مهمان عالیقدر و وحشت زا

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ۵۰ (۱۶ شهریور ۱٣۹۷ )
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/7016

همه ابعاد واژگون شوند  همه خوارشدگان بالا بیافرازند

 

کمونیسم آن مهمان عالیقدر برای خوارشدگان و آن دشمن وحشت آفرین برای خوارکننده گان انسان زحمتکش را قریب به دو دهه پیش مرده اعلام کردند و پایان تاریخ را فرارسیده پنداشتند. یورش نظام سرمایه داری آن‌چنان  ظفرمند ترسیم شد که حتی بسیاری از «چپ» را نیز به باور به القای حاکمان واداشت. در میهن ما ایران تنها حزب توده ایران از میان چپ رنگارنگ است که با پایداری بر مواضع انقلابی خود، بحران یورش را پشت سر گذاشت و توانست دورنمای آینده را در نظر و کارکرد خود حفظ و در خدمت بازسازی توان رزمجویانه خود به کار گیرد.

این واقعیت در سند اصلی ششمین کنگره ی حزب توده ایران با جملات زیر در صفحه ۳۶ کتاب ششمین کنگره (انتشارات حزب توده ایران) توضیح داده شده است:

حزب توده ایران معتقد است که مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی میان سوسیالیسم و سرمایه داری – که از قرن بیستم با پیروزی انقلاب اکتبر به مرحله کیفی عملی  نویی وارد شد – نه فقط هنوز حل نشده است، بلکه در قرن بیست و یکم به  مرحله نویی وارد گردیده است. بحران اقتصادی و سیاسی کنونی در جهان نشانگر شکست فاحش مدرن ترین نوع سوداگری، یعنی الگوی نولیبرالیسم اقتصادی در مرحله امپریالیستی نظام سرمایه داری است. ما هم اکنون پیامدهای مرحله امپریالیستی سرمایه داری ای را شاهدیم که با تمرکز سرمایه های مالی غول آسا به صورت «جهانی شده»، آن را به سدی فرا روی ترقی و پیشرفت بشریت تبدیل کرده است و حتی با بقای حیات در کره زمین نیز در تضاد است. از نظر تئوریک نیز، با وجود گذشت یک و نیم قرن، هنوز حتی یک نظریه معتبر و مستحکم در مقابل دستاوردهای علمی  مارکس، انگلس و لنین در ارائه بدیل سوسیالیسم موجود  نیست. (۴- سوسیالیسم، ص ۳۶)

سخن درباره ی مرگ مارکس، نجات یافتن از شبح کمونیسم و پایان تاریخ با این جملات در برداشت حزب توده ایران به ذباله دان تاریخ انداخته شد. حکم درباره ی «الگوی نولیبرالیسم اقتصادی» به عنوان «سدی فرا روی ترقی و پیشرفت بشریت» مهر باطل و گذاریی بودن آن است. این موضع انقلابی در اسناد ششمین کنگره ی حزب توده ایران زمینه نظری را برای توضیح ضرورت گذار از اقتصاد سیاسی نئولیبرال تشکیل می دهد. این موضع از درون سرشت ضد مردمی و ضد ملی این سیاست امپریالیستی- اسلامی بیرون کشیده می‌شود و نتیجه‌گیری از شکل انجام آن به سود سرمایه بوروکراتیک نظامی حاکم  در ایران نیست. بر پایه این برداشت  نظری، تفهیمم ضرورت نبرد علیه اقتصاد سیاسی جهانی  سازی شده در خدمت سرمایه مالی امپریالیستی و متحدان داخلی آن  در مبارزه ی ترویجی و تبلیغی حزب توده ایران به اهرم پرتوان فعالیت روشنگرانه ی حزب طبقه کارگر ایران در سال‌های اخیر بدل شده است.

در‌واقع هم بحران فزاینده ی در صورتبندی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری دوران افول در سطح جهانی و در سطح تک تک کشورها، ازجمله در ایران کوچک ترین امکان واقعی را برای تداوم هستی بر روی زمین در چارچوب این نظام استثمارگر و ضد انسان و ضد محیط زیست نشان نمی دهد. گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نه تنها مضمون ضروری دوران کنونی را تشکیل می دهد، بلکه از مبرمیت خاص برخوردار است، اگر نباید نظام سرمایه داری هستی را بر روی مادرزمین با خطر نابودی روبرو سازد. سخن روزآ لوکزمبورگ مبرمیت مبارزه برای برپایی سوسیالیسم را به مثابه جایگزین انسانی در برابر بربریت فاشیستی و مدنیت ضد انسانی سرمایه داری برجسته می سازد. «دمکراسی پارلمانی بورژوازی» دوران انقلابی فرارویی آن، با تبدیل شدن به «لوبی ایسم پارلمانی» حقانیت تاریخی خود را بر باد داده است. بربریتی که به عنوان یک امکان، در کنار برقراری سوسیالیسم در برابر ما قرار دارد.

بی جهت نیست که در ادامه سخنان پیش در سند اصلی ششمین کنگره حزب توده ایران، پرسش هایی طرح می‌شود که مطالعه آن‌ها سودمند است:

ـ آیا رابطه بین کار و جامعه انسانی بر اساس«از هرکس به اندازه خواستش برای پولدار شدن، به هرکس به اندازه طمع اش» ادامه پیدا می کند؟  یا اینکه «از هر کس به اندازه استعدادش، به هر کس به اندازه کارش»؟

ـ آیا توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی باید بر اساس «منافع سوداگران و حاکمیت بی چون و چرا و بدون نظارت  بازار آزاد» سرمایه داران باشد، و یا اینکه درسطح ملی، منطقه ای و جهانی «بر مبنای برنامه ریزی اقتصادی با شرکت هر چه وسیع تر توده ها»  طراحی شود؟

ـ آیا تمام منابع طبیعی کره زمین را باید برای سوداگری و انباشت ثروت های شخصی قشر بسیار کوچک ثروتمندان و دامن زدن به مصرف افراطی تهی کرد و محیط زیست انسان و موجودات زنده را به خرابه یی تبدیل کرد؟ یا بر اساس اقتصاد برنامه ریزی شده و تعدیل مصرف کشورهای غربی، منابع طبیعی را با هدف پیشرفت فن آوری به صورت معقول برای تداوم و تکامل جامعه بشری و بالا بردن استاندارد زندگی مادی و معنوی مورد بهره وری قرار داد؟

ـ آیا پیوند مادی میان مقوله دموکراسی و درجه گسترش و ژرفش آن را در سطح جامعه بنا بر «خواسته ها و خوشنودی حاکمیت سرمایه بازار آزاد بی نظارت»، یعنی تضمین هژمونی لایه های بورژوازی باید قرار داد؟ آیا عملکرد عینی مقوله «دموکراسی» را به عامل های معنوی و بحث های انتزاعی باید محدود کرد و آن را از حق کار و داشتن ثبات مادی شهروندان جدا ساخت؟ یا اینکه می توان دموکراسی واقعی را در رابطه یی ارگانیک با مناسبات تولیدی تضمین کننده عدالت اجتماعی فراگیر کرد؟

ـ آیا عقب ماندگی اجتماعی، از جمله تبعیض مذهبی، و شوینیسم ملی را هنوز در قرن بیست و یکم درخدمت سیاست های سلطه جویانه و تداوم دیکتاتوری های محلی، گسترش سوداگری و ثروت اندوزی گروه های بسیار کم شماری در جهان باید به کار گرفت؟ یا اینکه بر اساس به وجود آوردن تغییرهای بنیادی اجتماعی- اقتصادی می توان با طرد بهره کشی انسان از انسان در تولید اجتماعی، همین طور برپا داشتن شالوده های مادی برای محو تبعیض نژادی و جنسی، برقراری برابری حقوقی فردی و آزادی های اجتماعی را در سطح محلی و جهانی فراهم ساخت و سرانجام این فرهنگ واره های ارتجاعی را محو کرد؟ (همانجا ص ۳۸)

چنین است مانیفست علیه ضرورت پایان بخشیدن به اجرای سیاست اقتصادی امپریالیستی در جهان و ایران. سیاستی که در خدمت سلطه نواستعماری سرمایه مالی امپریالیستی و تبدیل انسان به برده روزمزد و فاقد حقوق فردی و اجتماعی عمل می‌کند و هدف آن، برقراری سلطه ی بربریت نظام سرمایه داری است! سوسیالیسم و کمونیسم جایگزین تاریخی چنین نظام ضدانسانی است با هدف «همه ابعاد واژگون شوند. همه خوارشدگان بالا بیفرازند.» (اط)

***

فکری که در برنامه حزب توده ایران مطرح شده است، پاسخ به این پرسش است که آیا مگر بانیان سوسیالیسم علمی برای تغییر شرایط، نخست به توصیف موشکافانه آن نمی پردازند؟ می پردازند! آن‌ها اما به توصیف قناعت نمی کنند. مارکس درتزهای فویرباخ می نویسد، فلاسفه فقط به انحاء مختلف جهان را توضیح داده اند. ولی سخن بر سر تغییر آنست. (به نقل از ترجمه زنده یاد محمد پورهرموزان)

برپایی آینده انسانی که هدف تغییر است، تنها می‌تواند با شناخت و درک لحظه ی حاضر (که امتدادی از تاریخ گذشته است) عملی گردد. آینده ی انسانی ای که باید در ابتدا در «در اندیشه بنا نمود». این نکته را فردریش انگلس در استعاره ی معروف تفاوت میان زنبور و انسان ترسیم می کند.

آیا در بخش های نقل شده از برنامه ی پیش گفته حزب توده ایران، وضع تاریخی لحظه در جهان و به تبع آن در ایران توصیف نشده است که حکایت از شکست برنامه ی نئولیبرال امپریالیستی می کند؟ حکایت از شکست برنامه رشد و توسعه مورد نظر بورژوازی دمکراتیک در کشورهای پیرامونی می کند؟ شکستی که به طور کامل برای بدلی نیز صدق می‌کند که در ایران به اجرا درآمده ی است و به تحکیم سلطه ی سرمایه داری تجاری بوروکرات و نظامی انجامیده است؟ آیا نکته‌های نقل شده از اسناد ششمین کنگره ی حزب توده ایران بیان وضعی نیست که مچر آن را چنین برمی شمرد: «شاید سرمایه داری قادر باشد سلطه ی خود را بر جهان برپا دارد (محتمل تر آن است که جامعه جهانی را به نابودی بکشاند)، اما قادر نخواهد بود جامعه‌ای انسانی برپا دارد».

تکرار این مضمون در برنامه حزب توده ایران در مصوبات ششمین کنگره ی آن،  بیان «پرواز ققنوس» در اندیشه ی توده‌ای نیست؟ آیا «آتش ققنوس بجاست» (بیان استعاره ی ترسیم شده در سروده ی زندان زنده یاد احسان طبری با عنوان «معشوق» ) ؟ پاسخ بی تردید مثبت است.

به سخنی دیگر، برنامه ی حزب توده ایران که مصوبه  ششمین کنگره آن را تشکیل می دهد، گام نخست مورد نظر بانیان سوسیالیسم علمی را برای تغییر شرایط در ایران برمی دارد. توصیف وضع سلطه ی سرمایه مالی امپریالیستی جای هیچ گونه تردید باقی نمی‌گذارد که جز با پایان بخشیدن به این سلطه ضد انسانی و ضد ملی در ایران، راه پایان بخشیدن به بحران روزافزون در ایران وجود ندارد. هیچ جریان چپ دیگری، در جنبش مردمی با چنین دقت موشکافانه بر ضرورت پایان بخشیدن به این برنامه ضد مردمی و ضد ملی در ایران حکم نمی دهد.

کدام برداشت نیاز به روز شدن دارد؟

موضع انقلابی حزب توده ایران بی تردید جایگاه تاریخی خود را در شرایط نبرد طبقاتی کنونی در ایران داراست و حفظ خواهد کرد. اما هنگامی که سخن به مرحله موضع گیری شفاف درباره ی ساختار آینده  می‌رسد که باید نخست آن را  «در اندیشه بنا نمود»، برشی در مضمون سخن ایجاد می‌شود که لااقل در شرایط شش سال بعد از نگارش آن با شرایط حاکم کنونی در ایران و جهان هم خوانی ندارد. لذا این گام دوم که در برنامه طرح میشود، نیاز به روز شدن دارد که در زیر به آن بازمی گردم. برداشت طرح شده در شش سال پیش با شناخت شرایط کنونی از اوضاع ایران و جهان در انطباق نیست.

