مقاله شماره: ١٣٩۵ / ۶۷ (۲۸ مهر)
واژه راهنما: تئوریک. سیاسی
مقدمه
مولوی: “هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا”
تلاش های نوگرایی همواره همراه و همزاد ايدئولوژي و جنبش مارکسیستی از آغاز شکل گیری آن بوده است. درکی که ما از سوسیالیسم داریم دائما در ارتباط با عمل و پراتیک زندگی تغییر می کند و در حال تکامل است. جهان بینی مارکسیستی چیزی جز نظرات منسجم برای تفسیر و تغییرِ جهان، محیط طبیعی و اجتماعی- اقتصادی در راه سعادت بشری و “انسانی کردن انسان” نیست!
هستند هنوز بسیاری که با درک غیر علمی، غیر دیالکتیکی، غیر منعطف، جزم گرا و خشک از مارکسیسم، مارکسیسم را به دین و مذهب مورد پرستش بدل کرده اند تا یک ايدئولوژي پویا، برّا و کارّا برای رهایی دربندان استثمار و استعمار. مسلم است که مارکسیسم شامل یک سری قواعد و احکام منجمد، جزمی و جبری نیست. درکی مکانیکی، متافیزیکی، دوالیسمی “دویی”، قادر به دیدن رابطه دیالکتیکی مارکسیستی پدیده ها نیست.
چنین برداشت به کلی با روح طراوت بخش، کنجکاو، جستجوگر و انسانی مارکسیسم که برای نجات بشر از هر نوع بند عینی و ذهنی میکوشد بیگانه است. فلسفه علمی مارکسیسم یعنی ترکیب دیالکتیکی علم و فلسفه. صفت علمی بودن ان فقط برای خالی بودن عریضه نیست، بلکه تاکید به خصلت علمی آن و جدا شدن و فاصله گرفتن از انواع دیگر سوسیالیسم مثل تخیلی، ذهنی، مذهبی، ملی و غیر علمی است. مارکسیسم دائما با تکاملِ علم و تنظیم و انسجام دیالکتیکی نتایج شاخه های مختلف علوم خود را همچون یک جهان بینی واحد تکامل می دهد. مارکسیسم با رشد علم، رشد و تکامل می یابد و مدام در حال تغییر است. و حتا با استفاده از تجربیات تاریخی و اسلوب دیالکتیکیِ خود به تکمیل علم در جاهایی که علم هنوز نظر قطعی نداده است کمک می کند.
هیچ کسی نمی تواند نقش مارکسیسم را در تکامل شاخه های جدید علوم همچون اقتصاد، روانشناسی، فرهنگ شناسی، جامعه شناسی، زبانشناسی و فلسفه و غیره انکار کند
بدین ترتیب یک مارکسیست متشكل انقلابی به ایدئولوژی به عنوان یک سری قوانین دگم و خشک نگاه نمی کند. او ایدئولوژی را نه برای تزیین محافل زیبا خود، بلکه برای نجات بشر از بندهای استثماری و استعماری می خواهد. این هدف او را وامیدارد که از تقدس و پرستش ایدئولوژی دوری کند و به فکر پویایی و کارایی آن در عمل باشد.
بنابراین مسلم است که یک مارکسیست واقعی به عوامل خارج از ايدئولوژي خود بی تفاوت نیست.
عواملی خارجی که موجب عکس العمل یک نظام فکری می شود
عوامل خارجی تاثیر گزار
هر چند که یک نظام فکری با یک موجود و ارگانیزم بیولوژیک زنده تفاوت دارد، ولی می توان برای فهم بهتر این مطلب از این مقایسه و قرینه سازی (analogy) استفاده آموزشی کرد.
هر سیستم و نظام فکری برای ادامه حیات خود احتیاج دارد که خود را با شرایط خارج از سیستم وفق بدهد. جهان خارج دائما در حال تغییر و تحول است. و اگر سیستم ها و نظام های فکری لزوم انطباق دادن خود را با شرایط جدید نفی کنند و یا دیر متوجه این نیاز بشوند عواقب واثرات ان غیر قابل پیشبینی است.
سیستم و نظام فکری باید توانایی واکنش مناسب در برابر دخالت یا “مزاحمت” هر عامل خارجی را به اشکال مختلف داشته باشد.
عوامل خارجی را میتوان به چهار دسته عمده تقسیم کرد
۱– عواملی که سیستم و نظام فکری به وجود ان مثل انسان به هوا احتیاج دارد. سیستم باید به جذب این عوامل بدون قید و شرط و ملاحظه اقدام کند. در این مورد مشخص که نوشته ما در باره نظام فکری و جهان بینی مارکسیسم است، می توان از نقش مهم ارتباط دائمی مارکسیست ها با توده های زحمتکش و آگاه شدن از رنج ها و نگرانی های آن ها یاد کرد (شکل و چگونگی این ارتباط می تواند متفاوت باشد). یا همان طور که ارانی گفت: “اگر مردم را نشناسيم، راه رخنه در روح آن ها را نخواهيم يافت و كوشش ما به هرز خواهد رفت”. نبود و یا کاهش کیفیت این ارتباط بدون شک بر پویایی و زنده بودن احزاب انقلابی مارکسیستی مانند انسان مریضی که به کم خونی دچار است تاثیر می گذارد. حزب انقلابی بدون ارتباط با توده ها را می توان به سربازی تشبیه کرد که با از دست دادن دست ها، شنوایی و بینایی خود در جنگ جهانی دوم، درک خود از دنیای بیرونی را مانند خواندن یک رمان می دانست. مسلم است که یک رمان با همه جذابیت و توصیف دقیق واقعیت، با خود واقعیت یکسان نیست.
۲- این دسته از عوامل برای حیات سیستم و نظام فکری لزوم فوری ندارد، ولی در دراز مدت نظام فکری نمی تواند بدون آن ها به حیات خود ادامه بدهد. نظام فکری باید بتواند نکات مفید این عوامل را بعد از تجزیه و تحلیل جذب و باقی مانده آن را دفع کند. وقتی ما از نظام فکری و جهان بینی مارکسیسم صحبت می کنیم، این می تواند استفاده خلاق و انتقادی از آخرین دستاوردها و نتایج علمی باشد. چون در حال حاضر قسمت اعظم علم تحقیقی و پژوهشی زیر نظر مستقیم امپریالیست ها صورت می گیرد، باید به دقت جنبه های ایدآلیستی و غیر دیالکتیکی را که عموماً برای توجیه سیستم بهره کشی است، بدور انداخت و هسته درست آن را مورد استفاده قرار داد. همان طور که مارکس با استفاده خلاق از دیالکتیک هگل و ماتریالیسم فويرباخ به کاربرد و به طور درست آن را در دسترس ما قرار داد. ما هم با تکیه به علم و دور انداختن پوسته خرافی و بورژوازی آن باید دائما از آخرین نتایج علمی برای تکامل ايدئولوژي مارکسیسم استفاده کنیم.
۳– عواملی که سیستم و نظام فکری نباید وجود آن ها را نفی کند، بلکه باید با اذعان به موجودیت آن ها خود را برای دفاع در مقابل حمله آن ها آماده کند.
هدف این عواملِ آشتی ناپذیر “انتاگونیستی”، منهدم کردن و از بین بردن سیستم است
وقتی ما از نظام فکری و جهان بینی مارکسیسم صحبت می کنیم، مي توانيم از نمودهای این تلاش دشمنانه، از تلاش امپریالیست ها برای نابودی فیزیکی کمونیست ها و یا از طرف دوستان دانشگاهی شان سخن گفته كه به صورت فکری و در عمل، و به شکل مبارزه ایدئولوژیک مي كوشند به هدف تضعیف نظام فکری مارکسیسم دست يابند.
٤- بخش چهارم مربوط به آن دسته عواملی می شود که ارادی نیست. یا حداقل اراده آن در دست یک نفر و یا یک گروه نیست. تغییر شرایط محیط زیستی، اجتماعی- اقتصادی از این دسته هستند. طبیعی است وقتی که یک ايدئولوژي ادعاي انعکاس منسجم تضادهای عینی (شکلی و مضمونی) در جامعه را دارد، باید به تغییرات این تضاد در هر سطحی عکس العمل متناسبی بدون کندی و بدون شتاب بی حساب از خود نشان بدهد. این همان انطباق و سازگاری با محیط پیرامون خود است که با نفی فرق اساسی دارد. به قول مولوی، “نه چنان مرگی که در گوری روی “مرگِ تبديلی” که در نوری روی”.
انطباق یعنی حفظ کلی سیستم، ولی تکامل دادن اجزایی که بتواند به تغییر محیط جواب بدهد و پایین آوردن حساسیت اجزایی که با تغییر محیط مانند گذشته لزوم به آن نیست.
با توجه به علم و آگاهی از این عوامل تاثیرگزار، گروه های مختلف سعی کرده اند که به این “تحریکات” و “مزاحمات” برونی جواب مناسب بدهند. در زیر به فهرست این گروه ها و بررسی تلاششان برای سازگاری ایدئولوژیک با تغییر محیط می پردازیم.
گروه های مختلف تغییرخواه
مولوی: “نوبت کهنه فروشان درگذشت نوفروشانیم و این بازار ماست”
تاریخ به ما نشان داده است که در مجموع سه دسته “نو فروشان” عموماً سعی می کنند که ایدئولوژی مارکسیسم را به بهانه تغییر محیط، ولی برای توجیه تسلیم طلبی خود و یا برای “محبوب” کردن دانشگاهی و “آکادمیک” مارکسیسم و یا برای دفاع از منافع طبقات بهره کش تغییر دهند.
گروه اول شامل سوسیال دموکرات هایی است که خیلی زود با خیالی و بیهوده خواندن نیاز به انقلاب سیاسی- اجتماعی برای تغییر نظام سرمایه داری، می خواستند مارکسیسم را در جهت دیگری سوق بدهند. این گروه در طول تاریخ نسبتاً کوتاه جنبش کارگری همواره تغییرات را در هر مرحله نه برای تکامل مارکسیسم، بلکه برای دوری از اهداف اولیه آن خواسته است و عملی کرده است.
به مدت زمان نسبتا طولانی این گروه در مجموع به دلایل بسیاری از شرایط مناسب رشد برخوردار بوده است. ولی آهنگ رشد این گروه در لحظه حاضر منفی است.هر چند که کم نبودند افرادی که با دیدن ظاهر پدیده ها بعد پيروزي ضد انقلاب در اردوگاه سوسیالیسم موجود، سوسیال دموکراسی را فرشته نجات بشر خطاب کردند و رشد غیر قابل اجتناب و نا محدود آنرا پیشبینی می کردند.
گروه دوم دانشگاهیانی هستند که سعی کردند که مارکسیسم را نه به یک فلسفه تغییر، بلکه به یک فلسفه تفسیر تبدیل کنند. البته بدون به دور ریختن همه کارهای آن ها باید اضافه کرد که این دانشگاهیان خود را ملزم به استفاده از مفاهیم بنیانی و بنیادی مارکسیستی در تحلیل از پدیده ها نمی بینند و به خوانندگان خود این طور تلقین می کنند که مفاهیم مارکسیستی کاربرد روز در جامعه مدرن ندارد و آن ها را باید با مفاهیم جدید عوض و تکمیل کرد. با وجود تایید و تمجید از بعضی از کارهای مفید و شایسته این گروه باید گفت که این گروه با جمع شدن در محافل دانشگاهی به دور از ارتباط با توده های زحمتکش و با غرق شدن در مسائل جزیی و یا بسیار مجرد و تفاوت قائل شدن میان مارکس جوان و مارکس پیر، مارکس فیلسوف و مارکس انقلابی در مجموع کار مهمی در تکامل مارکسیسم نکرده است. و حتا آنجا که تلاش این گروه به یک مکتب شناخته شده مانند “مکتب فرانکفورت” انجامید نفوذ آن از محافل محدود دانشگاهی تجاوز نکرد. و اصلا قابل مقایسه با مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی انقلابی زحمتکشان نیست.
حتا بودند در میان آنها کسانی که پنهانی و يا با مخفی کاری و یا با شلوغ کاری تئوریک حذف وظیفه نبرد طبقاتی مارکسیسم را در دستور برنامه خود داشتند و هنوز هم دارند. این افراد می خواهند کمر مقاومتِ زحمتکشان و همبستگی طبقاتی شان را بشکنند و آن ها را از مارکسیسم انقلابی به عنوان وسیله برای رهایی خود محروم کنند.
نتیجه عملی کار فکری این گروه آن می شود که مارکسیستهای کنونی خواستار تغییر جامعه کم کم پیوند و ارتباط خود را با فرهنگ و زبان مارکسیستی از دست می دهند. این گروه در عمل این مفاهیم را از فرهنگ و زبان مشترک ما میزداید و جای آن ها را با مفاهیم غیرطبقاتی، زرین و رنگارنگ “بی خطر” پر می کند. مارکسیستی که دلیری مبارزان و زبان دانشمندان گذشته خود را نتواند بفهمد، به مارکسیستی “بی خطر” تبدیل می شود.
دسته سوم طبقات بورژوازی و روشنفکران آن است. آن ها همیشه با علاقه عجیبی و اشتیاقي خستگی ناپذیر سعی می کنند تا مارکسیست ها را به “راه راست” هدایت کنند. آن ها دائما ما را نصیحت می کنند که از خودکشی حتمی سیاسی- ایدئولوژیک خودداری کنیم. آن ها ما را دعوت می کنند که واقعیت را آن طور که هست ببینیم و نه آن طور که می تواند باشد. آن ها از ما می خواهند که در چارچوب واقعیت موجود عمل کنیم و دست از خیال پردازی و توهم بر داریم.
آن ها خیرت را تا به آنجا رسانده اند که با اشک تمساح ما را برای عدم انجام این کار به خیانت به زحمتکشان متهم می کنند. چرا که ما می بایست بفهمیم که یک دولت دموکرات از یک دولت جمهوری خواه در آمریکا و یک دولت کارگر از یک دولت محافظه کار در انگلیس بهتر است. تردیدی نیست که دولت دموکرات از جمهوری خواه و دولت کارگر از محافظه کار در کل و بطور نسبی کم ضررتر است، ولی این آقایان غافل از این هستند که افکار مارکسیست ها پروازش “از پر مگس” بلندتر و والاتر است و از ان فراتر می رود. مارکسیست ها خود را در سلول لحظه زندانی نمی کنند و امکان و احتمال امروز را می بینند که می تواند در شرایط خاص و مطلوب ذهنی و عینی به واقعیت فردا تبدیل شود. بنگاه های نظری و آکادمیکِ سرمایه داری دائماً به اشکال مختلف از جمله با تائید آکادمیک مارکسیسم، بخش انقلابی آن را زیر عنوان مدرنیزه کردن مارکسیسم حذف می کنند. طبقات بورژوازی هیچ مسئله ای با مارکسیسم فلسفه ای بدون بار انقلابی آن ندارند. حتا آن ها هم از ماتریالیسم و هم از دیالکتیک می توانند در شرایط مختلف به نفع خود بهره ببرند. مسله اصلی آن ها ماتریالیسم تاریخی است که محتوم به زوال رفتن نظام سرمایه داری را ثابت می کند.
شاید خواننده کنجکاو با خواندن تلاش های ناموفق گروه های مذکور برای “تغییر” مارکسیسم به این سوال برسد که پس چه کسی و چگونه باید وظیفه تکامل مارکسیسم را بعهده بگیرد؟ در زیر ما به جستجو جواب به این سوال مهم و فهرست کردن بعضی از چالش ها ی مهم روبروی مارکسیست ها می پردازیم.
چه کسی وظیفه تکامل مارکسیسم را بعهده دارد؟
مولوی:
“شب چنين با روز اندر اعنتاق مختلف در صورت اما اتفاق
روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند ليک هر دو يک حقيقت مي تنند
هر يکي خواهان دگر را همچو خويش از پي تکميل فعل و کار خويش”
مسلم است که وقتی جهان اطراف ما تغییر می کند، تعبیر ما، تفسیر ما و راه های تغییر جهان نیز قاعدتا باید تغییر کند. هر چند دیدن و فهمیدن این کار به ظاهر سهل و آسان می نماید، ولی در عمل کاریست صعب و دشوار.
باید گفت که تکامل مارکسیسم بدون وقفه و دائما بعد از مرگ مارکس در جریان بوده و هست. علاوه بر این، بعد از مرگ مارکس بسیاری از مفاهیم جدید به مفاهیم بنیادی مارکسیسم اضافه شده است. احزاب کمونیست و کارگری به هنگام تحلیل و تجزیه اوضاع برای برنامه ریزی عمل در میدان مبارزه طبقاتی بارها به لزوم ابزارهای تکمیلی برای پوست کردن لایه های برونی پدیده ها پی برده اند و در این روند و با توجه به دیالکتیک تئوری و عمل آن ها همواره نکته و ابزار جدیدی به جعبه ابزار تئوریک مارکسیسم اضافه کرده اند. می توان از جمله از کشف مرحله امپریالیسم، اقتصاد نپ، صنعتی سازی، مسئله ملی، جنبش ضد فاشیستی، جنبش آزادیبخش، راه رشد غیرسرمایه داری، انقلاب ملی و دموکراتیک وغیره یاد کرد.
بعضی ها با ساده نگری و تقلیل گرایانه به روی ما فریاد می زنند که شما که تغییر جهان و واقعیت های خارجی را می بینید، چرا با تغییر ايدئولوژيک، خود را برای برخورد با جهان نوین آماده نمی کنید؟! برای بعضیهای دیگر هم خود نوگرایی هدف است. آنها نوگرایی صوری را برای فرار از ملالت میخواهند. به قول مولوی، “هر زمان نو صورتی و نو جمال تا ز نو دیدن فرو میرد ملال” . آنها برای فرار از کار ” ملال آور” مطالعات و تفکرات عمیق، صورتک نوگرایی به چهره میزنند و با ان “کاهلی ذهنی” خود را می پوشانند.
اول از همه این که آن واقعیتی که ما با حس خود و دماغ ابتدایی درک می کنیم، به ندرت همان است که در کُنه پدیده ها مخفی شده است. بقول مارکس: “اگر ظاهر اشیا با باطن آنها یکسان بود، دیگر لزومی به علم نبود”. پس برای دیدن باطن پدیده ها اول باید آنها را شکافت و پوسته ها و لایه های بیرونی را تراشید تا به باطن آن دست یا فت. و این کار ساده ای نیست و فقط با تسلط به تئوری و اسلوب دیالکتیکی مارکسیستی می توان این کار را با موفقیت اجرا کرد. ما نمی توانیم بدون تئوری وارد عمل شویم، بدون این که بدانیم که چه چیز و برای چه باید تغییر کند. این هم درست نیست که ما تا ابد در بحث های تئوریک غرق شویم و میدان عمل را رها کنیم. کار درست این است که در جریان عمل، تئوری را بارورتر و کارایی آن را موثرتر کنیم. این یک فرایند تکرار شونده دائمی و در ذات خود پایان ناپذیر است. عمل کردن بدون پایه های تئوریک مطمئن و قابل اطمینان همان قدر نادرست است که تئوری بافی بی سرانجام بدون وارد شدن به میدان عمل. این دو در یک رابطه دیالکتیکی مکمل و محک درستی همدیگر هستند.
