مقاله شماره: ١٣٩٢ / ١٩ (١٤ خرداد)
واژه راهنما: ديالكتيك شعر زندان ”وعدهء ديدار“ احسان طبري. ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“.
ديروز نوشتارِ ”ما را چه شده است“؟! پرورش روح تكاپو و قهرماني، تاريخ چنان ساخته شده است كه براي پيشرفت آن، قهرماني ضرور است كه پاسخ طبري به پرسش در عنوان نوشتار بود، منتشر شد (نگاه شود به http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2075) و رفيقي در واكنش به آن نوشت: «خوشحالم كه مي رزميد».
امروز در حين كار براي تصحيح ”حماسهء نبرد انسان“، ”ديالكتيك شعرهاي زندان احسان طبري“، با شعر، يا به زبان او، «نثر موزون شاعرانه» با عنوان ”وعدهء ديدار“ سرگرم هستم و اين دلمشغولي مرا بر آن داشت در انتظار پايان كار ننشينم و بررسي انجام شده را درباره ي اين شعر، منتشر سازم كه معلوم نيست، فرصت تا كي ست.
سرسختي، مصمم بودن و اميد به پيروزي مبتني بر ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“ (تصادف) در ”وعدهء ديدار“، پاسخي است كه طبري، توده اي فرهيخته، در شرايط سختِ ”حماسهء نبرد انسانِ“ در بند، به پرسش ”ما را چه شده است“ مي دهد. نوشتار زير از بررسي هنوز منتشر نشده ”ديالكتيك شعرهاي زندان احسان طبري“ نقل شده است:
وعدهء دیدار
سرسختی، مصمم بودن و امید به پیروزی مبتنی بر دیالکتیک ”ضرورت و اتفاق“ (تصادف) در ”وعدهء ديدار“ همراه است با طنين سرود مغرورانه يورش مجدد «معشوق»ي كه «آتش ققنوس» را بجا گذاشته و پرچم حزبش را ققنوس وار به اهتزاز در آورده. اين يورش در شعرهاي ديگر هم ادامه دارد و در هر کدام از نگاهی متفاوت به حماسه ي نبرد انسان دربند می نگرد.
وعدهء ديدار
در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان.
من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران.
شب، نورشان را با چشمهايم مى بويم.
و آنگاه پرپر مى شود گل ستارهها، كه فانوس روشن زبرجد، تيغ شعاع برمى كشد از نيام.
شب مى گريزد، گوئى خون اختران مى ريزد، كه فلق مى شود سرخفام.
اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى!
اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى!
من، هر شب در آسمان، وعدهء ديدار دارم با ستارگان.
استعاره های استه تيك در این «نثر موزون شاعرانه»، فاخر و در عین حال شکوهمند هستند. از نگرش استه تيك غیرتخصصی من، ابهت فخرآمیز و «مغرورانه» آن ها در برابر «سنگدلی دشمن» (با پچپچه پاييز، 11)، از ترکیب مضمون ”عینی“ و ”ذهنیِ“ واژه ها، «خیش نگاهم»، مایه می گیرد:
روحيه رزمجويانه و در عين حال مالامال از خوشبيني تاريخي مبتني بر ديالكتيك ”ضرورت و اتفاق“، در ”وعدهء ديدار“ مي درخشد:
«در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان»،
«من هر شب، با خيش نگاهم، زمينِ آسمانِ شبزده را شخم مى زنم، تا بشكفد گل اختران، شب، نورشان را با چشمهايم مى بويم» …
«اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى! اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى! من، هر شب در آسمان، وعده ديدار دارم با ستارگان.»
برداشت دیالکتیکی جانبداریِ آگاهانهِ تاریخی، مبتنی بر دیالکتیک ”ضرورت و اتفاق“ (تصادف) است. همان طور كه پيشتر در تعريف طبرى در مورد نيروى نو توضيح داده شد، سرشت نيروى نو، از جهت و هدفمند بودن هستى آن ناشى مى شود. فرد رسالتي به دوش دارد، در «پاسداري انديشه خود چروكيده ام» (با …، ٦)، «تا بامداد، چشم به راه زايش يك رويدادم» (با …، ٣)، «دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم!» (همانجا)، «با خود و عناد خود براي كاري بزرگ به سراي وجود آمده ام» (با …، ٧)، تا «دروازه شهرهاي ناگشوده را بگشائيم!» (با …، ٩)
طبري در ”نوشته ها …“ (جلد دو، ص ٩٧- ٩٦)، در بررسي و برشمردن روند ايجاد شدن ماده زنده و نهايتا هستي انساني، «تصادف را از جهت فلسفي … به دو نوع تقسيم» مي كند و مي نويسد: «يك نوع تصادفي كه به اصطلاح ”كَلپتره“ و ”الله بختكي“ است و آن را در زبان علمي ستوكاستيك (Stochastique) مي نامند و ناشي از هيچ ضرورتي نيست و ما مي توانيم آن را به تصادف عبث تعبيير كنيم. نوع ديگر، تصادفيِ ديالكتيكي است و شكـل بيان ضرورت و ناشي از ضرورت است [تكيه از من]. پيدايش زندگي ناشي از يك تصادف عبث و ستوكاستيك نيست، بلكه ناشي از يك تصادف ديالكتيكي است و اين كه ضرورت همه جا در جهان به شكل تصادف تجلي مي كند، ابدا دليل نيست كه ضرورت، جبر قوانين اداره كننده روندهاي طبيعي و اجتماعي، وجود ندارد و تاريخ عالم انبوههء لغو از حوادث بي ربط و غيرمترقب است. …».
سرشت جانبدارانه ي تاريخي و آگاهانه نيروي نو، نشـان هستي اوست. هستي نيروي نو منـوط به موضع جانبدارانه اوست، زيرا بازتوليد هستي او را تضمين مي كند، آن طور كه در ديالكتيك ”قطع و فصل“، ”نقطه و خط“ پيش تر نشان داده شد.
«دشمن سنگدل است، ولي ما مغروريم» (با …،١١)
اين ندا و پرچم افراشته ي انديشمندِ در بندي است كه نبرد ميان نو و كهن را از دريچه فراخ خوشبيني مستدل تاريخي و منطق آن مي بيند و پاسخي در خور نثار می کند: «بدسگالان مردمي آزاد … كه انديشه تان از پرمگس فراتر نمي رود، و اوج عظمت را در شكوه حشرات …» مي بينند. (احسان طبري، ”بر مرداب تن، نيلوفر انديشه مي رويد“، شعر زندان)، «من هر شب، با خيش نگاهم، زمين آسمان شب زده را شخم مي زنم.» (وعدهء ديدار)
قدرت نفوذِ «پیام آوران دگرگونیِ» (با …، 9)، با «خیش نگاه»، همانند «شمشیر واژه ها» (با …، 6) است که بر «آنکه در برابر چشمانم بستر پولادین نهاده، … آسمان ذهنم را بی ستاره …» می خواهد، یورش مي برد، تا «زمین آسمان شب زده را شخم [زند]، تا بشکفد گل اختران، [و] شب، نورشان را با چشم ها» ببوید.
«ای آنكه در برابر چشمانم بستر پولادین نهادی، ای آنكه آسمان ذهنم را بیستاره میخواهی [«کور خوانده ای» یادداشت ها، جلد اول، چاپ اول، ص١١١)]، من هر شب در آسمان، وعدهء دیدار دارم با ستارگان…».
طبری نماهای مختلفِ سرسختی و موضع «مغرورانه» نیروی نو را در شعرهای متعددی طرح می کند. روحيه ي رزمجويانه و در عين حال مالامال از خوشبيني تاريخي، در ”وعدهء ديدار“ مي درخشد:
«در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعدهء ديدار دارم در آسمان»،
دريچه فراخ خوشبيني مستدل تاريخي و منطق آن در بيان طبري در اين شعر كه مغرورانه خود مي نمايد، از ويژگي خـاص ديگري نيز برخودار است كه بيان آن در ارتباط با نبرد نو و كهن آموزنده است.
طبري نبرد نو و كهن را در يادداشت ها و نوشتهِ هاي فلسفي و اجتماعي (جلد اول) به چهار مرحله تقسيم مي كند. در مرحله اي كه نيروي كهن از تفوق برخوردار و قادر به سركوب فيزيكي شديد نيروي نو است، مي توان ويژگي خاصي را در نبرد ميان نو و كهن در طول تاريخ مشاهده كرد. در اين مرحله، بخشي از نيروي نو مي كوشد نيروي كهن را با درس اخلاقي، به اصطلاح ”به راه راست“ هدايت كند. چنين شرايط و شيوه اي در ادبيات اروپايي در دوران پيش از انقلاب بزرگ فرانسه به اشكال مختلف مطرح مي شود. ازجمله يوهان ولفگانگ موتسارت در اوپراهاي ”عروسي فيگارو“ (درس اخلاقي عليه سنت ”شب اول“ كه طبق آن هر عروسي در شب اول به ارباب فئودال تعلق داشت)، يا در ”دون جُوان“ (كه به كمك نوكر و با زور شمشير و پول خود، تجاوز به زنان را حق خود مي دانست) چنين ويژگي نبد عليه اترجاع را به نمايش مي گذارد.
اكنون در ايران نيز بخشي از ”اصلاح طلبان“ و جريان هاي سوسيال دموكرات در جنبش ”چپ“ مي كوشند استبداد حاكم را با درس هاي اخلاقي، از شيوه فاشيست گونه حاكميت بر حذر دارند. طبري اما با چنين موضعي سرسازگاري ندارد. او مغرورانه، بر سر دشمن سنگدل و در ظاهر پيروز فرياد مي زند:
«اى آنكه در برابر چشمانم بستر پولادين نهادى! اى آنكه آسمان ذهنم را بى ستاره مى خواهى! من، هر شب در آسمان، وعده ديدار دارم با ستارگان»!
اين موضع طبري در كليه آثارش دنبال كردني است. در ”با پچپچه پاييز“ (٩)، دشمن نابكار را «سوداگران»ي مي نامد كه «دست فروشان بازارهاي تنگ» هستند، و غرور نيروي نو را در برابر آن قرار مي دهد:
«من در دكانچه نزول خواري شما نخواهم نشست …
با دلي مالامال از آتش و خون آمده ام. پيامي سهمناك دارم، تا همه ابعاد واژگون شوند. همه خوار شدگان بالا بيافرازند …».
آري، «در انتهاى روز، در هنگامه غروب، با ستارگان، وعده ديدار دارم در آسمان» (”وعده ديدار“).
موضع خوشبيني تاريخي طبري براي «واژگون» ساختن «همه ابعاد»، آن هم هنگامي كه دشمن سنگدل «در برابر چشمانم بستر پولادين نهاد»ه، موضعي متافيزيكي و سحرآميز نيست. موضعي «زميني» و آگاهانه است. او تاريخ را شابلوني «جبري» نمي داند كه بايد در انتظار تحققش در «گوپه قطار» (لنين) نشست، بلكه خواستار آن است كه نيروي نو با هشياري انقلابي، با ابتكار خلاق، با «وعدهء ديدار … با ستارگان»، با آموزش از تجربه، هدف تغيير شرايط را در جهت آماجِ آرمان انساني دنبال نموده و در اين روند به طور روزافزون سهم «اختيار» را توسعه داده و تاريخ هستي خود را آگاهانه بنويسد.
در ”دربارهء انسان و جامعهء انساني“، طبري در ارتباط با توسعه سهم «اختيار» براي انسان در روند آگاهي او، مي نويسد، ارزيابي از «جبر» حاكم بر انسان، ميان فرد آگاه از قوانين طبيعي و اجتماعي و انساني كه بدون گزينش خود «زاييده و پرورده شده»، تفاوت بسيار است. «هر اندازه معرفت انسان بر قوانين تحوّل اجتماعي شامل تر شود، هر اندازه تشكّل جامعه براي جلب سود و رفع زيان جبر طبيعي و اجتماعي قوي تر گردد، بر عرصه عمل ”اختيار“ و ”اراده آزاد“ انسان افزوده مي شود.» و «وقتي فرد به شخصيت بدل شود، سمند سركش ”جبر“ را به اسبي راهوار بدل مي كند.» (ص ٢٦)
از اين روست كه انتقال مصمم و پيگير خط مشي انقلابي حزب توده ايران به درون طبقه كارگر و ارتقاي سطح آگاهي تاريخي آن از ضرورت مبرم روز برخودار است.
آين وظيفه تاريخي را سازمان دهيم!