سخن روز شماره:۲۵ (دوشنبه ۲۵ خرداد ۱٣۹٨ – ۱۵ ژوئن ۲۰۱۹)
بسیاری از نظریه پردازان مارکسیست «جنگ اقتصادی- تجاری» کنونی را که امپریالیسم آمریکا به راه انداخته است، آغاز جنگ نظامی جهانی آینده ارزیابی می کنند. علل چنین برداشت به طور خلاصه چنین است. تضاد میان رشد مبتنی بر تولید به منظور انباشت سود و سرمایه و امکان بازتولید و به ثمر رساندن آن به مرزهای خود می رسد. شیوه ی تولید صورتبندی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری دوران افول خود را طی می کند. با انقلاب الکترونیکی و تبدیل شدن علم به مثابه نیروی مادی، طلیعه ی پاقرص کردن شیوه تولید کمونیستی انکارناپذیر است.
در تاریخ رشد سرمایه داری در جهان، غارت پانصد ساله ی استعمارگرانه ی سرزمین ها و خلق های دیگر نقش عمده را برای انباشت سرمایه در کشورهای امپریالیستی ایفا نموده است. جنگ اقتصادی کنونی بازگشت به شیوه ی سابق برای بهره گیری از تجربه ی استعمار- نواستعماری است که با هدف طولانیتر کردن دوران افول نظام سرمایه داری عملی می گردد. ایجاد دیوار در مرز آمریکا و مکزیک تا ایجاد «دیوار آهنین» به دور جمهوری خلق چین (احمد جواهریان در گفتگو با رادیو پویا – ۴ جون ۲۰۱۹)، که به منظور قطع رابطه ی اقتصادی چین با کشورهای دیگر جهان انجام می شود، چنین هدفی را دنبال می کند. مخالفت با لوله ی ارسال گاز از روسیه به اروپای غربی از طریق دریای شرق همین هدف را دنبال می کند. تشدید محاصره ی اقتصادی کوبا و محاصره ی ونزوئلا نیز در همین راستا عمل می کند. فهرستی که میتوان ادامه داد.
در دور جنگ اقتصادی کنونی امپریالیسم آمریکا می کوشد سلطه ی خود را با تسری سلطه ی قوه ی قضایه آمریکا به رابطه ی اقتصادی- سیاسی میان کشورهای دیگر تحکیم بخشد که با نقض آشکار حق حاکمیت آنها همراه است و رژیم نواستعماری گذشته را در شکل جدید و دهشتناکِ اقتصادی- نظامی «توتالیتر» به خدمت می گیرد.
محاصر و تحریم اقتصادی را از این رو باید یک «جنگ» تمامعیار ارزیابی نمود که استقلال و حق حاکمیت ملی کشورهای دیگر را مورد یورش قرار داده است. این سیاست را باید شلیک توپخانه دشمن ارزیابی نمود که با ایجاد سرزمین سوخته، پیروزی نظامی آینده ی خود را بر کشورهای جهان تدارک می بیند.
سرمایه مالی امپریالیستی نمیتواند حل تضاد حاکم میان خود و خلق های دیگر را تنها از طریق به راه انداختن جنگی خانمان برانداز نظامی در جهان به عقب اندازد. در شرایط کنونی در توازن قوای نظامی در جهان، چنین گامی می تواند برای ایالات متحده آمریکا با خطرات بزرگ همراه باشد. از این رو کوشش برای به خدمت گرفتن شیوههای نواستعماری را باید به عنوان ابزار کمکی جنگ جهانی امپریالیستی علیه حق حاکمیت ملی خلق ها اریابی نمود.
تعمیق نبرد رهایی بخش پاسخ ضروری
امپریالیسم با سیاست ضد انسانی و تجاوزگرانه خود، نبرد رهایی بخش ملی را برای حفظ استقلال کشورهای «گلوبال جنوب» به مساله روز این کشورها بدل ساخته است.
به سخنی دیگر، روشنگری برای ضرورت نبرد رهایی بخش ملیِ کشورها در جهان و تعمیق همبستگی میان آنها در شرایط کنونی میتواند نقش تعیین کننده برای جلوگیری از جنگ نظامی امپریالیستی در جهان باشد و راه را به گسترش سلطه ی نواستعماری آن ببندد.
شرایط این نبرد در اجزای آن برای کشورهای مختلف متفاوت است، ولی در کلیت خود بازتاب همبستگی بینالمللی این کشورها در دفاع از حق حاکمیت ملی و تعیین سرنوشت خود است.
توصیه ی مارکسیست مصری- فرانسوی سمیرا امین برای ایجاد یک بین الملل کشورهای «گلوبال جنوب» به منظور به ثمر رساندن نبرد رهایی بخش ملی از چنین تحلیلی سیرآب می گردد.
در چنین شرایطی است که جنگ اقتصادی آمریکا با رقبای امپریالیست خود در اتحادیه اروپا و منطقه های دیگر، با جنگ میان دو سیستم تکمیل میگردد که علیه کشور چین و دیگر کشورها با سمتگیری سوسیالیستی در جریان است. رقابت آشکار همه ی کشورهای امپریالیستی با جمهوری خلق چین تبلور چنین نبرد اقتصادی- سیاسی است که در آن امپریالیسم جهانی در کلیت آن سهیم و شریک است.
به منظور درک ابعاد جنگ اقتصادی میان امپریالیسم و کشورهای «گلوبال جنوب» باید تأثیر آن را به طور افتراقی بر روی کشورهایی که در سیستم دیکته شده ی اقتصاد سیاسی امپریالیستی قرار دارند – مانند ایران -، و کشورهایی که برای فرازمندی اقتصادی- اجتماعی خود جهت گیری سوسیالیستی را دنبال میکنند – مانند چین، کوبا، ویتنام .. -، تفاوت قایل شد. به این منظور باید تاثیر وجه استعمارگرانه ی جنگ اقتصادی امپریالیسم را در جهان امروز در برابر دو گروه از کشورها به طور افتراقی مورد توجه قرار داد. وجه استعمارگرانه این جنگ اقتصادی علیه چین انکارناپذیر است، ولی تأثیر مخرب آن را شفافتر میتوان در ارتباط با کشورهایی از قبیل ایران و امثال آن مورد بررسی و مطالعه قرار داد.
سرشت ترقی خواهانه نبرد رهایی بخش ملی
سرشت ترقی خواهانه ی نبرد رهایی بخش ملی، آن را از نوع ناسیونالیستی- برتری جویانه و فاشیستی- شوینستی استقلال طلبی در جهان جدا می سازد.
در ایران، ناسیونالیسم شوینستیِ سلطنت طلب و هم ناسیونالیسم مذهبی ارتجاع که بر ایرانِ جمهوری اسلامی حاکم است، فاقد سرشت میهن دوستانه است. گرچه هر دو وجه ناسیونالیسم در شکل سکولار و مذهبی آن دارای تفاوتهای ظاهری هستند، ولی سرشت برتری جویانه نژادپرستانه- فشیست مآب آن در هر دو شکل نقش عمده و مشابه را ایفا می سازد. یکی از برتری نژاد آریایی سخن می راند و دیگری از برتری تعلق به گروه شیعه در مذهب حاکم.
برتری نژادی نزد یکی و یا برتری ناشی از فرقه گرایی مذهبی نزد دیگری، انسان را نه به مثابه انسان، بلکه با تعلق آن به گروه خاص برتر مورد نظر دارد. مبارزه با یک سوی ارتجاعی نمی تواند به معنای قرار گرفتن در کنار سوی دیگر درک شود. چنین شیوه ی تعیین جایگاه مبارزان در مبارزه ی فرهنگی- طبقاتی در ایران، به طور انحرافی، نسبت به سرشت دو وجه ارتجاعی سکوت می کند.
مبارزه با وجه ناسیونالیسم سلطنت طلب، نمی تواند به معنای قرار گرفتن در جوار ناسیونالیسم مذهب ارتجاعی حاکم در ایرانِ جمهوری اسلامی درک و عملی گردد.
سرشت نبرد رهایی بخش ملی در شرایط کنونی جهان، و همچنین در ایران، سرزمین کهنسال خلق های ساکن آن، میتواند از منظر چپ انقلابی، یعنی از منظر حزب توده ایران تنها به معنای ترقی خواهانه آن درک شود. به معنای کوشش برای خروج از سیستم اقتصاد سیاسی امپریالیستی درک شود. به معنای نبردی ضد امپریالیستی درک شود. به معنای سرشتی با جهت گیری سوسیالیستی درک و تصور گردد.
بر این پایه است که در ایران سرشت ترقی خواهانه ی نبرد رهایی بخش میتواند تنها به معنای گذار از دیکتاتوری و نظام سرمایه داری وابسته کنونی درک شود. نظامی که برای ادامه ی حیات خود نیاز به دیکتاتوری در کشور از یک سو، و ارتباط ماهوی با سیاست ارتجاعی امپریالیسم در سیستم حاکم نظام سرمایه داری دوران افول از سوی دیگر داراست.
بر این پایه است که مبارزه علیه خطر جنگ علیه ایران توسط امپریالیسم، همزمان مبارزه علیه دیکتاتوری در ایران است. مبارزهای است برای «تغییرات بنیادین در ایران» است که مصوبه ی ششمین کنگره ی حزب توده ایران سال را در ۱۳۹۱ تشکیب می دهد.
مبارزه ی دمکراتیک- سوسیالیستی
همکاری و همیاری با نیروهای ضد دیکتاتوری در ایران توسط مبارزان برای رهایی ملی ضروری است. همانقدر نیز ضروری است که سرشت ضد امپریالیستی نبرد برای متحدان ضد دیکتاتوری توضیح داده شود و ضرورت خروج از سیستم سرمایه داری وابسته به امپریالیسم تفهیم گردد.
با پیروزی اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم دوران فروپاشی نظام استعماری پانصد ساله در جهان فرارسید. پیروزی انقلاب چین، ویتنام، کوبا و کشورهای دیگر در آسیا، آفریقا و آمریکا این فروپاشی را سنگفرش می کند. نظام سرمایه داری با ٬٬چهره ی انسانی٬٬ را باید واکنشی در برابر تغییر شرایط و تناسب قوا در جهان ارزیابی نمود. در برابر این گرایش، باید آغاز دور نئولیبرال حاکمیت سرمایه را در جهان که از سالهای پایانی هفتاد قرن گذشته ی تاریخ اروپایی آغاز شد، کوششی است برای بازگرداندن رژیم نواستعماری در شرایط سلطه ی سرمایه مالی امپریالیستی.
رابطه میان دو کشور ایران و امپریالیسم آمریکا را باید تحت تأثیر شرایط سیاست نواستعماری امپریالیسم در مدنظر داشت و به مطالعه ی افتراقی آن پرداخت. پرداختن به جهت گیری سوسیالیستی برای تغییرات، وظیفه ی جدایی ناپذیر از مبارزات دمکراتیک است. تنها از این طریق می توان جایگاه تاریخی یورش اقتصادی امپریالیسم آمریکا وکیفیت تهدید آن را برای یورش نظامی به ایران در سیاست عمومی امپریالیستی درک نمود و راه حل واقعبینانه مبارزه برای حل تضاد حاکم را میان دو کشور دریافت.
هدف امپریالیسم آمریکا در تشدید جنگ اقتصادی علیه ایران که با تشدید تحریم و محاصره همه ی جانبه ی اقتصادی- تجاری ایران همراه است، به معنای تجدید حیات نواستعمار و تحمیل همه جانبه ی شرایط سلطه ی آن به میهن ما است. آمریکا همین سیاست را در برابر دیگر کشورها در وضع مشابه نیز به مورد اجرا گذاشته است.
کوشش امپریالیسم در مرکز آن امپریالیسم آمریکا برای برقراری مجدد سلطه ی نواستعماری خود بر کشورهای «جنوب گلوبال»، تنها هدف اقتصادی انباشت سود و سرمایه را دنبال نمی کند. اکنون امپریالیسک آمریکا با همین ابزار نواستعمارانه کشور مکزیک را مجبور کرده است، مانند چوبدست اجرای خواست آمریکا، مهاجرانی را که از کشورهای آمریکای میانی به قصد آمریکا در حرکتند، در مکزیک نگه دارد و یا از ورود آنها به مکزیک جلوگیری کند. اتحادیه اروپا نیز همین برنامه را با ترکیه و لیبی در خارج از اتحادیه خود به مورد اجرا گذاشت. یونان، ایتالیا، اسپانیا نقش همین کشورها را در اتحادیه اروپایی ایفا می سازند. آنها به عنوان کشورهای حاشیه ی اتحادیه اروپای مجبور هستند از مهاجران با دریافت بخشی از هزینهها نگهداری کنند و از ورود آنها به دیگر کشورهای اتحادیه جلوگیری نمایند. بحران و اختلاف میان این کشورهای حاشیه اتحادیه اروپا با هسته ی مرکزی آن، در مرکز آن آلمان امپریالیستی، ناشی از سیاست نواستعماری آلمان و فرانسه علیه کشورهای پیرامونی در اتحادیه اروپایی است. این بحران به رشد فاشیسم نوین در این کشورها منجر شده است.
به سخنی دیگر در «جنگ اقتصادیِ» امپریالیسم، در راس آن امپریالیسم آمریکا ازجمله علیه ایران، تحمیل سلطه ی نواستعمارانه به ابزار اقتصادی- سیاسی برای برقراری و حفظ سلطه ی سرمایه مالی امپریالیستی بدل شده است که میکوشد آن را در سراسر جهان به مورد اجرا بگذارد.
هدف برپا ساختن «دیوار آهنین به دور چین و روسیه که به منظور قطع رابطه ی اقتصادی دو کشور با جهان انجام می شود» (احمد جواهریان در گفتگوی پیش با رادیو پویا)، به منظور تحمیل «جنگ اقتصادی» به مثابه گام نخست برای تحمیل یورش نظامی امپریالیسم عملی می گردد. وزیر امورخارجه آلمان هیکو ماس، سه روز پیش در برلین سیاست مشترک امپریالیست ها را در مذاکرات خود با وزیر امورخارجه آمریکا پمپئو با صراحت مطرح ساخت و آن را «راهکارهای متفاوت برای هدف مشترک» نامید. نتایج مذاکرات دیروز او در تهران نیز در تأیید این برنامه مشترک است.
حفظ رابطه و ادامه مذاکره با ایران توسط امپریالیست های اروپایی که فاقد هرنوع مضمون جدید است، همانند برنامه امپریالیسم آمریکا در دو صحنه عملی می گردد. یکی دور کردن ایران از گروه کشورهای بریکس و به ویژه تخریب رابطه ی ایران با روسیه و چین. در این صحنه امپریالیست ها همان سیاستی را دنبال میکنند که روسیه برای دور کردن اردوغان از غرب و تضعیف ناتو انجام می دهد.
در صحنه ی دیگر هدف مذاکره تحمیل عقب نشینی بیش تر به ایران است به منظور برباد دادن مصالح عالیه ی کشور در ارتباط با حق حاکمیت ملی. برجام، صرفنظر از درستی و یا نادرستی آن، گوشه ای از برباد دادن حق حاکمیت ایران را قابل شناخت می سازد. حتی «رهبر» هم آن را میداند، که فاصله گرفتن از آن را اخیراً انجام داد. این فاصله گرفتن به معنای اذعان به تأثیر برجام علیه حق حاکمیت ایران است. «رهبر» می داند و اذعان دارد که در هر مذاکره ی با سرشت سلطه گرانه آمریکا، بخشی از حق حاکمیت ایران برباد می رود.
اکنون هم مذاکره با امپریالیسم با حفظ سیاست اقتصادی- اجتماعی حاکم، پیامد دیگری نخواهد داشت جز برباد دادن بیش تر از مصالح عالیه ایران در ارتباط با حق حاکمیت ملی کشور؛ جز تن دادن به سلطه ی نواستعماری امپریالیسم که هدف آن تأثیر و تعیین سیاست ملی ایران به سود سلطه ی امپریالیسم است. روندی که همراه است با تغییر قوانین داخلی برای توسعه ی سیاست اقتصادی نئولیبرال حاکم به منظور خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصادی و پذیرش دستورات سازمان های مالی امپریالیستی از قبیل صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و …
نباید اشتباه نمود، هدف این سطور نفی ضرورت مذاکره و یافتن توافق با امپریالیسم نیست. به منظور خنثی ساختن سیاست تجاوزگرانه ی آن، مذاکره و توافق ضروری است. ولی توافق تنها آن زمان به سود دو طرف است که طرف ایران مجری سیاست اقتصادی امپریالیستی نباشد. از استقلال اقتصادی- سیاسی واقعی برخوردار باشد. امری که در شرایط سلطه ی دیکتاتوری و نظام سرمایه داری وابسته کنونی ناممکن است.
اعلام ترامپ در تأیید بقای حاکمان کنونی، محترم شناختن حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و به منظور حفظ منافع ملی ایران نیست، بلکه به معنای اِعمال سیاستی به منظور عقب نشینی حاکمان ایران در برابر تهاجم آمریکا است. اِعمال سیاستی برای تعمیق وابستگی نواستعماری ایران به اقتصاد جهانی امپریالیستی است. ترامپ میداند که رژیم دیکتاتوری مجری فرامین سازمان های مالی امپریالیستی هیچ راه دیگری جز گردن نهادن به خواست او ندارد.
با بیانی دیگر، در شرایط کنونی حاکم بر صحنه ی بین المللی، حاکمیت سرمایه داری وابسته در ایران فاقد توانایی و انگیزه است برای مقاومت مشروع و ترقی خواهانه در برابر سیاست نواستعماری امپریالیسم. چنین توانایی را حاکمیت کنونی برباد داده است. نشان واقعیتِ عینی بر باد دادن توان مقاومت مشروع توسط حاکمیت جمهوری اسلامی در برابر سیاست تجاوزگرانه ی امپریالیسم این امر است که حفظ این حاکمیت وابسته به اقتصاد جهانی شده ی امپریالیستی، تنها با برقراری و ادامه ی دیکتاتوری ولایی ممکن است.
از این رو مذاکره ی این حاکمیت با امپریالیسم میتواند تنها به معنای عقب نشینی باشد برای حفظ حاکمیت ارتجاع مذهبی در ایران که جریمه آن را باید مردم میهن ما با برباد رفتن منافع دمکراتیک- قانونی و ملی خود بپردازند.
دوران هژمونی بلامنازع بورژوازی پایان یافته
ناتوانی بورژوازی و خرده بورژوازی ایران – سرمایه داری بوروکراتیک، نظامی و تجاری – ناشی است از باقی ماندن در سیستم اقتصاد سیاسی امپریالیستی در جهان.
ناتوانی برای دفاع از حق حاکمیت ملی ایران تنها پیامد مستقیم رژیم دیکتاتوری ولایی نیست که شکل حاکمیت ارتجاعی نظام را تشکیل می دهد، بلکه همچنین ناشی است از بقای نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم در سیستم حاکم جهانی.
برای خروج از سیستم حاکم جهانی امپریالیستی و احراز توانایی برای حفظ حق حاکمیت ملی، جهت گیری ضد امپریالیستی ضرورت دارد که به معنای پایان بخشیدن به اجرای اقتصاد سیاسی دیکته شدهی امپریالیسم و سازمان های مالی آن است. خروج از این سیستم نواستعماری به معنای اتخاذ سیاست اقتصای- اجتماعی مردمی- دمکراتیک و ملی است برای دوران فرازمندی جامعه ی ایرانی که هژمونی آن را نمیتواند سرمایه داری به تنهایی بر عهده داشته باشد.
بدون شرکت طبقه کارگر در حاکمیت در کشورهای «گلوبال جنوب» و بدون اتخاذ اقتصاد سیاسی ملی- دمکراتیک که دارای جهت گیری سوسیالیستی است، دفاع از حق حاکمیت ملی در برابر سلطه خواهی امپریالیسم در شرایط کنونی در جهان ممکن نیست.
دوران هژمونی طبقه کارگر
بر این پایه است که میتوان با صراحت و شفافیت اعلام نمود که تنها با برقراری هژمونی اندیشه و کارکرد طبقه کارگر در جبهه ی متحد خلق، شرایط ضروری تاریخیِ داخلی برای حفظ حاکمیت ملی ایران در برابر یورش و جنگ اقتصادی- نظامی امپریالیسم ایجاد خواهد شد و از این روست که اولویت گذار از دیکتاتوری، تنها به مفهوم ضرورت شرکت طبقه کارگر در رهبری جامعه است.
طبقه کارگر به عنصر و سوبژکت تاریخی برای به ثمر رساندن نبرد رهایی بخش ایران علیه سیاست نواستعماری امپریالیسم فرا رویده است.
واقعیت در جهان کنونی آن است که دوران تاریخی هژمونی بورژوازی ملی پایان یافته است.
آنجا که این بورژوازی در جبهه متحدی و در همکاری با زحمتکشان به نو و بازسازی اقتصادی- اجتماعی می پردازد، آن طور که اکنون در چین عملی می گردد، امکان قد راست کردن داراست و میتواند نقشی مثبت و خلاق در ایجاد شرایط فرازمندی جامعه خود ایفا سازد.
دفاع از هژمونی طبقه کارگر برای مرحله ملی- دمکراتیک انقلاب که باید در یک اتحاد وسیع اجتماعی عملی گردد از جمله از واقعیت تناسب قوا در جهان و یورش نواستعماری امپریالیسم ناشی می شود. «جنگ اقتصادی» کنونی که امپریالیسم آمریکا به راه انداخته است، مرحله نخست جنگ نظامی جهانی است که امپریالیسم برای حفظ سیطره ی خود در جهان دنبال می کند. مبارزه علیه این سیطره را با برپایی جبهه ضد دیکتاتوری با سرشتی ضد امپریالیستی و با جهت گیری برای خروج از سیستم اقتصاد امپریالیستی- اسلامی به پیش برانیم.