
سایت ۱۰ مهر در تحلیلی با عنوان ” پوستاندازی سیاسی حاکمیت در طوفان نارضایتی عمومی” [1]کوشیده است تا افق تحولات سیاسی پیش رو در کشور را بر بستر تلاشهای رهبری و سپاه برای ایجاد جریان سومی با گرایشات عدالتخواهانه و منتقد جدی جناحهای سنتی حاکمیت و حتی همهی چهرههای برجستهی آن بجز خامنه ای و رئیسی مورد بررسی قرار دهد. در این تحلیل آیندهی این تلاش با اضمحلال آن پیش بینی میشود. در مقاله مطرح میشود که”هستهی قدرت این امید را دارد تا با کمک این جریان بتواند در کوتاه مدت بر بحرانهای خود فائق آید.” اما در مورد شانس موفقیت یا عدم موفقیت این جهتگیری برای کوتاه مدت اظهار نظری نشده است. نکتهی مهم دیگر اینکه در این تحلیل هیچ تلاشی جهت ارائهی راهنمای عمل برای فعالان کارگری و دموکراتیک مشاهده نمیشود و نمیتوان هیچ نشانه ای برای پاسخ به پرسش “چه باید کرد؟” در شرایط کنونی را در آن یافت!
با اینکه میتوان با تصویری که از شرایط اقتصادی جامعه ی ایران ، پدیدهی دستمزد گرسنگی و … در مقاله ارائه شده است، اساساَ موافق بود، اما نمیتوان دامنهی وسیع عوامل و نشانههای بحران را به این حوزه محدود کرد. افزایش فاصلهی طبقاتی و گسترش فقر تنها چالشهای اقتصادی و اجتماعی نیستند که احتمال شکلگیری شورش گرسنگان را در چشمانداز نزدیک قرار داده است، شاخصهای اقتصادی چون نرخ سرمایهگذاری در اقتصاد ملی، نرخ رشد (رشد منفی) تولید ناخالص داخلی، صنعتزدایی و تعطیلی واحدهای تولیدی و صنعتی، فرار سرمایهها از بخش تولید و روی آوردن آن به بخشهای مختلف بازار سرمایه بجز بورس یعنی بازار مسکن، ارز و طلا و فعالیتهای سفتهبازی، نرخ بسیار بالا و فزاینده بیکاری ، افزایش بزهکاری و جرایم اجتماعی و… ناتوانی دولت در صادرات نفت در نتیجهی تحریم، ناتوانی در مدیریت قیمت ارز بیش از هرچیز به دلیل فساد نهادینه شده در ساختار مدیریتی کشور، حجم عظیم بدهی دولت به پیمانکاران بخش خصوصی و سازمان تأمین اجتماعی و….، افزایش محتمل قیمت سوخت و انتظارات تورمی جدید، افزایش چراغ خاموش و اعلام نشدهی بهای انرژی و خدمات دولتی، حذف گستردهی دریافت کنندگان یارانه، ناتوانی حاکمیت در کنترل زمینهها و نشانههای فزایندهی فساد و سوء استفادههای نجومی مالی و اختلاس و… در نتیجهی مقرراتزدایی نئولیبرالی و نبود نظارت دموکراتیک در یک حاکمیت دیکتاتوری و… بسیاری مسائل دیگر را نیز میتوان و باید به عنوان زمینهها و نشانه های بحرانی که جامعه و حاکمیت را فراگرفته است مورد توجه قرار داد. هر یک از این نشانهها از یک سو معلول برخی عواملاند و از سوی دیگر علت برخی دیگر از مسائل. از این رو بین آنها ارتباطی متقابل و سیستماتیک وجود دارد که شناخت این ارتباط و سازوکار تاثیرات متقابل آنها با یکدیگر و با عوامل بیرونی، برای پیشبینی روند رویدادها در کشور از اهمیت زیادی برخوردار است.
طبقهی کارگر و جنبش کارگری ایران به دلایل مختلف در دهههای گذشته هیچگاه نتوانسته است در سطح یک طبقه و یک جنبش برای خود مطرح شود. از این رو همواره در معرض بهره برداری جناح های سنتی قدرت در حاکمیت قرار داشته است و این بحث بههیجوجه بحث جدیدی نیست. شواهد متعددی در دست است که نشان میدهد جناح های مختلف حاکمیت اعم از اصول گرا و اصلاح طلب و مهرورز ، همواره سعی کردهاند تا حمایت بخشهایی از طبقه ی کارگر را به خود جلب کنند و به دلایل مختلف تا حدی در این کار موفق نیز بودهاند. ارتجاع سلطنتی بیرون از حاکمیت نیز در صدد بهرهبرداری سیاسی از اعتراضات کارگری در سال های اخیر بوده و تا حدی نیز در این مسیر موفق بوده است. اساساَ این موضوع محدود به ایران هم نمیشود. حتی بخشی از پایگاه اجتماعی نئوفاشیسم در آمریکا نیز به بخش هایی از طرفداران آن میان کارگران سفید پوست و ضد مهاجر برمیگردد. مادامی که جنبش طبقهی کارگر از رشد کمی و کیفی لازم برای تبدیل شدن به یک جنبش برای خود، برخوردار نشده است، همواره در معرض بهرهبرداری نیروهای اجتماعی- طبقاتی و سیاسی مختلف خواهد بود. وقتی یک طبقه میتواند در خود باشد، این ویژگی جنبش آن را هم تحت تأثیر قرار می دهد. اهمیت این موضوع از آن روست که رشد کمی اعتراضات کارگری در سالها و ماههای اخیر و در شرایط ضعف آگاهی و انسجام طبقاتی لزوماَ ممکن است در خدمت تحولات دموکراتیک و عدالتخواهانه قرار نگیرد. با توجه به وضعیت ویژهی جامعهی ایران و محدودیتهای گسترده برای فعالیتهای صنفی و اتحادیهای که به مثابهی مدرسهی مبارزهی طبقاتی برای رزمهای بزرگتر پیش روست، و عدم امکان فعالیت نیروهای چپ انقلابی در فضای سیاسی مانند برخی از جوامع بورژوایی، این مخاطره در شرایط کنونی کشور میتواند جدیتر نیز باشد.
می توان با نگاه نویسنده مقاله به شکلگیری یک خط سوم با برند عدالتخواهی و مبارزه با فساد و … موافق بود اما نمیتوان همهی شواهد و نشانههای شکلگیری این خط سوم را به برنامهریزی و مدیریت و مهندسی سپاه و نهاد رهبری و رئیسی و… منتسب نمود. حقیقت آن است که بخشهایی از آنچه را به عنوان نشانههای شکلگیری یک خط سوم و مستقل از جریانات سنتی قدرت در حاکمیت مشاهده میشود، باید نتیجهی اجتنابناپذیر سه دهه پیادهسازی دستور کار نئولیبرالی در این کشور دانست. امروزه سه دهه پس از دنبال نمودن این برنامهها از سوی مجموعهی حاکمیت و جناحها و دولتهای مختلف آن، طشت رسوایی آن از بام افتاده و پیامدهای ویرانگر آن بر زندگی طبقهی کارگر به مفهوم وسیع آن یعنی مزدبگیران آشکار شده است. نشانههای شکلگیری این خط سوم را باید بیش از هرچیز در این ارتباط دید و آن را محصول تجربهی سیاسی و اجتماعی طبقهی کارگر و تودههای مردم، اضمحلال باصطلاح طبقهی متوسط و البته تا حدی نیز در سایهی کار آگاهگرانه چپ انقلابی دانست. از این رو طبیعی است که هستهی سخت قدرت در حاکمیت نیز با اتاق فکر خود این روند عینی را ببیند و در صدد بهرهبرداری و مدیریت آن از طریق سوار شدن بر این موج برآید. نمیتوان اساساَ همهی نشانههای این اعتراضات ضد نئولیبرالی که برخی از نمونههای آن در مقاله نشان داده شد، را محصول مهندسی هستهي سخت قدرت در حاکمیت برای راه انداختن خط سوم دانست.
با اینکه مشروعیت سیاسی جریانات سنتی قدرت در حاکمیت بهشدت خدشهدار گردیده است، اما آنها همچنان دارای سهمی از قدرت اقتصادی، سیاسی، قضایی و حقوقی، قانونگذاری، مدیریت اجرایی، فرهنگی، رسانهای و حتی نظامی در ساختار قدرت هستند و حذف آنها توسط جریان سوم خلقالساعهای زیر پرچم سپاه، خامنهای و رئیسی با جهتگیری دفاع از محرومان و… چندان آسان قابل تصور نخواهد بود. آنها دست به مقاومت خواهند زد و فضای سیاسی کشور در این ارتباط میتواند آبستن تغییر و تحولات جدی و نگران کنندهای باشد. آنها در ساختار فاسد حاکم سهم دارند و ممکن است به هر وسیلهای برای مقاومت در برابر روند حذف خود متوسل شوند. در صورت اقدام جدی این جریان موسوم به خط سوم برای حذف آنها، احتمال شکل گیری ائتلاف های جدید در صفبندیهای نیروهای سیاسی حاکم را نباید نادیده گرفت. به نظر میرسد هستهی سخت و پنهان قدرت در حاکمیت هوشمندتر از آن است که پروژهی خط سوم خود را بر روی چهرههای امتحان پسداده ای چون خامنهای و رئیسی متکی کند. آنها خوب میدانند که این چهرهها از چه میزان اعتبار و مشروعیت در نزد افکار عمومی یعنی تودههای مردم برخوردارند، از این رو طبیعی است که سعی کنند تا برای خروج از بحران با گفتمان و چهرههای جدیدی توجه تودههای مردم را به بهاصطلاح خط سوم خود جلب کنند. اگر در این رابطه به این نکته نیز توجه شود که ایالات متحدهی آمریکا لابیهایی نیز در دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب در حاکمیت کشور و حتی در سپاه پاسداران دارد که تلاش می کنند تا تحت عنوان عقلانیت و مصلحت اهداف خود را پیش ببرند، و اگر به این حقیقت نیز توجه کافی صورت گیرد که این هستهی سخت قدرت عمیقاَ پراگماتیست است، در نتیجه این احتمال را نباید منتفی دانست که گفتمان و گزینههای پیشنهادی آنها برای نمایندگی خط سوم میتواند ویژگیهایی آشکارا متفاوت از خامنهای و بهویژه امثال رئیسی داشته باشد. حتی میتوان تصور کرد که این خط سوم میتواند تا حدی ساختار شکن و تابو شکن نیز بوده و از برخی از ارزشهای نهادینه شده در ساختار حکومت عبور کرده و حتی سیمای مذهبی حاکمیت را نیز دچار تغییراتی کرده و تا حدی نیز با ارزشهای سکولار مدارا نشان دهد. . این خط سوم حتی در زمینهی مسائل و مطالبات زنان نیز ممکن است با مطالباتی چون آزادی پوشش بانوان ، لغو حجاب اجباری و ایجاد شرایط برای رفتن بانوان به ورزشگاه و…نیز به شکلی مدارا نشان داده و به نوعی اصلاحات محمد بن سلمانی تن دهد تا بتواند در کنار شعار مبارزه با فساد و …. ، بخشهای وسیعتری از تودههای مردم را با خود همراه کند.
مقالهی مورد بحث اساساَ تلاش کرده است تا سیما و افق تغییر و تحولات سیاسی کشور را بر پایهی تصویری که از وضعیت معیشتی طبقهی کارگر و زحمتکشان ارائه داده است، مورد توجه قرار دهد. با اینکه در سال های اخیر نقش مطالبات معیشتی و اقتصادی و میزان اعتراضات کارگری نسبت به گذشته آشکارا افزایش یافته است، اما هنوز سهم مطالبات دموکراتیک به ویژه با توجه به پایگاه اجتماعی گستردهی آن ، در مجموعهي کنشهای سیاسی و اجتماعی قابل توجه و بسیار بالاست. این واقعیت بر صفبندی نیروهای اجتماعی و طبقاتی تاثیر گذاشته و میتواند آن را از تصویر دو قطبیای که در مقاله ارائه شده است، متفاوت کند. این موضوعی است که به نظر نمیرسد در مقاله مورد توجه کافی قرار گرفته باشد. اهمیت موضوع از آن روست که هستهی سخت قدرت در تدوین استراتژی خود به این موضوع توجه خواهد داشت. لابی آشکار و پنهان آمریکا در جناح های حاکمیت نیز مبنای حرکت خود را متمرکز بر این موضوع خواهند کرد. آنها خوب میتوانند ببینند که در این جهان کنونی میتوان خاشقجی را کشت و اره کرد و ….و از سوی دیگر با دادن حق رانندگی به بخشی از زنان مرفه جامعهی عربستان، به عنوان نماد اصلاحات در عربستان و متحد استراتژیک آمریکا باقی ماند. با این تفاوت که جمهوری اسلامی با توجه به تنوع تضادها، و تنوع مطالبات دموکراتیک از یک سو و جایگاه ژئوپلیتیک و پتانسیلها و ابزارهای دیپلماتیکی که از سوی دیگر در اختیار دارد، ممکن است به مراتب بهتر از عهدهی اجرای چنین نقشی برآید.
ابهامات و عدم شفافیتهای ناشی از وجود دیکتاتوری در فضای سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران همواره امکان وقوع رویدادهای پیش بینی نشده را در خود دارد. متأثر از نیروهای مختلف تأثیر گذار داخلی در ایران و آمریکا و نیروهای تأثیر گذار در منطقه و جهان، احتمالات مختلفی با ضرایب متفاوت میتواند در چشم انداز تحولات پیش رو در کشور مطرح باشد. این احتمالات از وقوع جنگ گرفته تا آغاز مذاکرات و تعامل بین ایران و آمریکا و ….میتوانند بر صفبندی نیروها در داخل کشور و رویکرد حاکمیت به مسائل مختلف، تأثیرات تعیینکننده برجایگذارند . اما حتی در صورت بروز جنگ نیز هیچگاه نباید پراگماتیسم نیرومند موجود در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران را که هستهی سخت قدرت بهخوبی طی چهار دهه از آن در شرایط بحران بیشترین بهره را گرفته است، نادیده یا دستکم گرفت. آنهایی که در مخیله خود نوعی جنگ آزادیبخش ضدامپریالیستی در برابر امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم را در چشم انداز میبینند و لابد در ناخودآگاه ذهنشان نوعی شبیهسازی بین هوشی مین و خامنهای رخ میدهد و بر همین اساس طبقه ی کارگر و تودههای مردم را به نوعی تحت عنوان دفاع از میهن به دفاع از حاکمیت موجود در صورت بروز جنگ فرامیخوانند، نه درک درستی از مارکسیسم لنینیسم انقلابی دارند، نه واقعیات اقتصادی- اجتماعی جامعهی ایران و صفبندیهای اجتماعی- طبقاتی و سیاسی آن را بهدرستی درک میکنند ، نه از استراتژی منطقهای آمریکا و چشم انداز تحولات روابط ایران و آمریکا در جغرافیای سیاسی منطقه و سناریوهای آن درک درستی دارند و نه بر اساس تجربه به پتانسیلهای حاکمیت ایران و میزان پراگماتیسم آن در شرایط بحران توجه کافی دارند!
از آنجا که نیروهای مترقی و بهویژه چپ انقلابی از انسجام سیاسی و سازمانی قابلقبولی برای تاثیرگذاری بر روند رویدادهای پیشرو برخوردار نیست، چشم انداز تحولات پیش رو اساساَ میتواند نگرانکننده باشد. هم ایالات متحدهی آمریکا و هم هستهی سخت قدرت در ایران گزینههای متعددی را روی میز دارند و متناسب با شرایط ممکن است یک استراتژی را با دیگری جابجا کنند. با این وجود، با توجه به نشانههای متعددی که دائماَ از ناتوانی حاکمیت در مدیریت اوضاع خبر می دهند، سطح بالای نارضایتی و پتانسیل اعتراضات در جامعه، بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی که هیچ چشماندازی را برای بهبود بازتاب نمیدهد، لابی غیرمستقیم آمریکا در جناح های حاکمیت با پرچم مصلحتجویی و عقلانیت، تجارب موجود در ارتباط با مذاکرات آشکار و پنهان با آمریکا طی دهههای گذشته بهویژه تعامل جدید در ارتباط با برجام، فشار فزایندهی تحریمها، پراگماتیسم نیرومند نهادینه شده در حاکمیت ایران و….، زمینههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نوعی حاکمیت بناپارتیستی در کشور بسیار نیرومند است. حاکمیتی که هم با دستاویز قراردادن تهدید امنیت ملی و تمامیت ارضی، ساختار سیاسی کشور را به نوعی بسیار بیشتر از شرایط کنونی میلیتاریزه کند، هم فضای سیاسی کشور را با توجه به افزایش اعتراضات، تحت کنترلهای به مراتب شدیدتر و سرکوب گستردهتر قرار دهد، هم با آمریکا تعامل فعالتر و مداراجویانهتر و مبتنی بر بده- بستان مؤثرتر برقرارکند و هم تهدید آمریکا و اسرائیل و مرتجعین منطقه را به فرصتی برای تحکیم حاکمیت خود بدل کند و ……
نباید تصور کرد که ارزشهای ضدامپریالیستی و ضدصهیونیستی در این حاکمیت نیز مانند دههی اول انقلاب آنچنان نیرومند و نهادینه شده است که نتوانند در آن تجدیدنظر کنند، اگرچه در همان هنگام نیز برای جنگ با عراق وقتی لازم دیدند که از این ارزشها بگذرند، بهراحتی به آن تندادند. چنین حاکمیتی میتواند رویکرد تعامل با جهان (یعنی آمریکا) را در پیش بگیرد. بدون اینکه ارزشهای انقلاب اسلامی را رسماَ بهکناری بگذارد، در ارتباط با برخی سختگیریهای فرهنگی، پوشش بانوان، رفتن آنها به استادیومها، موسیقی و… چهرهای مداراجویانه از خود نشان دهد، همزمان با آن در سیاست خارجی از روسیه و چین فاصله بگیرد و…. از زوایایی به چیزی شبیه جمهوری اسلامی پاکستان نزدیک شود، چرا که خوب میداند که آمریکا به راحتی این پالسها را میگیرد و میتواند به جای یک کشور مدافع تروریسم و ضد حقوق بشر و… ، تصویر دیگری از ایران و حاکمیت آن معرفی کنند. چنین حاکمیتی می تواند رفته رفته با برخی از رویکردهای سکولار نیز سر سازگاری در پیش گیرد و همهی اینها میتوانند از سوی رسانههای غرب به عنوان اصلاحات واقعی در ایران و بازگشت ایران به جامعهی جهانی و… معرفی شوند و بخش اعظم اصولگرایان و اصلاحطلبان امروز نیز از این استعداد برخوردارند که خود را با آن سازگار کنند، مشروط بر اینکه به منافع اقتصادی و اجتماعی آنها تعرضی صورت نگیرد که اساساَ نخواهد گرفت.
البته این جهتگیری احتمالی حاکمیت، تضادهای طبقاتی تعمیق شونده در جامعه را تعدیل نخواهد کرد اما با کاهش و به دنبال آن رفع تدریجی تحریم،ها، بخش قابل،توجهی از عوامل بحرانساز در حوزهی مدیریت اقتصادی را از میان خواهد برداشت. بار دیگر حاکمیت به درآمد نفت دسترسی خواهد یافت تا از آن برای تحکیم خود و ساماندهی به اوضاع آشفتهی اقتصادی استفاده کند. حاکمیت جدید برای جلب اعتماد مردم، نمایشی از مبارزه با فساد را نیز وسیع تر از آنچه رئیسی سعی میکند نشان دهد، راه خواهد انداخت و حتی ممکن است برخیها از جناحهای مختلف قدرت را قربانی کند، اما بی شک قرار نیست ساختار فساد حاکم بر کشور را برچیند و یا رویکرد نئولیبرالی در اقتصاد را تعطیل کند. البته این روند نیز بدون مشکل و بدون مخالفت و چالش در داخل کشور و در میان نیروهای حاکم به پیش نخواهد رفت .
با چنین چشماندازی پرسش اساسی این است که چپ چه رویکردی را باید دنبال کند؟
چپ در کنار دفاع از صلح و استقلال و تمامیت ارضی کشور در برابر احتمال مداخلهی امپریالیستی، هیچگاه نباید از انجام وظایف خود در عرصههای واقعی مبارزهی دموکراتیک و طبقاتی جابماند. چپ باید در کنار دفاع از مطالبات عدالتخواهانه کارگران و زحمتکشان، به صورت فعال از مطالبات دموکراتیک اقشار گستردهی مردم حمایت کند و پرچم دفاع از این مطالبات دموکراتیک و حقوق بشری را از دست نیروهای امپریالیستی و متحدان آنها در داخل کشور بگیرد. تنها با چنین رویکردی است که تلاش چپ برای افشای دروعین بودن ادعای امپریالیسم برای دفاع از دموکراسی و حقوق بشر در مداخلات بهاصطلاح بشردوستانه میتواند از اثربخشی مناسب برخورد باشد. این مطالبات دامنه وسیعی از مسائل، از مخالفت با حجاب اجباری گرفته، تا دفاع از حضور بانوان در استادیومها، مخالفت با انواع تبعیضهای جنسیتی، قومیتی، مذهبی، آزادی فعالیتهای مدنی، زیستمحیطی، صنفی، سیاسی و….را شامل میشود. مبنا قراردادن و ترویج این رویکرد که مطالبات برابریخواهانهی زنان مربوط به زنان طبقهی متوسط و بورژوایی است، برای جنبش چپ بسیار مضر و خطرناک است و این عرصهها را به بورژوازی و امپریالیسم تقدیم میکند. دفاع چپ از مطالبات دموکراتیک نباید به طرح بندهایی در برنامه و اسناد بالادستی و… محدود بماند. چپ باید در کنش مبارزاتی روزمرهی خود از این مطالبات به صورت فعال و سازمانیافته دفاع کند. اگر این مهم به خوبی انجام شود، توازن قوای سیاسی و اجتماعی در کشور و متعاقب آن روند رویدادها ممکن است با تغییرات امیدبخشی همراه گردد . در حوزهی مبارزهی طبقاتی نیز چپ باید با کار سازمانیافته، به بردن شعارهای درست به میان طبقهی کارگر، افزایش آگاهی طبقاتی آنها، کار پرحوصله برای ایجاد نهادهای صنفی چون کانون صنفی معلمان، کانون بازنشستگان، تشکلهای زنان، اتحادیههای سراسری تشکلهای کارگری و… اقدام کند. این تشکلها دریایی است که چپ تنها در آن می تواند شنا و تنفس کند. چپ باید برای استفاده از فضای مجازی و رسانهای به بهترین نحو اقدام کند . اما در عین حال باید برای کار در فضای واقعی نیز با برنامهریزی اقدام کند. چپ باید از سکتاریسم مزمن نهادینه شده در احزاب، سازمانها، شخصیتها و … فاصله بگیرد و منافع طبقهی کارگر و زحمتکشان را بر تنگنظریهای فرقهای خود ارجح بشمارد. این تنگ نظریها، به اپیدمی گستردهای تبدیل شدهاست که همهی نیروهای چپ را به درجات مختلف در برمیگیرد. در عین حال چپ باید خود را از نظر سازمانی برای مقابله با یورش جدید و گسترده در شرایط روی کار آمدن یک دولت بناپارتیستی احتمالی آماده کند. تلاش برای کار اجتماعی برنامهریزیشده و گسترده، دفاع گسترده از مطالبات دموکراتیک و همزمان با آن، آمادگی سازمانی برای کاهش آسیبپذیری در شرایط هجوم احتمالی جدید، دربردارندهی تناقض نیست، بلکه بیانگر پیچیدگی و دشواری کار در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعهی ماست. چپ باید ریسک کنشگری را بیش از پیش بپذیرد. اما این ریسکها را هم باید در حد امکان خوب مدیریت کند. متأسفانه چپ از قابلیتی که شرایط امروز جامعه از آن طلب میکند، فاصلهی زیادی دارد، اما از این پتانسیل برخوردار است که خود را بازیابد. چپ باید خود را از توهمات سوسیال دموکراتیک، سوسیالیسم دموکراتیک و …از این گونه دیدگاههای غیرعلمی برهاند و به آموزههای اصیل مارکسیسم لنینیسم انقلابی برگردد. تنها با بهرهگیری از تیمهایی منسجم و سازمانیافته، برخوردار از دانش تئوریک و با تجربه و در عین حال بهروز از انقلابیون حرفهای که همواره منافع طبقهی کارگر و زحمتکشان را بر هر چیز دیگری مقدم میشمارند، میتوان به افزایش سهم چپ در تحولات سیاسی و اجتماعی کشور امیدوار بود. چپ انقلابی از یک سو باید با کار تئوریک سخت کوشانه و پیگیر، هژمونی نظری خود را بازیابد که پیامدهای ویرانگر و فلاکتبار جهانیسازی و نئولیبرالیسم، فضای مناسبی را برای این امر ایجاد کرده است و از سوی دیگر با کار برنامهریزی شده و پیگیر در دفاع از مطالبات دموکراتیک و عدالتخواهانه تودههای مردم، بر شکلدادن و هدایت اعتراضات اجتماعی و سیاسی در قالب یک خط مستقل دموکراتیک و عدالتخواهانه در پراتیک روزمرهی خود متمرکز شود.
متأسفانه بخش قابلتوجهی از نیروهای چپ به جای تمرکز بر تشابه برنامه و اهداف و جهتگیریها و مواضع سیاسی خود با سایر نیروهای چپ، همچنان بر طبل اختلاف نظرهای گذشته و مواضع متفاوت این نیروها در گذشته متمرکز شده است. آنها درحالیکه منزهطلبانه، هراس خود را از نزدیکی به سایر نیروها نشان میدهند، فراموش میکنند یا ناتوان از آن هستند که نگاهی نقادانه به مواضع و کارنامه خود بیاندازند و … چپ در ایران نیازمند یک دگردیسی و باززایی به معنای واقعی است. واضح است که در این باززایی باید ارزشهای آرمانی ، نظری، تاریخی، سیاسی ، تجربی و… گذشته را پاس بدارد اما بههیچوجه نباید خود را به آنها محدود کند. و امیدبخش اینکه علیرغم گسست ناشی از فاجعهی ملی در سال ۶۷، پتانسیلهای این رستاخیز در چپ ایران موجود است اما انواع انحرافات “راست” و چپ و گرایشات مخرب و ناسالم بورژوایی و خردهبورژوایی در جنبش چپ تا کنون مانع از همدلی و همراهی نیروهای چپ با یکدیگر شده است. اگر بخش کوچکی از استعدادی که در نیروهای چپ برای فراکسیون سازی، انشعاب، اتهام زنی، و… نسبت به سایر نیروهای چپ و رفقای قبلی خود وجود دارد ، برای مدارا، تفاهم، درک ضرورت تاریخی اتحاد چپ برای تبدیلشدن به نیروی هژمون و….وجود داشت، امروز جنبش ملی – دموکراتیک و عدالتخواهانه مردم ایران از شرایط بهمراتب بهتری میتوانست برخوردار باشد. بحث در باره ي وظایف چپ را میتوان بسط داد و بهصورتی کاملاَ ساختاریافته و هدفمند دنبال کرد. این نیازی جدی است که باید بهصورت جدی به آن پرداخته شود و از سطح این کلیات فراتر رفته و به سطوح برنامه عملیاتی و تاکتیکی کشیده شود.