دوم، ما بدون ارزیابی و روشن کردن جایگاه خود نمی توانیم به تحلیل عجولانه و سطحی پدیده ها دست بزنیم. یکی از دستاوردهای بزرگ “کوانتا فیزیک” در این است که به ما نشان داده است که دیدن واقعیت پدیده ها به موقعیت شخص ناظر و زمینه عینی و ذهنی او و ابزار مورد استفاده، رابطه و وابستگی دارد. بنابرین ما باید بدانیم که در کجا ایستاده ایم و چگونه و با چه ابزاری به مشاهده واقعیت خارجی میپردازیم؟
اگر قطب نمای ما به سمت ستاره زحمتکشان میزان نشود، ما به بیراهه می افتیم. این حرف فقط یک شعار بی محتوا نیست.بلکه تنها راهنمای جستجوگر طرفدار زحمتکشان در کویر غبار آلود و خشک و عاری از گیاه سرمایه داری است. تفاوت مارکسیست های متشكل انقلابیِ خلاق با “مارکسیست های معمولی” در مد نظر داشتن منافع حال و آینده طبقات زحمتکش است. و تنها جایگاهی که آن ها برای خود در نبرد طبقات می بینند، در “قشون زحمتکشان” است. ما باید دقیقا بدانیم که در کجا ایستاده ایم و راه به کجا داریم، مقصد ما چیست؟
بنا بر این تکامل ايدئولوژي نمی تواند در محفل های دانشگاهی، خانه های تیمی و یا در اتاق های مطالعاتی انجام گیرد. این تکامل باید در پیوند دائمی با توده ها و در جریان عمل صورت گیرد. یک مارکسیست تشکیلاتی انقلابیِ مانند یک طبیب سرطان می ماند که با مطالعه به تغییر دائمی شکل برونی سلول های سرطانی، محتوا مشترک آن ها را از یاد نمی برد و به موثر بودن دوا و دارو جدید بدون آزمایش ها و بدون ارتباط نزدیک با مریضان و عکس العمل شان باور ندارد.
بنابراین باید در میدان عمل فهمید که چه قسمت از پدیده مورد مطالعه ما تغییر کرده است و برای شناخت چگونگی این تغییر به چه ابزار جدیدی نیاز است.
با توجه و رعایت شرایط بالا می توان چالش هایی را که مارکسیست ها با آن روبرو هستند، شناسایی و در باره آن ها با تشکیل سمینارها، بحث های درونی و تبادل نظر و بهره گیری از محققان مارکسیست و صاحب نظر گفتگو کرد و بدین طریق به تکامل مارکسیسم کمک کرد.
نکات چالشی مطروحه و عاجل
به نظر نگارنده این چالش ها را می توان به سه دسته عمده تقسیم کرد.
۱– تکامل تئوری برای تدقیق تحلیل مشخص از وضیعت مشخص
وقتی از تغییر سرمایه داری کنونی نسبت به گذشته صحبت می کنیم، باید مشخص کنیم که این تغییر در چیست؟ آیا این تغییر یک تغییر شکلی و ظاهری است؟ آیا این تغییر یک تغییر باطنی و ماهوی است؟ اگر ماهوی است چه نمود های ظاهری ما را به این نتیجه می رساند؟ آیا خصلت استثماری و استعماری سرمایه داری تغییر کرده است؟ آیا شکل استثماری سرمایه داری تغییر کرده است؟
روند جهانی سازی امپریالیستی تحت رهبری سرمایه مالی با ایجاد بحران های اقتصادی تا حدودی موفق شده است که تضاد طبقاتی را به تضاد میان زحمتکشان کشورهای سرمایه داری پیشرفته و خلق های زیر ستم در کشورهای “جهان سوم” تبدیل کند. در کشورهای سرمایه داری پیشرفته هم این روند جهانی سازی امپریالیستی زحمتکشان این کشورها را با رقابت از امکانات محدود شغلی باقی مانده به جان هم انداخته است.
سیاست ما در این مورد چیست؟ چگونه می توانیم این هدف های ویرانگر را برای خلق های زیر ستم و زحمتکشان کشورهای سرمایه داری پیشرفته توضیح دهیم و آن ها را علیه دشمن مشرک متحد سازیم؟ تعریف امروزی طبقه کارگر چیست و شامل چه کسانی می شود؟ سوسیالیسم آینده مورد نظر ما چه نوع سوسیالیسمی است؟ با سوسیالیسم های گذشته در چه نکات وجه مشترک و در چه نکات تفاوت دارد؟
۲– تکامل شیوه عمل برای سازگاری ان با وضیعت موجود
برای مبارزه عملی روزانه و دراز مدت علیه سرمایه داری به چه شیوه های جدید می توان تکیه کرد؟ آیا با توجه به جهانی شدن سرمایه داری، پیروزی سوسیالیسم در یک کشور ممکن است؟ آیا هنوز انقلاب به معنای قدیمی آن می تواند مورد استفاده قرار گیرد؟ آیا با توجه به “اختگی” مبارزه پارلمانی، می توان به آن بسنده کرد؟ آیا می توان به جنبش های اجتماعی تکیه و اعتماد کرد؟ تا چه حد و چگونه؟ متحدان ما در این مرحله چه طبقاتی هستند؟ آیا به اتحادیه های کارگری می توان مانند گذشته اعتماد کرد؟ چطور می توانیم از چپ روی و راست روی در عمل بر حذر بمانیم؟ به اتحادهای اجتماعی و عناصر خود بخودی جنبش چقدر بها بدهیم؟ دیالکتیک “عناصر خود بخودی” و”عناصر آگاهانه” را در عمل چگونه انجام بدهیم؟ دیالکتیک وظایف دموکراتیک و وظایف سوسیالیستی را در عمل چگونه نشان بدهیم؟
٣– تکامل تکنیک و مهارت در “اطلاع رسانی” و انتقال تحلیل ما از اوضاع و برنامه ما برای عمل به توده ها
در اینجا برای سهل کردن فهم مطلب ما چالش ها را در سه قسمت جداگانه بررسی می کنیم، بدون آن که ارتباط دیالکتیکی آن ها را نفی کنیم. بقول انقلابی بزرگ کمونیست چه گوارا “واژه هایی که با عمل مادییت پیدا نکنند، مهم نیستند”. این جمله کوتاه چکیده رابطه دیالکتیکی تئوری و عمل است. به نظر نگارنده وقتی که ما از جان دادن به فکرها و ایده های مرده و بی حرکت در ذهن و یا کتاب ها و مادی شدن آنها صحبت می کنیم، این رابطه دیالکتیکی مثلثی است که زاویه سوم آنرا “آگاهی” و “اطلاع رسانی” و یا بطور جامع تر به زبان فرنگی ها (communication ) تشکیل می دهد. یا به زبان ساده تر جملات زیبای ما برای طبقات استثمارگر پوچ و بی خطر است مگر این که ما با در بین مردم رواج دادن این فکرها آن ها را به نیروی استثمارگر ستیز مادی و بلامنازع تبدیل کنیم.
واقعیت این است که نظام های سرمایه داری کنونی جهان از دسترسی توده ها به اطلاعات مانند گذشته جلوگیری نمی کنند. بلکه تاکتیکشان این است که توده ها را با “بمباران های اطلاعاتی”، “گیج” کنند. با توجه به این واقعیت تبلیغات سیاسی و انتقال اطلاعاتی، سياست ما نمی تواند مانند گذشته موثر و مفید باشد.
بنابراین به چه شیوه جدیدی و چگونه می توان تحلیل، اهداف و برنامه عملی ما برای تغییر اوضاع را به توده ها رساند؟ چگونه ما می توانیم پیام خود را در میان سیلی از تبلیغات تجاری، و توفانی از روزنامه های سطحی رایگان و غیره به توده ها برسانیم؟ آیا می توان به رسانه های اجتماعی و دیجیتالی اعتماد کرد؟ تا چه حد و در چه زمینه و موارد؟ آیا برگشت به شیوه تماس شخصی و فردی می تواند موثر باشد؟ چطور می توانیم به افشا و روشنگری پدیده ها بپردازیم که با کار خبرنگار معمولی که به افشای ظاهر و روبنای پدیده ها با اتکا ارقام راضی است، تفاوت داشته باشد؟ چطور می توانیم به افشا و روشنگری پدیده ها بپردازیم که با برخورد انتزاعی و مجرد با پدیده ها، و گفتن حرف های قلمبه و سلمبه روشنفکرِ کافه نشین تفاوت داشته باشد؟ چطور می توانیم با استفاده از اسلوب دیالکتیکی بین وضعیت مشخص و مفاهیم مجرد رابطه بزنیم؟ چطور می توانیم دموکراسی خواهی سوسیالیسم را برجسته کنیم؟ (مقوله ي دموکراسی، متاسفانه به دلایل گوناگون تاریخی و درک جزمی از مارکسیسم آن طور که شایسته این ايدئولوژي عدالتخواه و دموکراتیک بوده است نتوانست در کشورهای سوسیالیستی سابق پا بگیرد. و بدون شک، بدون آن که لازم باشد این عامل را در مقابل عوامل عینی بیش از حد بزرگ کرد، می توان گفت که بزرگترین عامل ذهنی پيروزي ضدانقلاب در این کشورها بوده است).
باید با مطالعه دقیق دستاوردهای علوم تربیتی، آموزشی و علم ارتباطات و انتقال یاد بگیریم که چگونه با پیوند دائمی وضعیت مشخص با مفاهیم مجرد، باطن و ماهیت درونی پدیده ها را آشکار کنیم. یا به قول مولوی، “آن چنانش شرح کن اندر کلام که از آن بهره بيابد عقل عام”.
نتیجه
عوامل و شرایط مختلف جرقه تکامل ایدئولوژیک را می زنند و ابتکارات بسیاری را وارد عمل می کنند. مهمترین این عوامل تغییر محیط (زیستی، اجتماعی، اقتصادی) است. ایدئولوژیی که ادعای عینی بودن و ماتریالیسم بودن را دارد، نمی تواند نسبت به این تغییرات بی تفاوت بماند. ولی شیوه عمل فرق می کند. در حالی که دشمنان و دوستان تجدیدنظرطلب و یا نادان آگاهانه و یا ناآگاهانه به دنبال نفی کلی مارکسیسم می روند، شیوه مارکسیست هایِ انقلابی، تشکیلاتی و خلاق در برخورد با تغییرات محیط فرق می کند. این دسته همیشه از دستاوردهای علم استفاده انقلابی کرده است و مارکسیسم را در مقابل تغییر محیط آن طور که در عمل نیاز آن ثابت شده است تکامل داده است. بدون آنکه آن را از مفاهیم طبقاتی و خصلت انقلابی آن جدا کند. این کاری است صعب، ولی مشخص کردن موقعیت و جایگاه و خاستگاه طبقاتی ما قبل از وارد شدن به عمل، کار این تکامل انقلابی را نه چندان راحت تر، بلکه مطمئنا از نفی گرایی جدا می کند.
باید با عکس العمل سریع ولی با بردباری و صبوری تئوریک تغییرات بنیادی را شناسایی و دسته بندی کرد و پس از آن، آن ها را در سمینارهای علمی، کلاس های درسی و حوزه های حزبی به بحث، گفتگو و بررسی گذاشت.
در این بحث ها باید با هر تلاشی برای تطهیر نظام سرمایه داری و تغییر جایگاه طبقاتی ما مبارزه جدی کرد. ما معتقدیم که نبردی آشتی ناپذیر بین طبقات استثمارگر و دیگر طبقات در جریان است و جایگاه ما در این نبرد میان زحمتکشان و فرومایگان جهان است!
سیامک
سیامک عزیز عالی بود دست مریزاد.. پاینده باشید بدرود