرايط زمينى‏،‏ به مسخ ذهنيت موجود ستمكش مى‏‏انجامد.

بدون تردید هدف نخست مارکس در سطور پیش گفته، افشای مذهب به عنوان اهرم ایدئولوژیک حاکمیت طبقاتی است: هدف از انتقاد به آسمان، انتقاد به شرایط زمینی هستی انسان است. دو وجه اصلی انتقاد به مذهب نزد مارکس، نشان دادن مضمون تسلیمطلبانه و رضامندانه ایدئولوژیکى‏‏‏ آن، به عنوان ابـزار برقراری وحفظ حاکمیت طبقاتی طبقات حاکم است.

در انديشه ماركس، انتقاد به ایدئولوژی و به حاکمیت به طور توامان مطرح میشوند. در عین حال این پرسش نیز در نظر مارکس نهفته است که چـرا انسان به بازتولید این ساختار ایدئولوژیک نیـاز دارد؟!

مارکس واکنش مذهبی را فقـط یک اقدام تسلیمطلبانه- رضامند انسان ارزیابی نمیکند، بلکه همچنین برای آن نقشی در انعكاس روابط دنياى‏‏‏ پيرامون، نقش تبلور شکل تغییر یافته و مسخ  و بیگانه شده، و لذا غیرقابل شناخت شده اين روابط نيز قايل است که در آن یک نیروی انفجاری وجود دارد.  دو روی برداشت مارکس، یک وحدت دیالکتیکی را تشکیل میدهند، دیالکتیک رضامندی و طغیان. یکی بدون دیگری قابل درک نیست: بیان رضای تسلیمطلبانه را نمیتوان از خواست اعتراضی نهفته در آن را جدا ساخت. از این روی نیز نمیتوان بررسی تئوریک آگاهی مذهبی انسان را از انتقاد او به حاکمیت جدا نمود.

دومينكو لودوزو كه در اثر اخيرش توامان و همزاد بودن نظريه و تاريخ ايجاد شده “ليبراليسم” را با “برده‏دارى‏‏‏ نژادپرستانه” سياه‏ و سرخ‏پوستان آمريكايى‏‏‏ مورد بررسى‏‏‏ قرار مى‏‏‏دهد و به اثبات مى‏‏‏رساند، در تائيد نظر ماركس، براى‏‏‏ ايدئولوژى‏‏‏ نقشى‏‏‏ دوگانه قايل است. «ايدئولوژى‏‏‏، هر چقدر هم رازگونه باشد [چنانكه ايدئولوژى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ چنين است]، هر چقدر هم ابزار گمراه كننده را به خدمت بگيرد، نمى‏‏‏تواند بدون عملكردى‏‏‏ مشخص در واقعيت هستى‏‏‏ اجتماعى‏‏‏ باشد.»

عملكرد مشخص دوگانه اجتماعى‏‏‏ ايدئولوژى‏‏‏ مذهبى‏‏‏، تلفيق آگاهى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ و انتقاد به حاكميت روى‏‏‏ برتافته از مضمون اين آگاهى‏‏‏ است كه در فرياد «يا زينب، يا زينب» مادر دردمند در برابر در زندان اوين در تهران در روزهاى‏‏ پس از كودتاى‏‏ انتخاباتى‏‏ به طور انفجارى‏‏‏ بروز يافته و متبلور مى‏‏‏شود.

اندیشه انتقادی مارکس بر پایه برداشت فویرباخ از مذهب قرار دارد که سرشت بیگانه و غیرقابل شناخت شده روابط در دنيا را در برداشت مذهبی، مساله مرکزی مى‏‏‏داند، اما برداشت و موضع انتقادی مارکس بسی فراتر از برداشت فويرباخ میرود، زیرا او سرشت دوگانه اندیشه و برداشت مذهبی را به عنوان نظم معنوی- اخلاقیِ تسلیمطلبانه- رضامندانه که همزمان به مثابه بیان یک دادخواهی اعتراضآمیز تبلور مییابد، نشان میدهد و برجسته می سازد.

طبری در “جهان‏بينى‏‏‏ها … (ص ٤٠) مذهب را «فرزند جادو و خويشاوند» آن مى‏‏‏نامد كه بر پايه «تقسيم جهان به طبيعت و ماورإطبيعت نهاده شده، و در اين بيان، اصالت را با ماورإطبيعت مى‏‏‏داند»، آن را بيان «انسيكلوپديك [فرهنگستانى‏‏‏] جهان» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند كه در آن «نيروى‏‏‏ زمينى‏‏‏، رنگ نيروهاى‏‏‏ آسمانى‏‏‏ به خود مى‏‏‏گيرند.» او همچنين‏ در رساله “آزادانديشى‏‏‏ خيام و حافظ” (جهانبينى‏‏‏ها …، ص ٣٤٤) مقولات مذهبى‏‏‏ را «انعكاس پندارآميز مقولات واقعيت» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند كه وظيفه آن‏ها مرتفع ساختن كمبودها در هستى‏‏‏ انسان است: «مقولات مذهب انعكاس پندارآميز مقولات واقعيت هستند: وقتى‏‏‏ خداوندى‏‏‏ با هيبت و جبروت قياصره [قيصرها] و جبابره [ستمگران] بر عرش تكيه زند، ناچار مانند آن‏ها به دستگاه تشويق و مجازات نيازمند است. كَهَنه‏ى‏‏ [از كاهن]‏ دين و هيئت حاكمه‏ى‏‏‏ مورد حمايت آن‏ها، از اين مقولات پندارى‏‏‏، براى‏‏‏ لگام زدن بر مردم استفاده مى‏‏‏كردند. مردم نيز با قبول اين خرافات به خود دلدارى‏‏‏ مى‏‏‏دادند كه اگر در اين جهان از نعمات محرومند، در آن جهان آن اشقياء در شعله‏هاى‏‏‏ دوزخ خواهند سوخت! نقض عضوى‏‏ جهانى‏‏‏ سرشار از فقر و ستم را مى‏‏بايست اين مقولات پندارى‏‏‏ مرتفع سازند! به قول ماركس، “مذهب آه انسان ستمديده، روح جهانى‏‏‏ بدون قلب، روان يك دوران بلاخيز و بى‏‏‏عاطفه است …”».

مارکس به این امر قناعت نمیکند كه مذهب را تنها از درون  شرایط  عینی واقعیت ستم اجتماعی حاکم تعریف کرده و درك از آن را تنها به اين جنبه آن محدود سازد، بلکه همزمان، نقش عملکرد اجتماعی و فردی ناشی از آن را برجسته ساخته و موضع عدالتخواهی اندیشه مذهبی را نیز به موضوع اندیشه و بررسی خود بدل مى‏‏‏سازد. فرياد «يا زينب، يا زينب» مادر دردمند بارى‏‏ ديگر درستى‏‏ برداشت دوگانه ماركس را از نقش ايدئولوژى‏‏ مذهبى‏‏ به اثبات مى‏‏رساند. اين سخن درستى‏‏ است «كه انسان مذهب را بوجود آورده است. اما انسان موجودى‏‏ انتزاعى‏‏ نيست، بيرون از اين جهان قرار ندارد» (ماركس).

نبرد آزاديبخش و مذهب

برداشت دوگانه مارکس از مذهب، با توجه به امکان تبدیل شدن دگمهای مذهبی به راهنمای عملکرد سیاسی و تبدیل شدن آن ها در پشت ظاهر مذهبى‏‏‏، به اهرمهای اقدامات سیاسی- اجتماعی در جهان امروز، از اهمیت برجستهای برخودار است. با تحليل لنينى‏‏ از امپرياليسم و نقش جنبش‏هاى‏‏ آزادى‏‏بخش ملى‏‏ كه در آن‏ها ايدئولوژى‏‏ مذهبى‏‏ جاى‏‏ تاريخى‏‏ برجسته‏اى‏‏ داراست، مرحله جديدى‏‏ در برابر انديشه تئوريك ماركسيست- لنينيستى‏‏ باز شده است. بررسى‏‏ جنبه طغيانگرانه انديشه مذهبى‏‏ در برداشت ماركسيستى‏‏ در دوران امپرياليسم و اكنون در شرايط “گلوباليسم” را مى‏‏توان به كمك نظريات لنين تدقيق و به روز كرد.

لنين در اثر خود تحت عنوان “سوسياليسم و مذهب” و در ارتباط با برنامه حزب بلشويكى‏‏، اين‏طور كه “برنر” در مقاله خود برجسته مى‏سازد، نسبت به وظيفه جنبش كارگرى‏‏ در برابر باورهاى‏‏ مذهبى‏‏ مردم نكات شايان توجه بسيارى‏‏ را مطرح ساخته است. او پس از برشمردن سرنوشت محرومان و نقش تبليغ صبر و تحمل براى‏‏ آن‏ها توسط انديشه مذهبى‏‏ كه با بيانى‏‏ سرزنش‏آميز و تند مورد انتقاد قرار مى‏‏گيرد، آزمندى‏‏ آن‏هايى‏‏ را برمى‏‏شمرد كه از «كار ديگران» زندگى‏‏ مى‏‏كنند. لنين خاطرنشان مى‏‏سازد كه مذهب، غارتگرى‏‏ و استثمار اين گروه را “حق” مى‏‏داند و فقط براى‏‏ تقليل بار آخرت آن‏ها، به آن‏ها توصيه كم‏هزينه‏اى‏‏ مى‏‏كند: «نيكوكارى‏‏، احسان»!

بخشش و خيريه تبديل مى‏‏شود به «اهرمى‏‏ در اختيار آن‏ها كه هزينه براى‏‏ استثمار و غارتگرى‏‏ در اين دنيا و براى‏‏ خريدن بليط دستيابى‏‏ به آرامش آسمانى‏‏ در آن دنيا را براى‏‏ آن‏ها به قيمتى‏‏ قابل پرداخت» تبديل مى‏‏كند!

با چنين ارزيابى‏‏ است كه لنين نيز «مذهب را افيون خلق» مى‏‏نامد، اما او بلافاصله در همانجا هشدار مى‏‏دهد كه نبايد اين «افيون» را چيزى‏‏ «انتزاعى‏‏» دانست. بايد به نفى‏ در نفى‏ آن در نبرد انقلابى‏‏ طبقه كارگر دست يافت: «اولويت نبرد عليه شرايط زمينى‏‏» را نسبت به «انتقاد به شرايط آسمانى‏‏» فراموش ننمود! او مورد تاكيد و تائيد قرار مى‏‏دهد: «وحدت طبقه تحت ستم در نبرد انقلابى‏‏ براى‏‏ برپايى‏‏ بهشتى‏‏ بر روى‏‏ زمين … پر اهميت‏تر است از وحدت نظريات طبقه كارگر درباره بهشت آسمانى‏‏»!

مذهب برای مارکس، باوجود توانایی غیرمترقبه آن برای «فاصله گرفتن» از شرایط دنياى‏‏‏ ضدانسانی، یک «آگاهی سربه‏پا و نادرست» و نارسا باقی میماند، زیرا حاکمیت و جامعه که کارپایه اندیشه مذهبی را تشکیل میدهند، خود «دنيايی معکوس وسربه‏پا» هستند. و از این روی واکنشی با سرشت «تسکین دهنده و توجیه کننده» برای شرایط سرکوبگرانه در این دنيا باقی میماند.  انتقاد به مذهب از این روی اجباراً به انتقاد به شرایط اجتماعی تبدیل می شود: «خواست تخیلآمیز برای نفی یک وضع، همراه است با این خواست که این وضع طرد و نفی شود، همراه است با نفى‏‏ تخيل‏آميز [و يافتن راه واقعى‏‏‏] تغيير وضع. انتقاد به مذهب در واقع در هسته مرکزی خود، انتقاد به سرنوشت دردناکی است که ظاهر مقدس آن، مذهب است. … [امروزه ديگر] انتقاد به آسمان به انتقاد به شرایط زمینی، انتقاد به مذهب، به انتقاد به بیعدالتی حاکم، انتقاد به اندیشه مذهبی، به الهيات، به انتقاد به سیاست تبدیل میشود». (مارکس)

