نوروز نابرابری: بهاری که برای همه سبز نمی‌شود

image_pdfimage_print

یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی که هنگام  نوروز بیش از پیش به چشم می‌خورد، شکاف طبقاتی و نبود عدالت اجتماعی است. هنگامی که اندکی در جشن نوروز شادی می‌کنند، و سفره‌های خود را با خوراک‌های خوش‌مزه، میوه‌های خوش‌رنگ، گُل‌های خوش‌بو و  خشک‌بارهای رنگارنگ پر می‌کنند، بیشتر مردم  در نداری و نابرابری زندگی می‌کنند.

برای همین، تا زمانی که ارمغان‌های دل‌انگیز بهار پیش‌کش همه‌ی مردمان ما نشود، ما نمی‌توانیم آن‌گونه که شایسته بهار است به پیشوازش رویم.

دل‌های مادران ابری، چشمان کودکان گریان، و دست‌های پدران تهی است. بهار می‌آید، اما بدون نان، باغ‌ها بی آواز بلبل، و آسمان بی‌ستاره. چلچلگان آزادی هنوز در بندند، پای به زنجیر، نای پرواز ندارند. شیون دل‌خراش کرکسان شوم، آواز کم‌جان بلبلان را خفه کرده است. 

هم‌راه نبودن بهار زمینی با بهار انسانی دل شاعران مردمی را هم‌واره به درد آورده‌است.

این کم‌بود را شاملو این گونه می‌سراید:

نوروز/  بی چلچله بی بنفشه می آید،

نوروز/ بی گندم ِ سبز و سفره می آید،/ بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور/ بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

بهاری که بی چلچله، بنفشه، گندم و سفره است چه به درد رنجبران و تنگ دستان ما می خورد. گریه مشیری برای بهار نیامده از این هم دردناک‌تر است:

يک گل بهار نيست/ صد گل بهار نيست/ حتی هزار باغ پر از گل بهار نيست

وقتی

پرنده ها همه خونين بال/وقتی ترانه ها همه اشک آلود/وقتی ستاره ها همه خاموشند

وقتی که دستها با قلب خون چکان

سایه همین درد را  به گونه‌ای دیگر به زبان می‌آورد:  

چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد

که آیین بهاران رفتش از یاد؟

کسرایی هم به دنبال بهار گُم‌شده می‌گردد: 

آخر به شکوه نعره برآوردم ای بهار / کو آن گلی که خاک تو را آب و رنگ ازوست؟ 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *