دوره جدید: مقاله شماره: ۱۰۰ (۱۰ بهمن ١٣٩۶)
واژه ی راهنما: سیاسی– تئوری
بدبینی کنونی در ارتباط نزدیک با وضعیتی است که کشور ما در آن قرار دارد. وضعیت کنونی تا اندازه ای توضیح گر این بدبینی است، اما توجیه گر آن نیست. لازم است با شدت در برابر بدبینی بعضی از گروه ها در حزب ما واکنش نشان دهیم، حتی اگر بعضی از آنها معتبرترین و ماهرترین ها در بین ما باشند. بدبینی در حال حاضر بزرگترین خطری است که در شرایط جدید کشور ایجاد شده است. (گرامشی: علیه بدبینی)
پیشگفتار
باز آتشفشان خشم توده ها به خاموشی گرایید و دوباره دود سمی ناامیدی فضای مبارزه کشور را آلوده کرده است. بار دیگر رژیم در مهار خیزش خروشان مردم چیره دست بوده است و بار دیگر مبارزان راه آزادی و برابری فتیله شعله امید را در دل های شکسته خود پایین آوردند و به خانه ها برگشتند.
دو راه چاره متضاد در برابر مبارزان مترقی نمودار است. یا باید شکست را پذیرفت و سر در گریبان فرو برد تا گل های یخ یاس در روان شان نمو کند و در دلشان جوانه زند. به سخنی دیگر تسلیم ”سرنوشت” شد و با نفی دیالکتیک ”خود بخودی و آگاهانه” در انتظار روز موعود رسیدن قطار را به ایستگاه مورد نظر انتظار کشید. و یا باید با گرمی عشق زحمتکشان آگاهانه دانه ی امید را در دل بپرورانند و با سرافرازی و سربلندی مانند جانباختگان مبارز پیش از خود به مبارزه ادامه دهند. راه سومی نیست. آنچه که ما از خودمان مبارزان توده ای راه زحمتکشان انتظار داریم گام گذاشتن در راه دوم است.
بدترین دوران زندگی یک انقلابی دورانی است که دشمن سرمست از پیروزی گذرای خود با پرگویی و گستاخی خود را همیشگی می پندارد و پرنده های امید را یکی یکی به خون می کشد و گل های آرزو را پرپر می کند. با این که کار مبارزان آنی از حرکت جوشان خود وا نمی ایستند و مبارزان همیشه در حال سازماندهی و آگاهی دهی هستند، ولی تردیدی نیست که ابرهای سیاه سنگینی که آسمان میهن را تاریک کرده اند مبارزان را هم از پرتوی گرمابخش خورشید بی بهره می کنند. در این زمان جا دارد که با دلی گرم و سری سرد به واکاوی رویدادها پرداخت تا به نا کرده هایی که انجام نشد و کرده هایی که نمی بایست انجام می شد پی برد. ضعف و قدرت خود و دشمن را شناخت.
در زمانی که جنبش گذرا فروکش می کند، رفرمیست ها (اصلاح طلبان) و سازشکاران به جای مسئولیت پذیری و پرتاب پیکان کمان مبارزه بسوی دیکتاتوری به سوی مبارزان مترقی حمله می آورند و با تندرو خواندن آن ها از زیاده خواهی انتقاد می کنند و می خواهند سطح خواسته های جنبش را از این هم که هست پایین تر بیاورند. ولی خوشبختانه در جعبه ایدیولوژیک مارکسیست ها به اندازه کافی افزار مناسب برای واکاوی چرایی عقب نشینی جنبش وجود دارد که ما با کاربرد درست آن ها می توانیم درٌ بدبینی را ببندیم بدون آن که پنجره خوش خیالی را بگشاییم.
چگونگی وضعیت کشور
مجموعه جمهوری سرمایه داری اسلامی با تسلیم شدن در برابر خواست های اقتصادی نئولیبرالی بانک جهانی و صندوق بین المللی، سیاستی را برگزید که ضد کارگران و ضد منافع زحمتکشان و ضد منافع ملی ایران است. رژیم با پیروی از این سیاست کشور را به روز سیاه نشانده است، دستمزد کارگران را نپرداخته است، افزایش بی رویه قیمت کالاها را آزاد گذاشته است، و بدین گونه کمر کم داران و تهی دستان را زیر بار تنگی و سختی زندگی شکسته است.
خصوصی سازی و آزاد سازی بازار در همه عرصه های زندگی اجتماعی رخنه کرده است، از جمله می توان از کالا سازی آموزش و پرورش با ایجاد مدرسه ها و دانشگاه های خصوصی و عرضه آن ها در بازار مبادله به فرزندان از مابهتران نام برد. موسسات، کارخانه ها و نهادهای عمومی- دموکراتیک همچون شرکت های خصوصی برای سودآوری و نه خدمت به مردم رهبری می شوند. دولت با ادغام مرکزهای محلی تصمیم گیری و تمرکز آن ها در واحدهای بزرگ به تولید خدمات استاندارد کالایی شده می پردازد، بدون آن که به نیازهای محلی توجهی داشته باشد. دولت با عدم اعتماد به کارگران و کارمندان به افزایش لایه مدیران میانی برای کنترل کارکنان و اطمینان سطح بالای بهره کشی می پردازد و با ایجاد ابزارهای جدید کنترل، بهره وری از کارگران و کارمندان شرکت های دولتی را افزایش می دهد.
دولت نیرومند و با مشت آهنین در برابر خواست های توده های رنجبر می ایستد و همان دولت ضعیف و حرف گوش کن در برابر رانت خواران درون کشور و بازیگران فراملی با خواری کرنش می کند. دولت کنترل مرکزی قوی بر نهادهای دولتی و اجتماعی دارد و به محدود کردن اختیارات و آزادی عمل مستقل آن ها می پردازد. ولی در برابر نهادهای قضایی، پاسداریِ ولایت فقیه زبون است.
میان دره فقر و کوه سرمایه هزاران فرسنگ فاصله است. لشکر گرسنگان، فلاکت شدگان، گورخوابان، زبالهگردانان، کلیه فروشان، کودکان خیابانی، دختران فراری، کارگران بی کار، کشاورزان بی زمین و آب هر روز بزرگ تر می شود.
گرسنگان، بیکاران، استثمارشدگان دیگر نمیخواهند در این وضعیت خفقانآور زیر یوغ دین مقدس سازان بی دین زندگی کنند. زحمتکشان شرافتمند و جوانان سرفراز میهن با خروش بنیاد ستم برانداز خود ندای آزادی خواهی خود را به گوش های کرِ آزمندان زورگو رسانده اند. مردم مبارز و آگاه ما بار دیگر علیه رژیم ستم گر ”ولایت فقیه” با جان به کف برخاستند و لرزه بر اندام دژخیمان انداخته اند. زنان ما که زیر ستمهای چندلایه ای سرمایه و دین ددمنشانه سرکوب می شوند، دلیرانه بارها با رها کردن نیروی رزمی خفته خود آغازگر و الهامبخش خیزش های مردمی بوده اند. جوانان که آینده جوانی خود را در صف بیکاران و خواندن دعا کمیل می بینند، با آگاهی در برابر زروگویان سینه سپرکرده اند. به زبان دیگر جمهوری سرمایه داری اسلامی دیگر نمی تواند آن گونه که می خواهد فرمانروایی کند و توده ها هم دیگر نمی خواهند به این گونه زندگی کنند.
از سوی دیگر جنبش هنوز از نداشتن سازماندهی پیشرو و یک دست رنج می برد. جنبشی که بدون رهبری انقلابی باشد مانند آتشفشانی می خروشد ولی پس از مدتی خآموش می شود. اگر هم درخت جنبش میوه ای بر دهد بدون یک رهبری انقلابی این میوه در نیمه راه توسط راهزنان واپسگرا دزدیده خواهد شد و هرگز به بلندای پیروزی و تامین سعادت نیازمندان صعود نخواهد کرد.
هر چند که خون آزادی خواهان از پنجه های شکنجهگران همچنان روان است و رهبری پیشرو “چپ” در جنبش هنوز به نقش تعیین کننده دست نیافته است. با همه این ها باید به یاد داشت که رژیمی که مانند سیب گندیده ای از درون پوسیده است نمی تواند تنها به زور سرکوب و تفنگ و واژه های عوامفریبش به زندگی ننگین خود ادامه دهد. باید سازه های دیگری در جامعه او را برای همچنان در دست داشتن سکان کشتی قدرت همراهی کنند و گرنه تاکنون می بایست هزاران بار به زبالهدان تاریخ پرتاب شده باشد.
نگرش ”گرامشی” به قدرت
”گرامشی” یکی از نخستین کسانی بود که مقوله “قدرت نامرئی” را به عنوان یک قدرت فراگیر ایدئولوژی، ارزش ها و باورها در بازتولید روابط طبقاتی و پنهان کردن تناقض ها مطرح کرده است. البته مارکس خود به این نتیجه رسیده بود که استثمار اقتصادی به تنهایی راننده سرمایه داری نیست و پایه های این نظام همچنین با تسلط ایده ها و ارزش های طبقه حاکم بر توده های ناکام و بی بهره استوار است. پس از آن انگلس با کاربرد واژه ویژه ”آگاهی دروغین” به این اشاره کرده بود که با پذیرش ”آگاهی دروغین” رد کردن ایدئولوژی حاکم و سازماندهی مبارزه علیه بهره کشی برای طبقه کارگر سخت می شود.
اندک اندک آگاهی دروغین در ارتباط با قدرت نامرئی خود به یک نظریه مارکسیستی در باره قدرت تبدیل شده است. لنین استدلال می کرد که قدرت ”ایدئولوژی بورژوایی” به حدی است که پرولتاریا را به پذیرش ممکن بودن بهبود زندگی خود در چارچوب نظام سرمایه داری و بسنده کردن به مبارزه صنفی در اتحادیه های کارگری وامی دارد. بدین ترتیب کارگران با دست گدایی دراز کردن به سوی بورژوازی خشنود می شوند و از حق خود برای به دست گرفتن مالکیت ابزار تولید دست بر می دارند.
قبل از ”گرامشی” بسیاری از مارکسیست ها، با درک نادرست مواضع مارکس و انگلس، با درک مکانیکی از ساختار روبنایی ایدئولوژیک، آن را زیرمجموعه زیربنای اقتصادی می دانستند که هیچ نقشی در زندگی اقتصادی جامعه یا تغییرات انقلابی نداشته است. این دسته از کسان به مضمون نظر بانیان سوسیالیسم علمی بی توجه ماندند، آن طور که فردریش انگلس در نامه به ژوزف بلوخ ۲۱ سپتامبر ۱۸۹۰ تذکر می دهد: ”بر پایهء درک ماتریالیستی تاریخ [توسط مارکس و من]، تولید و بازتولید [نیازهای اولیهء] نهایتاً مسالهء اصلی در تاریخ است. هیچ گاه نه مارکس و نه من بیش از این مدعایی داشته ایم. .. بخش اقتصادی جامعه، پایه و اساس زیربنای را تشکیل می دهد، اما مسائل متعددی از روبنا، بر اشکال سیاسی نبرد طبقاتی و نتایج آن تاثیر می گذارد .. نظریه های سیاسی، حقوقی، فلسفی، نظریات مذهبی و آموزش های جزم گرانه ناشی از آن ها [که ایدئولوژی حاکم را می سازند] .. تاثیرات خود را اِعمال می کنند؛ بر نیروهای اجتماعی موثر واقع می شود و شرایط و اشکال نبرد را تعیین می کند. ..”.
این دسته کسان باور داشتند که جامعه کاپیتالیستی ناگزیر به خاطر تضادهای درونی اقتصادی خود از بین خواهد رفت. از این رو، تفسیر آن ها از قدرت دولتی بر این بود که طبقه حاکم با اعمال خشونت و زور بر قشرها و دیگر طبقه ها بدون جلب رضایت آن ها حکومت می کند. این دسته با تفسیر تقلیل گرایانه از مفهوم ایدئولوژی بر این ادعا بود که ایدئولوژی به عنوان روبنا الزامن دارای یک خصلت خالص طبقاتی و بازتاب دهنده ناکنش ور (غیر فعال) آن هست. بدین گونه طبقه های موجود در ساختار اقتصادی و تولیدی در سطح ایدئولوژیک بازتاب کپی مانند داشته است. و ایدئولوژی یک خصلت خالص طبقاتی گرفت و تاثیر دیالکتیکی خود را بر زیربنا و در دینامیک اجتماعی و انقلابی جامعه از دست داد.
مفهوم ایدئولوژی ”گرامشی” جامع تر است. ”گرامشی” ایدئولوژی را مجموعه و “زمینه” شیوه ها، اصول و مفاهیمی می داند که در نهادهای اجتماعی و جغرافیایی ماهیت مادی می گیرد و ظاهر می شود و به طور نادیده شده، بر رفتار و کردار کسان تاثیر می گذارد و این شیوه ها و اصول را در فرد “درونی” و نهادینه می کند (internalisation). روندی که “بیگانه شدن از خود” ایجاد می سازد که شرایط سلطه ی حاکمیت “دیجیتالی” امپریالیسم به تعمیق از خود بیگانگی انسان انجامیده است. انسان ها خود را وابسته به کالا، به “ایپیاد” می پندارند!
از آنجا که ایدئولوژی رفتار و کردار شخص ها را شکل می دهد، به نوبه خود به عنوان یک عامل تاثیر گذار اجتماعی در جامعه در حوزه اقتصادی و تولیدی نیز نقش مهمی ایفا می کند. مفهوم ”گرامشی” از ایدئولوژی بر تقلیل گرایی طبقاتی غلبه می کند، و تاکید می کند که درک روبنا تنها به عنوان بازتاب دهنده منفعل کنش های طبقاتی در زیربنا نادرست است.
در انديشهی ”گرامشی” روبنا از اهميّت بسياری برخوردار است. از نظر او علاوه بر ستم طبقاتی و اقتصادی سرمایه داری از ابزارهای ذهنی همچون فرهنگی و ارزشی نیز برای تسلط بر توده ها استفاده می کند. به نظر ”گرامشی” ایدئولوژی و روابط اجتماعی جامعه مدنی باید به صورت عینی همراه با تحلیل روابط اقتصادی مورد توجه قرار گیرد.
”گرامشی” با آفریدن مقوله های نو جایگاه مبارزه ایدیولوژیک و فرهنگی را همراه با مبارزه طبقاتی- اقتصادی و سیاسی به عنوان یک بخش جداناپذیر مبارزه ضدسرمایه داری تقویت کرد. ”گرامشی” با آفرینش خلاق این مقوله ها بر غنای دانش و قدرت تفسیر مارکسیسم از سلطه نظام سرمایه داری افزود. و بدین گونه “گرامشی” بر درهم تنیدگی و رابطه دیالکتیکی و عینی جامعه مدنی و نظام اقتصادی- سیاسی تاکید کرد و به تعریف ماهیت قدرت طبقاتی در جامعه سرمایه داری از طریق تعریف روابط دیالکتیکی بین زیربنا و روبنا پرداخت. و او با مشخص کردن اهداف استراتژی انقلابی درست که به ماهیت پیچیده قدرت طبقاتی و هژمونی مربوط می شود کمک بزرگی به انقلابی ها کرده است.
اگر لنین بر اهمیت رهبری سیاسی طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی تأکید کرد، ”گرامشی” بر رهبری اخلاقی و فکری و اهمیت روابط غیر اقتصادی میان طبقات نیز تأکید داشت. به این ترتیب، ”گرامشی” نقش بزرگ مبارزه ایدئولوژیک در کل مبارزۀ طبقاتی، از جمله مبارزه اقتصادی و سیاسی را روشن کرد.
از این رو، با باور ”گرامشی” قدرت یک طبقه صرفن در سطح اقتصادی و ضبط ساده و غلبه بر دستگاه دولتی ریشه نمی گیرد، بلکه این قدرت بسیار وابسته به مشروعیت گرفتن از طرف دیگر طبقه های اجتماعی است که در یک جامعه مدنی از طریق مبارزه ایدئولوژیک مؤثر به دست می آید.
“گرامشی” با واکاوی شکست جنبشهای انقلابی در اروپای غربی پس از جنگ به این نتیجه رسید که موفقیت حاکمیت سرمایهداری پارلمانی تنها با خشونت ممکن نیست، بلكه این حکومتها با تکیه بر جامعه مدنی به تشکیل اوفاق عمومی می پردازند. مادی کردن سلطه طبقه حاکم با اعمال رهبری مستقیم توسط دستگاه دولتی و حقوقی دیگر کافی نیست و دولت نیاز به پشتیبانی نهادهای مدنی برای جا انداختن هنجارها و ارزش های معینی در جامعه دارد که به وسیله زور شدنی نیست. دستگاه سلطه به توافق های سازمانیافته و نسبتن پایدار در میان همه قشرهای جامعه در باره مساله های کلیدی نیاز دارد.
بدین ترتیب، قدرت بر دو پای اجبار و اجماع استوار است. حکومت سیاسی یا حکومت هژمونیک توسط یک طبقه به گونه ای تعریف شده است که در آن توافق بیش از اجبار به وجود می آید. طبق نظر “گرامشی”، هژمونی شرایطی است که در آن یک طبقه نقش رهبری سیاسی، معنوی و اخلاقی را در یک سیستم هژمونیک یا “ایدئولوژی ارگانیک” به دست می آورد. به زبانی دیگر، طبقهی حاکم توانسته است که دیگر قشرها و طبقه های جامعه را به پذيرفتن ارزشهای اخلاقي، سياسی و فرهنگی خود ترغيب کند. به باور ”گرامشی” هژمونی صرفن یک سلطه نيست، بلکه فرايند و نتیجه نبرد اندیشه ها در جامعه است و در صحنه جدل اندیشه ها میان گروههای اجتماعی گوناگون ”عقل سليم” عمومی شکل می گیرد. . توده ها بدین ترتیب چارچوب درک بورژوازی از جهان پیرامون خود را به عنوان “عقل سليم” می پذیرند. این نظر با نظر “هاروی” نیز تطبیق دارد که دولت ها را برده حلقه به گوش طبقه سلطه گر نمی داند، بلکه آن ها برای فرمانروایی کردن ناگزیرند که به نوعی تعامل با توده ها تن در دهند. به باور ”گرامشی” در نظام های سرمایه داری حکومت نمی تواند بدون ایجاد توافق عمومی در مورد مسئله های مطرح شده در جامعه به سادگی بر تودهها حاکمیت کند.
هژمونی با اقناع توده ها برای پیروی، از طريق اوفاق عمومی و اجماع فرهنگی انجام می گیرد. هژمونی برای ”گرامشی” به عنوان نماد اصلی رهبری سیاسی و اخلاقی بورژوایی در رابطه با گروه ها / طبقه های دیگر ظاهر می شود.
هژمونی فرهنگی- ایدئولوژیک و فشار و زور طبقاتی در خدمت یک هدف هستند، اما ابزارهای متفاوتی هستند. از نظر او سلطه و هژمونی دست در دست هم برای تامین منافع طبقه های حاکم به کار برده می شود.
جهت و سو دادن به افکار عمومی به شکل رهنمود دهی فکری و اخلاقی به منظور اين استيلای اندیشه ای و فرهنگی بورژوازی توسط روشنفکران بورژوازی انجام می گیرد که هژمونی طبقه های استثمارگر را بر طبقه های زحمتکش تامین می کند. به باور ”گرامشی” در جامعهی مدنی متشکل از نهادهای اجتماعی و دولتی، ايدئولوژی به شيوهای در اشکال عمومی زندگی مردم تجلّی مييابد و برخی از نظرات و اندیشه ها را به يک حس عمومی مشترک و بديهی تبديل می کند. منطق ذاتی هر نوع سازمان و نهاد در بخش عمومی به گونه ای سازماندهی شده است که رفتار كاركنان را شکل دهد و درك آن ها را از چگونگی مشكلات و راه حل های آن تحت تاثیر قرار دهد.
اما گاهی تجربه های روزانه زندگی توده ها در مواجهه با مشکل های اجتماعي- اقتصادی به اندازه ای با دروغ های طبقه حاکم فاصله دارد که اوفاق عمومی حکومت شکت می خورد. در این صورت حاکمیت مشروعیت خود و در نتیجه هژمونی ایدیولوژیک خود را از دست می دهد. بدین گونه هرچند که نهادهای دولتی و اجتماعی با کمک روشنفکران ارگانیک بورژوازی دست بالا را در شکل گیری عقل سلیم عمومی دارند، ولی گروه های مخالف سرمایه داری به بهره برداری از امکان های مختلف می توانند در برخی از عرصه ها فضای حاکم را به چالش بکشانند و یا حتا آنرا دگرگون کنند.
برخی از سوسیال دموکرات ها و “چپٍ” نوین تفسیر سازشگرانه ای از مقوله های خلاق ”گرامشی” می کنند و آنرا دلیلی برای تعطیل کردن مبارزه طبقاتی و تمرکز تلاش خود بر بهبودی و گسترش نهادهای مدنی می دانند. اما ”گرامشی” که خود قربانی سرکوب نظام فاشیستی سرمایه داری بوده است، درک می کرد که طبقه کارگر و نمایندگان آن نمی توانند تنها به مبارزه مدنی بسنده کنند و با در درست گرفتن نهادهای مدنی نظام بهره کشی را از بین ببرند. ”گرامشی” با این مقوله ها دلیل پایداری و عدم سرنگونی سرمایه داری در نظام های پارلمانی را به روشنی نشان می دهد و می گوید که سلطه به تنهایی کارساز نیست، بلکه چارچوب کلی حرکت جامعه و ارزش ها و هنجارهای آن به اوفاق عمومی نیز دارد.
هژمونی
بورژوازی متوجه شده است که شیوه زور و سرکوب دوام چندانی ندارد و دیر یا زود به پایان می رسد. ولی می توان با شیوه اقناع کردن توده ها با شستشویی مغزی و با سازه های پیچیده، به هژمونیک فکری دست یافت که به کنترل سیاسی جامعه با رضایت طبقه های دیگر می انجامد. این یک سازوکاری (مکانیزمی) است که اندیشه ی پایه ای بیش سازی سود سرمایه را با تجربه و نیاز روزانه طبقه های دیگر تطبیق و هماهنگ می کند. این نوع تسلط طبقاتی با یک دیکتاتوری نظامی متفاوت است. چراکه قدرتمندان برای دردست داشتن سلطه خود از ایدئولوژی و فرهنگ برای اقناع توده ها استفاده می کنند.
”گرامشی” متوجه شد که نظام سرمایه داری علاوه بر تسلط طبقاتی بورژوازی و بهره برداری از کارگران به روی شیوه کارها و ساختارهای دیگری نیز استوار است. هر چند که مارکس و انگلس از نقش مهمی که ايدئولوژی در بازتوليد نظام اقتصادی و ساختار اجتماعی بازی می کند آگاه بودند، اما ”گرامشی” این نقش را با مقوله “هژمونی” روشن کرد و ساختار و قدرت ایدئولوژی را برای بازتولید ساختار اجتماعی از طریق مؤسسات مانند دین و آموزش آشکار کرد.
به دیدگاه ”گرامشی” بخش بزرگی از در دست داشتن قدرت نه با زور و سرنیزه بلکه در قلمرو ایده ها و دانش ها، و با ایجاد و هدایت افکار عمومی و جلب رضایت با قانع کردن توده ها به پذیرش افکار و اصول خود به عنوان اصول معتبر انجام می گیرد.
”گرامشی” دولت را در همکاری و همیاری دیالکتیکی جامعه سیاسی و جامعۀ مدنی می دید. ”گرامشی” معتقد بود که دولت سرمایه داری قدرت خود را از دو حوزه همپوش جامعه سیاسی (نیروی قانونی) و جامعه مدنی (رضایت عمومی) می گیرد. ”گرامشی” جامعه مدنی را به عنوان عرصۀ عمومی در نظر می گرفت که در آن اتحادیه های کارگری و احزاب سیاسی از دولت بورژوایی امتیاز می گیرند. “هژمونی” بورژوایی در زندگی فرهنگی توسط روشنفکران ارگانیک در نهادهای جامعه مدنی مثل از طریق رسانه ها، دانشگاه ها و موسسات مذهبی و از طریق “تولید رضایت” و مشروعیت عمومی در میان توده ها شکل می گیرد.
می توان از تعریف “هژمونی” ”گرامشی” به این رسید که جامعه مدنی نیز یک عرصه عمومی مبارزه سیاسی است و باید برای قانع کردن توده ها برای پذیرش ایده ها و سیاست های ما مبارزه کرد. بنابراین، هدف “تقویت جامعه مدنی” در سیاست به نظر ”گرامشی” ایجاد ظرفیت های مدنی برای تفکرهایی که متفاوت و مخالف ایدئولوژی حاکم است باید باشد. نهادها و مؤسسات اجتماعی توده ها را تربیت می کنند که به هنجارها، ارزش ها و باورهای گروه اجتماعی حاکم احترام بگذارند و آنها را رعایت کنند. بدین ترتیب اگر قشری یا طبقه ای از جامعه کنترل نهادها و موسسات اجتماعی را بدست گیرد می تواند از آن طریق به سلطه طبقاتی خود پوشش مشروعیت اجتماعی و توده ای بدهد.
”گرامشی” مفهوم هژمونی فرهنگی را در مقابل آن هایی که باور داشتند که بیماری مرگ زای نظام اقتصادی سرمایه داری در رگ های خود نظام نهفته است و باید منتظر آن زمانی بود که این بیماری با گسترش در تاروپود نظام ان را از درون منفجر کنند مطرح کرده بود.
مارکس گفته بود که که ایدئولوژی غالب جامعه بازتاب دهنده باورها، ارزش ها و منافع طبقه حاکم است، و ”گرامشی” با مقوله هژمونی فرهنگی این نظر مارکس را توسعه داد. هژمونی فرهنگی مربوط به سلطه به دست آمده از طریق روش های ایدئولوژیک و فرهنگی است. این اصطلاح به توانایی گروهی از مردم در دست داشتن قدرت بر نهادهای اجتماعی اشاره می کند، قدرتی که برای تسلط بر ارزش ها، هنجارها، ایده ها، انتظارات، جهان بینی و رفتار سایر اقشار جامعه تاثیر می گذارد. هژمونی فرهنگی با به دست آوردن رضایت توده ها برای رعایت هنجارهای اجتماعی و قوانین ایجاد شده توسط جهان بینی طبقۀ حاکم ایجاد می شود و برای نگه داشتن تسلط اجتماعی و اقتصادی مورد بهره برداری قرار می گیرد.
قدرت هژمونی فرهنگی در آنست که گروه های غالب حکومتی مردم را به این باور می رساند که شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه آنها طبیعی و اجتناب ناپذیر است و هیچ ارتباطی با تامین منافع گروه خاصی ندارد. در “آموزش فلسفه” ”گرامشی” در مورد نقش “عقل سلیم” (“common sense”) در تولید هژمونی فرهنگی سخن می گوید. به طور خلاصه، هژمونی فرهنگی یا توافق ضمنی در فرایند آموزشی نهفته شده در نهادهای و موسسات اجتماعی انجام می شود، و روبرویی روزانه و تجربیات ما با نهادهای اجتماعی، قرار گرفتن ما در معرض روایت های فرهنگی و تصویری این روند را پشتیبانی و نیرومند (تقویت) می کند.
روشنفکران ارگانیک
”روشنفکران” ”گرامشی” شامل نه تنها محققان و هنرمندان و ”سازمان دهندگان فرهنگ” می شود، بلکه مدیران دولتی، مدیران مدرسه، استادان دانشگاه، کارکنان ”فنی” یا ”اداری” و پزشکی و .. که دستورکار جامعه را تنظیم می کنند را نیز دربر می گیرد.
”گرامشی” روشنفکران را در دو بعد طبقه بندی می کند: افقی و عمودی. در بعد عمودی ما متخصصان و مدیران صنعتی را که کارمندان مستقیم سرمایه داران هستند، که کارهای کوتاه و بلند زمان را از طرف آن ها و برای تامین منافع آن ها سازماندهی می کنند. به زبان دیگری آن ها در پیوند زدن جامعه مدنی با زیرساخت اقتصادی یا سطح تولیدی نقش دارند.
در بعد افقی، ”گرامشی” روشنفکران را به دو دسته روشنفکران سنتی و روشنفکران ارگانیک تقسیم بندی می کند. روشنفکران سنتی کسانی هستند که به طور مستقیم با ساختار اقتصادی جامعه خاص خود در ارتباط نیستند و خود را نمایندگان هیچ طبقه اجتماعی نمی دانند. روشنفکران ارگانیک ولی به طور مستقیم با ساختار اقتصادی جامعه خود پیوند دارند و به تولید و انتشار گفتمان سیاسی طبقه خود برای اقناع کردن دیگر طبقه ها و قشرها می پردازند. روشنفکر ارگانیک به طبقه خود یکپارچگی ایدئولوژیک می دهد و به آن در باره عملکرد خود در زمینه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آگاهی می دهد.
بنابراین روشنفکران ارگانيک آن هایی هستند که به سبب دلبستگی، وابستگی به طبقهی خود به انجام التزام های ویژه ای برای هژمونی این طبقه می پردازند. وظیفه روشنفکران ارگانيک آفرینش نظرات علمی و تنظیم جهانبينی منسجم، تکوين نظريّات سياسی و تعيين چارچوبهای اجتماعی و معيارهای فرهنگی برای اقناع و تربيت طبقه های زیر فرمان است.
”گرامشی” درباره ی ”روشنفکران ارگانیک” می گوید که طبقه سلطه گر ارتشی از روشنفکران طرفدار خود تربیت می کند تا هنجارها و ارزش های خود را به توده ها بقبولاند و با طرفداران ایدیولوژیک دیگر طبقه ها مجادله کند. او استدلال می کرد که روشنفکران جامعه، اغلب به عنوان ناظران بی طرف زندگی اجتماعی از اعتبار ویژه ای در جامعه برخوردار می شوند. ولی در واقع همچون “نمایندگان” طبقه حاکم عمل می کنند، و توده ها را به پیروی از هنجارها و قوانینی که توسط طبقه حاکمه ایجاد شده است تشویق می کنند. این روشنفکران این طور وانمود می کنند که نظام اقتصادی، نظام سیاسی و جامعۀ طبقاتی مشروعیت دارد و بدین گونه به فرمانروایی طبقه مسلط پوشش اخلاقی و مردمی می دهند.
فرایند تربیت توده ها برای پیروی از هنجارها و ارزش های بورژوازی در سیستم آموزش در کودکستان ها و مدرسه ها با آموزش چگونگی پیروی از قوانین، اطاعت از شخصیت های حکومتی آغاز و پا می گیرد. ”گرامشی” در مورد نقش سیستم آموزش و پرورش در روند دستیابی به رضایتمندی عمومی و یا هژمونی فرهنگی در مقاله خود، “در باره آموزش و پرورش” توضیح داد.
جنگ سنگر به سنگر
وقتی ”گرامشی” از “جنگ سنگر به سنگر” برای دستیابی به هژمونی صحبت می کند، منظورش نبرد اندیشه ها در سطح جامعه مدنی است.
در واقع، زمانی که پرولتاریا به آگاهی طبقاتی دست می یابد، می تواند و باید شروع به نقش رهبری سیاسی، اخلاقی و فکری در مقابل سایر طبقه های اجتماعی کند تا به تدریج وفاداری آن ها را به دست آورد.
این نقش رهبری باید به مبارزه علیه نظام هژمونیک موجود اختصاص یابد و مبارزه بر روی هر سه سطح اساسی جامعه انجام شود: (۱) اقتصادی، (۲) سیاسی و (۳) فرهنگی.
مبارزه اقتصادی کارگران و زحمتکشان برای زندگی بهتر و شرایط کار راحت تر، دستمزد بهتر، ساعات کاری کوتاه تر، طبقه کارگر را در اتحادیه های کارگری سازماندهی می کند، اما این کار هرچند که لازم است برای تضعیف نظام هژمونیک بورژوازی کافی نیست.
با این حال در زمانی که هژمونیک بورژوازی با چالش روبرو می شود، و مبارزه طبقاتی ژرف تر می شود، مبارزه اقتصادی باید با همراهی یک مبارزه شدید سیاسی انجام شود. اما برای فرارویدن مبارزه طبقه کارگر از مبارزه اقتصادی ساده و پیروزی در حوزه مبارزات پیچیده سیاسی، مبارزه باید با ”جنگ سنگر به سنگر” در جبهه فرهنگی به عنوان بخشی از مبارزه ایدئولوژیک ادامه یابد.
این مبارزه ایدئولوژیک شامل یک فرایند ”زدودن عناصر ایدئولوژیک بورژوازی و ساختن عناصر ایدئولوژیک مترقی” است. جنگ همه جانبه ای در تمام سطح های اخلاقی و ارزشی بین این دو گردان روشنفکران ارگانیک برای هژمونی وجود دارد.
”جنگ سنگر به سنگر” برای پرولتاریا در کشورهای پیشرفته سرمایه داری تنها یک مرحله در مبارزه کلی طبقاتی علیه بورژوازی است. با این وجود، این مرحله قاطع ترین مرحله در این مبارزه است؛ چرا که به باور ”گرامشی”، در سیاست، هنگامی که جنگ ” سنگر به سنگر” برنده شد، پیروزی مبارزه نزدیک و قطعی است.
طبقهی کارگر برای موفّقیت به گردان فکری، فرهنگی و اخلاقی نیاز دارد که بتواند برای رسیدن به اهدافش با اقناع و برتری ایدولوژیک پشتيبانی ساير طبقه ها و قشر ها را در باره برنامه خود جلب کند.
با تکیه به این مفاهیم سیاسی و عملی ”گرامشی” به این نتیجه رسید که مبارزه مستقیم و انقلابی برای به دست گرفتن ابزار تولید کافی نیست. بلکه این استراتژی انقلابی تنها موقعی موفقیت آمیز است که نیروهای پرولتری با “جنگ موقعیتی” “war of position” ایده ها و باورها خود را برای مردم قابل پذیرش سازند و یک “هژمونی” جدید و جایگزینی بسازند. مبارزه بر ضد هژمونی طبقه حاکم با چالش کشیدن ایده های حاکم و با توضیح ایده های جایگزینی موفقیت آمیز شدنی است. باید همراه با مبارزه اقتصادی و سیاسی با تکیه بر ایدولوژی طبقه کارگر برای توده ها روشن کرد که آن چه را که بورژوازی برای آن ها قانون خدایی و تغییر ناپذیر می نمایاند، تقلبی بیش برای پوشش دادن به چهره کریه استثمار نیست و همه نهادهای سرمایه داری نهادهای برآمده و ساخته شده برای تامین نظام سرمایه داری هستند. و چون این ها نهادهای انسان ساخته هستند، قابل تغییر هستند. و با تغییر آن ها دنیا به آخر نمی رسد و آسمان به زمین نمی آید.
نیروهای ترقی خواه در جنگ “سنگر به سنگر” در جامعه مدنی مواضع نوی را گام به گام به دست می آورند. تصور این که بدون تفاهم آگاهانه اکثریت مردم و پشتیبانی و اقناع دیگر طبقه ها و قشرهای اجتماعی می توان به سوسیالیسم رسید تصوری نادرست است. سوسیالیسم سربازخانه ای و پولپوتی با سوسیالیسم مارکس فرسنگ ها فاصله دارد.
نبرد هژمونی اندیشه ها در کشور ما
با کاربرد مقوله های ”گرامشی” برای واکاوی شرایط کنونی کشور در می یابیم که چرایی (علت) پایداری نظام ولایت سرمایه داری تنها زور و سرکوب نیست بلکه رژیم سالها با هژمونی ایدیولوژیک خود کوشیده است در زمینه های کلیدی کارکردها و نظرات خود را به عنوان “عقل سلیم” به بخشهای گسترده ای از جامعه بپذیراند و با ایجاد یک نوع اوفاق عمومی یک “حس مشترک” در آنها ایجاد کند.
روحانیون که در گذشته به گفته ”گرامشی” بخشی از روشنفکران سنتی بوده اند، با الغام خود در دستگاه حکومتی و با تبلیغ ارزش ها، هنجارها و اندیشه های واپسگرا به روشنفکران ارگانیک رژیم پیوستند که با کارهای فکری و روضه خوانی خود به هژمونی ایدیولوژیک طبقه های غارتگر کمک می کنند. در کنار آن ها ما انبوهی از روشنفکران دینی، مدیران دولتی، استادان دانشگاه ها، مهندسان، پزشکانی را می بینم که در مجموع به هژمونی ایدیولوژیک نیولیبرال ها یاری می رسانند.
وقتی ما به کشور خود نگاه می کنیم در سه زمینه اقناع مردم برای تشکیل اوفاق عمومی روزانه انجام می گیرد. زمینه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی- اخلاقی.
روزانه رسانه ها به اقناع توده ها به این که اقتصاد نئولیبرالی تنها راه نجات درماندگی کشور است در حال کارند. روشنفکران ارگانیک دینی “ولایت فقیه” همیشه به اقناع این که سعادت دنیوی و آخرت انسان ها با پیروی از تفسیر روشنفکران روحانی و دینی از اسلام شدنی است مشغولند. روشنفکران ارگانیک سیاسی مردم را به اقناع این که راه گریز از بحران کنونی تنها با تکیه به یکی از جناح های حکومت شدنی است می نویسند و می گویند. همین دسته روزانه مردم را به این باور می رسانند که پس از جمهوری اسلامی میهن با تجزیه شدن به ایرانستان دگرسانی خواهد کرد.
در زیر به باز کردن این شیوه ها می پردازیم.
اقتصادی
به نظر من به خاطر عدم تمرکز اپوزیسیون مترقی برروی اقتصاد ملی اوفاق عمومی نئولیبرالی در مورد اقتصاد حتا در میان توده زحمتکش به شکل گسترده ای وجود دارد. هنوز بسیاری بر این باور هستند که رقابت خوب است، ثروت با تلاش سخت به دست می آید، هر کسی آقای خودش است، خریدوفروش نیروی کار مانند کالا است، یارانه گداپروری است، اعتماد بنفس کلید موفقیت است، رشد اقتصادی در برابر عدالت اجتماعی است، دولت کوچک خوب است، دخالت دولت بد است، مالکیت خصوصی خوب است، مهندسی بهتر از کارگری است، سرمایه کار ایجاد می کند، خصوصی سازی شرکت های دولتی را پرکارتر و بهره وری را بیشتر می کند ووو. روزنامه ها و دیگر رسانه های اجتماعی پر است از نمونه های تشکیل اوفاق عمومی در باره ضروری بودن ریاضت کشی، انعطاف و کالاسازی و موقتیسازی نیروی کار، بازاری کردن عرصه عمومی، ایمان و باور به نیروی خود، رقابت گرایی و فردگرایی، ثروتمندی از طریق کار سخت، بد بودن دخالت دولت در بخش خصوصی، و غیره است.
به عنوان مثال، ایده پذیرفته شده “بالا رفتن از نردبان ترقی ” ایده غالب مؤثر بورژوازی برای توجیه سیستم نابرابر و طبقاتی سرمایه داری است. اگر ما به این باور برسیم که تنها تلاش، کار سخت ما برای موفقیت ما در جامعه کافی است، همزمان باور به این که نظام سرمایه داری و ساختار اجتماعی که در اطراف آن سازماندهی شده است، درست و معتبر است تقویت می شود.
این ایده غالب باور به این که گوبا موفقیت و ترقی یک مسئولیت فردی است را تقویت می کند و چشم را به دیدن نابرابری های واقعی طبقاتی، نژادی و جنسیتی در نظام سرمایه داری کور می کند. برای تلقین این دروغ روزنامه و رسانه های بورژوازی پر است از مصاحبه با کسان موفقی که با “کار سخت” خود در زیرزمین خانه به ناگهان و با باور به موفقیت و توانایی خود میلیاردر شده اند. بدین گونه این طور تلقین می شود که کسانی که از لحاظ اقتصادی موفق هستند ثروت خود را به نحو منصفانه و با کار سخت به دست آورده اند و کسانی که تنبل هستند و خلاقیت ندارند به ناچار فقیر و نادار می شوند. این گونه تلقین می شود که نظام سرمایه داری شرایط برابر برای ترقی به هر دو گروه داده است ولی گروه دوم از این فرصت مناسب استفاده نکرده است.
سیاسی
در زمینه سیاسی بویژه در دو جبهه جمهوری سرمایه داری اسلامی تا مدت ها موفق به ایجاد اوفاق ملی شده است. تا زمان خیزش ماه گذشته بخش بیشتر مردم به این باور رسیده بودند که باید بین “بد و بدتر” یکی را برگزید و راه سومی وجود ندارد. پیوند دادن مبارزه ضداستبدادی مردم با خطر تجزیه میهن نیز یکی دیگر از این اوفاق ملی بوده است که بسیاری از میهن دوستان را به این باور رساند که مبارزه برای حذف دیکتاتوری، جایگزین دیگری به جز تجزیه میهن وجود ندارد. رژیم هنوز بر شانههای زخمی مردم می ایستد و فریاد مبارزه با امپریالیسم سر می دهد تا توده ها را از خطر حمله امپریالیسم بترساند و منفعل کند. این امر که نمی توان هم علیه جمهوری سرمایه داری اسلامی جنگید و هم میهن دوست بود، به عنوان “عقل سلیم” پذیرفته شد و موجب یک “حس مشترک” در بخش های وسیع جامعه شده است. برای نمونه آقای تاجرزاده با آسمان و ریسمان بافتن های خود و با درهم آمیختن واژه های ”خشونتهای داخلی و دخالتهای خارجی” اینگونه می نماید که خیزش مردم جاده صاف کن حمله امپریالیسم است. روشنفکران سیاسی-دینی ارگانیک رژیم می خواهند با این ترفندها توده های گرسنه را در خانه ها زندانی کنند.
فرهنگی
در حالیکه نظام “ولایت فقیه” بخاطر مبارزات زنان و جوانان دارد مشروعیت عمومی و موفقیت در تشکل اوفاق عمومی در باره مسائل اخلاقی و دینی خود را از دست می دهد. و هرچند که هژمونی دینی نظام “ولایت فقیه” در زن ستیزی، موسیقی زدایی و گریه گرایی تا اندازه ای از بین رفته است، ولی رژیم با الهام گیری از دوستان بورژوازی غربی خود به تزریق خرافات در تن و روان جامعه پرداخته است. می توان برای نمونه به رواج برخی از این خرافات در جامعه اشاره کرد: شکستن آیینه، دیدن گربه سیاه در صبح، عطسه کردن، نذرکردن، سفره گذاشتن، بره قربانی کردن، جمعه سیزدهم ماه، خارش کف دست، راه رفتن از بین نردبان، پیدا کردن نعل اسب، باز کردن چتر در داخل خانه، ریختن نمک روی شانه، چشم زخمی. اسپند دود کردن، فال بد زدن، بدشانسی، گره زدن نخ به ضریح ها و حرم ها، فال بینی و فال گیری، سرکتاب بازکردن و رمالی، کف بینی، آیینه بینی ووو… هنوز وظیفه مردها دفاع از ناموس زنان خانواده است. همه این خرافات در رسانه های اجتماعی حضور چشم گیری دارند.
چه باید کرد
دو صد گفته چون نیم کردار نیست (فردوسی)
با یک نگاه کوتاه به عرصه هایی که در آن نظام “ولایت فقیه” تلاش می کند که به هژمونی فرهنگی برسد و جاها را “سنگر به سنگر” تسخیر کند ما به اهمیت روشنگری در باره اقتصاد نئولیبرالی و توضیح اقتصاد جایگزینی ملی و دموکراتیک پی می بریم. در این حال باید به اهمیت افشاء خرافات اسلامی و فرهنگ شادی ستیزی، زن ستیزی، ضدهنر و ضد ورزش نیز آگاه بود. و می توان با درایت و هوشیاری مبارزه با جمهوری سرمایه داری اسلامی را با میهن دوستی پیوند زد و از حق تعیین سرنوشت مردم توسط خود توده ها دفاع کرد.
می توان به جرات گفت که در میان نیروهای مخالف جمهوری سرمایه داری اسلامی تنها روشنفکران “چپ” به ویژه توده ای ها با هژمونی فرهنگی جمهوری سرمایه داری اسلامی در زمینه های نامبرده تا اندازه ای مبارزه کرده اند و برای هژمونی ایدیولوژیک ترقی خواهان کوشیدند.
کار روشنفکر “چپ” بسیار سنگین و مسئولیت دار است چراکه همراه با افشاء حقه های بورژوازی برای تحمیق مردم باید به تبلیغ ایدیولوژی انسانی خود بپردازد و با تکیه به عادات، فرهنگ و رفتار هنوز آلوده نشده توده ها و با نمونه آوری از تجربه های ملموس جهانی اندیشه های جایگزینی مترقی را در توده ها نهادینه کند.
می توان تا اندازه ای کوتاهی “چپ” را در مبارزه اقتصادی و سیاسی به خاطر استبداد و نبودن آزادی سیاسی و سازمان های کارگری بخشید. ولی کوتاهی “چپ” در نبرد روزانه “سنگر به سنگر” برای دستیابی به هژمونی فرهنگی را در متن جامعه (در درون کارخانه، در دانشگاه ها، میان دوستان و در خانواده) نمی توان بخشید. بخشی از ناتوانایی هژمونی نظرات “چپ” در درون جامعه از این حقیقت سرچشمه می گیرد که روشنفکران ارگانیک “چپ” ارزش های انسانی و اصول اخلاقی را بیشتر در گفتار و کمتر با رفتار و کردار خود ارائه داده اند. نمی توان عضو گردان روشنفکران ارگانیک “چپ” بود ولی همزمان رفتار و کردار حاکم بر جامعه را در خود بازتاب داد. این ناهمخوانی گفته ها با عمل روزانه اعتبار اخلاقی و سیاسی “چپ” را در جامعه ضعیف کرده است. رفیق کارگر بازنشسته ای با تاسف سخن از پیروان و هواداران “چپی” می کرد که به خرید و فروش زمین، مسکن و ارز مشغول هستند. مسلم است که مردمی که این به اصطلاح روشنفکر “چپ” را در عمل برده “پول” و انجام دهنده وحشیانه ترین و بربری ترین کارکردهای نئولیبرالی می بینند گوش به حرف های قلمبه و سلمبه ولی واهی آن ها نمی دهند.
بسیاری از ما انجام کار انگلی و زالویی را در دستگاه بورژوازی اداری (بوروکرات) را بهتر از کارگر بودن می دانیم. کارگر شریف توده ای را می شناسم که می گفت به فرزندانش پند داده است که درس بخوانند تا مانند او کارگر نشوند. در اینجا سخن از حق کسان برای بهبودی زندگی فرزندان نمی کنم که به جاست. ولی ما حتا در درون خود موفق نشدیم که جایگاه والای کارگر را به عنوان بخشی از طبقه تولیدگر جامعه و توسعه دهنده میهن نهادینه کنیم و به آن افتخار کنیم.
در بسیاری از زمینه ها “چپ” بدون درک نقش تحمیق گر خرافات به عنوان عامل ذهنی بهره کشی زحمتکشان “خرافات ماتریالیستی” را جایگزین خرافات اسلامی- بورژوازی کرده است. هنوز رفیق های “چپ” را می شناسم که به جای استخاره قران در جشن ها برای جشن گزاران فال حافظ می گیرند. تردیدی نیست که شعر اصیل و با مفهوم حافظ به زبانی که مردم آنرا می فهمند بهتر از جمله های عربی غیر قابل فهم است. ولی با اینکار عمل واپسگرایانه و تحمیقی فال گیری نهادینه می شود.
این ها نمونه های کوتاهی هستند که برای روشن کردن ناتوانی “چپ” برای دستیابی به هژمونی فرهنگی به کار برده شده اند.
“چپ” باید از گذشته پر افتخار خود درس بگیرد.
در گذشته سلامتی اقتصادی مبارزان توده ای زبان زد مردم بود. رفیق های هوادار مشی چریکی در دانشگاه ها ساده لباس می پوشیدند، ساده زندگی می کردند، قماربازی و ولگردی نمی کردند، در فصلهای تعطیل دانشگاه ها همچون کارگر کار می کردند. هرچند گاهی این رفتار مصنوعی و چپگرایی بود، ولی در ذهن مردم بین گفتار و کردار “چپ” یگانگی ایجاد می کرد و اعتبار “چپ” ها را بالا می برد. توده ها می دانستند که روشنفکران “چپ” رشوه نمی گیرند، فاسد نیستند، اختلاس نمی کنند، زمین فروشی نمی کنند.
“چپ” ها در گذشته در دوران شاه در هر زمنیه ای هژمونی فرهنگی شاهنشاهی را به چالش می کشیدند. تئاتر، فیلم، موسیقی می ساختند. کتاب می نوشتند و شعر می گفتند. آریانپور جامعه شناسی بورژوازی را به چالش می کشاند. اسکویی، سلطانپور، ساعدی نمایشنامه می نوشتند و به اجرا می آوردند. شاملو و کسرایی شعر می گفتند. سایه موسیقی آگاهی بخش می ساخت. به آذین رمان های اجتماعی را به فارسی بر می گرداند و رمان های جنایی را به چالش می کشاند. صمد، درویشیان و یاقوتی کتاب کودک می نوشتند. در همه عرصه های فرهنگی روشنفکران ارگانیک “چپ” “سنگر به سنگر” هژمونی فرهنگی شاه را به عقب نشینی می کشاندند. همه این کارها موجب ان شد که وقتی توده ها نخواستند مانند گذشته زندگی کنند و رژیم شاه نمی توانست مانند گذشته حکومت کند به خاطر این که هژمونی فرهنگی آن از مدت ها پیش از بین رفته بود سرنگونی آن آسانتر شد.
دوستان و رفیق ها! کار ناشده بسیار است. ما وقتی برای غرق شدن در چاه بدبینی و ناامیدی نداریم. باید “چپ” آستین ها را بالا بزند و با دلیری سیاسی و پاکی اخلاقی در همه سنگرهای فرهنگی بجنگد تا هژمونی ایدیولوژیک زحمتکشان را فراهم کند.
و این کار را می توان و باید با پیروزی در سنگر نگاه جامعه به اقتصاد نئولیبرلی آغاز کرد. پیامد اوفاق عمومی در باره راه رشد اقتصادی در بین همه گروه های موجود در جمهوری سرمایه داری اسلامی آن بوده است که نئولیبرال های میهنی با پشتیبانی ولایت فقیه بندهای مترقی قانون اساسی را به طور غیرقانونی حذف کردند و باز هم با یاری آقای خامنه ای به اجرای شگردهای ضدمردمی احمدی نژاد برای از بین بردن یارانه ها دست زدند. و همه این کارکردهای کارگر و رنجبرکُش را به عنوان سیاست ضروری برای توسعه اقتصادی به طبقه ها و قشرهای دیگر جامعه فروختند و دست کم اقناع آرام و خاموش آنها را فراهم کرده اند.
“چپ” باید با گفتار، کردار و رفتار خود به طبقه ها و قشرهای دیگر بیاموزد که راه اقتصادی نئولیبرالی راه به ناکجا آباد است و همیاری و همکاری با طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان برای سرنگونی نظام دوگانه ولایی و سرمایه داری تنها راه نجات از بدبختی کنونی است. بدون مبارزه برای جایگزینی زیربنای اقتصادی نئولیبرالی سرمایه داری سرنگونی روبنای “ولایت فقیه”ای جمهوری اسلامی بی دورنما و بدون چشم انداز است.
نشانی اینترنتی این مقاله: https://tudehiha.org/fa/4848
منابع
Gramsci, Antonio (1924) Against Pessimism
Gramsci, Antonio (1971) Selections from the Prison Notebooks of Antonio Gramsci
Valeriano Ramos, Jr. (1982) The Concepts of Ideology, Hegemony, and Organic Intellectuals in Gramsci’s Marxism
Heywood, Andrew (1994) Political Ideas and Concepts: An Introduction
سیامک گرامی
با سپاس از نوشته متینتان . اما اجازه دهید یک فضولی کوچکی بکنم . نوشته شما با دو اشتباه کوچک آغاز می شود که بیانگر نگاه غیر متعارف شما به خیزش مردمی اخیر است . نوشته اید “باز آتشفشان خشم توده ها به خاموشی گرایید و دوباره دود سمی ناامیدی فضای مبارزه کشور را آلوده کرده است. ” این هر دو گزاره نا درست و به نظرم حاکی از ارزیابی نادرست شما از خیزش اعتراضی مردم است . نه آتشفشان خشم توده ها فروکش کرده است و نه دود سمی نا امیدی فضا را آلوده است . جنبش به راه خویش می رود و هر روز با ابتکارات خاصی دامنه حضور خود را می گسترد. نا امیدی و وحشت حاکمان از این حرکت بنیادی و زیر پوستی جنبش است و بس !
سلام سیامک جان یه کم زود پرونده حرکت دی ماه توده ها بسته شد. مطمئنن نتایجی هم داشته که بعدن مشخص خواهد شد. از تن دادن بچه چپ به کارهای بی کلاس از دیگاه طبقه کارگر اشاره کردی ، کمی بی انصاف نباشیم ،از نان آوران خانواده که پرونده سیاهی روی دستشان مانده و از استخدام دولتی محروم و هیچ کارخانه وکارگاهی هم حاضر به استخدام آنها نبود چه انتظاری می توان داشت. بعد از جنگ در کارخانه ای که خود من استخدام شدم ، شاهد اخراج خیلی از کارگران و مهندسان، با سابقه سیاسی چپ بودم. و امثال ما را که مورد عنایت قرار گرفتیم ، محدود و محصور ومحروم از رشد وبعضی امتیازها،و حتی این محرومیت ها در مورد فرزندانمان هم اعمال شد و می شود. گاهی که متوجه دستهای کثیف و پنهان آنان در سرنوشت فرزندانم میشدم در خلوت میگریستم و شایداگر چپ ماندم به خاطر لج بازی، مقابله وکوچک شمردنشان بود. سیامک جان بچه های چپ ایران هنوز ضربه دستگیری رهبران حزب وکشتار زندانیان سیاسی ودربدری هشت ساله جنگ را فراموش نکرده بودند که آوار فروپاشی کشور شوراها برسر آنها فروریخت و تا مدت ها از خود بی خودشان کرد وجوابی برای آن نداشتند. سیامک جان شما درست می گویید بچه های چپ امروز نسبت به کمونیست های قبل از انقلاب کم کاری کرده اند ، آیا مرجعی بوده که آنها را تغذیه نماید و بسیجشان کند؟ زنده یادان خسرو گل سرخی ، جزنی ، درویشیان ، بهرنگی ، تیزابی و…. به شکلی با جریان های توده ای مانند امثال زنده یاد رحمان هاتفی در ارتباط بوده اند وتغذیه می شده اند،
ولی امروزه بعد از سی وچهارسال نه تنها فداییان و دیگر نیروهای چپ نتوانسته اند به اعتلاف واتحادی دست یابند که مرجعی برای جنبش چپ ایران باشند بلکه حزب توده ایران هم درهایش را به روی همگان بسته است.
رفیق عزیز دور از وطن خوش بین باش تهران بزرگ قلب تپنده انقلاب واصلاح(رابطه دیالکتیکی)لازم وملزوم نفس تازه میکند مگر هراسیمگی دشمن طبقاتی که همراه باترس و وحشت است نمی بینی عظمت مردم زحمتکش در متروهای تهران بی نظیر است سرمقاله جالب راه توده خرده بورژوا این متحد ناپیگیر ما را634 بخوان امید وارباش ساده دلانه نیست مرغ توفان خبر از توفان بزرگ رااواز میدهد به امید خبر های خوب پابدار باشی دل قویدار “بازی چرخ بشکندش بیضه در کله … انرا که قصد شعبده با اهل راز کرد” پیروز باشیم بدرود
رفقای عزیز ممنون برای ابرازنظرهای مسئولانه و پرمضمون شما. بحث های شما را ادامه می دهیم. تنها به کمی فرصت نیاز است.
با من بدار حوصله! با من خطر بورز!
سستی فرو نهد، کندی رها کند
خو گر به راه رفتن و برخاستن شود
دست شکسته بار دگر پتک زن شود
ساوش کسرایی
با تشکر از تذکرهای بجای رفیق آرش, رفیق ابی و رفیق محسن. در نوشته بعدی تدقیق می شود.
موفق باشید