دوره جدید: مقاله شماره: ۱۰۶ (۲ اسفند ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
به درستي مي توان گفت كه جنبش رهايي خواهي در ايران با ”هزاران درد بي درمان“ دست بگريبان است!
تاريخ هستي طولاني انسان، بغرنجي تجربه امروز مبارزان ترقي خواه ايران را مورد تاييد قرار مي دهد. يكي از عمده ترين سويه هاي نبرد انسان تاريخي براي ممكن ساختن ادامه حيات، نبرد براي برطرف ساختن اين دردها است!
زنده ياد احسان طبري در توصيف زيبا و استه تيكي علت اين نبرد ”به ظاهر“ نابرابر انسان را در ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ ترسيم مي كند و ريشه ي آن را ناشي از تضادي مي داند كه انسان براي حل آن، امروز هم مي رزمد: «با مغزي خواب آلود و رؤيا باف، حقير و ناتوان وارد اين كارگاه شگرف شد. انساني كه كمي بهتر از يك بوزينه درك مي كرد ..».
طبري «نابرابر» بودن شرايط نبرد انسان براي شناخت «طبيعت و خود به مثابه ي پاره اي از طبيعت» را در طول تاريخ در اين «تضاد» متمركز مي داند كه «مابين ظرفيت دماغي و استعداد معرفتي او و پيچيدگيِ حيرت انگيز جهان پيرامون، تضادي عميق وجود داشت: طبيعت در جنبش دائمي است و او ميل دارد همه چيز را براي مشاهده و مداقه خود متوقف سازد، طبيعت متنوع است و او ميل دارد همه چيز را همانند تصور كند تا دركش آسان تر گردد، طبيعت بي نهايت است و او مي تواند محدود را بفهمد، طبيعت تو در تو است و او خوش دارد در سطح به غلطد، طبيعت رقص مغشوشي از پديده هاست و او مي خواهد همه چيز را در هماهنگي قواعد و قوانين بگنجاند، طبيعت سرشار از هزارها راه و مجراست و او مي خواهد همه چيز را در آن مجاري اندكي كه خود مي شناسد سير دهد. ..».
پيامد اين تضاد را آموزگار توده اي ها علت سردرگمي ها و سرگيجه ها مي داند و آن را «طبيعي» ارزيابي مي كند: «طبيعي است كه خرافه و سفسطه، تعميم هاي عبث، دعاوي دروغ، احكام مجعول، جهان بيني هاي خيالي، كوره راه ها و سرگيجه به مثابه حقايق جاويد و ازلي تلقي شد ..».
همين مضمون را زنده ياد طبري در شعر زندان خود با عنوان ”فرسايش در خزان“ نيز ترسيم مي كند:
«روزگاري گذشت بر ما دراز، سراسر رمز و راز، پر نشيب و فراز. زمين چرخان بود و خورشيد تابان، زمان در دوران ابدي خويش غلتان، نبات به سامان بود و رودها روان، بادها همچنان وزان، بلبلان نغمه خوان و گل ها الوان، و ما آب در هاون كوفتيم ساليان. آسمان را شيار مي زديم و زمين را به آيش رها، قرن ها در پي آب تيره گونِ خضر دويديم به سر و به پا، پياله هاي تهي در دست هامان در گردش بود و به صداي سفالين شان دل خوش بوديم. ..».
طبري اما نبرد را بي ثمر و عبث نمي داند. آن را «طبيعي» ارزيابي مي كند، اما همانجا در ”انديشه هائي پراكنده دربارهء انسان و زندگي“، خوشبيني تاريخي خود را مستدل مي سازد. او اين استدلال را حتي در آغاز رساله ي خود قرار مي دهد و از زبان «آدمي زاد»ي كه بر بلنداي «صخرهء مه آلود» قرار مي گيرد، و آن را فرياد مي زند:
«آي قواي كور طبيعت، كور خوانده ايد، به خردي من ننگريد. من از يك شاخه درخت نيز خردتر و تردترم، ولي من خلاصهء تكامل ميلياردها سالهء ماده ام و لذا نيروي عظيم درك و دگرگون كردن در من نهان است. من از ژرفاي اين درهّ هاي نمناك و تاريك تا بالاي قبهء پرلمعان خورشيد بالا خواهم يازيد.»!
آموزگار توده اي ها اين خوشبيني تاريخي را نزد «ما آدمي زادگان» متكي بر «شورش گري» و «كنجكاوي» و ممارست مي داند و در ”با پچپچه پاييز“ (٦) آن را ترسم مي كند: «.. تكرار تمرين است و در تمرين زرگري و ريزه كاريِ ياخته ها و گويچه ها و دگرگوني .. پژواك در اندرون من است. .. مي خواهيم از توري جاذبه بگذريم و به لامكان صعود كنيم. .. ما آدميزادگانيم: شورش گرانِ كنجكاو، مورانِ خردمند، قافله اي كش پايان نه.»
ديالكتيك ماترياليستي اسلوب شناخت ماركسيستي
وظيفه ي اين سطور توضيح مضمونِ ديالكتيك ماترياليستي نيست كه فردريش انگلس آن را «علم روابط و پيوندها و .. حركت و تكامل» مي نامد و آموزگار توده اي ها، زنده ياد هوشنگ ناظمي (امير نيك آيين)، صداي آزاد مردم ميهن ما در ”پيك ايران“، در كتاب ارزشمند خود مي آموزد و باري ديگر در دست مطالعه دارم. وظيفه، توضيح سيستماتيك قوانين ديالكتيكي انديشه نيست كه نقش آن را مي توان در آثار اين رفيق خواند و لذت برد. و يا در بررسي كاركرد انسان در طول هزاران ساله تاريخ بشري در علم انسان شناسي (آنتروپولوژي) آموخت.
وظيفه، پاسخ به اين پرسش است كه تحت تاثير چه عاملي انسان دچار سردرگمي مي شود براي يافتن پاسخ علمي درباره ي جايگاه تاريخي- گذرايي و سرشت پديده ها كه پيامد آن، ناتواني در يافتن راه كار واقع بينانه، علمي- انقلابي براي تغيير بنيادين شرايط حاكم بر پديده است؟
مي دانيم كه انسان هنگام عمل- پراتيك توجه اصلي خود را به موضوع اصلي كار متوجه مي سازد. براي نمونه هنگام دروي محصول، توجه اصلي متوجه چگونگي در دست داشتن داس، به كار گرفتن آن، بغل كردن و دسته كردن گندم و غيره است. در عين حال اما حواس انسان متوجه اين نكته نيز است كه ضمن كار، با خطري روبرو نشود. براي نمونه، ماري او را نگزد (حيوان نيز با كيفيتي ديگر از همين شيوه پيروي مي كند).
به سخني ديگر، حواس و توجه انسان در پراتيك كه متوجه كار اصلي است، در عين حال به طور غير عمده و جنبي، متوجه ي جوانب ديگر روند كار خود نيز است. به عبارت ديگر، در ذهن انسان در حين پراتيك، ”كليت“ پديده ي در پيش رو مورد توجه است و بايد باشد.
بدين ترتيب ديده مي شود كه كشف اسلوب ديالكتيك ماترياليستي، شناخت روند واقعي- ماترياليستي هستي است. دستاورد بزرگ بانيان سوسياليسم علمي، كشف اين اسلوب و آزاد سازي آن از پيرايه هاي ذهني و ماوراء طبيعي است. اين گام كه با بيان زنده ياد طبري در پيش نشان داده شد، گامي تاريخي است كه دستيابي به آن نياز به رشد جامعه بشري به سطح نظام سرمايه داري و ظهور انديشمندان غول آسا با نام ماركس و انگلس داشت.
بدين ترتيب، درك ماترياليست ديالكتيكيِ واقعيت تنها با توجه به ”كليت“ واقعيت ممكن مي شود. آن جا كه انديشه به ”كليت“ پديده، يعني به بخش عمده و آگاهانه و موضوع اصلي كار- پراتيك و همچنين به همه ي سويه هاي جنبي كه در لحظه ي حاضر در سايه در پراتيك قرار دارد، توجه دارد، قادر مي شود ارزيابي نزديك به واقعيت را از پديده ارايه داده و دچار سردرگمي نگردد.
تناسب ديالكتيكي هنگام پراتيك ميان توجه شعور و آگاهي انسان به بخش عمده و غيرعمده در پديده در شرايط لحظه تاريخي، داراي دو ويژگي است: يكي- هيچ گاه يك سويه و مطلق گرانه نيست؛ و ديگري- از هيچ دگمي پيروي نمي كند و با هشياري تغيير شرايط را مورد توجه قرار داده و در صورت لزوم پراتيك را با تغيير شرايط متحول مي سازد. «طبيعت در جنبش دائمي است»، امري كه براي جامعه انساني نيز صادق است!
بازگرديم به بحث مشخص كه در نوشتارهاي ديگر نيز به آن پرداخته و سويه هايي از آن مورد توجه قرار گرفت.
براي نمونه از ديدگاه برشمرده شده ي ديالكتيك ماترياليستي، مساله ي مبارزه ي اتحادي حزب توده ايران را ”براي جلب طبقات ديگر متحد در مبارزه ي ضد استبدادي و ضد امپرياليستي“ مورد بررسي قرار دهيم.
امروز رفيق ناشناخته اي در ابرازنظري كه انتشار يافت، به مساله «روانشناسي توده ها» اشاره دارد و آن را به مثابه تغيير شرايطي ارزيابي مي كند كه توجه به آن براي تعيين سياست اتحادي حزب توده ايران و احياناً ايجاد تغيير در آن، پراهميت است.
اين رفيق با اشاره به «جو رواني كه طي اين چند سال گذشته آگاهانه بوجود آورده اند»، اولويت مبارزه توده اي ها را در «منزوي نمودن» اين نيروها مي داند. او اين نيروها را «نيروهاي نزديك به طبقه كارگر در حاكميت» مي داند، اما هشدار مي دهد كه با سياست نادرست خود، از خود در جامعه و نزد مردم سلب اعتماد كرده اند. اين عنصر جديدي است كه مي توان مشابه آن را در ارزيابي ارايه شده در اعلاميه اخير كميته ي مركزي حزب به مناسبت سي و نهمين سالگرد انقلاب بهمن نسبت به نيروهاي اصلاح طلب مشاهده كرد.
در اعلاميه گفته مي شود: «تحولات دهه هاي اخير نشان داده است كه با سازش و مماشات با مستبدانِ حاكم نه تنها مشكلي از كشور ما حل نخواهد شد، بلكه تنها به طول عمر رژيم استبدادي ياري رسانده مي شود و راه براي تحولات دمكراتيك در ايران مسدود مي ماند.».
وظيفه ي اين سطور ارزيابي از مضمون نظر رفيق ابرازنظر كننده و يا اعلاميه كميته مركزي حزب نيست. وظيفه، اشاره به تغيير شرايطي است كه به دنبال پراتيك نادرست «نيروهاي نزديك به طبقه كارگر در حاكميت» در ايران اتفاق افتاده است. اين سويه از واقعيت را شايد بتوان هنوز سويه اي ”جنبي“ و در سايه قرار داشته ارزيابي نمود. نمي توان اما اهميت تغيير آن را براي پراتيك حزب طبقه كارگر در شرايطي نفي نمود كه در اعلاميه پيش گفته كميته مركزي در ارتباط با شرايط حاكم بر كشور در سي و نهمين سالگرد انقلاب، با شرايط «دوران آغاز جنبش مردمي در سال ٥٥ و ٥٦» يكي ارزيابي مي شود و رفيق نظر دهنده نيز اين نكته را در پايان نوشتارش چنين فرموله مي كند: «البته حركت توده ها در دي ماه گذشته، حسابي آن ها را بي اعتبار نمود، ولي كافي نيست»! در نوشتار ديگري در نامه مردم، اين جريان ها به عنوان ”نيروهاي هميشه در اشتباه“ توصيف مي شود.
خب، با توجه به «روان شناسي توده ها» و «جو رواني» ايجاد شده، نمي تواند اعلام ”همكاري“ حزب طبقه كارگر ايران با اين نيروها، به دعوت از آن ها براي ”همكاري“ با جنبش ضد ديكتاتوري تغيير يابد كه در اعلاميه فوق مطرح مي شود؟ به نظر مي رسد كه پاسخ مثبت باشد!
تفاوت اين دو بيان زياد نيست. اما تغييـر شرايط و تناسب قوا را قابل شناخت مي سازد. اِعمال چنين تغيير در بيان، يك گام خودپسندانه و متكبرانه نيست، گرچه مي توان هسته اي از غرور را در آن مورد تاييد قرار داد. اين غرور به جاست. زيرا مبتني بر شناخت علمي، شناخت ماركسيستي- توده اي است.
پايبندي و تعهدِ جانبدارانه نسبت به اين شناخت، امري انقلابي است، زيرا براي تغيير بنيادين شرايط مي كوشد و بايد بكوشد. لذا تغيير بيان خواستي ذهني نيست. گامي عيني و ضرورتي تاريخي است. از درون اين ضرورت تاريخي است كه معرفت به مضمون ديالكتيك ”جبر و اختيار“ به دست مي آيد.
انقلابي بودن سرشت اسلوب ديالكتيك ماترياليستي در اين نكته نهفته است كه گذرايي بودن پديده را به ثبوت مي رساند. از ديدگاه تئوري شناخت، انديشه غيرديالكتيكي ازجمله نزد ”اصلاح طلبان“ و لايه هاي ديگر خرده بورژوازي از اين رو نمي تواند خودجوش و بل بداهه به شناخت ديالكتيكي نايل شود، زيرا دل به پديده اي كه مي شناسد بسته است. آنچه آشناست، «چسبندگي» (اط) دارد. «همه چيز را براي مشاهده و مداقه خود متوقف [مي]سازد»، سكون را درك مي كند، تاريخي- گذرايي بودن را برنمي تابد!
شيوه ي دل بستن به ”سكون“ و ”ثبات“ نزد بورژوازي در انطباق است با منافع آن در نظام سرمايه داري كه مي خواهد آن را ابدي سازد، تا استمرار دستيابي به منافع خود را تامين كند! ”غيرانقلابي“ بودن انديشه و ايدئولوژي بورزوازي در دوران افول نظام استثمارگر اتفاقي تيست!
او كه تنها منافع لحظه را براي ارزيابي خود در نظر مي گيرد، نمي تواند خودجوش سرشت انقلابي انديشه ي ديالكتيكي را درك و به آن علاقمند گردد. بايد براي اين انديشه نزد بورژوازي ملي و ميهن دوست ايران، نزد خرده بورژوازي گرفتار در چنگال سرمايه داري كلان داخلي و متحدان جهاني نئوليبرال آن، آگاهانه و هدفمند كوشيد و اقتصاد سياسي مرحله ي ملي- دمكراتيك را تفهيم نمود. بايد ضرورت تاريخي پذيرفتن اين برنامه را قابل شناخت ساخت كه حفظ منافع محقانه كنوني او با پايان يافتن شرايط كنوني، با پايان يافتن ديكتاتوري و اقتصاد سياسي امپرياليستي حفظ و او از ورشكستگي نجات داده خواهد شد. اين يك روند فرهنگي- آموزشي طولاني و بغرنج است كه بايد هم امروز به آن پرداخت!
از اين روست كه نقش انديشه ي ديالكتيكي در بيان نظري و در پراتيك براي شناخت اين نيروها از واقعيت كمك و ضروري است، براي رشد شناخت و معرفت آن ها از واقعيت اجتناب ناپذير است. وظيفه بيان تغيير توسط نيروي انقلابي، يك وظيفه ي تاريخي است و نه برتري جويانه. غرور نهفته در آن، غروري انقلابي، رهايي بخش است!
طبري در بحث درباره ي استه تيك كه به آن پيش تر در نوشتاري اشاره شد، سرشت استه تيك اين غرور را در رابطه ميان «زيبا و والا» بيان مي كند. «زيبا و والا» تبلور تحقق يافتن آن چيزي است كه زمان و شرايط تحقق آن فرارسيده است. «والا كه در نقطه مقابل فرومايه، پست و مبتذل قرار دارد، پديده اي ست كه در انسان احساس اوج گرفتن روح و برتري يابي او بر امور ناچيز و محقر و عادي ايجاد مي كند و قدرت نبرد آزمائي را در وي تقويت مي نمايد. والا با زيبا پيوند دارد و هر دوي آن ها محصولات مثبت ”آرمان استه تيك“ انسان در دوران معين تاريخ است.»
با گام هاي آگاهانه ي متكي بر انديشه ي علمي، بر انديشه ي ديالكتيكي ماترياليستي است كه طبقه كارگر و حزب آن، حزب توده ايران گام به گام جاي خالي راهبردي را در جنبش كنوني مردمي- دمكراتيك و ملي- ضد امپرياليستي پر مي كند. اقدامي كه براي هدايت جنبش اجتناب ناپذير است.
رابطه ي مبارزه ي اتحادي و برنامه حداقل كارگري
بازگرديم به مساله مبارزه ي اتحادي حزب طبقه كارگر كه بررسي آن وظيفه اين سطور است. پرسش مركزي در اين زمينه، رابطه ي وظيفه ي اتحادي حزب توده ايران عليه ديكتاتوري با سياست مستقل طبقاتي حزب طبقه كارگر، رابطه با ”برنامه حداقل كارگري“ (جوانشير) است.
نكته اي كه هنوز در همه بعدها و سويه هاي آن مورد توافق مشترك توده اي ها نيست. هنوز هستند رفقاي كه رابطه ميان مبارزه ي اتحادي را با سياست مستقل حزب توده ايران مورد توجه قرار نمي دهند. براي نمونه هنگامي كه هزارها درد بي درمان عيني براي تحقق بخشيدن به مبارزه ي اتحادي حزب ذكر مي شود، به امكان حل آن با كمك سياست مستقل حزب انديشيده نمي شود و چه بسا ميان اين دو وظيفه تضادي غيرقابل حل تصور مي گردد.
براي اين انديشه، دو وظيفه ي دمكراتيك و سياسي- سوسياليستي حزب دو پديده ي مجزا از هم هستند كه چه بسا حتي در برابر قرار دارند. رابطـه ميان مبارزه ي دمكراتيك و ”برنامه حداقل كارگري“ حزب توده ايران كه زنده ياد جوانشير در ”سيماي مردمي حزب توده ايران“ ترسيم مي كند، شناخته و دريافته نيست.
اين در حالي است كه يكي از مهم ترين مصوبه هاي ششمين كنگره ي حزب توده ايران در سال ١٣٩١، تاكيد بر ضرورت ايحا «پيوند» ميان مبارزه ي صنفي- دمكراتيك و سياسي- طبقاتي- سوسياليستي حزب طبقه كارگر ايران است. ژرفش روزانه نبرد طبقاتي در جامعه در تائيد اين ارزيابيِ پراهميت و در نقطه مقابل نديدن رابطه ميان وظيفه ي اتحاد و برنامه حداقل كارگري حزب توده ايران است. به جرنت مي توان گفت كه موفقيت مبارزه براي اتحاد نيروهاي ضد ديكتاتوري، در گروي تفهيم سياست مستقل طبقاتي حزب توده ايران به اين متحدان قرار دارد.
اجازه دهيد براي به ثبوت رساندن اين ”تز“، انديشه را گام به گام در جهت درك ساختار اين ”رابطه“ تعميم بخشيم.
خوشبختانه نظراتي كه ”آزادي“ را مقدم بر ”عدالت اجتماعي“ مي پنداشتند و مي خواستند مرحله انقلاب ايران را از ملي- دموكراتيك به مرحله بورژوا- دمكراتيك به قهقرا سوق دهند، براي نمونه نزد ”راه توده“، از نفس افتاده اند. هنگامي كه فرشاد مومني نيز در كتاب ارزشمند خود «آزادي» را «ميوه شيرين عدالت اجتماعي» مي نامد، ديگر نيازي براي اثبات درستي يك پارچگي و وحدت اين دو مقوله به توده اي هاي هوشمند وجود ندارد.
بدين ترتيب، توافق بر سر مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب كه يكي از مصوبه ي پراهميت ششمين كنگره ي حزب توده ايران را تشكيل مي دهد، ميان توده اي ها قطعي به نظر مي رسد. رفيق علي عمويي نيز در مصاحبه اي كه با عليرضا رجايي دارد و در ”ايران فردا“ انتشار يافته، مرحله ي انقلاب ايران را ملي- دمكراتيك مي نامد.
تعريف ششمين كنگره حزب توده ايران از ”مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب“ اما براي بسياري، ازجمله بسياري از متحدان احتمالي در نبردِ ضد ديكتاتوري مبهم است، انتزاعي توخالي است! آن را هيولايي مي پندارند كه نزديك شدن به آن گويا به معناي نابود شدن است. چگونه مي توان اين توهم را شكافت و شفافيت و روشني در تاريكي برقرار نمود؟ آيا طرح برنامه ي مورد نظر حزب توده ايران براي اين مرحله كه بخش هاي بسياري از آن بدون نام مشخص آن طرح شده است، كمك براي آن نخواهد بود كه اين متحدان با شناخت مضمون علمي و پخته ي آن و آشنا شدن با استدلال هاي پرصلابت درباره ي درستي و در عين حال قابل تصحيح بودن آن در جريان پراتيك، از وحشت مبهم خود نجات يابند و انتزاع توخالي براي آن درك شود؟
به آن نسبت كه حزب طبقه كارگر در توضيح و تفهيم برنامه اقتصادي- اجتماعي براي مرحله ملي- دمكراتيك كه ”برنامه حداقل كارگري“ حزب طبقه كارگر است موفق تر و شفاف تر عمل كند، به همان نسبت نيز راه حل دردهاي بي درمان عيني را در مبارزه براي اتحادهاي اجتماعي هموارتر مي سازد. كوربين در انگلستان شيوه ديگري را به كار نمي گيرد!
ديالكتيك كاركرد نظري- پراتيك انقلابي حزب توده ايران در اين زمينه از درون ديالكتيك ”جبر و اختيار“ قابل درك است. جبر شرايط سلطه ي بلامنازع نظام سرمايه داري وابسته در ايران را تنها مي توان با اختيار آگاهانه ي آموزش از ديالكتيك ماترياليستي نابود ساخت. اين وظيفه در برابر تك تك توده اي ها و به طريق اولي در برابر مسئولان حزبي قرار دارد.
برطرف ساختن تزلزل در تصميم گيري تنها با تكيه بدون خدشه بر اسلوب ماركسيستي- توده اي ممكن است. گفتگوي رفيقانه و انتقادي در اين زمينه كمك است. به قول رفيق عزيز آرش، «آستين ها را بالا بزنيم» و راه را براي بپاخواستن شبح هاي سلاح به دست، بگشايم! زمانِ به صليب ميخ شدن بيش از حد طولاني شده است!
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/4970
دوستان گرامی!
روشن است که همه ما از دیدگاهها و پایههای فکری- نظری متفاوتی مسائل را میبینیم، بررسی میکنیم و به نتیجهگیریهایی مشخص میرسیم و در این روند طبیعتاً دارای برخی اختلاف نظرهایی با یکدیگر هستیم. تاریخ معاصر میهن ما نیز متأسفانه حاوی نمونههایی از برخوردهای فرقهگرایانه ما با هم دیگر، تهمت زنی، تحمل نکردن نظر مخالف، و برخوردی تعاملگریز در راه چیره شدن بر دشواریهای عقیدتی برای همکاری در خود داشته است. به گمان ما هنگام آن فرا رسیده است که همه ما تلاشهایمان را برای همکاری بیشتر، موثر و مهمتر از آن، ایجاد یک جبهه واحد ضد رژیم استبدادی تشدید کنیم. همهٔ شواهد متبلور در موضعگیریهای نیروهای میهندوست و آزادیخواه کشور حاکی از آناند که ما نقاط مشترک مهمی با یکدیگر داریم که میتوانند پایههای اولیه برای دستیابی بهتوافقی بهمنظور مبارزه مشترک با حکومت دیکتاتوری و حرکت به سمت دموکراتیزه کردن شئون اساسی کشور باشد. بهگمان ما ازجمله این نقاط مشترک میتوانند موارد زیر باشند:
۱. حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه از نظام سیاسی کشور، همچون نهادی بهمنظور اعمال اراده یک فرد بر جامعه، که تبلور آشکار و صریح دیکتاتوری فردی است؛
۲. جدایی دین از حکومت، و استقرار یک حکومت ائتلاف ملی، با هدف رفع محرومیت شدید در جامعه، و تدوین برنامههای اقتصادی برای تحقق عدالت اجتماعی، و تأمین استقلال و حاکمیت ملی؛
۳. بهرسمیت شناختن حقوق کلیه حزبها، سازمانها، و گروههای سیاسی برای فعالیت آزادانه سیاسی؛
۴. بهرسمیت شناختن حق فعالیت آزاد و مستقل کلیه اتحادیهها، سندیکاها و تشکلهای صنفی کارگران و زحمتکشان؛
۵. آزادی فوری و بدون قیدوشرط کلیهٔ زندانیان سیاسی- عقیدتی، و پایان دادن به شکنجه و پیگرد دگراندیشان؛
۶. پایان دادن به سرکوب، و تجاوز به حقوق زنان، و لغو کلیه قوانینی که از سوی رژیم ولایت فقیه بدین قصد بهتصویب رسیده است؛
۷. پایان دادن به تبعیض و سرکوب اقلیت های جنسیتی در ایران
۸. لغو سانسور و محدودیت از کلیه آثار ادبی و هنری نوشتاری و دیداری، روزنامهها، مجلات و نشریات، و دیگر رسانههای ارتباط جمعی، مانند: رادیو، تلویزیون، اینترنت و شبکههای اجتماعی؛
۹. پایان دادن به سرکوب اقلیتهای مذهبی و خلقهای ایران، ازجمله خلق کُرد، بلوچ، آذربایجانی، ترکمن و عرب، و شناسایی حق خودمختاری در چارچوب یک ایران واحد و دموکراتیک برای تمامی خلقهای ایران؛
۱۰. انحلال فوری ارگانهای سرکوبگر، ازجمله وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، بسیج، دادستانی و دادگاههای انقلاب؛
۱۱. انحلال فوری نهادهای ضد مردمی مانند: شورای نگهبان، مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام؛
۱۲. تشکیل کمیتهٔ حقیقتیاب برای بررسی جنایت فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی سال ۱۳۶۷ ، قتلهای زنجیرهای و دیگر جنایاتی از این دست و شناسایی آمران و عاملان این جنایتهای هولناک.
دوستان گرامی!
حزب تودهٔ ایران آماده است بر سر موارد بالا یا موارد پیشنهادی دیگر از سوی شما، بهگفتگو بنشیند و برای ایجاد تفاهم و همدلی در مبارزهٔ دشواری که پیشِ روی همهٔ ماست تمام توان و امکاناتش را بهکار گیرد. دستتان را صمیمانه میفشاریم و امیدواریم که بتوانیم در این شرایط بسیار حساس تاریخ کشورمان آنطور که شایسته است به وظایف خود عمل کنیم و به این مهم دست یابیم.
نشست کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران
رفیق عزیز آرش وجدانی
با تشکر برای انتقال دعوت کمیته ی مرکزی برای گفتگو. با علاقه دعوت را می پذیریم. لطفن زمان و محل آن را اطلاع دهید
حق باشماست، زاویه دید «همه ما» متفاوت است. این نکته ای مثبت است. زیرا از این طریق بازتاب واقعیت در ذهن جمعی وسیع تر، همه جانبه و پرسویه است و شناخت دقیق تر پدیده را ممکن می سازد
با توجه به این امر که «همه ی ما» مدافع مصوبه های ششمین کنگره ی حزب توده ایران هستیم، یافتن زبان مشترک ممکن است
پیشنهادهای ضمیمه شده را مورد تایید قرار می دهیم. شاید اندیشه بتواند اینجا و آنجا اشاره هایی برای تدقیق ارایه دهد
دستتان را می فشاریم. لطفن سلام رفیقانه را به رفقای دیگر منتقل کنید
رفیق عزیز این وجه از شخصیت طبری واقع زیبا وبقول شمااسته تیک است سلامت باشی وشاد بدرود
رفیق گرامی علت اصلی سر درگمی انسان جدید در نظام “سرمایه” همچنان که دکتر مارکس خاطر نشان می سازد از “خود بیگانگی” است بدرود
رفیق محسن عزیز، ممنون برای هر دو ابرازنظر. ما با هم هم عقیده هستیم ونبرد طبقاتی را در جهت مشترکی به پیش می بریم. این واقعیت یک امتیاز ویژه است!
سلام،
همانطور که میبينيد، روی سخن* اين بيانيه همه هستند، غير از شما!
حکايت شما داستان آن کسی است که او را در ده راه نمیدادند، ولی سراغ خونۀ کدخدا را میگرفت.
حالا هم پس از تخليۀ اطلاعاتی فرهاد عاصمی و قول همکاری به وی، در مقابل خوشرقصی بر ضد علی خدايی، ديگر کاری به کار شما ندارند، حالا شما دچار توهم شده ايد: «با تشکر برای انتقال دعوت کمیته ی مرکزی برای گفتگو. با علاقه دعوت را می پذیریم. لطفن زمان و محل آن را اطلاع دهید». بزک نمير بهار میاد…
—————–
* به نیروهای ملی و آزادی خواه
* به مبارزان راستین ضدِ استبداد در جنبش اصلاحات و نیروهای ملی-مذهبی
* به نمایندگان سیاسی خلقهای ایران
* به نیروهای چپ آزادی خواه و رزمندگان مدافع حقوق طبقهٔ کارگر و زحمتکشان ایران
* به تشکلهای صنفی کارگران و زحمتکشان، زنان دلیر و جوانان و دانشجویان میهن
بابای گرامی، نگرانی شما از چیست؟
سلام بابا یا آقای علیرضا خدایی،
کسی برای پی بردن به ماهیت شما نیاز به تخلیه اطلاعاتی دیگران ندارد، باندازه کافی شاهد و سند و حتی «ناگفته هایی” که خود منتشر کرده اید گویای ماهیت سوال برانگیزتان هستند.
کنایه آقای عاصمی به آقای وجدانی است که توده ای ها پیش از نشستن با نیروهای مترقی، باید با هم بنشینند!
با این حد از درک اینقدر داد و فریاد راه انداخته اید؟
حزب توده ايران مسلح به تئوري ماترياليسم تاريخي و دیالکتیک ماتریالیستی است. اهرم های شناخت کلیت واقعیت!
دفاع از اين گنجینه ی توده ای ها، رستاخيزي چنان گران بها است كه هر بانگي در این دفاع و خواست پایبندی به آن را به سخنی با ضرورت تاريخي بدل مي سازد. براي «راه يافتن به ده». سراغ «كدخدا را گرفتن» نشان جسارت ناشي از استه تيك «زيبا و والا» است كه زنده ياد طبري مي آموزاند. هنگامي كه بايد براي تحقق آن چه كه زمان تحقق آن فرا رسيده است، كوشيد، كوشش با وارستگي ”استه تيك زيبا و والا“ همراه است حتي اگر هيچ گاه در باز نشود. پاسخ به اين ”استه تيكِ مقوله ي ضروری و تاريخي“، مسئدوليت يك فرد در درون يا خارج از سازمان حزبي نيست. اين وظيفه ي تك تك رفقاي توده اي در هر سطح از مسئوليت و در هر صحنه از نبرد طبقاتي است.
سلام دوباره:
نگرانی من از وجود تفکراتی همچون «مادر» در ميان شماست!
ايشان تنها بدين خاطر که نوشته ام: «حالا هم پس از تخلیۀ اطلاعاتی فرهاد عاصمی و قول همکاری به وی، در مقابل خوشرقصی بر ضد علی خدایی، دیگر کاری به کار شما ندارند»، نتيجه گرفته اند که من حتماً از آدمهای او و يا شايد اصلاً خود او هستم.
البته، برای جنبش چپ در مجموع و جنبش تودهای به ويژه، لازم و ضروری است که پالايش و وحدت صورت پذيرد.
بايد ديد که اگر همۀ گروههای اينترنتی تودهای با هم «بنشينند»، در نهايت چه از درون آنها بيرون خواهد «برخاست»، متنها از «امامزاده دستباز» انتظار معجزه نبايد داشت، همانطور که از امثال علی خدايی!
اينها متعلق به تفکرات غيرانقلابی و رفرميستی هستند و روی نگاه آنها به گذشته است!
رفیق عزیز بابا
بدون تردید توده ای ها گفتگوی رفیقانه را با هم خواهند آموخت. «پالایش وحدت» روندی پر تضاریص است (اط). همه به آن نیاز دارند، پس از این سال ها جدایی کوچک و بزرگ که ارتجاع تحمیل کرده است.
به جای حمله و یا دفاع، باید آموخت مساله را توضیح داد. روند و تاریخ شدن هر پدیده در آغاز سخن، کمک است. کمک سازنده برای حرکت نیاز است. این درس اخلاق نیست. استه تیک تفهیم ضروری و تاریخی است. «پرویزن روزگار در کار است» (احسان طبری، با پچپچه پاییز، دیباچه).