در ارتباط با اين برداشت ماركس، طبرى‏‏‏ «حل بى‏‏‏سعادتى‏‏‏ انسان‏ها [را در دوران كنونى‏‏‏] امرى‏‏‏ شدنى‏‏‏ ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند» و در “يادداشت‏ها … (ص ٥٣) مى‏‏‏نويسد: «سعادت دست‏يافتنى‏‏‏ است. خوش‏بينى‏‏‏ انقلابى‏‏‏ ما داراى‏‏‏ محملى‏‏‏ است استوار.» و در رد انواع انديشه‏هاى‏‏‏ خيالپردازانه و ذهنگرايانه از فلسفه انقلابى‏‏‏ سخن مى‏‏‏راند و مى‏‏‏گويد: «فلسفه ماتم جهان، فلسفه ما نيست. بايد بر اساس اين فلسفه علمى‏‏‏ و اميدوار و سرزنده، روح تكاپو و قهرمانى‏‏‏، روح آفرينش و كار و پيكار را در سراسر جامعه مترقى‏‏‏ تقويت كرد.»

درست از آن روی که انتقاد مارکس به مذهب، در اصل با انگیزه انتقاد به قدرت حاکم همراه است و امکان دیدن و شناختن شرایطی را به وجود میآورد که در پس ظاهر  کلیسای حاکم نهفته است، به نظر “زپمان” نمیتوان ارزش بزرگ آن را برای توسعه دید انسان به اندازه کافی ارج نهاد. این موضع مارکس این امکان را به وجود میآورد که موضع دوراندیشانه درباره به كمك گرفتن نیروی نهفته در بیان مذهبی براى‏ تحقق بخشيدن به خواست انقلابی انسان، در بحث و نظر تئوریک به اندازه کافی برجسته شود.

باوجود انتقاد به ساختار کلیسا و شناخت آن بهمثابه شرایط حاکمیت ارتجاعی، نمیتوان به پرسش درباره نقش هدایت کننده برداشت و اشکال تظاهر مذهبی برای امور «زندگی روزمره» بیتوجه ماند. نمونه بسيار آموزنده در اين زمينه، همان‏طور كه اشاره شد، فرياد خشم‏آلود و عدالت‏خواهانه مادرى‏‏‏ است كه در برابر در زندان اوين، تمام نفرت طبقاتى‏‏‏ خود را با فرياد «يا زينب، يازينب» بر سر فراشّان حاكميت سرمايه‏دارى‏‏‏ مافيايى‏‏‏ خالى‏‏‏ نمود و تيشه به ريشه اركان رژيم استبدادى‏‏‏ “ولايت فقيه” فرو آورد.

آرى‏ اين سخن درستى‏‏ است كه انسان، مذهب را بوجود آورده است. اما انسان موجودى‏‏ انتزاعى‏‏ نيست، بيرون از اين جهان قرار ندارد (ماركس).

این نکته مرکزی انتقاد مارکس به مذهب، بهمثابه متن استدلالی نظری پراهمیتی برای درک ایدئولوژی به طور عام و ایدئولوژی مذهبی به طور خاص در اختیار ماست و بايد در ارزيابى‏‏ شرايط و مورد خاص هر بار مورد توجه قرار گيرد. در نظريات ماركس تئوری اشکال آگاهی اجتماعی در سالهای بعدی، فضایی بزرگتر می یابد، اما به نظر ارنست بلوخ (استاد الهيات و مارکسیست آلمانی) بدون اشتغال قبلی مارکس با مساله مذهب، او  نمیتوانست مضمون بیگانگی را در  تضادهای موجود در نظام سرمایهداری  مستدل سازد.

با قرار دادن دیدگاه انسان در مرکز موضع انتقاد به مذهب در اندیشه مارکس، این امکان به وجود می آید که حتی در وضع بیگانه شدن شرایط حاکم اجتماعی، بتوان نادرستی وضع حاکم را از دیدگاه مذهبی نیز مورد انتقاد قرار داد.