باید مورد تاکید قرار داد که ضرورت به روز شدن گام دوم ذکر شده در برنامه نمی‌تواند با پیشه کردن صبر عملی گردد. نمی‌توان به انواع «راه های سومی» پناه برد و تن داد که که نمونه ی اسلامی آن را برنامه به درستی رد کرده و زیان آن را به اثبات رسانده است (ص ۵۵). نمی‌توان صبری غیرمستدل را پیشه کرد تا نظام سرمایه داری حاکم بر ایران، جامعه ایرانی را به نابودی بکشاند! کوشش علیه روند نابودی جامعه ایرانی همزمان وظیفه‌ای برای ممانعت از نابودی جهان توسط امپریالیسم هار است. این روند را برنامه در همانجا چنین توصیف می کند:

واقعیت این است که  بعد از دو دهه تاخت و تاز بلامنازع ایدئولوژیک و اشاعه و تحمیل سیاست «بازارآزاد» بر مبنای تشویق مصرف گرایی افراطی، رقابت دائمی فردی در تمام عرصه های جامعه و ترویج فردگرایی در قالب آزادی و دموکراسی صوری، بشریت در مقابل انتخابی تاریخی قرار دارد. این روند مخرب ضد انسانی که به صورت برنامه ریزی شده در چارچوب «جهانی شدن» سرمایه پیش برده می شود، بشریت و به خصوص توده های میلیاردی زحمتکشان را با سؤال ها و گزینه های مشخصی روبه رو کرده است که از جمله ارکان تحلیل ها و برنامه های حزب ما هستند .. (پایان نقل ص ۳۷).

اندیشه‌ای که به به روز شدن آن در برنامه نیاز است تا پاسخگوی « فرایند برگشت ناپذیر» گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم برای شرایط ایران کنونی باشد که «با وجود فروریزی اتحاد جماهیر شوروی» (همانجا) در دستور روز  بشریت ترقی خواه قرار دارد و نشان هویت و رسالت تاریخی حزب توده ایران نیز است، کوشش برای برپایی سوسیالیسم در جهان به طور عام و در ایران به طور خاص است.

پیش تر در مقاله‌ای دو برداشت مارکس از مفهوم «کمونیسم» نقل شده بود (علاقمندان می‌توانند به آن مراجعه کنند و اگر فرصت شد، باید آدرس آن را همین جا ذکر کرد). مارکس، کمونیسم را وضع آرمانی ای نمی‌داند که باید واقعیت را با آن منطبق ساخت. او کمونیسم را از یک سو نبرد امروز انسان، یعنی «پراتیک انقلابی» او برای تغییر شرایط می داند، و از سوی دیگر جامعه ی انسانی ای را که مبتنی بر همبستگی انسان است که در آینده برپا می شود، تحت عنوان «کمونیسم» توصیف می کند. مارکس پایبندی به پراتیک انقلابی را برای جنبش ترقی خواهی(- مارکسیستی)، محک صلابت و سلامت درستی اندیشه ارزیابی می کند. مارکس پابندی به پراتیک انقلابی را ناشی از تفاوت میان «ماتریالیسم قدیمی» (منظور ماتریالیسم فویرباخ و پیش از آن است) و «ماتریالیسم نوین» که بانیان آن مارکس- انگلس هستند می داند. در برنامه حداقل کارگری حزب توده ایران، پراتیک انقلابی برای برپایی کمونیسم، وظیفه ی سوسیالیستی حزب طبقه کارگر نامیده می شود.

مارکس تفاوت میان دو ماتریالیسم قدیمی و دیالکتیکی را در تزهای فویرباخ برمی شمرد. با تکیه به مضمون نظر مارکس در باره ی پراتیک انقلابی به منظور تغییر شرایط- تغییر جهان  کوشش می‌شود که ضرورت به روز نمودن گام دوم طرح شده در برنامه شش سال پیش حزب نشان داده و مستدل شود.

گام دوم مطرح شده در برنامه حزب زمان تغییرات را در ارتباط با «درجه تکامل نیروهای مولده» می بینید. این در حالی است که مارکس در تزها، ضرورت تغییرات را از واقعیت «پراتیک انقلابی» انسان بیرون می کشد! مارکس همانجا تفاوت این دو شیوه ی ماتریالیستی را توضیح می دهد. شیوه ی نخست را در تز اول مارکس شیوه ی «مشاهده» می نامد. شیوه ی نظارگر ظاهربین را مارکس همانجا چنین برمی شمرد: «نقض عمدهء همهء مکاتب ماتریالیستی ماقبل .. در آنست که شیئی، واقعیت، حسیات تنها به صورت ابژه یا به صورت مشاهده در نظر گرفته می‌شود نه به صورت فعالیت حسی انسانی، یعنی پراتیک [انسان] …».

برای مارکس واقعیت یا یک فاکت، یک امر خشک و خالی نیست. یک «قاب خشکیده چون نعشی بر دیوار» (اط) نیست، یک ابژه- چیز- یک مفعول نیست. مارکس در آن بازتاب هستی انسان را میبیند و آن را پراتیک، «پراتیک انقلابی» (تز سوم) انسان تاریخی (سوبژکت تاریخی) میداند که هدفش تغییر جهان است.

برای مارکس، واقعیت، تبلور فعالیت حسی انسانی است. تعریف کالا را او چنین فعالیت منجمد شده انسانی ارزیابی می کند. دیدن مرحله و پله در آن، تنها آن هنگام ضروری است که باید روند حسی در جریان نزد انسان، یعنی پراتیک انسان را در ذهن خود، به منظور مطالعه و بررسی شرایط هر مرحله از حرکت بازداشت. لنین این نکته را چنین تعریف می کند: برای درک روند حرکت، باید روند را از حرکت بازداشت، خط را به نقطه ها تقسیم نمود.

مارکس- انگلس- لنین و همه ی مارکسیست ها مرحله ها را در روند نفی نمی کنند، از آن اما برداشتی مکانیکی ندارند. مارکس از روزهایی نیز سخن می‌گوید که انسان صد پله را در یک روز یا گام برمی دارد. او آن را دوران های انقلابی می نامد.

از این رو نمی توان تغییر بنیادین را، تغییری که هدف آن ساختمان سوسیالیسم- «کمونیسم» است، مطلق گرانه تنها در ارتباط با «درجه رشد نیروهای مولده» قرار داد و شناخت از چگونگی تغییر را تنها به این وجه از تعریف واقعیت  محدود نمود. این نوآوری در مارکسیسم، خروج از منطق دیالکتیکی است. این خروج از برداشت دیالکتیکی را می‌توان در ادامه ی مطلب در سند حزبی بازیافت. در ارتباط با شرایط تغییرات به سوی کمونیسم در جمهوری خلق چین، استدلال پیش گفته درباره ی مرحله‌ای بودن ترقی اجتماعی در ارتباط با شیوه ی تولید در سند حزبی با تضادی روبروست که به آن در زیر پراخته شد.

تعریف «ماتریالیسم تاریخی» در برنامه ی حزب که با اشاره به سخن مارکس مطرح می شود: «دوران های تاریخی هستند» که «نه با آنچه که تولید می شود، بلکه توسط ابزاری که برای تولید مادی به کار می‌روند از یکدیگر متمایز می گردند»، دلیل اثبات مرحلهای بودن روند برپایی سوسیالیسم نیست. این برداشت در کتاب ششمین کنگره مطرح شده است. در زیر نشان داده خواهد شد که چنین برداشتی پاسخگوی پرسش درباره ی چگونگی و ضرورت گذار از سرمایه داری در ایران نیست.

نقل تعریف از مارکس درباره ی مشخصه هر دوران در علم ماتریالیسم تاریخی، ضرورت مرحله‌ای بودن گذار را مستدل نمی سازد. ضرورت گذار می‌تواند علل بسیاری داشته باشد. برای نمونه، نابودی محیط زیست، خطر جنگ هسته ای و نابودی تندرستی انسان زحمتکش که زیر فشار استثمار تشدید یافته انجام می‌شود که خود ناشی از نزول نرخ ارزش در فاز کنونی شیوه تولید سرمایه داری است. و بسیاری علل دیگر. عللی که در مورد ایران و جهان صدق می‌کند و گذار از سرمایه داری را به امری مبرم بدل ساخته است.

استه تیک دیالکتیک  ضرورت تاریخی گذار از نظام سرمایه داری به سوسیالیسم پر سویه تر از آن است که بتوان آن را با تعریف سطح رشد ابزار تولید حل و فصل نمود. این نگرشی است از روزنی تنگ (اط) به هستی و نبرد طبقاتی در جهان. نبردی که کتاب ششمین کنگره آن را در ارتباط با روند فرازمندی اقتصادی- اجتماعی در چین «مسیر پرپیچ و خم به سوی سوسیالیسم» تعریف می‌کند (ص ۴۰). بر این پایه است که می‌توان گفت: تعریف مارکس از شرایط تولید اجتماعی در هر مرحله ی تاریخی یک مساله است. کوشش برای تغییر این شرایط یک مساله دیگر.

پرداختن به مسیر پرپیچ و خم که برای سیر به سوی سوسیالیسم در ارتباط با چین و دیگر کشورهای سوسیالیستی در سند حزبی مطرح شده است، سخن را باز هم بیش تر به درازا می کشاند. تنها به این نکته اشاره شود که در چین ما با پدیده‌ای «واقع بینانه و شفاف» (همانجا ص ۴۰) سروکار داریم که مضمون آن به خدمت گرفتن نیروهای مولده در چارچوب شیوه ی تولید سرمایه دارنه و قوانین بازار سوسیالیستی است که در خدمت رشد عدالت اجتماعی و ارتقای سطح زندگی توده های چند صد میلیونی و توسعه کمی و کیفی اقتصادی- اجتماعی کشور قرار دارد. در سی سال اخیر در جمهوری خلق چین یک میلیارد انسان از زیر مرز فقر خارج شده اند، و هفت صد میلیون از آن به سطح زندگی متوسط دست یافته اند، زیرا تحت رهبری حزب کمونیست چین در اتحاد با ۱۱ حزب دیگر، اقتصاد سیاسی ملی- دمکراتیک که آن را «سوسیالیسم چینی» می نامند با موفقیت به مورد اجرا گذاشته شده است. این مرحله بینابینی از تعریف «کمونیسم» مورد نظر مارکس که حزب طبقه کارگر ایران آن را برای ایران مرحله ملی- دموکراتیک انقلاب نامیده و آن را به عنوان مصوبه ششمین کنگره ی حزب توده ایران به تصویب رسانده است، نمی‌توانست و نمی بایستی در انتظار «رشد نیروهای مولده» بماند. نقش تاریخی- جهانی تجربه ی در جریان در جمهوری خلق چین که سند حزبی بر اهمیت آن برای تغییرات در ایران و کشورهای جهان سوم در کلیت آن اشاره‌ای هوشمندانه دارد، به اثبات می‌رساند که برای اتخاذ سمت گیری سوسیالیستی اندیشه و پراتیک انقلابی نقش تعیین کننده دارد. این نکته در جای جای برنامه تصویب شده در ششمین کنگره حزب توده ایران مطرح و نشان داده می شود.

به بررسی استدلالی که همانجا در صفحه ۳۸ کتابِ ششمین کنگره و بلافاصله پس از توصیف شرایط ناشی از سلطه ی اقتصاد سیاسی نئولیبرال امپریالیستی مطرح شده است بازگردیم. آنجا چنین آمده است: حزب توده ایران معتقد است که تغییرهای بنیادی تعیین کننده در حرکت به سوی سوسیالیسم، بر اساس درجه بالای تکامل نیروهای مولد و اثرگذاری آن ها، در عمق پیدا کردنِ عدالت اجتماعی و تبدیل آن به محور مناسبات اجتماعی خواهد بود. به قول کارل مارکس: «دوران های تاریخی نه با آنچه که تولید می شود، بلکه توسط ابزاری که برای تولید مادی به کار می روند از یکدیگر متمایز می گردند.»

سپس همانجا از این سخن چنین نتیجه‌گیری می شود: «بنابراین، تکامل اجتماعی در راستای تغییر کیفی، یعنی جهش انقلابی به سوی سوسیالیسم، به طور منطقی از جامعه های دارای نیروهای مولده پیشرفته نشأت خواهد گرفت که در آن ها،  توازن کِمی قدرت به سویِ نیروهای مترقی در حال گردش است، و این جامعه ها را در شرایطی قرار می‌دهد که می‌توانند عامل های ذهنی و سازماندهی توده های زحمتکش را در مقابل سرمایه های انحصاری بسیج کنند.» (پایان نقل).

این استدلال زمینه ارزیابی برای زمان تحول سوسیالیستی در ایران قرار می‌گیرد. این زمان به آینده‌ای دور، مبهم انتقال داده می‌شود که اکنون «خارج از چشم انداز و برنامه‌ریزی کنگره ششم حزب ما است». (ص ۳۷)

چنان که دیده می شود، ضرورت به روز شدن برنامه کنونی حزب توده ایران انکارناپذیر است. در ایران شرایط عینی تغییرات بنیادین فرامی روید. عنصر ذهنی در این زمینه با دستی خالی نظاره‌گر نبرد طبقاتی در جریان است که برای دست یافتن به جایگزین مردمی- دمکراتیک و ملی- ضد امپریالیستی با سمت گیری سوسیالیستی می کوشد.

همان‌طور که در کتاب ششمین کنگره در ارتباط با جمهوری خلق چین و دیگر کشورهای سوسیالیستی واقعاً موجود از قییل کوبا، ویتنام .. بیان شد، نمی‌توان مواضع پیش گفته را در سند حزبی بدون برخوردی انتقادی مورد تأیید قرار داد. سطح نازل رشد نیروهای مولده در چین و دیگر کشور ها نقشی برای برپایی سوسیالیسم از نوع چینی، کوبایی و غیره نداشته است. ولی گذار از این سطح نازل بدون برقراری هژمونی طبقه کارگر ممکن نیست. دستیابی به هژمونی طبقه کارگر بدون طرح منافع طبقاتی آن که در خدمت حفظ منافع کل جامعه در مرحله کنونی است، مبارزه برای ایجاد هژمونی طبقه کارگر ممکن نیست.

مساله این نیست که با طرح ضرورت سمت گیری سوسیالیستی در دوران پس از گذار از دیکتاتوری، تحقق بخشیدن به این برنامه ی مردمی- ملی که تحقق بخشیدن به آن رسالت حزب طبقه کارگر در اتحاد با متحدان نزدیک آن است به خود خود عملی خواهد شد. برای ایجاد شدن شرایط چنین تجربه‌ای باید حزب توده ایران بسیاری از نبردها را با موفقیت به پیش ببرد. کوچک‌ترین خوش خیالی در این زمینه، کودکی و خیال‌بافی است. ولی  مساله بر سر این نکته است که بدون طرح آن، هویت حزب توده ایران به عنوان حزب طبقه کارگر ایران پایمال می شود، و رسالت تاریخی آن برباد می رود! آیا نیروی دیگری قادر به انجام چنین رسالتی است؟  

در ادامه در سند، متکی به برداشت ماتریالیسم نظاره‌گر و «مشاهده» کننده ی مورد نظر مارکس در تز فویرباخ، بر سرنوشت برپایی سوسیالیسم در ایران مهر نهایی زده می‌شود و به مثابه یک امر محتوم به آینده نامعلوم واگذار می گردد. همانجا در ص ۳۹ چنین می خوانیم: «کشورهای در حال توسعه – یا به اصطلاح «جنوب» – دراین فرایند نقشی تعیین کننده  خواهند داشت.» (پایان نقل) این نقش اما نقش کمکی ارزیابی می‌شود و نه مستقل: «زیرا طبقه کارگر و قشرهای زحمتکش این کشورها، حلقه های در زنجیره «جهانی شدن» سوداگری سرمایه های کلان و اقتصاد به شدت مصرفی کشورهای پیشرفته سرمایه داری اند. برای مثال، در کشورهای آمریکای لاتین  تحول های بسیار مهم در مبارزه با سرمایه های خصوصیِ  کلان و مخالفت با سرمایه داری جهانی در جریان است.»

بدین ترتیب میان توان کشورهای به اصلاح «جنوب» برای تغییر شرایط به منظور برپایی سوسیالیسم، با قرار گرفتن آن ها در نظم «جهانی شده»ی اقتصاد نئولیبرال در نظر طرح شده در کتاب ششمین کنگره ی حزب توده ایران رابطه‌ برقرار می شود. در این رابطه اما تنها یک زنجیره مورد توجه قرار می گیرد. زنجیره ای که نشان می‌دهد این ارتباط نابرابر دارای نکته ی مثبتی برای آینده است. زیرا گویا با رشد نیروهای مولده و رشد روابط سرمایه داری در کشورهای «جنوب»، گویا شرایط گذار به سوسیالیسم در این کشورها برپا و ایجاد می شود.

این برداشت باری دیگر تفاوت میان ماتریالیسم قدیمی- فویرباخ را با ماتریالیسم دیالکتیکی قابل شناخت می سازد. گذار به سوسیالیسم گویا به روندی خود به خودی تبدیل می شود. در حالی که مارکس آن را ناشی از «پراتیک انقلابی»، ناشی از «فعالیت حسی انسان» ارزیابی می کند. بی جهت هم نیست که شرایط انقلابی در ایران زیر استثمار نئولیبرالی و دیکتاتوری در خدمت اجرای آن فرامی روید، در یونان خیر! بی جهت نیست که برپایی سوسیالیسم روندی خود به خودی ارزیابی نمی‌شود بلکه امکانی است که باید برای تحقق آن هوشمندانه رزمید.

چنین برداشت یک سویه- مکانیکی از تدارک گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را جریان های بورژوازی نیز در این کشورها تبلیغ می کنند. آن‌ها نیز که عدالت اجتماعی را در گام دوم پس از برقراری آزادی سیاسی در ایران دنبال می‌کنند نیز خواستار آن هستند که طبقه کارگر ایران لطفاً فعلاً استثمار خود و خانواده اش را تحمیل کند تا با ثروتمند شدن سرمایه داران، نویت آن‌ها نیز برسد. آن‌ها برای مدل اقتصادی خود ژاپن را نمونه می آورند.

در برنامه ی شش سال پیش برداشتی وجود دارد که برپایی سوسیالیسم را در ایران، روندی گام به گام ارزیابی می‌کند. برای برپایی سوسیالیسم مرحله‌ هایی تعیین می‌شود که تنها با برداشتی خاص از ماتریالیسم ممکن است که رابطه ی با برداشت مارکس- انگلس و دیگر بانیان سوسیالیسم علمی ندارد. از این طریق، برپایی سوسیالیسم به دورانی مبهم و غیرقابل تعریف در آینده‌ای در مه و دودآلود منتقل می شود. با این برداشت خاص از اندیشه و علم ماتریالیسم تاریخی، تعریف دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم که با توانمندی هوشمندانه در صفحه ۳۷ کتاب ارایه شده در مخاطره قرار می گیرد. آنجا از «قرن انقلاب کبیر اکتبر» سخن رفته است که در آن «تجربه یی در مقیاس تاریخ و انسانیت» آِغاز شده است که «فرایندی بازگشت ناپذیر است»!  این ارزیابی والا با برداشت خاص از ماتریالیسم هم خوانی ندارد. در این برداشت اندیشه ی ماتریالیسم تاریخی مورد نظر بانیان سوسیالیسم علمی لااقل برای شرایط ایران نفی می‌شود. زیرا این برداشت مطلق گرانه از حیطه ی «پراتیک انقلابیِ» انسان به حیطه ی شیوه تولید منتقل می گردد.

نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/7016

3 Comments

  1. mohsen

    فرهاد گرامی خسته نباشی انصافن”راه کارگز” هم نبرید اما منکر سوسیالیسم واقعن موجود گردید و پشت به “اتحاد شوروی” این بزرگ ترین دژ زحمت کشان نمود فداییان هم گله گله بریدند و از توش این سوسیال دمکراسی ابکی خبرنامه کار در امد بهر روی حزب ما سر فرازانه برغم همه دشمنان ققنوسوار

    بحران را پشت سر گذاشت پیروز باشیم بدرود

  2. فرهاد عاصمی

    رفیق محسن عزیز حق با شماست. راه کارگر در مواضع ایدئولوژیک پابرجا مانده است. انتقاد راه کارگر به اتحاد شوروی و .. اما انتقادی سازنده از کار در نیامد. یعنی نتوانست وسعت کمی و شناخت کیفی را برای دوری از اشتباه و راه گشایی برای ساختمان سوسیالیسم به پیش ببرد. برای چنین تبادل نظر و گفت و شنفی توده ای ها آمادگی و توانایی دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *