منبع: پراودا شماره 141
بلشویسم به عنوان یک جریان فکری اجتماعی در روسیه در ابتدای قرن بیستم شکل گرفت و در سال 1903 به عنوان یک جنبش اجتماعی-سیاسی و حزب سیاسی تثبیت شد. از آغاز، وجود آن به طور جداییناپذیری با نام وی.آی. لنین گره خورده است، و پس از مرگ او در سال 1924، نظریهها، ایدئولوژی و عمل سیاسیای که او بنا نهاده بود، به طور طبیعی با نام لنینیسم شناخته شد.
در سال 1926 کتاب «مسائل لنینیسم» ای.وی. استالین منتشر میشود. این کتاب تا پایان عمر استالین بارها تکمیل و بازنشر شد.
یادآوری میکنیم که یوسیف ویساریونوویچ همیشه خود را شاگرد لنین میخواند که قطعا با واقعیت مطابقت دارد. اما او نیز با گذشت زمان، نقش بزرگی در توسعه بیشتر آموزه مارکسیستی-لنینیستی ایفا کرد. به همین دلیل پس از مرگ او در سال 1953، اصطلاح «استالینیسم» مطرح شد. این اصطلاح نه تنها میراث نظری-ایدئولوژیک استالین، بلکه تجربه عظیم فعالیتهای سیاسی و دولتی او را نیز در بر میگیرد.
در سال 1913، اولین کار بزرگ نظری استالین با عنوان «مارکسیسم و مسئله ملی» منتشر شد. در این کتاب برای نخستین بار در ادبیات مارکسیستی، یکی از ویژگیهای اصلی ملت «همذات بودن روحی که در فرهنگ مشترک ظهور میکند» معرفی میشود. این مفهوم در مارکسیسم نوآوری بود، زیرا در بررسی دینامیک اجتماعی، عواملی از ویژگیهای روانی مانند «ویژگی ملی» و «فرهنگ معنوی ملی» به عنوان عوامل اصلی مطرح میشوند.
این تاکید بر درک استالین از فرآیندهای اجتماعی در ادامه تقویت شد. در ژوئیه-آگوست 1917، در ششمین کنگره حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه (بلشویکها)، استالین در سخنرانی خود درباره انقلاب سوسیالیستی آینده اظهار میدارد: «این امکان وجود دارد که روسیه کشوری باشد که راه را به سوی سوسیالیسم باز کند». این اظهارات بر اساس اصول کلیدی زیر بنا نهاده شده بود: «پایه انقلاب ما گستردهتر از غرب اروپا است»؛ «در اینجا کارگران از لایههای فقیر کشاورزان حمایت میکنند»؛ «باید تصور قدیمی را که میگوید تنها اروپا میتواند راه را به ما نشان دهد کنار بگذاریم. مارکسیسم دو نوع است: مارکسیسم دگماتیک و مارکسیسم خلاقانه. من به مارکسیسم خلاقانه اعتقاد دارم.»
همانطور که میدانیم، سه ماه بعد، در 7 نوامبر، انقلاب در روسیه آغاز شد و راه را برای سوسیالیسم در کشور هموار کرد؛ فرمانروایی شوراها برقرار شد.
پس از مرگ لنین، در حزب بلشویکها بحثهایی درباره مسیر آینده کشور آغاز شد. به زودی دو رویکرد اصلی شکل گرفت. تئوریسین اصلی یکی از این رویکردها ل.د. تروتسکی بود. او و همراهانش در نظر داشتند که صنعتی شدن کشور پیشنیاز ایجاد یک پایگاه برای انقلاب جهانی پرولتاریایی باشد. در مقابل، ن.ی. بوخارین و طرفدارانش بر ادامه سیاست اقتصادی جدید (نپ) که پس از جنگ داخلی اعمال شده بود، اما به دلایل مشابه با تروتسکی تأکید داشتند. آنها آینده تاریخی روسیه را با از بین بردن عقبماندگی آن و «ارتقاء» کشور به سطح کشورهای پیشرفته سرمایهداری از طریق توسعه اقتصاد بازار مرتبط میدانستند.
اما تروتسکی و بوخارین به یک اندازه به این باور نداشتند که مردم روسیه قادر به حرکت در مسیر غیرسرمایهداری و ساخت سوسیالیسم «روسی» خود باشند.
اگرچه تروتسکی تا پایان عمر به طور مخالف با استالین از «چپ» ایستاد، در حالی که تلاش داشت روسیه را در فرآیند انقلاب جهانی پرولتاریایی درگیر کند، بوخارین به طرز عجیبی از «کمونیست چپ» به «کمونیست راست» رفت و به نوعی به یک سوسیال دموکرات لیبرال تبدیل شد. استالین این «مانورهای عجیب» را در فرمولی پارادوکسیکال بیان کرد: «اگر به چپ بروی، به راست میرسی؛ اگر به راست بروی، به چپ میرسی». این شباهتها باعث شد که در ادامه «چپ» و «راست» در مقابل سیاستهای استالین متحد شوند.
زمینهای که «چپ» و «راست» در آن در مبارزه علیه استالین و سیاستهایش متحد شدند، مفهوم مارکسیستی ارتودوکس از یک مسیر واحد تاریخی برای تمام ملل بود. هر دو، تروتسکی و بوخارین، ایده حرکت مستقل روسیه به سمت سوسیالیسم را نمیپذیرفتند و بر این باور بودند که جهان همه از طریق «راه بزرگ تمدن جهانی» به انقلاب جهانی پرولتاریایی خواهد رسید.
اما استالین به وضوح امکان حرکت مستقل روسیه را به سمت سوسیالیسم میدید، حرکتی که بر اساس آگاهی جمعی و «اجتماعی» مردم شکل میگرفت و از تجربه تاریخی و فرهنگی آنها نشأت میگرفت. برای او حفظ استقلال دولتی روسیه شرط ضروری این حرکت بود.
البته، بدیهی است که نمیتوان با اطمینان گفت که استالین در دوران جوانیاش دقیقا همانطور که در دوران بلوغ ایدئولوژیکش میاندیشید، فکر میکرد. بنابراین سخت است که بگوییم آیا او در دوران مبارزات انقلابیش میتوانست ایده روسیه به عنوان یک تمدن ویژه و تأثیر آن بر سرنوشت تاریخی کشور را به طور دقیق بیان کند. با این حال، به نظر میرسد که او به طور شهودی این مسئله را درک کرده بود و همین ایده به عنوان «تئورم» اصلی ایدئولوژی او مطرح شد. پس از انقلاب، در تضاد با استراتژی تروتسکیستی گسترش انقلاب به کشورهای اروپایی از طریق راه حل مسلحانه، استالین دلیل نظری برای امکان ساخت سوسیالیسم در یک کشور – روسیه شوروی – را مطرح میکند. در گزارش 27 اکتبر 1920، او تاکید میکند که برخی از رفقا موفقیت انقلاب ما را تنها در صورتی ممکن میدانستند که پس از انقلاب در روسیه، انفجار انقلابی در غرب آغاز شود، انفجاری عمیقتر و جدیتر که انقلاب در روسیه را پشتیبانی کرده و به پیش ببرد، به طوری که فرض بر این بود که چنین انفجاری قطعا آغاز خواهد شد.
و ادامه میدهد: «مشخص شد که انقلاب سوسیالیستی میتواند نه تنها در یک کشور سرمایهداری عقبافتاده آغاز شود، بلکه میتواند با موفقیت به پیش رود و به عنوان نمونهای برای کشورهای سرمایهداری پیشرفته باشد.» او به طور پیوسته و قاطعانه ثابت میکند که «پیروزی سوسیالیسم در یک کشور، حتی اگر آن کشور از نظر اقتصادی کمتر پیشرفته باشد، در حالی که در کشورهای دیگر سرمایهداری، حتی از نظر اقتصادی پیشرفتهتر، همچنان وجود داشته باشد، کاملاً ممکن و محتمل است.»
این منطق او را به مخالف اصلی پیروی از تاریخنگاری اروپایی، از جمله مسیر انقلاب پرولتاریای اروپایی، تبدیل میکند. روسیه به مسیر رشد خاص خود نیاز داشت. تروتسکی و تروتسکیها این را درک نمیکردند، و استالین تصریح میکند: «تروتسکی قدرت درونی انقلاب ما را احساس نمیکند.» برخلاف او، استالین که از حس درونی عمیقی برخوردار بود، نه تنها قدرت روسیه نوین را احساس میکرد، بلکه مقدمات بحران آینده تمدن غربی را نیز میدید: «…تروتسکی نمیتواند آن ضعف درونی را که اکنون امپریالیسم را میفرساید درک کند.»
در واقع، در سال 1922، تروتسکی درباره «قدرت عظیم پرولتاریا» مینوشت که در کشورهای دیگر، پیشرفتهتر و متمدنتر، قادر خواهد بود معجزاتی واقعی انجام دهد. چون در «کشورهای متمدنتر» انقلاب رخ نداده بود، تروتسکی به گفته استالین، تنها دو گزینه برای روسیه میدید: «یا از ریشه فاسد خواهد شد یا به یک دولت بورژوایی تبدیل خواهد شد.» استالین در ارزیابی موضع تروتسکی چنین میگوید:
«بیاعتمادی به نیروها و توانمندیهای انقلاب ما، بیاعتمادی به نیروها و توانمندیهای پرولتاریای روسیه، زمینهساز نظریه «انقلاب دائمی» است. تا به امروز معمولاً یک جنبه از نظریه «انقلاب دائمی» — بیاعتمادی به امکانات انقلاب جنبش دهقانی — مورد توجه قرار میگرفت. حالا برای انصاف باید این جنبه را با جنبه دیگری— بیاعتمادی به نیروها و توانمندیهای پرولتاریای روسیه تکمیل کنیم.»
چه تفاوتی میان نظریه تروتسکی و نظریه معمولی منشوریسم (مینیسم) در این که پیروزی سوسیالیسم در یک کشور، آن هم در کشوری عقبافتاده، بدون پیروزی انقلاب پرولتری در «کشورهای اصلی غرب اروپا» ممکن نیست، وجود دارد؟ عملاً هیچ تفاوتی ندارد.
شک و تردید در مورد آن غیرممکن است. نظریه «انقلاب دائمی» تروتسکی نوعی منشورگراسی است.»
در «مبانی 1926-1927» تروتسکی، به نوعی این ارزیابی استالین را تایید کرده و به وضوح نظریه ساخت سوسیالیسم در یک کشور را «اولین گسست آشکار از سنت مارکسیستی» توصیف میکند. پس باید اشاره کرد که گسست قاطع از مارکسیسم تحریفشده و حرکت به سوی مارکسیسم خلاقانه به شدت ثمربخش بوده است. این گسست بلشویکها از غربگرایی بود. این آگاهی بود از آنچه که بسیاری هنوز امروز متوجه آن نمیشوند: کشور ما نباید بر اساس الگوهای غربی بازسازی شود؛ میتوان با غرب رقابت کرد (اول از همه در توسعه تکنولوژی)، اما نه به دنبال آن رفت، بلکه باید مسیر خود را طبق شرایط تاریخی و ذهنیت مردم پیش بگیریم. این آغاز ایدئولوژی و سیاست استالینیسم بود که بر پایه سنتهای فرهنگی روسی بنا شده بود و با ویژگیهای ملی همخوانی داشت و بنابراین موفقیت عظیمی به همراه داشت.
تاریخ قرن بیستم، اثبات درستی و دوراندیشی استالین است: در طول صد سال گذشته، سوسیالیسم به سبک مارکسیستی در هیچ کشوری غربی تثبیت نشده است. دلیل این که آن در غرب تثبیت نشده، این است که فرهنگ فردگرایانه آنها ساختار اجتماعی جمعگرایانه را نمیپذیرد. اگر هم در آینده تاریخی ممکن باشد، تنها به عنوان نتیجه تغییرات طولانی در فرهنگ فردگرایانه به سمت یک فرهنگ جمعگرایانه خواهد بود. این ممکن بود تحت تاثیر پیشرفتهای فرهنگی روسیه و کشورهای شرقی در مسیر سوسیالیسم به سرعت تحقق یابد. اما فروپاشی ساختار سوسیالیستی در کشور ما، چنین افقی را برای غرب به تعویق انداخت.
در آن زمان، در دهههای 1920، استالین با اتکا به یک ترکیب نظری جدید که مارکسیسم انقلابی و اصول فرهنگ روسی را در خود جذب کرده بود، یک طرح استراتژیک کاملاً نوین و متفاوت را توسعه میدهد که در فرمول «ساخت سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک کشور مستقل» بیان میشود. پشت این فرمول یک محتوای فکری غنی نهفته بود و منطقی خاص در آن قرار داشت که استراتژی سیاست استالینی برای ساخت سوسیالیسم را شکل میداد. این یک پیشرفت ایدئولوژیک-سیاسی به سوی «آینده مطلق» بود: برای نخستین بار در تاریخ جهان، وظیفه استراتژیک عظیمی در زمینه ساخت سوسیالیسم مطرح شد. از نظر اهمیت تاریخی، این پیشرفت میتوانست معادل اعلام انقلاب سوسیالیستی توسط لنین در «توضیحات آوریل» مشهورش باشد. نتیجه پیشرفت ایدئولوژیک لنین، پیروزی اکتبر بود. در عین حال، طرح استالین برای ساخت سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی به عنوان کشوری مستقل، پیششرط ایدئولوژیک ساخت یک دولت سوسیالیستی عظیم مردمی در روسیه شد. اجرای این پروژه اجتماعی که به آرزوهای قرنها مردم پیوسته بود، با ظهور اولین «پیروزی عدالت» بر روی زمین تکمیل شد.
استراتژی استالین دو رویکرد اصلی به درک آینده کشور را با هم ترکیب کرد. نخستین رویکرد مسیر پیشرفت تکنیک-اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور را در نظر می گرفت، در حالی که رویکرد دوم، این پیشرفت را در قالبهای اجتماعی سنتی برای فرهنگ بومی کشور مطرح میکرد. نبوغ استالین در این بود که هم ضرورت پیشرفت فنی و هم نقش عظیم سنتها و پیوستگی فرهنگی در حرکت کشور به سوی سوسیالیسم را درک کرد. او «لنگر کلیدی» را پیدا کرد که با استفاده از آن میتوان کشور را از چنگال عقبماندگی تکنیک-اقتصادی بیرون کشید. او روشی برای رسیدن به اوج در این زمینه پیدا کرد، نه از طریق پیروی اروپا، بلکه از طریق مسیری خاص و ویژه روسی.
در نتیجه جنگ ایدئولوژیک-سیاسی تند استالین علیه پیروان «غربگرایی انقلابی»، تا پایان دهه 1920 در حزب، مسیر ساخت سوسیالیسم تثبیت شد. استالین به عنوان یک نظریهپرداز و استراتژیست سیاسی، که توانست گذشته را به درستی ارزیابی کند و آینده را پیشبینی نماید، پروژه اجتماعی وسیعالابعادی را تدوین و به اجرا درآورد که تاریخ به آن گردن نهاد. تاریخ به آن گردن نهاد زیرا استراتژی سیاسی استالین با تودههای مردم که به سوسیالیسمای از نوعی نیاز داشتند که نیاز به انصراف از فرمهای سنتی فرهنگ بومی نداشت، هماهنگ بود. برعکس، اجرای این برنامه استراتژیک خود به طور عمده به اصول فرهنگی جامعه روسی تکیه داشت.
استراتژی استالینیسم حرکت کشور به سوی مرزهای جدید را در خط عمیق تاریخی معین میکرد. به همین دلیل بود که این استراتژی توانست انرژی سازنده مردم را بیدار کند. با پذیرش آن، کشور شاهد اوج روحی بیسابقهای شد که عامل اصلی تحولات همه جنبههای زندگی جامعه بر اساس «فن آوری اجتماعی» مارکسیستی گردید. «بالها»یی که این اوج را ممکن ساختند، عالیترین ایدهآلهای اخلاقی بودند که در اعماق روح مردم طی تاریخ هزار ساله روسیه شکل گرفته بودند. این تاثیرات به طور قاطع بر خط سیاسی حزب بلشویک تاثیر گذاشت.
پایههای زندگی اجتماعی در دوران استالین، ارزشهایی بودند که از تجربه تاریخی روسیه شکل گرفته و در فرهنگ مردم روسی متمرکز شده بود. همان فرهنگی که از جوهر خود آثار هنری برجسته پوشکین و نیکراسوف، گوگول و تورگنیف، داستایوفسکی و تولستوی را به وجود آورد. این پیوستگی بین فرهنگ هزار ساله روسیه و اقتصادی، سیاست، ایدئولوژی و فرهنگی که تحت رهبری استالین شکل گرفت، امروز کاملاً آشکار و غیرقابل انکار به نظر میرسد. به همین دلیل بود که این پیوستگی در عمل به پیشرفت اجتماعی سریع در «آینده مطلق» انجامید.
اصلاحات استالینی در دهه 1930 به عمقترین معنا «انقلاب از بالا» بودند که در جهت پیروزی روح مردم انجام شدند. این اصلاحات سطح «آرامش روحی» را افزایش میدادند، چیزی که برای مردم روسی به مراتب از راحتی جسمانی ارزش بیشتری داشت. بر این اساس، استالین روش خاص شوروی برای تشدید اقتصاد را به وجود آورد. صنعتیسازی کشور و کشاورزی در فرمهایی انجام شد که با سنتهای تاریخی نظام اجتماعی روسیه همخوانی داشت: تشکیل تیمهای تولیدی در شهر و تشکیل واحدهای اقتصادی جمعی که به طور مستقل در روستاها اداره میشدند. استالین تیمهای تولیدی را به عنوان «سلول»های جامعه «خانوادگی» دولت در نظر میگرفت که در آن تمام شهروندان کشور متحد شده بودند. بر اساس این چارچوب، روابط بین تیمهای کار و دولت که موظف به مراقبت پدرانه از تمام اعضای خانواده کارگری بودند، شکل میگرفت.
در این فرآیند، انواع مختلفی از نهادهای ملی به عنوان بخشهای بزرگ نیز وارد شدند. در نتیجه، جامعه شوروی یک خانواده بزرگ از ملتها شد که حول ملت روسی متحد گردیدند. دولت شوروی چندملیتی تنها بر اساس فرهنگ بزرگ روسی قابل ساخت بود. به همین دلیل است که استالین در گفتگویی با هیئت هنرمندان در تاریخ 6 ژوئیه 1933 توضیح داد که نقش ملت روسی به عنوان نیروی پیشرو جامعه به دلیل «طبیعت شوروی» آن است: «من یک بار به لنین گفتم: بهترین ملتها، ملت روسی است، شورویترین نژاد است.»
نوع حکمرانی شوروی که از «دموکراسی جامع» تاریخساز الهام گرفته بود، به یک عامل سیاسی برای تحولات در همه جنبههای زندگی جامعه تبدیل شد. شوراها در انقلابهای 1905-1907 به عنوان شکلی از حاکمیت مردم شکل گرفتند، بنابراین بلشویکها آنها را به عنوان الگوی شکلگیری نظام دولتی جدید دیدند. استالین که نویسنده آثار برجستهای در زمینه نظریه مسائل ملی بود، کاملاً اهمیت ویژگیهای ملی در ساخت دولت را درک میکرد. در سال 1917، در ششمین کنگره حزب، استالین شوراها را «بهترین و عملیترین شکل سازماندهی مبارزه طبقه کارگر برای به دست آوردن قدرت» خواند و تأکید کرد: «این یک شکل کاملاً روسی است.»
استالین همیشه دقیق بود: این «شکل روسی» قدرت در جامعه کشاورزی روسی شکل میگرفت. زمانی که شوراها به عنوان فرم قدرت تثبیت شدند، او بارها به این نکته بازگشت. در اوایل دهه 1920، او اظهار داشت که قدرت شوراها واقعاً ویژگیهای مردمی روسی را دارد: «حاکمیت شوروی را نمیتوان به عنوان قدرتی جدا از مردم در نظر گرفت – برعکس، این تنها نوع حاکمیتی است که از مردم روسی برخاسته و برای آنان آشنا و نزدیک است. به همین دلیل است که قدرت شوروی در لحظات بحرانی قدرت عظیمی از خود نشان میدهد.»
استالین به طور مداوم به این نکته تاکید میکرد و آن را به دلایل مختلف تکرار میکرد. به عنوان مثال، در مارس 1945، در جلسهای به افتخار ادوارد بنش، رئیسجمهور چکسلواکی، گفت که حتی برای ملتهای اسلاوی نزدیک به ما، نظام شوروی همیشه قابل پذیرش نیست: «بحثهایی وجود دارد که میگویند ما میخواهیم نظام شوروی را به ملتهای اسلاوی تحمیل کنیم. اینها حرفهای بیپایه و اساس است. ما چنین قصدی نداریم، زیرا میدانیم که نظام شوروی نمیتواند به دلخواه خارج از کشور صادر شود و نیاز به شرایط خاصی دارد.»
فقط در ما بود که شوراها به شکلی معقول و مناسب از خودمختاری ملی تبدیل شدند که بر اساس نمایندگی گسترده مردم و بحثهای مشترک در مورد تصمیمات اتخاذ شده بود. استالین به طور مداوم این نوع حاکمیت را تقویت و توسعه میداد. این رویکرد استراتژیک «ملتگرایی» و «دولتگرایی» را به سیاست استالین میداد، که همانطور که دیدیم، در رویکرد او به ایجاد یک دولت جدید روسی به وضوح نمایان بود. یکی از مهمترین اصول ایدئولوژیک این سیاست، نوعی از میهنپرستی خاص روسی بود که به آن «میهنپرستی دولتی» گفته میشود.
در نهایت، طرح استالین برای ساخت سوسیالیسم با در نظر گرفتن احتمال برخورد نظامی با غرب طراحی شده بود. استالین به وضوح میدانست که تمدن روسی با اولویتهای روحانی خود، بزرگترین مانع در مسیر سلطه جهانی غرب است که به دنبال یکسانسازی دنیا بر اساس ارزشهای مادی است. بنابراین، او هدف خود را ایجاد روسیهای قدرتمند قرار داد که در برابر نیروهای ویرانگر جهانی مقاوم باشد. نقطه کلیدی استراتژی سیاسی او، ساخت اقتصاد سوسیالیستی بر اساس پیشرفت تکنولوژیک سریع بود، که تنها میتوانست استقلال سیاسی کشور را تضمین کند. از این رو، او بر سرعتبخشی به صنعتیسازی کشور و جمعیشدن کشاورزی تأکید کرد.
استراتژی استالینی همچنین پیشبینی میکرد که نه بازار، بلکه دولت مردم باید به عنوان تنظیمکننده اصلی روابط اجتماعی-اقتصادی در کشور عمل کند. استالین به طور مستمر و بدون مصالحه از «نقش تنظیمی دولت در بازار» دفاع میکرد و آن را عامل اصلی صنعتیسازی در تولیدات صنعتی و کشاورزی میدانست.
در نتیجه، سوسیالیسمی که تحت رهبری استالین ساخته شد، سوسیالیسمی بود که بر اساس سنتهای تاریخی روسیه، نظیر دولتگرایی خودکفا، حاکمیت مردم، خلاقیت، خودسازماندهی و جمعیتگرایی، میهنپرستی و عدالت اجتماعی برای همه، بنا شده بود. روح روسی خود را در گسترش انقلاب روسی، در پروژههای عظیم نخستین برنامههای پنجساله استالین، در پیروزی 1945، در فتح فضا نمایان ساخت. این خود را در ایجاد دولت عظیم سوسیالیستی شوروی و تشکیل یک جامعه تاریخی جدید — ملت شوروی — نمایان کرد.
متأسفانه پس از مرگ استالین، نام او در چشم مردم شوروی مورد تهمت قرار گرفت و استالینیسم، نظریه و عمل سیاسی او، رد شد. نتیجه تاریخی این امر، جانشینی استالینیسم با انواع مختلف معجون های ایدئولوژیک-سیاسی و فروپاشی دولت سوسیالیستی عظیم شوروی بود. در عین حال، جایگزینی استالینیسم با ضد استالینیسم به عنوان ایدئولوژی و سیاست، که اکنون در بیشتر رسانهها و نهادهای دولتی ترویج میشود، به وقوع پیوست.