مشروطه خواهی و اقتصاد

image_pdfimage_print

محمد مالجواقتصاددانپرسشي كه بنا دارم پاسخي اجمالي براي آن فراهم كنم اين است كه نقش‌آفريني بسيار پررنگ نيروهاي سياسي‌اي كه نه بنا بر انتخاب بلاواسطه و بلاشرط مردم بر مسند قدرت تكيه زده‌اند، چه تاثيراتي بر روند تكوين آنچه غالبا نظام سرمايه‌داري متعارف ناميده مي‌شود، بر جاي گذارده است؟ اين پرسش در واقع درباره نحوه تاثيرگذاري نوع خاصي از الگوي توزيع قدرت در عرصه سياست بر نوع نظام اقتصادي در عرصه اقتصاد است؛ به عبارت ديگر بنا دارم رابطه دو پديده را با يكديگر در دو سپهر متمايز اما عميقا مرتبط بررسي كنميعني از يك سو احاله بخش اعظمي از قدرت در عرصه سياست به نيروهايي كه قدرت‌شان را مستقيم و بلاواسطه از مردم نمي‌گيرند به واسطه شكست آرمان مشروطه‌خواهي و از سوي ديگر نوع نظام اقتصادي در جامعه‌اي كه محمل بروز چنين الگوي توزيع قدرت سياسي است.

در پاسخ به اين پرسش گرچه روايت تجربي به دست نمي‌دهم، اما در تجربه ايران ٤ دهه اخير تكيه مي‌كنم، يعني بر تاريخ تجربي مقطعي از حيات سياسي ايران كه مشروطه‌خواهي چه رسد به جمهوريخواهي همواره با سدهايي سديد مواجه بوده استبه لحاظ نظري بنا دارم نشان دهم كه نوع خاص الگوي توزيع قدرت سياسي در ايران امروز كه بازتاب برساختن موفقيت‌آميز سدهايي سكندر در برابر مشروطه‌خواهي و به طريق اولي در برابر جمهوريخواهي است، چه سهمي در شكل‌گيري برخي خاص‌بودگي ناميمون نظام اقتصادي در ايران كنوني داشته است.

سه بحران در سه سپهر

با شرحي اجمالي از كليدي‌ترين خاص بودگي و ويژگي‌هاي خاص زيانبار اقتصاد ايران طي دهه‌هاي اخير شروع مي‌كنمما در سه سپهر اصلي اقتصاد ايران با سه بحران بسيار كليدي مواجه هستيم كه امروز شاهديم به محدوده‌هاي بسيار هشدارآميزي رسيده‌انددر قلمروي توليد ارزش يعني در قلمرو توليد كالاها و خدمات با اين واقعيت مواجه هستيم كه منابع اقتصادي كه به زيان اكثريت توده‌ها به شكل‌هاي گوناگون در دستان اقليت‌هاي بخش خصوصي، بخش دولتي يا بخش شبه‌دولتي تمركز پيدا كرده عمدتا به سمت فعاليت‌هاي نامولد راه مي‌برد و اين چيرگي فعاليت‌هاي اقتصادي و غيراقتصادي نامولد بر فعاليت‌هاي اقتصادي مولد مسبب بحران توليد ارزش و بحران توليد كالاها و خدمات در اقتصاد ايران شده است.

ثانيا در قلمروي تحقق ارزش يعني قلمرويي كه بناست براي كالاها و خدماتي كه در اقتصاد ملي با وجود چيرگي بخش‌هاي نامولد توليد شده‌اند تقاضاي موثر كافي حاصل بشود نيز ما دچار بحران هستيم، يعني به طور خلاصه اگر قرار باشد كالاها و خدماتي كه در ايران توليد شده‌اند، به فروش برسند و در انبارها كود نشوند و جريان انباشت سرمايه را متوقف نكنند، بايد يا در بازارهاي ملي به فروش برسند و تقاضاي موثر داشته باشند، يا در بازارهاي بين‌الملليدر بازارهاي داخلي با اين معضل مواجه هستيم كه چون سرمايه تجاري در حكم واسطه بين توليدكنندگان خارجي و مصرف‌كنندگان داخلي بر توليدكنندگان داخلي غلبه دارد، عملا بازارهاي داخلي ما و تقاضاي موثر بازارهاي ملي ما را تا حد زيادي به سمت خريداري كالاها و خدمات توليدكنندگان خارجي هدايت مي‌كنداز سوي ديگر جداي از نفت و مشتقات آن ما به تجربه شاهديم امكان چنداني در كسب سهم مناسب از تقاضا در بازارهاي بين‌المللي نداشتيماين دو ويژگي يعني ضعف در بازارهاي داخلي و فشل بودن در بازارهاي بين‌المللي كالاها و خدمات بحران دوم يعني بحران تحقق ارزش و بحران كسب تقاضاي موثر كافي براي كالاها و خدمات توليد شده در داخل را به وجود آورده است.

سومين قلمرو، قلمروي انباشت مجدد استبا وجود ضعف توليد و تقاضا ما به هر حال واحدهاي مولدي داريم كه به سوآوري مي‌رسند يا نيز درآمدهاي نفتي‌اي كه به اقتصاد تزريق شده‌اندپرسش اين است كه اين سود و آن درآمدهاي نفتي آيا از نو در اقتصاد ايران انباشت مي‌شوند يا خير؟ معضلي كه در ايران داريم، اين است كه سرمايه‌برداري از اقتصاد ايران بر سرمايه‌گذاري در اقتصاد ايران همواره غلبه داشته استاين معضل بحران انباشت‌زدايي در اقتصاد ايران را رقم مي‌زنداين سه بحران در اقتصاد ايران مهم‌ترين خاص‌بودگي نظام اقتصادي ما را شكل داده استتضعيف مستمر توليد سرمايه دارانه در دهه‌هاي اخير.

سهم توزيع قدرت در اقتصاد

پرسشي كه در آغاز مطرح شد، اين است كه الگوي ضد مشروطه‌خواه و به طريق اولي ضدجمهوريخواه توزيع قدرت در عرصه سياست ايران طي دهه‌هاي اخير چه سهمي در تشديد اين خاص بودگي اقتصاد ايران داشته و با چه ديناميسم‌هايي اين سهم را رقم زده است؟ براي توضيح اين سهم و شرح اين ديناميسم‌ها دوباره به سه حوزه اقتصادي بحران زده پيش گفته باز مي‌گردماز حوزه توليد ارزش يعني توليد كالاها و خدمات شروع مي‌كنم و در عين حال بين سه هويت اقتصادي يعني بخش خصوصي، بخش دولتي و بخش شبه دولتي كه در ايران شامل ٢٢ نهاد معظم اقتصادي است و ارزيابي‌هاي گوناگون مي‌گويند بين ٤٠ تا ٦٠ درصد توليد ناخالص داخلي يعني ارزش پولي كليه كالاها و خدماتي كه در يك سال در اقتصاد توليد مي‌شود را در دست خودشان دارنداگر اين سه نهاد را به طور مجزا در نظر بگيريم، مي‌بينيم كه الگوي ضد مشروطه‌خواه توزيع قدرت سياسي در ايران در بخش دولتي به نحوي، در بخش خصوصي به نحوي ديگر و در بخش شبه دولتي با تركيبي از بخش‌هاي خصوصي و بخش دولتي باعث هدايت منابع اقتصادي كمياب به سمت فعاليت‌هاي نامولد مي‌شود و از اين رهگذر اين پديده در عرصه سياست بحران توليد كالاها و خدمات در عرصه اقتصاد را نه اينكه شكل مي‌دهد، بلكه تشديد مي‌كندزيرا پيش از اين الگو نيز اين بحران وجود داشته و اين پديده در حوزه سياست آن پديده در اقتصاد را تشديد مي‌كند.

در بخش دولتي شاهد تخصيص وزن نامتناسبي از بودجه‌هاي دولت نه به انباشت سرمايه و هزينه‌هايي كه معطوف به برآوردن مطالبات اجتماعي و اقتصادي اقشار و طبقات گوناگون اقتصادي بلكه به مجموعه عملياتي در گستره ملي معطوف مي‌كند و تخصيص مي‌دهد كه كاركردش در حقيقت عبارت است از تحميل سليقه اقليت حكومت‌كنندگان به اكثريت حكومت‌شوندگان در حوزه‌هاي گوناگون فرهنگي ، اجتماعي و سياسييعني شهروندان آن گونه بزيند كه اقليت حكومت‌كننده‌اي كه مستقل از آراي مردمي به قدرت مي‌رسد، طلب مي‌كنداين هر كاركرد مناسب آن جهاني اگر داشته باشد، دست كم در اين جهان كاركردش توليد كالاها و خدمات نيستهدف ارزشگذاري نيست و اين مطالبات مي‌تواند كاركردهايي داشته باشد كه كساني مدافع آنها باشند.

اين گسستگي پروسه انتخاب و گمارش نيروهاي سياسي مجزا از اراده و آراي مردمي در ذات خودش انبساط هرچه بيشتر اين نوع بودجه دولتي به فعاليت‌هايي از اين دست را پديد مي‌آورديعني به طور مستمر آنچه شكاف بين دولت و ملت به معناي وسيع كلمه هرچه بيشتر شود، اين هزينه‌هاي نامولد بيشتر مي‌شوددر اقتصاد ايران دولت همواره در دهه‌هاي گذشته بزرگ و بزرگ‌تر شده است، اما نه آن بخش از دولت كه خدمات اجتماعي ارايه مي‌دهد و نه بخشي كه چه به دست خودش و چه از رهگذر تمهيد زمينه‌هاي لازم براي بخش خصوصي انباشت سرمايه را افزايش مي‌دهداين دو بخش افزايش پيدا نكردنداز قضا اولي يعني بخش خدمات اجتماعي دولت سهمش در اقتصاد كاهش يافته است، پروژه كوچك‌سازي نوليبرال به تحقق پيوسته است، در عين حال كليت دولت بزرگ‌تر شده است، به دليل رشد سرطاني آن نوع هزينه‌هايي كه معطوف است به تحميل سليقه‌هاي اقليت حكومت‌كننده به اكثريت حكومت شونده كه به سهم خودش در تشديد بحران توليد ارزش نقش فراواني دارد.

در بخش خصوصي تخصيص نامتناسب منابع اقتصادي به فعاليت‌هاي اقتصادي نامولد كاملا ديناميسم متفاوتي داردفعاليت‌هاي نامولد از لحاظ اقتصادي در مقايسه با فعاليت‌هاي مولد، هم طول دوره بازگشت سرمايه‌شان كمتر است، هم از ديرباز نرخ سود بالاتري داشته‌اند، هم تحرك سرمايه در آنها بالاتر است، يعني نقدپذير شدن شان به مراتب بيشتر است و البته يك عامل ديگر اين است كه اگر نهادهاي قدرت ياريگر باشند و كمك حال كارگزاري كه اين نوع فعاليت اقتصادي نامولد را انجام مي‌دهد، باشند، آن فعاليت اقتصادي نامولد ريسك كمتري را متحمل مي‌شوداگر مبنا را روي كاغذ معيارهاي حقوقي بگيريم، تمام شهروندان مي‌توانند سرمايه‌اي كه بنابر نظام‌هاي حقوقي مشروع شناخته مي‌شود را به اين يا آن فعاليت اقتصادي اختصاص دهنداما وقتي نهادهاي صاحب قدرت كه اگر فصولي يا موادي از قانون اساسي را نگاه كنيم در مي‌يابيم كه تراكم اين قدرت در كدام بخش‌هاي نظام حكومتي ما بيشتر و  ياري‌رسان باشند، نيروهاي زير چتر آنها مي‌توانند سرمايه‌اي با ريسك كمتر را در فعاليت‌هاي نامولد داشته باشنداتفاقي كه در تمام اين سال‌ها رخ داده اين است كه گرچه توزيع فعاليت‌هاي اقتصادي نامولد بين طبقات بالاي اجتماعي تقريبا همگن دارد، اما به دلايلي آن قدر كه به سال‌هاي چند دهه اخير باز مي‌گردد، آغازگر امواج شروع‌كننده فعاليت‌هاي نامولد غالبا نيروهاي نزديك به هسته‌هاي اصلي قدرت بودند، زيرا به گمرك و نهادهايي كه اجازه براي خلق پول و اعتبار بدون كنترل بانك مركزي مي‌دهند و به اطلاعات بورس و… نزديك‌تر هستند و ريسك سرمايه براي ايشان كمتر استدر چنين چارچوبي الگوي توزيع قدرتي كه ضد مشروطه و ضد جمهوري است، گرايش و استعداد بيشتري براي هدايت منابع اقتصادي كمياب به سمت فعاليت‌هاي اقتصادي نامولد در بخش خصوصي دارد.

در بخش‌هاي شبه دولتي يعني بخش‌هايي مثل دولت از حق انحصاري اعمال زور مشروع برخوردارند، اما ضرورت و الزامي براي پاسخگويي به نهادهاي منتخب يعني مجلس، دولت (قوه مجريهو شوراهاي شهر ندارند، وضع بدين صورت است كه با تركيبي از ديناميسم‌هايي كه در بخش دولتي و بخش خصوصي شرح دادم، عملا و به تجربه شاهد تخصيص حجم عظيم و نامتناسبي از منابع اقتصادي به سمت فعاليت‌هاي اقتصادي نامولد هستيماين برآيند رفتار بخش دولتي، بخش خصوصي و بخش‌هاي شبه دولتي يگانه علت ظهور و استمرار بحران توليد ارزش (كالاها و خدماتدر ايران نيستند، اما بنابر ارزيابي من و شناختي كه از اقتصاد ايران دارم، آن قدر كه به حوزه سياست و نه ساير حوزه‌ها مربوط مي‌شود، مهم‌ترين علت استمرار و تشديد بحران توليد هستند.

 غلبه سرمايه تجاري بر توليد داخلي

تا الان از حوزه نخست يعني جايي كه منابع اقتصادي به فعاليت‌هاي مولد و نامولد اختصاص مي‌يابد، سخن رانده شدآن بخش از منابع كه به فعاليت‌هاي مولد اختصاص مي‌يابند، در حوزه دوم يعني قلمرو تحقق ارزش شاهد هستيم كه باز الگوي مشروطه‌ستيز توزيع قدرت سياسي در عرصه سياست به سهم خودش در تشديد بحران خاص اين حوزه نقش‌آفرين است، يعني بحران تحقق ارزش و بحران كسب تقاضاي موثر كافي براي كالاها و خدمات توليد شده در داخلاز چه طريق؟ يقين داريم بين عملكرد بخش خصوصي و بخش دولتي و بخش‌هايشبه دولتي تفاوت وجود دارد، اما دست كم نتوانسته‌ام براي خودم اين بحث را از لحاظ نظري صورت‌بندي كنمبنابراين اين سه را يك كاسه عرضه مي‌كنم و علت را به طور كلي غلبه سرمايه تجاري بر توليد داخلي عنوان مي‌كنم.

سرمايه تجاري چنانچه به نهادهاي قدرت دسترسي داشته باشد، اعم از اينكه آن نهادهاي قدرت زيرنگين بخش‌هاي مشروطه ستيز باشند يا تحت نفوذ آن باشند، از اين امكان برخوردار است كه اولا با هزينه كمتري و ثانيا با ريسك پايين‌تري و ثالثا با طول دوره برگشت براي سرمايه‌اش دست به واردات بزند، در مبادي گمركي و غيرگمركي و نيز حوزه قاچاقتعبير اسكله‌هايي كه در حقيقت غيرقانوني و… هستند را ما خلق نكرديم، بلكه رقباي سياسي در برهه‌هاي دعوا آنها را رو كردندالگوي ضدمشروطه توزيع قدرت سياسي يكي از عوامل تشديد واردات قاچاق كه درصد قابل توجهي از كليه واردات ما هست را سبب مي‌شود و به سهم خودش در تشديد بحران تحقق ارزش نقش‌آفريني مي‌كند.

خروج سرمايه در سه حوزه

در حوزه سوم يعني حوزه انباشت مجدد سرمايه اين الگوي مشروطه‌ستيز توزيع قدرت سياسي به‌شدت در فرار و خروج سرمايه از اقتصاد ايران نقش دارديعني پرسش اين است كه آيا با مازادي كه از فعاليت‌هاي مولد با وجود بحران تحقق ارزش پديد مي‌آيد و نيز نفتي كه مجزا از اين فعاليت‌ها از كانال ديگري وارد اقتصاد ايران شده است، سرمايه‌گذاري مجددي در اقتصاد ايران مي‌شوند يا خير؟ بخش عظيمي از اين مازاد و درآمد نفتي مشمول خروج از كشور و سرمايه‌برداري از اقتصاد ايران مي‌شونداين از ٤ طريق عمده صورت مي‌گيرد كه در هر ٤ مورد نقش‌آفريني الگوي مشروطه ستيز توزيع قدرت سياسي به سهم خودش نقش داردزيرا كارگزاران دانه درشت مستقل يا كم پايگاه در قدرت سياسي در حوزه بخش خصوصي با رقبايي مواجه هستند كه از همه حيث در بهترين حالت با آنها شرايط برابر دارند، جز اينكه ريسك سرمايه اينها به مراتب پايين‌تر استبه عبارت ساده‌تر امكان رقابت كمتري را با رقباي داخلي وصل به نهادهاي قدرت خودشان دارنديكي از علل خروج سرمايه‌هاي كلان بخش خصوصي همين رابطه نابرابر در حوزه رقابتي است كه گفته شد.

غير از اين الگوي توزيع قدرت مربوطه‌اي كه به آن اشاره كردم، يكي از و از قضا اين‌بار مهم‌ترين عامل فرار سرمايه‌هاي خرد طبقه متوسط در بخش خصوصي مي‌شودسرمايه‌هاي كلان به فراسوي مرزها براي كسب سود اقتصادي بيشتر فرار مي‌كنند و انگيزه‌شان اقتصادي استسرمايه‌هاي خرد و متعلق به طبقه متوسط براي كسب سود اقتصادي بيشتر فرار نمي‌كنند، بلكه از آن طبقه متوسطي هستند كه به دلايل عديده مي‌بينند از حقوق اجتماعي و اقتصادي و سياسي شهروندي كمتري در قياس با ساير جاها برخوردارند، اين عامل خود معلول عملكرد فرهنگي– سياسي– اجتماعي نيروي مستقل از آراي مردمي استبه دليل اين نارضايي و براي كسب حقوق اجتماعي– مدني و سياسي شهروندي بيشتر در ممالك ديگر با پاهاشان راي مي‌دهند، يعني مهاجرت مي‌كنندهم پاي اين مهاجرت بر خلاف صاحبان سرمايه كلان كه چون سرمايه كلان دارند مي‌توانند هم اين سمت و آن سمت جايگاهي داشته باشند، اعضاي طبقه متوسط هم پاي اين مهاجرت هميشگي سرمايه‌هاي خردشان را نيز مي‌برنديكي از علل اين فرار سرمايه‌ها در سطح خرد الگوي توزيع قدرت سياسي است.

در سومين شكل سرمايه‌داري بحث فرار سرمايه‌هاي اعضاي تكنوكراسي دولتي در رده‌هاي گوناگون استبه اين معنا كه حضور اين نوع الگوي توزيع قدرت سياسي هر چقدر هم كه فضاي كنوني با ثبات باشد، مي‌تواند چشم‌انداز بي‌ثباتي را در آينده نزد اذهان متصور كندبه تاريخ ١٠٠ سال گذشته خودمان بنگريم  الگوهاي فراواني هست كه به نيروهاي تكنوكراتيك مي‌گويد همه داشته‌ها و تخم مرغ‌ها را نبايد در يك سبد گذاشت و بايد در جاهاي مختلف از طريق فرستادن فرزندان و نسل دوم و خريد دارايي چيزي براي فرداي احتمالي نگه داشتبخشي از فرار سرمايه ما كه در مورد آن تخمين جدي‌اي وجود ندارد اما به نظر مي‌رسد رقم كوچكي نيست، به اين فرار سرمايه تكنوكرات‌ها باز مي‌گردد.

چهارمين رده در سومين حوزه مورد بحث خروج (و نه فرارسرمايه براي تحقق اهداف سياست خارجي است كه غالبا در هسته‌هاي اصلي قدرت در هر جامعه‌اي از جمله در جامعه ما صرف نظر از شيوه آن تعيين مي‌شوديعني صاحبان قدرت‌هايي كه مجزا از آراي مردمي گماشته مي‌شوند، خواسته‌هايي بيرون از مرزهاي ملي دارند و تحقق اين خواسته‌ها ارز بر است.

جماعت پايين مغفول تاريخ‌نگاري

ابراهيم توفيق:در اينكه مسائلي كه در دوره مشروطه رخ داده چه ربطي به مسائل امروز دارد بايد در نظر داشت كه خود واقعه آن گونه كه رخ داده خارج از دسترس است و ما همواره تفسيري از آن ارايه مي‌دهيم كه قطعا پشت آن منفعت و علايقي وجود داردوقتي فريدون آدميت تاريخ مشروطيت را مي‌نويسد، قطعا خط معيني را دنبال مي‌كند، همچنان كه افسانه نجم آبادي چنين مي‌كند و مي‌توان ميان اين تفاسير تفاوت‌ها را بازجست.

من هم در بازخواني‌ام قصد داشتم بگويم وضعيت اكنون ما نسبتي با نحوه خوانش مشروطه و تاريخ معاصر دارددر اين خوانش امكاني پديد مي‌آيد كه تمام تاريخ ١٥٠ سال گذشته را به دعواي ميان نخبگان اصلاح‌طلب و انقلابي از يكسو و نخبگان محافظه‌كار و استبدادي از سوي ديگر فروبكاهيمآنچه در اين ميان مغفول واقع مي‌ماند، جماعتي است كه در پايين قرار گرفته استيعني يا به ابژه بازنمايي من بدل مي‌شوند كه يا دوست‌شان دارم و به صورت رمانتيك بازنمايي‌شان مي‌كنم يا از آنها بدم مي‌آيد و خلقيات‌شان را مي‌نويسم.

به يك معنا خود آنها هرگز امكان سخن گفتن نمي‌يابندگرايشي در ٣٠٢٠ سال گذشته در تاريخ‌نگاري مشروطه رخ داده است كه كمتر در آكادمي ما رخ داده و موارد معدود نيز به صورت پايان‌نامه‌هاست و عمدتا توسط ايرانياني صورت گرفته كه يك تاريخ اجتماعي از تاريخ معاصر بنويسنددر گرايشي كه در بعضي از پژوهش‌ها بازتاب مي‌يابد، تلاشي براي نگارش تاريخ اجتماعي رخ مي‌دهداين تاريخ اجتماعي وجهي سلبي دارد و بلافاصله با تاريخ‌نگاري نخبه‌گرايي كه در صحبتم اشاره كردم، مرزبندي مي‌كنديعني ابژه پژوهش و جامعه ايراني ٢٠٠١٥٠ سال گذشته را از زير بار تفسيرهاي نخبه‌گرايانه (خواه محافظه‌كار، خواه انقلابي يا اصلاح‌طلببيرون بكشددر اين فرآيند درمي‌يابيم كه چطور در صورت‌بندي‌هاي نخبه‌گرايانه مردمي در سلسله مراتبي ساخته مي‌شوند كه الگوي آرماني‌اش مرد فارس شيعه استدر اين سلسله مراتب تلاش مي‌شود نزديكي يا دوري به مشروطه‌خواهان ارزيابي شودهر چه دورتر باشند بيشتر به ابژه ديسيپلينه كردن و تربيت اصلاح‌طلبانه نزديك مي‌شوند.

البته اين آثار نيز تفسير هستنددر اينها نشان داده مي‌شود كه چگونه مردمان در ديسكورس يا تاريخ‌نگاري‌هاي مشروطه‌اي ساخته مي‌شوند و از اين رهگذر امكان نگارش نوعي تاريخ آلترناتيو پديد مي‌آيد كه در نوشتن اين تاريخ آلترناتيو نخبگان جايگاهي كه خودشان براي خودشان متصور هستند را نمي‌يابندزيرا ممكن است مثلا تاريخ جاده‌ها در قرن نوزدهم اهميت بيشتري پيدا كندوقتي چنين بنگريم فضاهايي گشوده مي‌شود كه از زير سيطره نگاه نخبه‌گرايي كه تاريخ معاصر را اين گونه مي‌خواند كه گويي سنگي به سر عده‌اي خورد و گروهي آگاه شدند كه ما عقب‌‌مانده هستيم و تلاش كردند ما را از عقب‌ماندگي برهانند، رهايي مي‌يابد و عرصه‌اي گشوده مي‌شود كه هنوز يك كلمه جدي راجع به آن نگفته‌ايماگر چنين شود قطعا قضاوت ما راجع به ١٥٠ سال گذشته به طور راديكالي تغيير خواهد كرد و شايد آن تفسير پيشين را به كلي كنار بگذاريمدر چنين شرايطي شايد بتوانيم راجع به ديسكورس جمهوري به شكل ديگري بحث كنيميعني يك بار جمهور را از پايين بحث كنيم، نه آن گونه كه نخبگان به صورت رمانتيك يا بدبينانه آن را تعريف كردند.

تاريخ‌نگاري ناگزير امري گزينشي (selective) و گفتماني (discoursive) است و وقتي قرار است راجع به مشروطه حرف بزنيم، مباحثي از اين دست شايد امكان پذير نباشداما اينكه فرودستان سخن گفتند يا خير، به هر حال كسروي تاريخ مشروطه نوشته و سعي كرده در كارش صداي فرودستان باشداما كسروي يك روشنفكر استفرودستان (subaltern) چون روشنفكر نيست، هيچگاه خودش با زبانش سخن نمي‌گويد بلكه با عمل و تجربه زيسته‌اش سخن مي‌گويدوقتي روشنفكري از تاريخ مشروطه حرف مي‌زند و مثلا پارادوكس‌هاي پروژه مشروطه را كه به تجربيات نويي منجر مي‌شود  بررسي مي‌كند، به نوعي صداي فرودستان را بازتاب مي‌دهدبه عبارت ديگر روشنفكر نخبه ناگزير به نحوي وكيل تسخير فرودستان مي‌شود.

اين كه ما واقعا در وضعيت مشروطه هستيم يا پسامشروطه بحث ديگري استمن در سطح سياسي با بحث آقاي دكتر توفيق موافق هستماما بحثم اين است كه آيا امكان منطقي برون‌رفت از اين وضعيت در چارچوب ديسكورسيو مشروطه هست يا خير؟ اين پرسش مهمي استامروز كساني هستند كه مشروطيت را انحراف در تاريخ ايران و آن را‌ آش پخته در سفارت انگليس مي‌خوانند يا يك جريان انحرافي غربزدهمي‌گويند مردم عدالتخانه مي‌خواستند و بعد عده‌اي آن را منحرف كردندامروز هم كساني نه فقط با جمهوريت بلكه با مشروطيت مخالفندبحث من نسبت ما با مشروطيت استآيا مي‌خواهيم مشروطيت را در زمانه خودمان تكرار كنيم يا تكامل بخشيممشروطيت براي آغاز قرن بيستم ايران قطعا دستاوردهايي داشت، اما قطعا آن دستاوردها براي جامعه امروز ايران عقب‌تر استبحث من اين است كه در امروز ايران ساختار جامعه از ساختار قدرت جلوتر است و در نتيجه حل پارادوكس در چارچوب مشروطه‌خواهي پيشاپيش به لحاظ منطقي شكست خورده است.

اين كه مي‌گويم جامعه ايران امكان گذر از گفتمان مشروطيت و حركت به سمت جمهوريت را دارد، تجربه استنگاه من به تاريخ جبرگرايانه صلب و سخت و تقديرگرايانه نيستتاريخ عرصه امكان است و اين مردم هستند كه تاريخ شان را مي‌سازندمشروطيت ما بدون پيوست با تاريخ نبوده استبحث پيوست و تحول استبنابراين معتقدم جامعه ايران تجربه خاص مدرنيته خودش را در قرن بيستم داشته و امروز جامعه ما سنتي نيست، بلكه مدرنيته‌اي با اتكا به سنت را تجربه كرده استبحث اين است كه بحث پروژه انحراف مشروطه را كه جريان‌هاي بنيادگرا مطرح مي‌كنند، مساله جامعه ايران نيستآنچه مساله ما است و امروز به يك دستورالعمل سياسي بدل شده اين است كه آيا بن بست‌ها و بحران‌هاي امروز جامعه را مي‌توان ذيل پارادايم مشروطيت حل كرد يا خير؟ پاسخ من منفي استاما امكان خروج دارد و اين به دليل تجربه زيسته مردم ايران بين سال‌هاي ١٣٥٦ تا ١٣٦٠ استمن سخت قايل به نقش عامليت انساني در چارچوب شرايط داده شده هستم و معتقدم جامعه امروز ما محكوم نيست كه در سيكل معيوب داده شده دور بزندبه نظر من تجربه چند دهه اخير نشان مي‌دهد كه برآيندش بن بست است و اينجاست كه اگر قرار است بحران‌ها حل شود، بايد تجربه مذكور را زنده كنيم و گفتمان جمهوريخواهي را بسط دهيم، زيرا معدل جامعه ما از معدل ساختار سياسي جلوتر است.

ابراهیم توفیق:

يعني در سطح اجتماعي در موقعيت پسامشروطيت قرار داريم، اما از حيث ساختاري در وضعيت پيشامشروطيت قرار داريمزيرا موقعيت مشروطيت در آغاز قرن بيستم نهاد سنتي را بر اساس آن سنت قديمي حداكثر به يك همكار بدل مي‌كرد، اما امروز با شرايط بسيار متفاوتي مواجه هستيمدر نتيجه مي‌توان گفت ما در وضعيت ابسولوتيسم مدرن قرار داريماين با ابسولوتيسم پيشامشروطه كه واقعا مطلقه هم نبود، متفاوت استبنابراين ما با يك موقعيت تناقضي روبه‌رو هستيم كه به نظر مي‌رسد تنها راه برون‌رفت از آن اين است كه در هر دو سطح ساختاري و اجتماعي وارد موقعيت پسامشروطه عصر جمهوريت شويم.

حرف من اين است كه اگر به شيوه‌اي كه دكتر آقاجري روايت كرد، تاريخ ايران از مشروطه تا به امروز را روايت كنيم، فقط به نتيجه‌اي كه ايشان رسيد، نمي‌رسيمبلكه مي‌توانيم به اين نتيجه برسيم كه شما اشتباه مي‌كنيد، هنوز به جايي نرسيده‌ايم كه سزاوار مشروطه باشيمنمونه برجسته نظري اين ديدگاه نظريه كاتوزيان استاين نظريه دايما به ما مي‌گويد كه يك استبداد صلب تاريخي وجود دارد كه قدمت دارد، جامعه رعيت‌وار و توده‌واري داريم كه در بهترين حالت عليه مستبد و نه استبداد شورش مي‌كند و در نتيجه چنين شورش‌هايي نمي‌توانند تغيير ساختاري ايجاد كنند و منجر به مشروطه يا جمهوري شوندپيامد اين شورش غوغاييان يك استبداد ديگر است.

اما وقتي به دهه ١٣٤٠ مي‌رسيم، شيفت ديسكورسيو جدي‌اي رخ مي‌دهداگر از اسم دهه قبل را دوره گذارانديشي بناميم، از دهه ١٣٤٠ به بعد وارد فازي مي‌شويم كه گذار به يك ايدئولوژي صلب خيلي قدر قدرت مي‌شودسنت و تجددي مي‌سازد و ميان اينها گسلي ايجاد مي‌كند كه هيچ امكان تبادل و رفت و آمدي ميان آنها وجود نداردمابه‌ازاي سياسي آنها تقابل ميان اصلاح‌طلبي و انقلابي‌گري تجددخواه و آينده‌نگر و تمام‌خواهي سنت‌گرا و استبدادي استاينها دو مقوله تعيين‌كننده مي‌شوند و مفاهيم استبداد و عقب‌ماندگي تغيير مي‌كنندسوال اساسي ما اين مي‌شود كه اگر در دوره قبل به دنبال اين بوديم كه چطور مي‌شود عقب‌ماندگي و استبداد را كه عارضي هستند رفع كرد، از دهه ١٣٤٠ بحث بنيادي تبيين علت عقب‌ماندگي مي‌شود، يعني عقب‌ماندگي به عنوان يك داده ذاتي ارزيابي مي‌شود و براي استبداد يك تاريخ عجيب و غريب و طولاني‌مدت ساخته مي‌شود و كار ما تبيين كردن آن مي‌شوداين به نظر من يك وضعيت متفاوتي است و ديسكورسي را پديد مي‌آورد كه طيف‌هاي متنوعي دارد و از يك ناسيوناليسم و اصلاح‌طلبي پوپوليستي به يك اصلاح‌طلبي بسيار محافظه‌كار تغيير مي‌كند، اصلاح‌طلبي محافظه‌كاري كه تا حد دفاع از آنچه سنت يا استبداد يا سلطنت پيش مي‌روداين به نظر من وضعيتي است كه امروز در آن قرار داريم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *