نکته های کلیدی در لحظه کنونی گفتگوي سیامک با رفیق عاصمی

image_pdfimage_print

گفتگوي سیامک با رفیق عاصمی

مقاله شماره: ١٣٩٥ / ٦٩ (١١ آبان)
واژه ي راهنما: سياسي- تئوريك

حق با شماست، پرسش ها در شرايط كنون كليدي هستند. پرسش شما در باره «حرص و جوش، منبع نيرو و …» در عين حال، پرسشي مهربان است!

* رفیق، شما در نوشته هایتان خیلی از اهداف “ملی و دموکراتیک ” می نویسید. این مفهوم در چه زمانی و برای تحلیل چه وضعیت مشخصی و برای تکامل چه بخش ایدئولوژیک  وارد ادبیات حزبی شده است ؟

* یکی از تاکید های مکرر شما بر می گردد به مبارزه ی روشنگرانه- تبلیغی و تلفیق وظایف “دموکراتیک و سوسیالیستی” در این مورد. لطفا توضیح بدهید که دقیقا منظور شما چیست؟ چرا نبايد برای کمک به ایجاد جنبش های وسیع اجتماعی، جنبه دموکراتیک تبلیغاتی را برجسته تر کرد؟ آیا می توانید به تحلیل نمونه هایی بپردازید که در این تلفیق در کار  روشنگرانه- تبلیغی موفق بوده است؟

* چه چیزی موجب نگرانی شما از رشد نظرات سوسیال دموکراسی در حزب توده ایران شده است؟ و اگر اکثریت حزب تصمیم به تعویض ایدئولوژی بگیرد، آیا  ما باید خودمان را در مقابل این اکثریت قرار دهیم  و دموکراسی را قبول نکنیم؟

* به چه دلیل نباید ایدولوژی حزب همگام با تغییر جهان تغییر نکند؟ منظور من جهانی شدن سرمایه است. در همین مورد نظر شما اصلاً در باره ” جهانی شدن سرمایه” چیست؟ اين پديده تا چه درجه و در چه زمينه هايي مي تواند توجيه گر خواست براي تغيير ايدولوژيك احزاب كارگري باشد؟

* سوال بعدی در باره عدم اتحاد میان مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی است. چون در میان کاربران کلمه “چپ” در باره معنای آن اتفاق نظر نیست. من عنوان مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی را مصرف می کنم که معنای آن باریک تر و دقیق تر است. یعنی ما در وهله اول با آن هایی که به سازمانگری اعتقاد ندارند و تشکیلات را مفید نمی دانند و با آن هایی که امکان تغییر انقلابی نظام سرمایه داری را رد کرده اند کاری نداریم و سوال را مشخص تر و باریک تر و  محدود به گروه ها ی  مارکسیستی تشکیلاتی انقلابی می کنیم. به نظر شما چه عواملی موجب عدم اتحاد مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی است؟ و وظیفه ما در این مورد چیست؟

* شما از پراکندگی نیروهای حزبی هم ابراز نگرانی می کنید. چطور می توان وحدت توده یی ها را ممکن کرد؟ به نظر شما چه افرادی و با چه نظراتی قابل جذب هستند، بدون آنکه روی خط انقلابی و ایدولوژیک حزب معامله شود؟

* شما سال ها در ۹۵ شماره سردبیر و نویسنده “راه توده” بوده اید. هدف اولیه شما از این همکاری چه بوده است و  چه مسئله سیاسی موجب قطع رابطه شما با این نشریه شده است؟

* شما نوشته اید که کنگره سوم و رهبری منتخب آن را و همچنین اسناد کنگره ششم را قبول دارید و همچنین برای موثر بودن و تبادل نظر و کمک به کارهای روزانه، شما تقاضای عضو بودن در حزب را کرده اید. به نظر شما چرا به  تقاضای شما جوابی داده نشده است؟ چرا بعضی از رفقا شما را در مقابل اهداف حزب می بینند؟

* به نظر شما روند تغيير سياست حزب بعد از ضربه چگونه بوده است؟

* شما یکی از دلایل علنی نوشتن نارسایی برخی از مقالات “نامه مردم ” را عدم عضویت در حوزه دانسته اید. اگر امکان عضویت در حوزهمي داشتيد، این انتقادات را چگونه مطرح می کردید؟ سرنوشت “توده یی ها” چه می شد؟

* شما با سن بالا و با وجود بیماری به شکل شگفت انگیزی فعال هستید. حالا که خودتان ادعای بعضی ها را برای پیوستن به رهبری حزب رد کرده اید، هدف شما از این همه حرص و جوش چیست؟ منبع نیروی شما چیست؟ چه چیزی شما را وامیدارد که در صحنه باشید؟

***

حق با شماست، پرسش ها در شرايط كنون كليدي هستند.

يك پرسش در عين حال، پرسشي مهربان است!

تصور مي كنم پاسخ زنده ياد احسان طبري به اين پرسش، در حالي كه نگاه مهربانش در لبخندي ناگشوده مهربان تر مي شود، «بيگاري داوطلبانه» بود كه در “از ديدار خويشتن” به كار برده است.

اين پرسش مرا بلافاصله به فضاي روحي- عاطفي اي برد كه مطالعه دو اثر آخريِ او كه در ايران پس از انقلاب نگاشت (در باره ي انسان و جامعه انساني، و جلد دوم نوشته هاي فلسفي)، در ذهن من ايجاد شد. آثاري كه در جاي جاي خود، با انواع توصيه ها براي بررسي و پژوهش هاي مشخصي مملو است و نمادي مادي از انديشه جستجوگرِ رفيقي است كه همه جا حضور دارد و بايد خاطره و آموزش هايش را آويزه ي گوش نمود …

«اي پنهان آشكار! يادت را هرگز در صندوق خانهء قلبم پنهان نخواهم داشت، يادت را در قاب نخواهم گرفت، خشكيده چون نعش بر ديوار، يا چون يك اتفاق ناگوار، براي روز مبادا، در دفتر خواطراتم نخواهم نگاشت …»!

اين پرسش مهربان، اوج جنايت تاريخي اي را برملا مي سازد كه «حكومت اوباشان» (زنده ياد نورالدين كيانوري) عليه فرهنگ و دانش ميهن ما اِعمال نمود و يكي از متفكرترين و پرسويه ترين شخصيت هاي ماركسيستي- توده اي را در فرهنگ ديرسال ما ايرانيان، در قله توانايي معنوي زجركش كرد.

در “گذر از رنج ها”، لئو تولستوي از ديد روشنفكران بورژوازي و خرده بورژوازي، هنگامي كه “فرصت” ها براي آن ها به ظاهر به پايان مي رسد، پاسخي فردي، ياس آميز مي دهد، «همه چيز از دست رفت!» براي مبارز ماركسيست- توده اي ها چنين نيست … پاسخ از درون نياز براي ادامه حركتي زاييده مي شود كه براي ادامه ي كار و مبارزه، به منظور بناي جامعه ي انساني آزاد، برپايي جامعه سوسياليستي- كمونيستي  بايد به آن پرداخت.

طبري، اين نياز را پس از بازگشت به ميهن، در غالب واژه ها مي ريزد: «ميهن، در اين حالت براي من تماماً يك “تجليِ فلسفي”ِ اجرايِ وظايف بشريِ خود در اين گوشه ي جهان بود كه به من تعلق دارد و دستِ بي رحمي كه مرا از آن رانده بود، اينك به دستِ تواناي مردم، كوتاه شده بود و مرا به آنان بازگرداننده بود.

درود بر تو اي دماوند! هنوز آنجا با تاجِ سپيدِ خود ايستاده اي! اي فرشته ي صدفين كه هزاره ها تماشاگرِ جنبشِ ماده ي جان دار و بي جان در دو سوي خود بوده اي و هستي، در آن سو، خزر مي خروشد و در اين سو كه كويرِ شنگرفي خفته است …».

با اين سخن، طبري به نوشته هاي بسياري بازمي گردد كه در باره ي گذرايي زندگي فردي و تداوم هستي، و در باره هدف زندگي در “نوشته هاي فلسفي …” نگاشته است … او اين تداوم هستي انسان را در شعر زندانش با عنوان “پيغام” كه «تقديم به كودكان ميهنم»، زير عنوان آن است، چنين ترسيم مي كند:

«دارمت  يك پيغام، اي گل نورسته- كه به گويم فرجام، ابتدا بر تو سلام، از من و هم رزمان، بشنو اينك دو كلام.

رسني بافت كنم، گر توباشي با من، مايه اش يافت كنم. تار و پودش زندهء تا كه بيدادگران، نكنندش پنبه. هديه اي بهر زمان، تار تدبير كهن، بزند حلقه به آن، بكشد دار به دار، بهر آزادي گل، بزند سنگ به خار، تا كند غير فرار.

اي كه ميلادت خوش، برسد جفت به يار، باشد با گل همراز، همچو درياي خزر، عمر تو باد دراز.»

اين پرسش اكنون در برابرما توده اي ها و همه ي آن مبارزاني كه خود را نسبت به انديشه و راه حزب توده ها متعهد مي داند و به پيمان خود پايبندند، مطرح است. پرسش ساده است!

چگونه مي توان به توطئه ي دشمن طبقاتي در ايران و جهان پايان داد كه خواست با پاره پاره كردن حزب توده ايران و نابودي فيزيكي رهبران و مبارزان و كوشش براي نابودي معنوي دستاوردهاي علمي- انقلابي آن، روند ترقي خواهي انقلابي را در ايران نابود سازد؟

در برابر اين ترفند جدايي خواهِ دشمن طبقاتي، بايد شيوه ي انقلابي مبارزه ي جمعي را قرار داد!

دشمن مي خواهد از تنگ نظري بهره گيرد، القا كند كه گويا منافع خردِ فردي، پراهميت است!

توده اي ها به جاي گفتگو و نزديكي، در وحشت از هم گرفتار بماند! گفتگو را قطع كنند، به پويه ي خود ساخته فردي  بخزند!

متضاد ديالكتيكي عليه اين  سياست ارتجاع، پايان دادنِ قاطع و آگاهانه و هدفمندانه به اين وضع دهشتناك و پرسش برانگيز تحميل شده است!

جلسه ي علني و از پيش اعلام شده در وين در آخر هفته ي گذشته كه به علت شخصي نتوانستم در آن شركت كنم، گام پراهميتي در اين سو است كه نشان هشياري مسئولان حزبي براي گشودن راه است و بايد از آن ها باري ديگر تشكر كرد.

شركت همه ي آن هايي كه خواستار تعيين مستقل استقلال سياستِ حزب طبقه كارگر هستند. بيش از اين، آن هايي كه ترديد ندارند كه مي توان تنها با تعيين سياست مستقل حزب طبقه كارگر در خدمت به وظايف روز و آينده زحمتكشان و همه خلق به اين مبارزه عمل نمود، به منافع كل خلق پاسخ در خور و شايسته داد، پاسخي است كه مي توان به پرسش براي ضرورت وسعت شركت مبارزاني داد كه مي توانند و بايد در جنبش توده اي، به گفته رفيق زنده ياد كيانوري، با “دادن يك تومن تا جان” شركت كنند!

البته بايد پرسش هاي بسياري، ازجمله در باره ي عملكردهاي گذشته، به ويژه در بخش هاي خاص پاسخ هاي ضروري بيابد. اما عمده، حفظ استقلال سياست حزب طبقه كارگر است كه بايد مبتني بر انديشه ي علمي- انقلابي ماركسيستي- توده اي و با اسلوب ماترياليست ديالكتيكي قرار داشته و مي تواند به همه پرسش هاي ديگر، ازجمله در ارتباط با اتحادهاي اجتماعي، تناسب مبارزات دموكراتيك- سوسياليستيِ لحظه و امثال آن، به طور واقع بينانه، جسورانه، انقلابي، و در عين حال گام به گام پاسخ دهد.

جهاني سازي امپرياليستي هدف بازگشت جهان را به نظام فئوداليسم، به نظام برده داري “پسامدرن” دنبال مي كند. ديگر به “مشيت الهي” و نه به “الزامات جهاني” براي دستيابي به هدف خود، نياز دارد. سيطره خود را بيش از اين به پيش برده است. با “قوانين بازار آزاد”، وجب به وجب سرزمين ها را به مالكيت خود در مي آورد! “مي خرد”، نه تنها اشياي منتقول را كه جان ها را!

«هومان كاپيتال» كه مي خرد، متعلق به اوست. شرط آن، ارزان ترين بودن، پربازده ترين بودن است. اين كاسبكار سنگ دل تنها ارزان ترين ها را مي خرد! انسانِ دربند، انساني كه بايد “جان و توانايي” خود را در بازار عرضه كند، تا زنده بماند، بايد آن را آن چنان “مناسب” و ارزان عرضه كند، كه اصلاً قابل خريدار شدن بشود.

«آخرين بار شما كي يك خودكار خريده ايد؟» خودكار را ديگر نمي خرند، هديه مي كنند، در دسترس قرار مي دهند، دوران توليد ديژيتال- چاپ سه بعدي آن را ممكن ساخته است.

چنين است، سرنوشت انساني كه در نبرد عليه سلطه بلامنازع سرمايه مالي امپرياليستي، جهت يابي را در جهان “ديژيتال پسامدرن” از دست دهد.

در برابر چنين وضعي، ماركسيست- توده اي ها، بيش از اين، ما ايرانيان چه بايد قرار دهيم؟

“اقتصاد سياسي” مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب كه متاسفانه همه ابعادش را نمي شناسيم و بايد به طور مداوم و پيگير، براي شناخت آن بكوشيم!

به نظر من در شرايط كنوني اين اهرم، تنها جايگزين واقعي و انقلابي عليه سيطره ي سرمايه مالي امپرياليستي در اختيار مبارزان است، زيرا سرشت مردمي- دموكراتيك و آزادي خواه هستي مادي و معنوي جامعه ايراني را در ارتباط تنگاتنگ با منافع ملي خلق هاي سرزمين ما ايرانيان با شفافيت قابل شناخت و درك مي سازد!

اقتصاد ملي- دموكراتيك از اين رو پادزهري واقعي است، زيرا هر سه عنصر ضروري سرشت مردمي، انقلابي و ميهن دوستانه را در خود متمركز مي سازد. آزادي و عدالت اجتماعي را بلافاصله از اين طريق به صحنه ي نبرد روز  منتقل مي كند، زيرا انسان زحمتكش و ميهن دوست را در جهت سازماندهي نظري و عملكردي آن راهنما مي شود. وحدت منافع لايه ها و طبقات ذينفع را در نبرد عليه سيطره سرمايه مالي امپرياليستي قابل شناخت مي سازد. اين هدف ها تجهيز كننده اند، زيرا تضاد اصلي ميان زحمتكشان و ميهن دوستان را با سياست امپرياليستي به منظور به توبره كشيدنِ وجب به وجب ميهن و خريدن و “خصوصي سازي” آن برملا مي سازد و عليه ي“خصوصي سازي” اي قدعلم مي كند، كه تنها يك بار با فروش “آينه شمعدان نقره ي عروس” ممكن است!

نگران انديشه هاي سوسيال دموكرات نيستم، نگران انديشه نيستم كه مي توان و ضروري است در باره آن صحبت و بحث كرد. نگران اسلوب كار و شيوه اي هستم، كه خواسته يا ناخواسته، هم سو است با برنامه يورش ارتجاع به حزب توده ايران. هم سويي اي كه در عمل، مانع پايان بخشيدن آگاهانه، رزمجويانه، رفيقانه ي توده اي ها به اين ترفند حيله گرانه دشمن طبقاتي است!

به جاي گفتن در باره ي يكديگر، با هم به گفتگو بنشينيم!

“هفت جفت چكمه و عصاي آهنين” را آماده سازيم!

***

با اين مقدمه، به طور مشخص تر به پرسش ها بپردازيم.

* رفیق، شما در نوشته هایتان خیلی از اهداف “ملی و دموکراتیک ” می نویسید. این مفهوم در چه زمانی و برای تحلیل چه وضعیتِ مشخصی و برای تکامل چه بخش ایدئولوژیک  وارد ادبیات حزبی شده است ؟

دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم در برابر بشريت ترقي خواه قرار دارد! بايد راه هاي عملي براي اين گذار را هر خلقي با توجه به شرايط عيني و ذهني در برابر خود، جستجو كند. اين به معناي نفي قوانين عام فرازمندي هستي اقتصادي- اجتماعي نيست! بررسي و بحث خاصي است كه بايد به طور مشخص انجام و به مفهوم حركت و تغيير مداوم درك گردد. روند گذار به سوسياليسم كه در آغاز به نظر سهل تر مي آمد، در عمل بغرنجي خود را هر روز بيش تر نشان مي دهد. بغرنجي اي كه در شرايط سلطه سرمايه بر جهان، پيچيده تر است. اين روزها ونزوئلا نمونه جالبي براي درك اين روند بغرنج را تشكيل مي دهد و نياز به راه حلي هوشمندانه دارد. اين راه حل هوشمندانه، ضمن دفاع قاطع از منافع لحظه و آينده ي زحمتكشان و منافع ملي در برابر فشار امپرياليستي كه تنها با تجهيز توده ها از طريق انتقال آگاهي طبقاتي به آن ها قابل دسترسي است، بايد عنصر پراهميت اتحادهاي دموكراتيكِ خرد با لايه هاي ديگر اجتماعي خرده بورژوازي را از اين طريق توسعه دهد كه براي آن ها نيز رابطه نياز امروز را با نياز فرداي آن ها قابل درك سازد،دورنماي جامعه ي آزاد انسانيِ سوسياليستي- كمونيستي را با طرح پرسش “چگونه مي خواهيم زندگي كنيم؟” ترسيم و به عنوان تنها جايگزين ممكن در برابر روز محشر (آپوكاليپسي) برپاييِ بربريتِ ناشي از پيروزي بلامنازع گروه يك “درصدي”ها بر “نودونه درصدي”ها قابل درك سازد. كاري دشوار كه بدون ترديد در سطح جهاني هم بدون عقب گردها نخواهد بود.

اهميت توجه به تاثير برپايي اتحادهاي دموكراتيك با لايه هاي مياني پيش گفته در جامعه، و كوشش هشيارانه براي بهره گيري از تكنيك هاي جديد برقراري تماس با اين لايه ها، به معناي نفي اهميت فعاليت دموكراتيك- صنفيِ سنتي به ويژه در ارتباط با خواست ها قانوني طبقه كارگر، زنان، جوانان، دانشجويان و … نيست. اين ها همه يك مجموعه به هم پيوسته را در نبرد دموكراتيك در جامعه تشكيل مي دهد. در همه اين مبارزات بايد رابطه آن ها با هدف سوسياليستي، با هدف رهايي بخش گذار از سرمايه داري حفظ شود.

فيلسوف ايتاليايي دومينكو لوزوردو، در اثر اخيرش با عنوان “نبرد طبقاتي يا تكرار گذشته” كه خبر انتشار آن به زبان آلماني و يك بخش آن انتشار يافت (جهان جوان،٣٠ اكتبر ٢٠١٦)، دقيقاً نقش رابطه خواست هاي دموكراتيك و سوسياليستي را از كمون پاريس تا تاكنون مورد پژوهش قرار داده است. به طور قطع اين كتاب بسيار خواندني و آموزنده است. در اين بخشي كه مطالعه كردم، لوزوردو كم توجهي به چندلايگي مبارزه ي طبقاتي را به ويژه در جنبش كارگري نشان مي دهد و خطر محدود ساختن حقوق دموكراتيك طبقه كارگر را به تنها موضوع در نبرد طبقاتي، نادرست ارزيابي مي كند كه نهايتاً به آشتي طبقاتي در تمام سطوح در هستي اجتماعي منجر مي شود.

مرحله ملي- دموكراتيك فرازمندي جامعه و “اقتصاد سياسي” آن را مي توان بازتاب شرايط دوران گذار بغرنج از صورتبندي اقتصادي- اجتماعي سرمايه داري به سوسياليسم ارزيابي نمود كه پس از پيروزي انقلاب اكتبر ١٩١٧ روسيه رخ نشان داد و گام به گام بغرنجي آن شناخته و قابل درك مي گردد. سياست لنيني “نپ” را مي توان سرآغاز اين روند دانست.

 یکی از تاکید های مکرر شما بر می گردد به مبارزه ی روشنگرانه- تبلیغی و تلفیق وظایف “دموکراتیک و سوسیالیستی” در این مورد. لطفا توضیح بدهید که دقیقا منظور شما چیست؟ چرا نبايد برای کمک به ایجاد جنبش های وسیع اجتماعی، جنبه دموکراتیک تبلیغاتی را برجسته تر کرد؟ آیا می توانید به تحلیل نمونه هایی بپردازید که در این تلفیق در کار  روشنگرانه- تبلیغی موفق بوده است؟

رشد مبارزه ي دموكراتيك به سوسياليستي قانونمند است. زنده ياد ف م جوانشير موشكافانه اين نكته را در “سيماي مردمي حزب توده ايران” توصيف و ترسيم مي كند و مستدل مي سازد. هم آن جا، موفقيت حزب توده ايران را در اين زمينه، برمي شمرد كه در نبرد عليه انديشه چپ و راست روانه سال هاي بيست ايجاد شد. «برنامه هاي ما، با اين كه شعار هاي عام دموكراتيك داشت، هرگز برنامه يك حزب يا جريان بورژوائي نبود. برنامه حداقل كارگري بود. برنامه اي بود كه وظايف سوسياليستي و دموكراتيك را به طور گسست ناپذير … به هم پيوند مي داد و جنبش دموكراتيك و ضد امپرياليستي عموم خلق را به جلو، به سوي نبرد با سرمايه داري، به سوي سمت گيري سوسياليستي هدايت مي كرد.»

تشديد مبارزه ي دموكراتيك، تشديد مبارزه ي سوسياليستي است! در شرايط سلطه ي بلامنازع كنونيِ رژيم ولايت فقيه، اوليه ترين و ساده ترين خواست هاي زحمتكشان ضرورتاً به سطح خواست سياسي رشد مي يابد كه تحقق آن با پايان بخشيدن به ديكتاتوري گره خورده است! دريافت دستمزد عقب افتاده، بدون پايان بخشيدن به ترور دولتي- قضايي رژيم ولايت فقيه ديگر ممكن نيست!

بازتاب اين نبرد روزانه ي زحمتكشان را زنده ياد منوچهر بهزادي براي نمونه در شماره ٣٦٠ نامه مردم (٢٦ مهر ١٣٥٩) كه در تهران انتشار داد، توصيه مي كند و مي آموزد و مركزي ترين وظيفه مبارزه ي دموكراتيك را در لحظه ي كنوني تشكيل مي دهد! سخن و درد مردم را از زبان آن ها بازتاب دهيم!

مشگل براي درك رابطه ي ديالكتيكي ميان مبارزه ي دموكراتيك و سوسياليستي براي انديشه غيرديالكتيكي، آن هنگام ايجاد مي شود كه مبارزه ي دموكراتيك و سوسياليستي را در برابر هم قرار مي دهد، رابطه آن را نمي بيند، وحدت آن را در ذهن خود به ثمر نمي رساند!

چگونه مي توان مضمونِ شخصيت “انسان” را دريافت، اما، تن و جان ش را در برابر هم قرار داد؟ رابطه و وحدت روح و تن را درك نكرد؟ انديشه ي ايده آليستيِ ذهن و عين گرا هزاران سال به عبث در جستجوي پاسخ به اين پرسش بود. انسان را به ارج خدايي رساند، و هم او را بازيچه قدرت خداوندي پنداشت، بدون آن كه بتواند هيچ گاه رابطه و وحدت دو  مقوله و پديده ذهن و عين را درك كند! سردرگمي هزاران ساله ي انديشه انسان پيامد ناتواني در درك اين رابطهِ ديالكتيكي ميان عين و ذهن، ميان تن و جان بود … نشان دادن اين دستاورد انديشه بانيان سوسياليسم علمي، ماركس- انگلس از اين رو احتناب ناپذير است، زيرا در آن، اصل قانونمند براي شناخت رابطه ي مبارزه يِ دموكراتيك و سوسياليستي و درك وحدت آن نيز شناخته مي شود!

انديشه ماركسيستي- توده اي هيچ گاه دو طرف متضاد را در برابر هم قرار نمي دهد، تا هاج و واج به اين سو و آن سو بنگرد! رابطه آن را در هر لحظه تاريخي جستجو مي كند، تا شكل و مضمون وحدت لحظه تاريخي دو متضاد را بشناسد و آن را براي انجام وظيفه روزبه منظور تغيير شرايط حاكم به كار گيرد!

در اين روند، همان طور كه در ارتباط با پرسش پيش اشاره شد، يافتن اشكال مشخص اتحادهاي دموكراتيك اجتماعي ميان لايه هاي مختلف از پراهميت ترين وظايف است. دشمن طبقاتي مي كوشد به منظور “بازاريابي سياسي”، محتواي دموكراتيك اين اتحادهاي اجتماعي را، به سخني ديگر، مي كوشد جهت گيري رهايي بخش اين محتوا را از اين طريق نفي و «گم»كند، كه آن را از روند رهايي بخشِ سوسياليستي- كمونيستي رشد جامعه بشري جدا سازد. با مطلق سازي “دموكراسي”، مضمون سوسياليستي و لذا رهايي بخش آن را براي جامعه انساني نفي كند. عليه اين كوشش دشمن طبقاتي بايد موضع گرفت و آن را برملا و افشا نمود، و نه عليه توسعه “دموكراسي”!

* چه چیزی موجب نگرانی شما از رشد نظرات سوسیال دموکراسی در حزب توده ایران شده است؟ و اگر اکثریت حزب تصمیم به تعویض ایدئولوژی بگیرد، آیا  ما باید خودمان را در مقابل این اکثریت قرار دهیم  و دموکراسی را قبول نکنیم؟

نه نظرات، كه شيوه و اسلوب عملكرد، نگراني زاست! مقاله ي شما، رفيق عزيز سيامك، “نوگرايي، يا نفي گرايي” كه مطالعه آن براي من بسيار لذت بخش و آموزنده بود، جنبه هاي عمده ي اسلوبي را نشان مي دهد، كه توسط دشمن آگاهِ طبقاتي در سطح “علمي” به كار گرفته مي شود و بايد در باره آن هشدار داد.

چند شب پيش (١٩ اكتبر ٢٠١٦) مقاله ي جالبي را در “جهان جوان” مطالعه كردم كه دقيقاِ به بررسي تاريخي نوسانات انديشه سوسيال دموكرات در آلمان ميان سال هاي ١٨٨٣ – قانون ضد سوسياليست – تا نظرات كاتوتسكي عليه انقلاب اكتبر پرداخته است. هيچ گاه مضمون نظرات نگراني آور نبود. تلاطم، پستي، بلندي، جهش ها، عقب نشيني ها ناشي از فقدان يك سياست مستقل انقلابي نزد طيف سوسيال دموكرات، سياست انقلابي را مورد تهديد قرار داد و همه جا مشگل زا و نارفيقانه از كار درآمد. البته نمي توان با راي “اكثريت”، انديشه انقلابي- علمي را كنار گذاشت!

جورج لوكاش، فيلسوف ماركسيست مجاري در بحث در باره “سكتاريسمِ” حاكم شده در دوران استالين، نسبت به خطري هشدار مي دهد كه هنگام بررسي پديده ها مي تواند به عنصر تعيين كننده براي انحراف در ارزيابي تبديل شود. اين خطري است ناشي از عملكرد بر پايه نياز تاكتيكي لحظه. لوكاش آن را «يك سرشت نمونه وار براي سكتاريسم» ارزيابي مي كند. از اين طريق، «تاكتيك به لحظه تعيين كننده بدل مي شود كه استراتژي و تئوري را پوشش مي دهد.» (“نبرد براي ترقي خواهي و واكنش آن در فرهنگ امروزي”، جهان جوان، ٢٣ اكتبر ٢٠١٦).

توضيح نظر لوكاش در اين سطور از اين رو ضروري است، زيرا اهميت توجه به اسلوب بررسي را نشان مي دهد. براي نمونه، در بند ١٤، «سند كميته مركزي حزب توده ايران به مناسبت ٧٥مين سالگرد تاسيس حزب توده ايران»، نكته اي در اوج توانايي تئوريك و سياسي توضيح داده شده است كه نگرش به آن در اين گفتگوي ما كمك است. در اين بند از «سند …»، علل ماترياليستي و ذهني براي پذيرش «آيت الله خميني به عنوان رهبر انقلاب» توسط «اكثريت مردم و همه نيروهاي سياسي  سابقه دار، ….» بازتاب مي يابد كه همراه است با «سال هاي طولانيِ سركوب خونين رژيم شاه».

بيش از اين. در اين بيان موجز، قطب متضاد ديالكتيكي نيز برجسته مي شود كه اين پذيرش عمومي انعكاس آن است: زيرا «آيت خميني … قول طرد ديكتاتوري و استقرار آزادي و عدالت اجتماعي- اقتصادي» را داده و با اين تعهد، به نياز ماترياليستي هستي جامعه ايراني پاسخي تاريخي ارايه كرده بود.

در همين بند نيز با نقل از «نامه سرگشاده ي كميته مركزي  وقت حزب درباره قانون اساسي و تدوين متمم آن به تاريخ ٣ آذرماه ١٣٥٨ … نگراني ناشي از اصول مربوط به مبناي حاكميت و ِاعمال آن» بازتاب مي يابد و خطر ناشي از اصل “ولايت فقيه” از نامه سرگشاده نقل مي شود: «حاكميت فردي جايگزين حاكميت خلق گردد؟»

در چنين اوج توانايي توضيح سياسي- تئوريكِ ماترياليستي – و نه ذهنگرايانه، دلبخواهي، تاكتيكي و … – از شرايط حاكم آن روزي بر ايران و انقلاب در «سند …»، يك جمله از «نامه سرگشاده ي رهبري وقت حزب توده ايران» منتقل نمي شود، كه توجه به اهميت سكوت در باره ي آن، ضروري است. جمله ي تعيين كنند در نامه سرگشاده كه نقل نمي شود، خواست برگزاري متمم قانون اساسي و حذف اصل ولايت فقيه در آن است. اين جمله نشان مي دهد كه آن هنگام كه در شرايط تناسب قواي حاكم از يك سو و حفظ اصل هاي ترقي خواهانه اقتصادي- اجتماعي در قانون اساسي برآمده از دل انقلاب بزرگ مردم ميهن ما ضرورت قطعي يافته بود و حزب توده ها بايد با “آري!” مردم همراه باشد، دورنما و راه خروج از خطر احتمالي توسط رهبري حزب توده ايران در مهم ترين ابعاد آن شناخته، درك و با صراحت بيان شده است. «پذيرش ضمني اصل “ولايت فقيه” در زمان رهبري شخص آيت الله خميني» كه «سند …» به درستي مطرح مي سازد، بيش از آن كه «كاستي» ذهني باشد، پيامد شرايط تاريخي حاكم است كه مي تواند و بايد در ارزيابي مورد توجه قرار گيرد، تا ارزيابي را در اوج توانايي آن در همه سطوح حفظ كند، زيرا ما با يك “تراژدي” ناشي از شرايط تاريخي روبرو هستيم  و نه با يك «كاستي» غيرمستدل كه بررسي همه سويه هاي آن در «سند …» بازتاب ضروري نمي يابد. – (مفهوم تراژدي تاريخي را زنده ياد رفيق جوانشير در “حماسه داد” در ارتباط با مرگ سهراب توضيح مي دهد. مرگ سهراب تژادي پايان دوران «پهلوانان» است. در “هاملت” اثر شكسپير، تراژدي ناشي از نارسي شرايط تاريخي است)-.

اين سخن به اين معنا نيست كه شكل بيان و توضيحات نمي توانسته است آن هنگام در نامه سرگشاده دقيق تر و … انجام شود يا خير! بلكه بايد مضمون «كاستي» را در چگونگيِ ماترياليستي شرايط نامساعد حاكم جستجو نمود، تا ارزيابي موفق «سند …» در توضيح علل ماترياليستي تبديل شدن آيت الله خميني به رهبر بلامنازع انقلاب، در بررسي از علل «كاستي» نيز هم چنان ماترياليستي باقي بماند. تكرار پيگير چنين «كاستي»ها در هر سند و مقاله كمك نيست. آيا زمان انتقال «كاستي» كه نسبي بودن ارزش آن را خود «سند …» نيز با ذكر «پذيرش ضمني» در سخن خود نشان داده است،  به يك بررسي كلي تاريخي از اين دوران فرا خواهد رويد؟

كدام ضرورت براي به كار بردن جمله «پذيرش ضمني اصل “ولايت فقيه” در زمان رهبري شخص آيت الله خميني» به عنوان «كاستي» در «سند …» وجود دارد، جز نياز غيرمستدلِ “تاكتيكي”؟ تا بتوان با بياني عام در اين «سند …» و نوشتارهاي مشابه آن، از «برخي كاستي ها در سياست ما پس از انقلاب» سخن گفت، بدون آن كه امكان بررسي مشخص و همه جانبه آن در «سند …» وجود دارد؟ اسلوبي كه “تاكتيك” را بر استراتژي و تئوري پرتوان «سند …» حاضر تحميل مي كند!؟ با تبديل نمودن “تاكتيك” به عنصر عمده و پوشاندن آن بر تحليل ماترياليست ديالكتيكي هستي مادي لحظه نبرد كه در «سند …» با توانايي برشمرده شده است، واقعيت خدشه دار شده، و “حقيقت” شناخته نمي شود. تحليل به سطح ذهن گرايي ريزش مي كند. اسلوب بررسي ديالكتيكي زيرا پا گذاشته مي شود، و اين، نگراني زاست!

“تاكتيك”، سلطه ي روزمرگي خود را بر انديشه ي علمي و استراتژي تاريخي مبتني بر آن مي گسترد و نماد و ستاره را در دورنما در ابهام قرار مي دهد. سكتاريسم از راست كه همان مطلق سازي پراتيك ممكن است، و “پراگماتيسم” ناب است، جا باز مي كند و اين خطر را به وجود مي آورد كه اگر با آن برخوردي قاطع و آگاهانه نشود، گام به گام «ماركسيسم- لنينيسم» را كه «سند …» به درستي بر حفظ آن به عنوان انديشه ي راهبردي حزب توده ايران پاي مي فشرد، از جايگاه ضروري در انديشه حزب طبقه كارگر ايران برخوردار نشده و «گم» شود.

به چه دلیل نباید ایدولوژی حزب همگام با تغییر جهان تغییر نکند؟ منظور من جهانی شدن سرمایه است. در همین مورد نظر شما اصلاً در باره ” جهانی شدن سرمایه” چیست؟ اين پديده تا چه درجه و در چه زمينه هايي مي تواند توجيه گر خواست براي تغيير ايدولوژيك احزاب كارگري باشد؟

هيچ چيز ثابت نمي ماند، همه چيز در حركت و تغيير است. اين، تنها “اصل مطلق” است! آن چه نبايد در بحث كنوني تغيير كند، دستاورد تئوري شناخت ماترياليست ديالكتيكي است كه مضمون تغيير يابنده هستي را در شرايط جديد قابل شناخت مي سازد! همان طور كه اشاره شد، نمي توان با راي “اكثريت” اسلوب انديشه علمي را كنار گذاشت!

اشاره شد. جهاني شدن سرمايه، بازگشت به نظام فئوداليسم، بازگشت به نظام برده داري است كه در آن حاكمان حتي ديگر به “مشيت الهي” نيز نياز ندارد! آن ها همه چيز را، مادي و معنوي، با “ثروت” به چنگ آورده، در “بازار آزاد”ي كه قواعدش را با بندهاي قراردادهاي تجاري به دست و پاي انسان و جوامع بسته اند، “خريده اند”! به مالكيت و تصاحب خود در مي آورند!

در برابر اين “اقتصاد سياسي” ضدانساني بايد “اقتصاد سياسي” ملي- دموكراتيك را قرار داد. ما در اين صحنه نيز  با يك روند ديالكتيكي روبرو هستيم. نبرد عليه ايدئولوژي نوليبراليسم و نبرد براي اقتصاد ملي- مردمي- ضد امپرياليستي از وحدت برخوردار است!

سوال بعدی در باره عدم اتحاد میان مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی است. چون در میان کاربران در باره معنای کلمه “چپ” اتفاق نظر نیست. من عنوان مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی را مصرف می کنم که معنای آن باریک تر و دقیق تر است. یعنی ما در وهله اول با آن هایی که به سازمانگری اعتقاد ندارند و تشکیلات را مفید نمی دانند و با آن هایی که امکان تغییر انقلابی نظام سرمایه داری را رد کرده اند کاری نداریم و سوال را مشخص تر و باریک تر و  محدود به گروه ها ی  مارکسیستی تشکیلاتی انقلابی می کنیم. به نظر شما چه عواملی موجب عدم اتحاد مارکسیست های تشکیلاتی انقلابی است؟ و وظیفه ما در این مورد چیست؟

اشاره شد كه نقطه ي گرهي، مرز و محك، اين پرسش است كه آيا حزب طبقه كارگر بايد سياست مستقل طبقاتي را دنبال كند و يا خير، كه جواب مثبت است. اين سياست مستقل بر چه سنگ بناي نظري- عملكردي قرار دارد؟ اسلوب مشتركِ خدشه ناپذير براي دسترسي به اين هدف، كدام اسلوب است؟

در واقع با پاسخ به اين پرسش ها، پاسخ ماركسيستي- توده اي به پرسش در باره مشكلات اتحاد ماركسيست هاي تشكيلاتي انقلابي شفاف تر مي گردد و همچنين راه عملي برون رفت از آن درك مي شود.

شما از پراکندگی نیروهای حزبی هم ابراز نگرانی می کنید. چطور می توان وحدت توده یی ها را ممکن کرد؟ به نظر شما چه افرادی و با چه نظراتی قابل جذب هستند، بدون آنکه روی خط انقلابی و ایدولوژیک حزب معامله شود؟

واقعيت آن است كه در سال هاي اخير توان چشم گيري در صحنه ي مبارزه ي روشنگرانه- تبليغي در دامن حزب توده ايران پرورش يافته است. اگر نبايد سرسوزني اين توان به هرز رود، بايد آگاهانه آن را در آن جهت سوق داد كه صحنه بزرگ ترين نيازهاي مبارزه ي نظري- سياسي- دموكراتيك حزب طبقه كارگر ايران در آن سو قرار دارد. آن وقت پراكندگي جمع خواهد شد، وحدت نظري و سازماني توده اي بيش از اكنون تامين خواهد شد … بدون آن كه خط مشي انقلابي حزب تهديد گردد.

شما سال ها در ۹۵ شماره سردبیر و نویسنده “راه توده” بوده اید. هدف اولیه شما از این همکاری چه بوده است و  چه مسئله سیاسی موجب قطع رابطه شما با این نشریه شده است؟ 

شايد بتوان و از نظر تاريخي ضروري باشد كه پرسش را كمي تدقيق نمود. انتشار راه توده دوره ي اول كه پيش از يورش ها به حزب تدارك ديده شده بود و بعد از يورش ها، در صد شماره به طور منظم به صورت هفتگي به همت گروهي از مبارزان انتشار يافت، نشريه جايگزيني براي نبود “نامه مردم” در آن دوران است. در اين دوره، نشريه، يك نشريه ي حزبي است كه ازجمله براي سازماندهي آن، رهبري وقت حزب مسئوليت سازمان هاي خارج از كشور  – بجز كشورهاي سوسياليستي – را به من واگذار نمود و من با دستور حزبي  – همان طور كه رفيق عزيز علي خاوري –  به خارج از كشور گسيل شدم. من براي انجام وظيفه ي حزبي گسيل شدم و زنده ماندنم را مديون اين تصميم مي دانم. (موفقيتِ فعاليت رفقاي هيئت تحريريه ي دوره اول راه توده كه با تجربه ي مبارزاتي سال هاي پس انقلاب به مهاجرت آمده و آن هايي كه در خارج مقيم بودند، به سرعت از رشد كيفي برخوردار شد. بحث در باره اوضاع روز در ايران، نگارش، تصحيح، نوشتن مقاله ها، تنظيم صفحه ها به طور جمعي در سه روز و دو شب انجام مي شد و صبح روز سوم نشريه در فرانكفورت / آلمان به چاپ مي رسيد. متاسفانه شرايط رشد اين كانون موفق در سال هاي بعد به وجود نيامد و پراكندگي چيره شد.)

انتشار دوره ي دوم راه توده از ضرورتي كم تر برخوردار نبود. بايد به علل نظري، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، وغيره اي كه به پيروزي ضد انقلاب در يك رشته از كشورهاي سوسياليستي انجاميد بود، پرداخت. اين وظيفه حزب توده ايران نيز همان قدر بود و هست، كه وظيفه احزاب ديگر كارگري است. خوني كه از حزب ما بر باد رفته بود، كار را دو چندان سخت مي كرد. لزوم آن را نه نفي، بلكه با شدت نشان مي داد. اين يك وظيفه ي حزبي بود! رهبري وقت حزب من را براي انجام چنين وظيفه اي به خارج از كشور گسيل نكرده بود. چگونه مي توان توده اي بود، و اين وظيفه را در برابر خود نديد؟ چگونه مي توان آموزش از حزب توده ايران را تنها «براي يك روز مبادا، در دفتر خاطرات» نگاشت؟

بدون ترديد، چنانچه روند ضروري اي كه متاسفانه طي نشد و به قطع رابطه سازماني من در جريان تدارك كنگره سوم انجاميد، راه اساسنامه اي و قانونمند خود را در درون حزب مي يافت، و من كماكان جايي در سازمان حزبي مي داشتم، بسياري از پرسش ها كه هنوز هم به آن دامن زده مي شود، اصلاً پيش نمي آمد. ترديدهايي كه از آن سخن گفتيد، براي برخي از رفقا ايحاد نمي شد. ترديدي ندارم كه چنين مي شد.

انتشار دوره دوم راه توده را من مي بايستي در شرايط سخت و دست تنگي آغاز مي كردم كه همزمان شد با جنگ خصوصي سي ساله اي كه با آن در گريبانم. از اين وضع سواستفاده شد، اما هدف را نمي توانستند منحرف سازند. “اختلاف نظر سياسي” دليل دزدي و حيله گري نبود. برنامه بود.

شما نوشته اید که کنگره سوم و رهبری منتخب آن را و همچنین اسناد کنگره ششم را قبول دارید و همچنین برای موثر بودن و تبادل نظر و کمک به کارهای روزانه، شما تقاضای عضو بودن در حزب را کرده ایدبه نظر شما چرا به تقاضای شما جوابی داده نشده است؟ چرا بعضی از رفقا شما را در مقابل اهداف حزب می بینند؟

به نظر شما روند تغيير سياست حزب بعد از ضربه چگونه بوده است؟

هر دو پرسش، پر سويه اي است كه پاسخي ساده ندارد. براي درك بغرنجي ايجاد شده، بايد به بررسيِ روند تاريخي اي بازگشت و آن را از جهات متفاوت روشن ساخت، كه باز مي گردد، به سياست انقلابي حزب در ايران، علل يورش به حزب، و سياستي كه با پلنوم هيجدهم در حزب مستقر شد.

مي دانيم كه يورش به حزب توده ايران به علت موفقيت سياست علمي- انقلابي آن بود. ارزيابي همه جانبه اين واقعيت موفق تاريخي نيز بدون پايبندي به اسلوب ماركسيستي- توده اي ممكن نيست. آيا اسلوب به كار گرفته شده توسط حزب توده ايران در سال هاي بعد از انقلاب درست بود؟ پاسخ بي ترديد مثبت است!

حتي آن جا هم كه بتوان نادرستي سياست حزب را در ايران پس از پيروزي انقلاب به اثبات رساند، حتي آن جا كه بتوان درستي سياست مصوبه پلنوم هيجدهم را به اثبات رساند، سكاندار كشتيِ گرفتار آمده در توفان، نمي تواند از اين لحظه به آن لحظه و به طور مكانيكي  جهت جا افتاده يِ حركت كشتي را ١٨٠ درجه تغيير دهد، و كشتي با بحران شديدتر روبرو نگرد!

در پلنوم هيجدهم گذار از يك سياست به سياست ديگرحزب توده ايران بدون مقدمه و بحث ضروري انجام شد. من يكي از سه عضو كميسيون تنظيم سند پلنوم بودم. در روز دوم كه كميسون اولين جلسه خود را برگزار نمود، زنده ياد رفيق حميد صفري سندي كه از پيش تنظيم شده بود، و بدون ترديد رفقاي شايسته اي نيز در تنظيم آن شركت داشتند، بر روي ميز گذاشت. اين سند به طور برشي با سياستيِ قطع رابطه ي مكانيكي نمود كه پيامد سركوب حزب بود و نه زاييده شدن آن از درون بحثي طولاني، جمعي و مستدل در يك دوران پرشور انقلابي!

اين برشي مكانيكي بود با سياستي كه در طول چند سال با موفقيت به مورد اجرا گذاشته شده بود و مضمون آن از طرف توده هاي حزبي هضم فكري شده بود. وحدت نظري و يك پارچگي سازماني حزب بر پايه انديشه جمعي اي ايجاد شده بود كه در تنظيم آن، رهبران به ايران بازگشته و آن هاي كه در ايران در همين سال ها با گام هاي غولاسا به اين جمع پيوسته بودند، عملي شده بود. تجربه و دانش انقلابي انباشته شده ماركسيستي- انقلابي و كيفيت رهبري جمعي در حزب ما در اين لحظه ي تاريخي از وضع استثايي برخوردار شده بود.اين امر نه تنها در سطح حزب توده ايران يكتاست، بلكه در مقياس جهاني نمونه هاي بسيار ندارد.

مشكل درك خطر تغيير چنين سياست جاافتاده كه در پلنوم هيجدهم به طور مكانيكي با بلند كردن دست گويا حل شد، در وحله اول، مشكلاسلوب كار است كه هيچ گاه نمي تواند بلند پروازنه از اين رو باشد، زيرا “كليت را به عنوان حقيقت” مورد توجه قرار نمي دهد!

اين اسلوب نارسا و غيرديالكتيكي در دوره ي بعدي، راه حل ها غير سنتي سازماندهي هستي حزبي را در حزب طبقه كارگر به آن تحميل نمود. در حالي كه همه، از جوان ترين تا قديمي ترين رفيق كه به مهاجرت آمده بود، و همچنين آن ها كه در خارج زير ضربه مستقيم قرار نگرفته بودند، مي بايستي در شرايط نوين ايجاد شده، خود و جايگاه خود را در درون حزب و جهان تغيير يافته از نو بيابند بيابند، آن طور كه رهبراني با سرشت و كيفيت بهزادي ها، جوانشيرها، دانش ها و ديگران در طول دو دهه يافتند، تحت تاثير اسلوب نادرست ممكن نشد. برعكس، افراد براي دريافت پاسخ مثبت به نياز “تاكتيكيِ”  سياست جديد، گروه گروه بالا كشيده شدند، و فرود آمدند، و هيچ يك از آن ها نماند! اسلوب نارسا و غير ديالكتيكي!

تكرار اين نكته تنها براي ثبت آن است. حزب بحران را پشت سر گذاشته است و بايد با شفافيت و قاطعيت به راه خود ادامه دهد. حذف فيزيكي رهبري حزب به دنبال يورش ها، با تغيير مكانيكي سياستي همراه شد كه نمي توانست بدون پيامدهاي منفي براي مبارزه ي توده اي ها باشد. اين نكته ها، همان طور كه اشاره شد، نكته هاي تاريخي هستند، بايد به موقع و توسط كارشناسانِ متخصص و توسط ارگان هاي مسئوليت دار حزبي مورد بررسي قرار گيرد. اهميت لحظه ي كنوني در اين واقعيت نهفته است كه رهبري كنوني حزب بحران ايجاد شده را در عمده ترين صحنه ها پشت سر گذاشته است و بايد مديون آن بود و در كنارش قرار داشت، تا روند آغاز شده به پيروزي نهايي دست يابد!

بايد از اسلوبي كه تنها به خرده كاري ها مي پردازد، و تنها صداي «قاشقك ها» را مي شنود، دوري كرد!

شما یکی از دلایل علنی نوشتن نارسایی برخی از مقالات “نامه مردم ” را عدم عضویت در حوزه دانسته اید. اگر امکان عضویت در حوزهمي داشتيد، این انتقادات را چگونه مطرح می کردید؟ سرنوشت “توده یی ها” چه می شد؟

انتقادات را با قاطعيت نظري- تئوريك- سياسي، و بدون هر ملاحظه كاري مطرح مي كردم. زيرا، انتقاد براي بهبود كار و نه نفي كوشش پربار مسئولان است.

اما آن چه به سرنوشت نشريه ي توده اي ها بازمي گردد، البته تصميم گيري، مسئولانه و جمعي است كه بايد ارگان مربوط سازمان حزبي به آن نايل شود. امري كه پيش تر بايد با بررسي در باره ي نياز و امكانات حزب در برخورداري از مطبوعات كمكي براي فعاليت روشنگرانه- تبليغي به نتيجه گيري رسيده باشد و …

شما با سن بالا و با وجود بیماری به شکل شگفت انگیزی فعال هستید. حالا که خودتان ادعای بعضی ها را برای پیوستن به رهبری حزب رد کرده اید، هدف شما از این همه حرص و جوش چیست؟ منبع نیروی شما چیست؟ چه چیزی شما را وامیدارد که در صحنه باشید؟

پيش تر اشاره شد، پاسخ تنها وجه دروني هستي فرد، نياز دروني نيست.

تا آن جا كه من توانستم سويه هاي متفاوتي از كوشش ماركسيست ها را براي رشد انديشه ماركسيستي دنبال كنم، چندين سال است كه ازجمله اين بحث شايان توجهي ميان ماركسيست ها در اين باره جريان دارد، كه آيا رابطه ميان عين و ذهن از ابعاد ديگري نيز برخوردار است كه هنوز به اندازه ي كافي شناخته و تئوريتيزه نشده باشد؟ پرسشي كه ازجمله فيلسوفِ ماركسيست آلماني هانس هينس هولس چند سال پيش مطرح نمود، و توماس ميچر اكنون آن را با پيگيري دنبال مي كند و مي كوشد پرسش را با تكيه با آثار ماركس- انگلس نئوريزه كند.

مرز اين بحث ها آن چنان فراخ است كه تا طرح و جستجوي رابطه ي ديالكتيكي “متافيزيك” و “ماترياليسم” مي رسد. مطالعه در اين زمينه مرا جلب مي كند و تا آنجا كه مي توانم به آن مي پردازم. شايد اين نكته نقشي داشته باشد «در حرص و جوش چیست؟ منبع نیروی شما چیست؟ چه چیزی شما را وامیدارد که در صحنه باشید؟»

تكرار كنم. سياست علمي- انقلابي حزب در پس از پيروزي انقلاب نادرست نبود و شكست نخورد. حزب درست به علت موفقيت اين سياست توسط ارتجاع داخلي و در همكاري نزديك آن با ارتجاع جهاني سركوب شد. اين دو نكته را بايد سختگيرانه از يكديگر متمايز داشت. هرچه هم در اين زمينه هنوز گفتني باشد، چنين بررسي اي اكنون يك بررسي تاريخي است كه تنها بايد به منظور آموزش از فرازها و نشيب ها براي مبارزه ي آينده درك گردد. پراهميت آن است كه اكنون رهبري حزب توده ايران با سخت كوشي و با پيگيري و با ارايه تعريف علمي از مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب، بحران را نه تنها پشت سر گذاشته است، بلكه به بيان زنده ياد طبري، «آتش ققنوس به جاست»، ققنوس دوباره به پرواز درآمده است و كار و فعاليت توده اي ها بايد در اين نقطه به كانوني جديد، زنده، پابرجا و رشد يابنده بدل شود، گره هاي كار را يكي بعد از ديگري بگشايد و نبرد طبقاتي را در ايران و جهان به پيش ببرد.

اين وظيفه در سطح ملي و هم جهاني، سرنوشت نيست! يك امكان است. امكان ديگر، بربريت است! روز محشر است!

بايد براي انجام وظيفه در چنين سطح و كيفيتي آماده تر شد.

 

2 Comments

  1. محسن

    رفیق عزیز امدی سر اصل مطلب بسیار دلکش و زیبا تضاد اصلی را بیان کردی ما کارگر ها همین را می خواهیم بقیه مسائل فرع مساله است پاینده و بر قرار باشی

  2. aby

    با درود و سلام به همه توده ای های شرافتمند وبه خصوص رفقای دانشمند توده ای ما سیامک و فرهاد کبیر که عمر و جوانی خود را وقف آگاهی زحمت کشان ایران نموده اند..
    دوستان من معنای تغییر ایدولوزی را نمی دانم که چیست وچرا مطرح است. نه امپریالیسم انسان دوست شده ونه علوم به بنبست رسیده آنچنان که همه می دانند جبهه خلق وسیع ترومتحدین طبقه کارگر پر شمار تر گردیده است.
    تنها چیزی که کمونیست ها باید بدان عمل کنند جذب و اتحاد نیروهای شرکت کننده در انقلاب با توجه به تنوع
    اعتقادات مذهبی و باور های این نیرو های زحمت کش است.
    باید به آنها اطمینان خاطر داده شود که در جامعه انسانی وبشر دوستانه آینده تمام ادیان الهی آزاد واز حقوق برابر
    یا سایرین برخوردار خواهند بود. باید توضیح داده شود که مارکسیسم علم انقلاب ورهایی بشریت از قیدوبند
    مالکیت سرمایه دارانه است وبا دین ومذهب هیچ تضادی ندارد.
    شاید بعضی ازمن ایراد بگیرند ولی این را من به آنها خواهم گفت که فلان حزب در فلان کشور از حقوق اقلیتی
    همجس گرا حمایت میکنند ولی در ایران باجوی که بوجود آورده اند به من کمونیست این اجازه داده نمی شود که از
    همسنگران مسلمان ومسیحی و… خودم دفاع نمایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *