وارونه آن چه که شهنشاهی خواهان می گویند، رژیم محمدرضا یک رژیم دیکتاتور بود

image_pdfimage_print

در زمان شاه، نه تنها آزادی نبود، چه بسا که حتا سخن دل را نیز کسی به دوستان نمی گفت. زبان زد “دیوار موش دارد و موش گوش دارد” را همه کس به یاد دارند. نه نانی برای گرسنه بود و نه هوا برای تشنگان آزادی؛ شیرازه کار از هم گسیخته بود.

جوانان کمونیست پس از کودتا از ستم و آلودگی دستگاه شاهنشاهی پرده دری می کردند. امید به این بود که با غرش نوای تفنگ در کوهستان ها، مردم با آن ها هم آواز خواهند گردید. آری! آن ها هیجان زده و سرگردان بودند، ناپخته و نسنجیده به پهنه نبرد رفتند، ولی بی ترس و بی دلهره برای رستن میهن از بند بهره کشی و استعمار جان دادند.   

جوانان دانا و بی پروای مارکسیست پای به پهنه نبرد گذاشتند، به امید این که بتوانند که سرنوشت مردم خود را به تر کنند. هیچ یک از  آن ها، بر این باور نبود که دستگاه سرسپرده شاه می تواند راه گشای دشواری های میهن باشد.   

ولی پاسخ شاه و چاپلوسانش به این جوانان پرشور زبان آتش بود. در یک کشور آزاد، مردم به سرزمین و مرز و بوم خود دلبستگی دارند و نیازی به فرستادن پاسبان و گزمه به خیابان ها برای بازرسی، دست گیری، بازپرسی، شکنجه و کشتن مردم نیست.

کارمندان بخش ضد مارکسیستی ساواک انسان های ناپاکی بودند که هنگام بازجویی ها دستی شکنجه گر داشتند و سرشتی آدم کش که جزنی و حکمت جو را بی هیچ گناهی کشتند. این گزمگان در این دوران گل های سرسبد میهن را یکی پس از دیگری سر بریدند. آن ها  کتیرایی را، حمید اشرف را، گل سرخی را، پویان و قبادی را، رضایی و حنیفی نژاد را، و تیزابی را کشتند. محمدرضا زشتی و پلیدی کار و بزدلی خود را، با پوشش پاک و آراسته نظامی می پوشاند. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *