مقاله شماره ١٣٩٤ / ١٠ (١١ ارديبهشت)
واژه راهنما: زمينه عيني . ذهني اتحادهاي اجتماعي. مقوله فيتيش شده آزادي (جورج لوكاش). طبقات حاكم منافع خود را منافع ”عام“ مي نمايند. ترفند براي نفي ضرورت انقلاب اجتماعي.
آخرين جمله در مقاله «توسعه، دموكراسي و بورژوازي ملي در ايران» (اخبار روز ٣١ فروردين) كه نظريه پرداز حميد آصفي نگاشته است، مبني بر اين برداشت است كه: «اين طبقه [بورژوازي ملي] با طبقه كارگر منافع مشترك دارد …»! اين برداشت، انگار تائيدي است بر مضمون مقاله «زمينه عيني اتحادهاي اجتماعي!» كه همزمان در اخبار روز انتشار يافته است. ترديد در اين مورد اما رواست، زيرا نظريه پرداز به جاي نتيجه گيري از اين موضع نظري درست خود، در ادامه جمله، در اين اتحاد براي بورژوازي نقشي فعــال و براي طبقه كارگر نقشي انفعــالـي قايل مي شود و مي نويسد: «و رشد اين بورژوازي ملي سبب ايجاد اشتغال و رفاه نسبي طبقه كارگر مي شود»!
در مقاله «زمينه عيني اتحادهاي اجتماعي»، درست اين نكته مستدل شده است كه اتحادهاي اجتماعي آن هنگام، اتحادهاي ضروري براي به جلو راندن روند رشد جامعه را تشكيل مي دهند، زماني كه بر «منافع مشترك عيني استوار باشند» و از اين طريق، «زمينه ذهني ضروري» را براي همكاري و اتحاد ميان طبقه و لايه هاي اجتماعي ايجاد سازند.
به رسميت نشناختن تساوي حقوق ميان متحدان تاريخي در روند رشد جامعه توسط مدافعان بورژوازي، داراي علت عيني و ذهني است. طبقات حاكم هميشه كوشيده اند منافع خود را در لباس منافع ”عام“ جامعه بپوشانند و از اين طريق ايدئولوژي خود را به ايدئولوژي حاكم بدل سازند. ايدئولوژي مذهبي جامعه مبتني بر نظم برده دارانه و يا فئودالي، همانقدر اين ابزار را براي برقراري هژموني خود به خدمت گرفته و آن را ”مشيت الهي“ ناميده كه نظام سرمايه داري آن را به خدمت گرفته و مي گيرد.
چه آن هنگام كه بورژوازي، طبقه اي انقلابي را تشكيل مي داد و براي سرنگوني نظام فئودالي به كمك ”پلب“، ”عامه“، دهقانان و زحمتكشان شهر و بي نوايان و غيره نياز داشت، و چه اكنون كه با خطر «در حال خرد شدن و از بين رفتن است» كه نظريه پرداز به آن در آغاز پاراگرف دوم مقاله خود اعتراف مي كند، «اشتغال و رفاه نسبي طبقه كارگر» را به قول خانم تاچر نخست وزير اسبق انگلستان، منوط به ”خوراندن بهترين علوفه به اسبان مي داند، تا گنچشگان بتوانند در پهن اسبان، دانه براي سد جوع بيابند“!
و آن هنگام كه زحمتكشان قيام مي كنند، مثلا در ”اسلام شهر ايران“ در چند سال گذشته و يا بعد از ”كودتاي انتخاباتي سال ١٣٨٨“، از نادرست بودن انقلاب اجتماعي صحبت مي شود كه گويا بايد از اين رو از آن دوري كرد، زيرا هميشه به شرايط بدتر و ديكتاتوري مجدد مي انجامد! رژيم ديكتاتوري ولايي، جايگزين رژيم ديكتاتوري سلطنتي مي شود و شده است!
ريشه عيني براي چنين برداشت طبقاتي از مساله تساوي حقوق متحدان، در ناپيگيري ذهني حتي بهترين مدافعان بورژوازي نهفته است كه از روي صدق مي پندارند، گويا بورژوازي ملي مي تواند به تنهايي و از طريق فربه شدن خود، آن طور كه آن را مي نامند، براي زحمتكشان و طبقات «فرودست»، «اشتغال و رفاه نسبي» به ارمغان آورد. سهم طبقه كارگر در اين امر، نه ديده و نه به حساب آيد! حتي در دوراني كه غول سرمايه مالي امپرياليستي حلقومش را مي فشارد و او «در حال خرد شدن و از بين رفتن است»!
اگر از ناپيگيري ذهني سخن مي رود، نبايد آن را حرفي بي پايه و اساس و يا ناشي از ذهن منتقد و يا حتي بدخواه «چپ ايران» ارزيابي نمود. انديشه ماركسيستي- توده اي در حزب توده ايران، بر پايه تحليل دقيق علمي شرايط ايران و جهان در «عصر جهاني سازي»، به نتيجه گيري در باره «منافع عيني مشترك» طبقه كارگر و بورژوازي ملي در مرحله ملي- دمكراتيك فرازمندي جامعه نايل شده است. پذيرش تساوي منافع را پذيرش تساوي حقوق آنان، و بر عكس، از اين رو مي داند، زيرا آن ها در يك قايق نشسته و مورد تهديد خطر دشمن مشترك قرار دارند. خطري كه از قانونمندي سودورزانه بهره كشي سرمايه مالي امپرياليستي و متحدان داخلي آن سرچشمه مي گيرد!
برخلاف پيگيري مبتني بر واقعيت عيني خطرِ ناشي از تناسب قوا در صحنه جهاني و داخلي توسط انديشه ماركسيستي- توده اي، ناپيگيري در ذهنيت برخي از مدافعان بورژوازي ملي ايران، در متن مقاله «توسعه، دموكراسي و …» قابل شناخت است. اين ناپگيري، از شيوه نارساي پژوهشي حاكم بر انديشه اين مدافعان نتيجه مي شود. انديشه مبتني بر منطق صوري كه گرچه از يك سو قادر است جزها را تشخيص دهد، كه خطر از سوي آن ها متوجه طبقه كارگر و بورژوازي ملي ايران است، از سوي ديگر اما قادر به شناخت وابستگي و بهم تنيدگي جزها نيست! درخت ها را مي بيند، اما كيفيت جنگل را درك نمي كند، زيرا رابــطه ميان درخت ها را نفي مي كند!
در جمله: «بورژوازي ايران [كه] زير ضربات كاري در حال خرد شدن و از بين رفتن است، … بيشتر از آنكه تحت فشار هجوم امپرياليسم باشد، تحت فشار جريان اقتدارگرايي در ايران، يعني سرمايه داري رانت خور و بورژوازي بوروكراتيك و بورژوازي ميليتاريستي است.» انديشه صوريِ تقسيم كننده واقعيت به جزها، رابطه ميان ارتجاع داخل و خارج، ميان سرمايه داري وابسته داخلي را با سرمايه امپرياليستي از مدنظر دور مي دارد، زيرا با شناخت جزها، از حركت بازمي ماند! انديشه، به اين پرسش پاسخ نمي دهد كه چرا سرمايه وابسته داخلي به مجري بي چون و چراي برنامه اقتصادي نوليبرال ديكته شده از طرف جز (بسيار بزرگ تر و پرتوان تر) ديگر بدل شده است؟ انديشه صوريِ از حركت بازمانده، رابطه در جريانِ عيني را ميان سركوب رژيم ديكتاتوري ولايي به عنوان نماينده «سرمايه داري رانت خور و بورژوازي بوروكراتيك و بورژوازي ميليتاريستي» كه آن را «جريان اقتدارگرايي» مي نامد، و در اجراي دستور صندوق بين المللي پول، بانك جهاني و … تبلور مي يابد و همراه است با نابودي استقلال اقتصادي- سياسي و برباددادن منافع ملي ايران، با سرمايه سوداگر امپرياليستي نمي بيند و در نمي يابد!
بايد باري ديگر مطالعه كتاب ”تاريخ و ديالكتيك“ را كه در آن منطق ديالكتيكي كه حـركـت و مضمــون را قابل شناخت مي سازد، توصيه نمود كه آگهي تبليغي آن در ”اخبار روز“ وجود دارد. نگارنده بيان اين توصيه را از اين رو به خود اجازه مي دهد، زيرا نام آثار ماركسيستي بسياري در مقاله «توسعه، دموكراسي …» ذكر شده است. متاسفانه در نكته هاي نقل شده از اين آثار، هيچ جا، نقل قول مشخصي طرح نمي شود. به عبارت ديگر، در آنجا بـرداشـت نويسنده از منابع ذكر شده طرح مي شود. اين شيوه، شيوه مجاز آن هنگام است كه با استدلال نويسنده، صحت برداشت از منبع با نظر و تزهاي طرح شده در نوشتار به اثبات رسانده شود. در غير اين صورت، يعني بدون اثبات درستـي بـرداشـت، تنها تزي طرح مي شود كه با انتساب آن به فرد مرجع، گويا به اثبات رسانده شده است!
براي نمونه، نظريه پرداز از ضعرا و كبراهاي نقل شده از كتاب هاي مختلف، صرفنظر از درستي و يا نادرستي بيان و مضمون آن ها، به نتيجه گيري مي پردازد و با شجاعت تهورگونه اي مي نويسد: «چپ ايران حتي آراء و نظرات لنين را درك نكرد و خلاقيتي در راستاي فهم شرايط ملي و بومي ايران از خود نشان نداد»!
چنين برداشت هاي شجاعانه از احساس ”آزادي فردي“ حكايت مي كند!
اين ”آزادي“ بي محابا در اين امر ريشه دارد كه مفهوم ”دموكراسي بورژوايي“، آن طور كه فيلسوف ماركسيست مجاري، جورج لوكاش بيان مي كند (كه در روز ١٣ آوريل امسال، صدوپنجاهمين سالروز تولدش با انتشار مقاله هاي بسياري در مطبوعات ماركسيستي آلمان و فراتر از آن يادآوري شد)، مفهومي ”فيتيش“ شده، به ”چيز“ بدل شده داراست! «مقوله آزادي»، به گفته لوكاش، «از آنجا كه در آن مضمون رابــطه ميان انسان ها جايي ندارد، هدف تحميل برداشت فردي را دنبال مي كند كه از ”آزادي“ برخودار است!»
پايبند نبودن به شيوه نقل قول دقيق در بررسي هاي پژوهشگرانه و نتيجه گيري از برداشت هاي ذهني خود از منابع، كه مي توان آن ها را بر حسب نياز نيز رديف و از اين طريق به صغرا و كبراي ضروري دست يافت، مي توان آن را از اين رو شيوه اي مبتني بر ”آزادي“ي شجاعانه و در عين حال متهورانه ارزيابي نمود، زيرا فارغ از جستجوي پل ميان برداشت خود و نظر متقابل است. زيرا انتقاد، انتقادي راهگشا نيست، كوبنده است، گفتگو نيست، پلميك و محكوم كردن است!
آنچه كه مقاله «توسعه، دموكراسي و بورژوازي ملي ايران» را به مقاله اي ارزشمندي بدل مي سازد، در جايي ديگر قرار دارد. در اين نكته كه بحث در باره برنامه اقتصاد ملي براي دوران ملي- دمكراتيك فرازمندي جامعه ايراني را از اين طريق به پيش مي برد كه نشان مي دهد، اتحاد ميان طبقه كارگر و لايه هاي مياني جامعه تا سطح بورژوازي ملي و ميهن دوست، اول- از وحدتي عيني برخوردار است كه زمينه اتحاد ذهني ميان آن ها را تشكيل مي دهد، و دوم- اين اتحادي با كيفيت جديد در شرايط كنوني و در «عصر جهاني سازي» است و از اين رو، تنها در تساوي حقوق صادقانه ميان آن ها ممكن و موثر خواهد بود!
اشتراك فكري سازمان يافته و به دور از انتقادهاي غيرضروري و تكراري به منظور تنظيم برنامه اقتصاد ملي واحد براي اين دوران، از اين واقعيت عيني نشئت مي گيرد!