نوگرایی و نه نفی

image_pdfimage_print

برخی‌ها هم برای تنبلی و گریز از کار ”خسته کننده” آموزشی و پژوهشی، چهره خود را با ماسک  نوگرایی می‌پوشانند.

گردن خم‌کردن در برابر فشار بورژوازی آسان‌ترین کاری است که یک مارکسیست می‌تواند انجام دهد. برای شکوفایی و پویایی راه دیگری فرای شکافتن پوسته‌ها و لایه‌های بیرونی یک پدیده و دست‌یابی به سرشت آن یافت نمی‌شود.

به گفته  مارکس: “اگر بیرون پدیده‌ها با سرشت درونی آن‌ها یک‌سان می بود، دیگر نیازی به علم نبود”. پس برای دیدن سرشت پدیده‌ها، باید آن‌ها را با بِردباری شکافت، نه این‌که به خرده‌گیری بورژوازی تن در داد.

روشن است که این کار، کار ساده‌ای نیست و تنها با دانش به تئوری و اسلوب دیالکتیکی مارکسیستی می‌توان این‌کار را به‌درستی انجام داد. ما نمی‌توانیم بدون تئوری انقلابی به پهنه کنش گام بگذاریم، بدون این‌که بدانیم که چه چیز و برای چه باید دگرگون شود.

این هم درست نیست که ما تا همیشه به گفت‌وگوهای تئوریک بپردازیم و پهنه کنش را رها کنیم و به بورژوازی بسپاریم. کار درست این است که در روند کنش، تئوری را بارورتر و کارایی آن‌را به‌تر کنیم. کنش بدون پایه‌های تئوریک استوار، به‌همان اندازه نادرست است که  تئوری‌بافی بی‌سرانجام، بدون گام گذاشتن به پهنه نبرد. این دو در یک پیوند دیالکتیکی با هم هستند.

نا گفته نماند که از آغاز شکل‌گیری جنبش مارکسیستی، نوگرایی هم‌واره هم‌راه و هم‌زاد ايدیولوژی آن بوده است. بنیان‌گذاران سوسیالیسم علمی همیشه گفته‌اند که دیدگاه سوسیالیسم هم‌راه با دانش‌ زمان و در برخورد با عمل و پراتیک در روند زندگی نمو می کند و دگرگون می شود، پسوند “علمی” برای همین به سوسیالیسم افزوده شده بود. فلسفه علمی مارکسیسم، یعنی درهم‌آمیزی دیالکتیکی دانش روز و فلسفه. جها‌ن‌بینی مارکسیستی دیدگاه‌های یک‌پارچه برای واکاوی و دگرگونی جهان، محیط طبیعی و اقتصادی- اجتماعی در راه به‌روزی و “انسانی” کردن انسان است!  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *