سخن روز شماره: ۱۰۳ (۲۳ بهمن ۱٣۹۷)
در سخنرانی رفیق محمد امیدوار که اخیراً در نویدندنو به صورت زنده بازانتشار یافت، ازجمله دو نکته ی پراهمیت زیر مطرح گشت. مضمون «منشور آزادی» و ارتباط آن با مبارزه ی حزب توده ایران به منظور برپایی جبهه ضد دیکتاتوری در ایران.
در سخنرانی به درستی مضمون «منشور آزادی» به عنوان «برنامۀ حداقل مشترک» ارزیابی میشود که میتواند با تعدیل و اضافاتی به عنوان زمینه فعالیت سازمان هایی که میتوانند و باید در جبهه ضد دیکتاتوری شرکت داشته باشند، مورد پذیرش قرار گیرد و به عنوان زمینه فعالیت مشترک پذیرفته شود.
با چنین برداشتی از «برنامه حداقل مشترک»، به راستی هم تعجبآور است که برای نمونه، چرا نشست با حزب جدید چپ ایران (فداییان) که به برگزاری آن در سخنرانی اشاره شد، نتایج ملموس و مورد خواست به وجود نیامد؟
سخنران با اشاره با مقاومتهای «روحی- فرهنگی» از یک سو و تبلیغات امپریالیستی از سوی دیگر، برخی از علل مقاومت و سخت جانی میان گروههای چپ را برای نزدیکی به مواضع حزب توده ایران برشمرد. به سخنی دیگر با احتیاط نقش منفی تبلیغات تودهای ستیزانه را علت عمده ای در این زمینه ارزیابی نمود.
پرسشی که مطرح است، این پرسش است که برای غلبه به این مقاومتها و سخت جانی ها، کدام شیوه ی مبارزاتی علیه تبلیغات تودهای ستیزانه و ضد کمونیستی مؤثر است؟ راه خنثی سازی این مبارزات چیست؟ به سخنی دیگر، پاسخ به این پرسش مطرح است که خنثی سازی تبلیغات ضد توده ای- ضد کمونیستی را باید از طریق توضیح و تشریح مواضع انسان دوستانه و ترقی خواهانه حزب طبقه کارگر خنثی نمود، به عبارت دیگر از این طریق خنثی نمود که ضرورت پایبندی بر مواضع مارکسیستی- تودهای را توسط چپ سرگردان در ایران مستدل ساخت و بر سر آن پای فشرد و یا از طریق حرکت عکس، حرکت به سوی “همرنگ جماعت شدن”؟
“همرنگ جماعت شدن” به این معنا نیست که مواضع ما در «منشور آزادی» در انطباق بیانی و یا مضمونی کامل با مواضع انواع چپ های رنگارنگ و جمهوری خواهان سکولار گردد. “همرنگ جماعت شدن” به معنای پذیرش ایدئولوژی «پلورالیسم» است که تبلیغات دشمن طبقاتی آن را مطرح میسازد و میخواهد آن را به عنوان دمکراسی نیز به اذهان القاء سازد.
پذیرش تز پلورالیسم، نفی برداشت طبقاتی از جامعه است. پذیرش این برداشت است که گویا روند ترقی خواهی در جامعه، روندی باز است که در هر جهتی مبتنی بر این یا آن برداشت نظری- سیاسی قابل دسترسی و تحقق بخشیدن به آن ممکن است. برداشت مارکسیستی- تودهای اما جهت ماتریالیسم تاریخی را برایند دیالکتیکی نگرشهای از زاویه های متفاوت به روند ترقی خواهی میداند که تنها از طریق پاسخ به تغییرات زیربنایی در جامعه ممکن می گردد.
ترک این موضع مارکسیستی- توده ای، دانسته یا ندانسته پذیرش برداشت فلسفی- نظری- تئوریک “تغییر” به مثابه ی حرکتی اتفاقی و نهایتاً آشفته سر و بیهدف است.سرگشتگی ای که پیامد آن بی نتیجه بودن کوشش فداکارانه ی توده های زحمت است. امری که در کوشش ناموفق انواع جریان های چپ و جمهوری خواه و دیگران در همه ی این سالها تجربه شده است و ظاهراً نمیخواهد پایانی هم بیابد، آن طور که برای نمونه در نظرات ابوالفضل قدیانی و علیرضا رجایی نیز دیده میشود که دیروز، پنجم فوریه 2019 انتشار یافته است.
این دو مبارز میهن دوست در دفاع از ضرورت تغییرات، خواستار «رهبران» جدیدی هستند «که در خیابانها و به شکل بیواسطه تر با مردم در ارتباط باشند، زیرا در اتاقهای دربسته و تشکیل جلسههای بی حاصل و بدون خطر کردن و پای در خیابان گذاشتن، هیچ جنبش اجتماعی منجر به نتیجه نخواهد شد.»
آنها در اندیشه ی آزادیخواهانه ی خود از این هم فراتر میروند و خواستار «تغییر نگاه به قانون» هستند. «مقاومت در برابر قانون بد» و نفی «قانونی را که مخالف اراده یا منافع عمومی مردم باشد» ضروری می دانند. خواستار حذف «ساختارهای غیردموکراتیک موجود» هستند. و خواستار شکستن پارهای دیگر از محرمات و تابوها هستند.
با وجود این مواضع انقلابی، این دوستان صادق و میهن دوست حتی نگاهی به اصطلاح خشم آلود و چپ هم به زیربنای نظام سرمایه داری حاکم نمی افکنند. آنها که در نوشتار خود بر ضرورت «طرح افکنی استراتژی هایی متفاوت از گذشته» پای می فشارند، قادر نیستند مضمون ضروری ترقی خواهانه ی چنین «طرح افکنی های استراتژی متفاوت» را توضیح دهند. آنها که در نوشتار خود با صراحت به نفی تئوری «ولایت مطلقه فقیه» پای می فشارند و ضرورت گذار از دیکتاتوری را مستدل می سازند، زیرا سلطه ی دیکتاتوری ولایی را با واقع بینی، علت «زمین گیر» شدن «مدارهای توسعه اقتصادی و سیاسی ایران» ارزیابی می کنند، قادر نیستند ضرورت تأثیر «استراتژیی های متفاوت از گذشته» را فراتر از تأثیر بر روی «مناسبات قدرت و نیز جامعه مدنی» بشناسند و ترسیم کنند. آنها نهایتاً در سطح اندیشه ی تاکنون «جریان اصلاح طلبی ایران» محدود و گرفتار باقی میمانند که قادر نیست رابطه ی دیالکتیکی میان “آزادی و عدالت اجتماعی” را درک کند و لذا قادر نیست رابطه ی ترقی خواهانه میان گذار از دیکتاتوری و گذار از نظام اقتصادی وابسته به اقتصاد امپریالیستی را دریابند.
این دوستان عزیز با چشمانی باز «زمین گیر» شدن هستی جامعه را میبینند که در آن «مدارهای توسعه ی اقتصادی و سیاسی ایران» به گروگان گرفته شده است، ولی قادر نیستند ضرورت آزادی از بندهای اقتصاد سیاسی نئولیبرال را برای آزادی سیاسی دریابند. آنها کماکان می پندارند، با «توسعه سیاسی»، «توسعه اقتصادی» ممکن خواهد شد. برای آنها بحران تعمیق یابنده اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی و …، به معنای «بحران سیاسی- اجتماعی- اقتصادی» مطرح است که حل آن با برطرف شدن محدودیدت روبنایی وحذف دیکتاتوری ولایی و «ولایت مطلقه فقیهه» ممکن خواهد شد. آنها نیز بامرحله ای بودن روند مبارزات در ایران باور دارند. می پندارند با گذشتن از دیکتاتوری، شرایط حل بحران زیربنایی و اقتصادی کشور نیز به طور خودکار ایجاد می شود. لذا کماکان به برداشت محمد خاتمی باور دارند که با «توسعه سیاسی»، «شرایط توسعه اقتصادی» نیز در ایران ایجاد می شود.
این دوستان تفاوت مضمون گام به گام و مرحلهای بودن را در روند تغییرات بنیادین یکی و همسان می پندارند! برای آنها طی پله پله بالارفتن از نردبان ترقی خواهی، به مثابه ی نادرستی “دو پله کردن” درک نمی شود، بلکه برای هر پله از نردبان ترقی اجتماعی استقلال قایل هستند. آنها از این طریق مفهوم و مضمون مرحله را در روند ترقی خواهی به طور ناصواب تقسیم می کنند، گذار از دیکتاتوری را «توسعه سیاسی» نامیده و آن را از مرحله دیگر، یعنی مرحله «توسعه اقتصادی» مستقل می پندارند. آنها به طور غیرواقع بینانه به تقسیم یکپارچگی روند ترقی خواهی جامعه چشم می بندند. با چنین برداشت نظری، این دوستان با تضادی در سخنان خود روبرو میشوند که به آن در زیر اشاره می شود.
اشاره شد که این دوستان می پندارند که پایان دیکتاتوری، پایان «زمین گیر شدن» و رفع مانع برای اجرای یک نظام اقتصادی در جامعه خواهد بود. برای این دوستان مقاومت «ولایت مطلقه فقیهه»، یک پدیده ی مستقل است که ناشی از بدفهمی و بی توجهی حاکمان است. این دوستان روبنای جامعه را اهرم اجرای زیربنای جامعه ارزیابی نمی کنند. این دوستان رابطه ایدئولوژی حاکم را با هدف به کارگیری آن برای اِعمال منافع طبقاتی طبقات حاکم پذیرا نیستند. موضع پوزیتویستی آنها برای حفظ شرایط حاکم ناشی از درک نکردن دیالکتیک میان روبنا و زیربنای جامعه، میان ایدئولوژی حاکم و ضرورت سلطه ی آن برای اِعمال زیربنای کنونی است!
این اندیشه و انواع دیگر آن که صحنه ی «پلورالیسم» نظری را در ایران و میان نیروهای چپ و میهن دوست مذهبی وغیره آشغال کرده و صحنه ی بحث میان آنها را در اختیار دارد، نمی تواند با برنامههای مشابه «منشور آزادی»، به اتحاد با حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران جلب شود. چنین لزومی را آنها نمیتوانند با توجه به مضمون «منشور آزادی» دریابند! چنین لزومی نیز به طور عینی در مضمون «منشور آزادی» وجود ندارد. لذا عجیب نیست که هنگامی که آنها برای حزب توده ایران در جستجوی جایگاه مناسبی در جبهه باشند، نمی توانند جایگاهی جز شرکت در عقبه ی صف خود در نظر بگیرند که گرفته اند.بیاعتنایی آنها به پیشنهاد و درخواست سالیان طولانی حزب توده ایران برای گفتگو رفیقانه به منظور ایجاد وحدت عمل در مبارزه ی دمکراتیک- مطالباتی، هیچ معنای دیگری ندارد. گفتگو درباره ی «وحدت چپ» که توسط حزب توده ایران و سازمان فداییان خلق (اکثریت) در گذشته پا گرفته بود، دیگر جای خود را دارد.
مبارزه برای اتحاد اجتماعی علیه دیکتاتوری تنها آن زمان میتواند به نتیجه ی مورد نظر حزب توده ایران برای برپایی جبهه ضد دیکتاتوری با چپ سرگردان و بخشهایی از جمهوری خواهان نایل شود، هنگامی که سیاست مبارزاتی روشنفکرانه– ترویجی حزب توده ایران، دورنمایی را نشان دهد فراتر از آنچه این نیروها در افق دید نظر و ارزیابی های خود از شرایط حاکم بر ایران مشاهده می کنند.
این نشان دادن کافی نیست. برای آنکه دورنما مورد تأیید همرزمان صادق نیز قرار گیرد، باید نه تنها واقعبینانه باشد، بلکه همچنین در وضعی قرار داشته باشد که بتواند صلابت درستی برداشت خود را مستدل سازد. صلابتی که با بیان بی صدا و کم صدا و با مِن و مِن کردن و پذیرفت «بحران سیاسی- اجتماعی- اقتصادی» به جای بیان ریشه ی علّـی اقتصادی بحران به دست نمی آید. بلکه باید استخواندار و استوار و هوشمندانه و نظرگیر باشد. دورنمایی باشد که قادر باشد با نفی در نفی واقعیت شرایط اقتصادی– اجتماعی حاکم، جایگزینی مردمی– دمکراتیک و ملی– میهن دوستانه را قابل شناخت سازد.
اگر در سالهای بیست حزب توده ایران توانست با برپایی جبهه آزادی و روزنامه های ترقی خواه به چنین دستاوردهایی دست یابد، آن را مدیون مبارزه قاطع و روشنگرانه- ترویجی ای بود که دیشب سویه هایی از آن را در کتاب رفیق عزیز رسول مهربان با عنوان “گوشه هایی از تاریخ معاصر ایران” مطالعه نمودم. برای نمونه در صفحه های 79 به بعد که در آن روند “جنبش دموکراتیک آذربایجان و دولت انقلابی پیشه وری” توصیف می شود، اوج مبارزه ی اتحادی و سوسیالیستی انقلابی حزب توده ایران و فرقه دمکرات آذربایجان برشمرده میشود که در آن ازجمله از سرمقاله های ارگان حزب ایران در دفاع از جنبش آذربایجان نکتههایی نقل شده است. انتقال آن به این سطور ضروری نیست، اما اشاره به این نکته سودمند است که سرمقاله ی روزنامه ارگان حزب ایران، ضرورت پشتیبانی از فرقه دمکرات آذربایجان را برای گام های اقتصادی- اجتماعی آن ضروری ارزیابی میکند (ص 100 به بعد) که در قریب به یک سال در این منطقه برداشته شد.
تئوری، بیان واقعیت عینی در جریان
کمونیستها در طول تاریخ چندین هزارساله ی بشری، تنها در تعداد کمی از انقلابها نقش راهبردی و پیش آهنگی داشته اند. اما زندگی هر بار درستی مواضع و نظر آنها را به اثبات می رساند. سخنان بانیان سوسیالیسم علمی در روند کنونی نبرد طبقاتی در ایران، آنچنان می درخشد که بازتاب انقلابی آن در نظرات نظریه پردازان میهن دوستی مانند ابوالفضل قدیانی و علیرضا رجایی در نوشتار پیش گفته تبلور یافته است.
علت صلابت منطق دیالکتیکی مارکسیسم در این امر ریشه دارد که مارکس- انگلس- لنین و دیگران نبرد طبقاتی و شرایط آن را در نظرات خود تنها تئوریزه کرده اند، تئوری واقعیت در جریان را به ما ارایه داده اند. آنها فلسفه بافی نمی کنند. هنگامی که در تزهای فویرباخ تفاوت ماتریالیسم دیالکتیک را از ماتریالیسم قدیمی توضیح می دهند، و «پراتیک انقلابی» را بیان واکنش «احساسی» انسان در نبرد طبقاتی می نامند، آنها فلسفه بافی نمی کنند. آنها تئوری تغییرات انقلابی و بنیادین را از کارکرد انسان بیرون میکشند و بیان می کنند. توانایی شگرف مارکس- انگلس در بیان این واقعیت را میتوان در نظرات دو مبارزه ایرانی که کمونیست نیستند، بازشناخت و از آن برای وظیفه ی روز تودهای ها آموخت.
این دو نظریه پرداز، همانطور که پیش تر اشاره شد، در جستجوی «استراتژی .. راهبردی جید» به این نتیجهگیری درست نایل میشوند که «پراتیک انقلابی» مور نظر مارکس را باید در جامعه بازشناخت که «قادر به تاثیرگذاری در مناسبات قدرت و نیز جامعه مدنی است».
آنها در سخنان خود که از تزلزل هایی برخوردار است که باید به طور مجزا به آن پرداخت، به سخنان مارکس- انگلس در تزهای فویرباخ میرسند و بر ضرورت توجه به جنبش واقعی، توجه به «واقعیت جنبشی جامعه ایران به عنوان عنصر ضروری حرکت اصلاح» اشاره می کنند. اینکه آنها میخواهند با این توجه اصلاح طلبان و اصلاح طلبی را در ایران نجات دهند، یک مساله است که به آن به طور جداگانه پرداخته خواهد شد، این نکته ی جنبی در سخنان آنان است. نکته ی پر اهمیت آن است که دریافتهاند که مبارزه ضد دیکتاتوری در پشت درهای بسته و در مذاکره با ارتجاع دست نیافتی است و باید «پراتیک انقلابی» را مورد توجه قرار داد که در درون آن «نیروی سیاسی متفاوتی نیز شکل [می]گیرد [که] یک عنصر اساسی و مقوم این سطح [مورد نیاز] استراتژی [است که پدیده ی] خیابان و ظهور های جنبشی و مقاومتهای ضد وضع موجود در آن» تبلور آن است.
باید اذعان داشت که تصورات دو نظریه پرداز بسیار خام است و سرگردان و سرگشته که در جستجوی راه حلی برای «اصلاح طلبی» نافرجام در ایران است که در سطح «اصلاحات انتخاباتی» منجمد شده است. لذا جای بحث بسیار با این دوستان وجود دارد. مساله پراهمیت در برداشت آنها ولی این نکته است که دریافت کرده اند که باید، آن طور که در تزهای فویرباخ توضیح داده می شود، نبرد طبقاتی کنونی را در ایران به عنوان واکنش «احساسی- عاطفی» انسانی دریافت که بنا دارد با«پراتیک انقلابی» خود به تغییر شرایط حاکم دست یابد. این آن درس مهم از نظرات این دوستان غیرکمونیست و غیرتوده ای است برای تودهای ها.
آموزش پراهمیت برای تودهای ها و حزب سربلند آنها ایفای نقش راهبردی نظری توسط آن است به منظور نشان دادن دورنما برای مبارزان و نسل جدید و جوان آن. به جای “هم رنگ جماعت شدن”، می توان مواضع علمی- انقلابیِ جهت گیری ضد سرمایه داری و لزوم آن را مطرح ساخت و مستدل نمود تا به وظیفه ی خود عمل نمود. وظیفه ی پیشآهنگی نظری، وظیفه ی روز حزب توده ایران، حزب طبقه ی کارگر ایران است.