این درست است که انسانها با عملکرد مذهبی خود و پايبندى‏‏ به باورهاى‏‏ ناشى‏‏ از آن، ايجاد شدن شرایط سلطه حاکمیت طبقات حاکمه بر خود را به وجود میآورند، اما در عین حال … برداشتهای مذهبی آنها، در شرایط بحرانی و در دورانهای انقلابی قادرند انگیزه ذهنی- معنوی لازم را برای اعتراض ومقاومت براى‏‏‏ عدالتخواهى‏‏‏ – اگر چه به شکلی تغییر یافته ومسخ شده – بوجود آورده و ارايه دهند. اين شناخت که نبايد دیگر در انتظار دنیای دیگر باقی ماند و بايد اکنون در اینجا خواستار عدالت شد، به شناختى‏‏ عمومى‏‏ تبديل مى‏‏شود. آن طور که در قرون آغازین جنبش مسیحی نيز وجود داشت. همين پديده در جريان تعميق تضادهاى‏‏ اجتماعى‏‏ در ايران در برابر چشمان ما در جريان است. نمونه‏هاى‏‏ سنت شكنانه نماز مشترك زن و شوهر در خيابان و فرياد يا زينب مادر داغ‏ديده نشانه‏هايى‏‏ از آن است.

در طول تاریخ، ما با جنبشهای مذهبی بسیاری روبرو هستیم که خواستار تساوی حقوق می باشند. طبری در “جهان‏بينى‏‏‏ها …” تاريخ اين جريان‏ها را در ايران مورد بررسى‏‏‏ قرار داده است، ازجمله مزدكيان، خرم‏دينان و … كه به آنجا مراجعه داده مى‏‏‏شود. تداوم برداشت اين جنبش‏هاى‏‏‏ مذهبى‏‏‏ را میتوان تا اندیشه سوسیالیستی دنبال کرد. در این مورد فردریش انگلس در «تاریخ مسیحیت» می نویسد: «تاریخ مسیحیت نکات مشترک چشمگیر بسیاری با جنبش نوین کارگری داراست. همانند این جنبش، مسیحیت نیز در ابتدا جنبش مردم تحت ستم بود: در ابتدا مذهب بردگان و بردگان آزاد شده، فقرا و افراد فاقد حقوق بود که زیر سلطه رم قرار داشتند و یا نسلشان در جنگها برافتاده بود و آنها پراکنده شده بودند. هر دو، هم مسیحیت و هم جنبش سوسیالیستی کارگری، برقرارى‏‏‏ عدالت و پایان ستم و بیسعادتی را در آینده وعده میدهند. مسیحیت این عدالت را به بعد از مرگ و در آسمان حواله میدهد، سوسیالیسم آن را برای این جهان میخواهد که باید در نوسازی جامعه تحقق یابد. هر دو، مورد تعقیب و پیگرد قرار دارند.»

در دوران كنونى‏‏، جنبش «الهيات آزادى‏‏بخش» در كليساى‏‏ كاتوليك در آمريكاى‏‏ لاتين، نمونه‏اى‏‏ ديگر براى‏‏ كوشش انسان است براى‏‏ برپايى‏‏ بهشت بر روى‏‏ اين زمين. اين جنبش ارتداعى‏‏ كه در دهه‏ پايانى‏‏ قرن گذشته با سركوب ناجوانمردانه حاكميت كليساى‏‏ كاتوليك و شخص پاپ اعظم آلمانى‏‏ كنونى‏‏، كه در آن زمان رئيس دادگاه انگيزيسيون كليسا بود، و اكنون يكى‏‏ از عمده نظريه‏پردازان توجيه حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ “گلوباليستى‏‏” مى‏‏باشد، روبرو شد. اين وقايع مشابه است با وقايع در قرن‏هاى‏‏ پنجم و ششم تاريخ اروپايى‏‏. جنبش بردگان و دهقانان در آن دوران به ايجاد شدن كليساى‏‏ كاتوليك و برقرارى‏‏ حاكميت خداشاهى‏‏ پاپ انجاميد. با برقرارى‏‏ حاكميت “مسيحى‏‏- فئودال” در رم، اين حاكميت به سركوب اين جنبش‏ها اقدام نمود.

طبرى‏‏‏ در پاسخ به پراگماتيسم بورژوايى‏‏‏ كه موضع انقلابى‏‏‏، توان «اعجاز فرزند باور است» را به مسخره مى‏‏‏گيرد، در “آرمان انقلابى‏‏‏ و پيكار انقلابى‏‏‏” (“يادداشت‏ها …”، ص ٦٧) مى‏‏‏نويسد: باور داشتن به امكان برپايى‏‏‏ «يك جامعه عارى‏‏‏ از حرمان و ستم»، تبديل اوهام آسمانى‏‏‏ را به «واقعيت زمينى‏‏‏» ممكن مى‏‏‏سازد. برداشتى‏‏ كه براى‏‏ تحقق انقلابى‏‏ آن بايد اكنون و هميشه كوشيد.

با ظهور اندیشه سوسیالیستی شرایط نوینی بوجود آمده است: آزادی وبرآورد شدن نیازمندیهای انسان برپایهای علمی قرار گرفته است. با شناخت شرایط زندگی انسانی در نظام سوسیالیستی، یعنی پس از آنکه دنياى‏‏‏ بعدی که ابدی تصور شده بود، دیگر به عنوان حقیقت، غیرقابل پذیرش شده است، و «حقیقت این دنیا» (مارکس) خود را در اذهان مستقر ساخته است، آنچه از پيام مسیح و محمد باقیمیماند، تصور آنها درباره نقش یگانه خود انسان است، برای تحقق بخشیدن به نیازمندیهای خود. تا پیش از پدیدار شدن اندیشه سوسیالیستی، اجباراً «حقیقت» در این دنیا از طریق و برپایه افسانه mythos عملی میشد. طبرى‏‏‏ علت اين پديده را در “انديشه‏هاى‏‏‏ پراكنده درباره انسان و زندگى‏‏‏” (“يادداشت‏ها …”، ص ١١١) در نثرى‏‏‏ شعرگونه برمى‏‏‏شمرد و ازجمله مى‏‏‏نويسد: «تكامل طولانى‏‏‏ و واقعاً دردناك و گاه سخت كند و تدريجى‏‏‏» تبديل شدن «انسان عصر كاينوزوئيك، هنگامى‏‏‏كه با پشتى‏‏‏ گوژ و پوزه‏اى‏‏‏ سنگين، در ميان كوه‏هاى‏‏‏ يخين، چون نيمه‏جانورى‏‏‏ در طلب رزق مى‏‏‏گشت»، به انسان امروزى‏‏،‏ سردرگمى‏‏ ها را قابل درك ساخته و جبر تن دادن به افسانه را براى‏‏‏ دسترسى‏‏‏ به «حقيقت» مستدل و روامند مى‏‏‏سازد. طبرى‏‏‏ علت اين امر را خواست «بسيار زود» انسان برآورد مى‏‏‏كند كه براى‏‏‏ پاسخ به پرسش درباره راه دستيابى‏‏‏ به سعادت، مطرح نموده‏ است. او كوشش زودرس را براى‏‏‏ دسترسى‏‏‏ به سعادت، نوعى‏‏‏ «تراژيسم» ارزيابى‏‏‏ مى‏‏‏كند و مى‏‏‏نويسد: «اگر تراژيسمى‏‏‏ براى‏‏‏ زندگى‏‏‏ انسان قايل شويم، در آنجاست كه وى‏‏‏ آرمان‏هاى‏‏‏ خود را بر اساس نيروى‏‏‏ تخيل قوى‏‏‏ و عطش سوزان سعادت، بسيار زود، در همان سپيده ظهور بشر، در كالبد افسانه‏ها، اساطير و مذاهب مطرح كرده است و حتى‏‏‏ ذات خداوند را در واقع به شكل صفات مطلق شده انسانى‏‏‏، موجودى‏‏‏ همه‏دان و همه‏توان، در ذروه تعادل درونى‏‏‏ و تكامل وجودى‏‏‏ تصور كرده است و يا موجوداتى‏‏‏ سير، كامياب و شادمان در غرفات بهشتى‏‏‏ و طبقات آسمانى‏‏‏ فرض نموده است. آرى‏‏‏ خيال، برنامه تكامل را، اگرچه مه‏آگين، ولى‏‏‏ به درستى‏‏‏ طراحى‏‏‏ كرده است. اين برنامه همان آرمان‏هاى‏‏‏ بشرى‏‏‏ است كه با تدارك بيش از پيش شرايط و اسباب تحقق به صورت تئورى‏‏‏هاى‏‏‏ علمى‏‏‏ و اجتماعى‏‏‏ درآمده است. ولى‏‏‏ سير از واقعيت حقير تا جهان خيال، سير از غارهاى‏‏‏ تيره تا كاخ‏هاى‏‏‏ بلورين، سيرى‏‏‏ است از ميان خارها به سوى‏‏‏ ستاره‏ها (Per aspera, ad astera) و اعتراف بايد كرد كه اين سير كُند، خون‏آلود، دردناك و پر سوز و گداز است و گاه عناصر رذالت در آن بر عناصر فضيلت مى‏‏‏چربد و دلقكى‏،‏‏ از حماسه بيش‏تر است و حاصل خرمن هر نسلى‏‏‏ به نسبت توقع آن نسل، ناچيز!»

موضوع داستانهای مذهبی همگی از نابودی دنیايی همنوا يا «بهشت، به‏مثابه مركز آسايش و وفور و نعمت» (طبرى‏‏‏) حکایت میکند. از درد و اشك، از ستمگرى‏‏‏هاى‏‏‏ بی نهایت، اقدامات وحشیانه، از نابودی توسط بیگانگان وخودیها در چارچوب جامعه طبقاتی حکایت میکند.

این چشم گیر است که آمادگی براى‏‏‏ مقاومت زمانی که برپایه اندیشه مذهبی قرار دارد، از ریشه تضادهای اجتماعی سیرآب میشود. فرياد شورانگيز «يا زينب، يا زينب» برشمرده شده مادر دردمند را بايد در خاطر زنده نگه داشت و به خاطر سپرد كه در خیزش اعتراضی- انقلابى‏‏‏، برداشت روحی- معنوی انسان ستم‏كش، به مقاومت و طغيان در این دنیا علیه ستم تبدیل میشود. با تعمیق تضاد اجتماعی، جو سیاسی، هسته مذهبی خود را از دست مى‏‏‏دهد، نيروى‏‏‏ زمينى‏‏‏، به قول طبرى‏‏‏، پوشش رنگين نيروهاى‏‏‏ آسمانى‏‏‏ را از دست مى‏‏‏دهد و وابستگی خود به آن دنیا را کنار میگذارد. در این شرایط است که این نکته برجسته میشود که «لباس مذهبی تنها نقش پرچم و ظاهر سيماى‏‏‏ [ماسکی] را برای يورش انقلابى‏‏‏ به یک زیربنای فرسوده و کهنه نظام اقتصادی» (مارکس) تشکیل میدهد.

وحدت نظرى‏‏ در نبرد انقلابى‏‏ پيش‏رو درباره راه رشد آينده و ساختار اقتصادى‏‏- اجتماعى‏‏ كشور و تعيين شكل حاكميت دموكراتيك خلق براى‏‏ تعيين سرنوشت خود، برقرارى‏‏ بهشت ممكن و نسبى‏‏ بر روى‏‏ زمين، از اولويت تام برخوردار است. يورش به زيربنا و روبناى‏‏ حاكميت سرمايه‏دارى‏‏ مافيايى‏‏ كنونى‏‏، احياى‏‏ آرمان‏هاى‏‏ دموكراتيك و ملى‏‏ انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ مردم ميهن ما و برپايى‏‏ اقتصادى‏‏ ملى‏‏ و دموكراتيك راه دستيابى‏‏ به آن است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *