کودتای بولیوی؛ درسی برای چپ سانتی مانتال درباره ی درک مضمون طبقاتی دموکراسی

image_pdfimage_print

نویدنو 29/09/1398

شبگیر حسنی

  در روزهای اخیر، بسیاری از خبرگزاری­های جهان بر تحولات سیاسی در بولیوی متمرکز شدند: گسترش اعتراضات خیابانی، متهم کردن دولتِ مستقر، به تقلب در انتخابات و نیز تشکیک در قانونی بودن شرکت مورالس در انتخابات ریاست جمهوری و نهایتا استعفای وی که تحت فشار نیروهای مسلح  هوادار کودتا انجام شد. این تحولات با حمایت رسانه­های امپریالیستی و در بهترین حالت، سکوت مجامع لیبرالِ مدعی هواداری از  دموکراسی همراه بود. در مقابل نیز، اکثریت قریب به اتفاق نیروهای مترقی و احزاب کمونیست و کارگری جهان نسبت به محکوم کردن کودتا اقدام کردند. این نخستین بار نیست که یک حکومت هوادار فرودستان توسط نیروهای طرفدار سرمایه­داری و با حمایت امپریالیست­ها ساقط می­شود و البته متاسفانه تجربه­ی کودتا در بولیوی نیز آخرین نمونه از این گونه اعمال امپریالیست­ها و مرتجعین داخلی نخواهد بود اما برای نیروهای مردمی لازم است تا با تعلیل این شکست­ها، از این کودتا و سایر نمونه­های تاریخیِ مشابه، درس­های لازم برای آینده گرفته شود.   

  کودتا در بولیوی اما، حاوی درس بسیار بزرگی برای آن دسته­ از چپ­گرایانی است که با کنارگذاشتن خوانشِ علمی از سوسیالیسم و درک انقلابی از مارکسیسم، بر گذار مسالمت­آمیز از سرمایه­داری و نیز تقلیل مبارزه­ی طبقاتی به مبارزات پارلمانی اصرار دارند؛ همان هواداران «سوسیالیسم دموکراتیک» و «انسانی کردن چهره­ی سوسیالیسم» که  می­کوشند تا با تاکید بر پایبندی­شان به اصول دموکراسی بورژوایی، به بهای گزاف طرد مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا، سهمی در قدرت سیاسی در مناسبات سرمایه­دارانه­ی حاکم کسب کنند. اینان در بهترین­ حالت تسلیم شدگان به حربه­های سیاسی و تبلیغاتی سرمایه­داران هستند که عرصه­ی مبارزه­ی ایدئولوژیک را به تمامی به دشمنانِ طبقاتیِ فرودستان واگذار کرده­اند؛ اینان با تهی کردن مفهوم دموکراسی از مضمون طبقاتی­اش، آن را در جایگاهی فراطبقاتی می­نشانند و پایبندی به اصول و قوانین دیکته شده از سوی سرمایه­داران را به عنوان اصولی خدشه­ناپذیر تلقی می­کنند؛ نکته­ی جالب اما این که خود سرمایه­داران و نیروهای هوادار آنها درکی به غایت دقیق و البته طبقاتی از دموکراسی دارند که در عمل همواره پایبندی خود را به آن مضمونِ طبقاتی به نمایش گذاشته­اند؛ کودتا در بولیوی یکی از موارد نمونه­وار(تیپیک) و بسیار روشن چنین درکی از مفهوم دموکراسی در نزد آنان است.

  برای نشان دادن پایبندی نیروهای هوادار امپریالیسم در بولیوی به مضمون طبقاتی دموکراسی، کافی است تا وضعیت آزادی­های دموکراتیک در شکل بورژوایی­اش را در بولیوی بررسی کنیم: مورالس و حزب متبوع وی- حرکت به سوی سوسیالیسم(MAS)- برای اولین بار در انتخاباتی دموکراتیک در سال 2005 به قدرت رسیدند و این پیروزی در ادوار بعدی انتخابات نیز تکرار شد و در تمام این سال­ها آزادی­های اجتماعی، مذهبی، مطبوعات و نیز فعالیت سیاسی برای مخالفین در قالب احزاب و سازمان­های سیاسی وجود داشته است و تنها همین واقعیت که امروز رئیس جمهور خودخوانده­ی بولیوی – خانم جینین آنی­یز- رهبر سنای کشور بوده است و نه زندانی یا تبعیدی، موید وجود آزادی­های سیاسی برای مخالفان دولت مورالس و حزب MAS است. از سوی دیگر، نگاهی به آمار ارائه شده از سوی موسسه­ی لاتینو بارامترو (Latino Barametro)در سال 2018 ، بیانگر این واقعیت است که میزان رضایت مردمِ بولیوی از سازوکارهای دموکراتیک کشور 53 است که از میانگین این شاخص در بین کشورهای آمریکای لاتین(48) بالاتر است و بولیوی در این زمینه در بین هجده کشورمنطقه رتبه­­ی هفتم را داراست( قابل توجه آن که ونزوئلا با عدد 75 در رتبه­ی اول و البته کشور برزیل که مورد حمایت امپریالیست­هاست با عدد 34 در بخش انتهایی جدول قرار دارد!) بنابراین اطلاق نام دیکتاتور بر مورالس و حزب او، حتی با معیارهای متعارف بورژوایی نیز ناسازگار است اما مسئله در جای دیگری نهفته است که اندکی بعد به آن خواهم پرداخت.

  کشور بولیوی با جمعیتی بالغ بر یازده میلیون نفر که بخش عمده­ای از آنان را کشاورزان تشکیل می­دهند، پس از ونزوئلا دومین صادر کننده گاز در بین کشورهای امریکای لاتین است و بخش بزرگی از صادرات آن شامل مواد خام و محصولات کشاورزی و به ویژه محصول ممنوعه­­ی برگ کوکاست. ترکیب جمعیتی متنوع شامل سرخپوستان، سفید پوستان و دورگه­ها و نیز تعداد زبان­های رسمی این کشور(بیش از 30 زبان رسمی) که در نوع خود بی­نظیر است، در کنار شکاف طبقاتی، بافت اجتماعی پیچیده­ای را در این کشور شکل داده است. خودِ مورالس نیز پیشینه­ و خاستگاهی دهقانی دارد. میزان رشد نیروهای مولده و نیز اندک بودن تعداد کارگران صنعتی باعث شده تا حزب مورالس بیش از آن که حزبی کارگری ارزیابی شود، دارای پایگاهِ دهقانی نیرومند، به ویژه در بین بومیان کشور باشد. در حقیقت می­توان دولت مورالس را با تسامح، دولتی ملی – دموکراتیک با سمت­گیری سوسیالیستی دانست که پایگاه طبقاتی­اش در میان دهقانان و سایر لایه­های خرده بورژوازی است.

  حاکمیت سیزده ساله ی مورالس بر بولیوی و سیاست های مردمی وی،  دستاوردهای چشمگیری را برای فرودستان به همراه داشته است؛ به گزارش نشریه ی گرانما، ارگان حزب کمونیست کوبا در چهاردهم نوامبر 2019، تاسیس بیش از پنج هزار مرکز آموزشی و بیش از هزار مرکز درمانی از جمله ی این دستاوردهاست.  ایجاد سیستم کمک های مالی برای سالمندان از دیگر سیاست های مترقی دولت اوست. مورالس موفق شد تا با ملی کردن صنایع هیدروکربنی کشور گامی مهم در راستای قطع دست شرکت های چندملیتی  از منابع کشور بردارد و با استفاده از بخشی از منابع مالی تامین شده از این راه، طرح موسوم به Bono Juancito Pinto برای گسترش سوادآموزی و کمک به ادامه ی تحصیل کودکان خانواده های کم درآمد تا سال هشتم را اجرا کرد. اجرای این طرح در کنار تاسیس بیش از پنج هزار مرکز آموزشی باعث شد تا نرخ بی­سوادی از سیزده درصد در سال 2006 به کمتر از دو و نیم درصد در سال 2018 برسد. سیاست های اقتصادی ملی و دموکراتیک وی فقر متوسط را از شصت درصد به کمتر از سی و پنج درصد و فقر شدید را از سی و هشت درصد به پانزده درصد کاهش داد. نرخ بی­کاری این کشور در دوران سیزده ساله­ی مورالس از بیش از نه درصد به حدود چهاردرصد رسیده است که کمترین میزان بی­کاری در بین کشورهای منطقه است. در زمینه­ی حقوق زنان نیز باید گفت که حدود پنجاه و یک درصد اعضای پارلمان کشور را زنان تشکیل می­دهند. سریع ترین نرخ رشد اقتصادی در کشورهای منطقه از آن بولیوی است و تولید ناخالص داخلی از حدود نه میلیارد دلار در سال 2006 به چهل و سه میلیارد دلار رسیده است و نرخ تورم نیز در حدود دو درصد است. به گزارش بانک جهانی ضریب جینی در بولیوی   از 58.5 در سال 2005 به 44 در سال 2017  کاهش یافته است که نشانه­ای از باز توزیع مناسب ثروت است.

  تمامی موارد پیش­گفته دال بر تلاش برای رعایت و تامین حقوق دموکراتیک توده­هاست که مضمون طبقاتی دموکراسیِ در بولیوی را نشان می­دهد و این مسئله­ای است که در تعارض با منافع فرادستان و شرکت­های چندملیتی است؛ و دقیقا از همین منظر است که ثروتمندان بولیویایی، بانکداران، صاحبان سهام شرکت­های چندملیتی و دولت­های امپریالیستی، کودتا را بر علیه دولت مورالس سازماندهی کردند؛ در حقیقت کودتاچیان و حامیان خارجی­­شان بار دیگر نشان دادند که پایبندی به اصول دموکراسی و ادعاهای حقوق بشری تنها دستاویزی است برای پیشبرد مقاصد سیاسی و دستیابی به منافع اقتصادی­شان و هر زمانی که اصول دموکراسی با مناقع طبقاتی آنها در تعارض قرار بگیرد کوچک­ترین تردیدی در نادیده­گرفتن آن اصول نخواهند داشت. در مقابل اما، شاید بتوان یکی از مهم­ترین دستاوردها و موفقیت­های طبقات حاکم و امپریالیست­ها را در سراسر جهان این مسئله دانست که متاسفانه موفق شده­اند تا بسیاری از نیروهای مترقی و چپ را قانع کنند که دموکراسی مفهومی فراطبقاتی دارد و باید همواره به صورتی قدسی  بر فراز مخاصمات اجتماعی – طبقاتی قرار بگیرد؛ اینان موفق شدند تا به بخش عمده­ای از نیروهای مترقی جهان بقبولانند که دموکراسی امری آنچنان بنیادین و نیز خنثی است که نباید تحت هیچ شرایطی از سوی آنان مخدوش شود و این در همان حالی است که خودِ طبقات حاکم درکی کاملا طبقاتی از مضمون دموکراسی دارند و در هر لحظه که منافع­شان ایجاب کند مجازند تا بدیهی­ترین و تفسیرناپذیرترینِ همان «اصول بنیادین» را نادیده بگیرند و البته به وسیله­ی رسانه­های خود عملکرد عمیقا طبقاتی خود را توجیه کنند.

  نتیجه­ی منطقی کنار گذاشتن مفاهیم و مضامین علمی سوسیالیسم همچون انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی و مانند آن­ها، عملا خلع سلاح ایدئولوژیک در برابر دشمن است و دقیقا گیج­سری که در موضع­گیری بسیاری از نیروهای چپ صادقی- نه نمونه­های چپ پروناتو- که از قواعد و ضوابط علمی سوسیالیسم گسسته­اند، مشاهده می­شود ناشی از همین مسئله است؛ کافی است به موضع­گیری بسیاری از این نیروهای به اصطلاح «چپ دموکرات» در کودتای ناکام ونزوئلا بنگرید: تاکید بر دیکتاتور بودن مادورو به علت مقاومت در برابر کودتاچیان، که نتیجه­ی عملی آن ایستادن در کنار امپریالیسم امریکا و نیروهای مرتجع بود. این نوع از چپ با کنار گذاشتن مفهوم «قهر» و تقلیل آن از ابزاری طبقاتی که برآمده از مناسبات اقتصادی است به خشونت، به عنوان عملی فردی، عملا نه تنها خاک در چشم فرودستان می­پاشد بلکه تلاش می­کند تا اندک دولت­های مردمی جهان را نیز از اعمال قهر بر علیه دشمنان طبقاتیِ فرودستان بازدارد و با تلطیف واژه ها، عباراتی نظیر« منتقدان»، «مخالفان»، « اپوزیسیون» و … را به جای ترکیبِ گویای « دشمن طبقاتی»  بنشاند­.

  چپ سانتی مانتالی که در گذشته­ای نه چندان دور به کمتر از مبارزه­ی مسلحانه رضایت نمی­داد و باورمندان به قواعد و ضوابط علمی سوسیالیسم را به رفورمیسم و اپورتونیسم متهم می­کرد، امروز برای حقوق بشر گریبان چاک می­کند بی آن که به این نکته توجه نماید که مهم­ترین و کلیدی­ترین بخش اعلامیه حقوق بشر برای سرمایه­داران، تاکید بر حق مالکیت خصوصی بر زمین و ابزار تولید است و دقیقا تنها همین بخش از اعلامیه­ی حقوق بشر است که ورود به ساحت قدسی آن خشم امپریالیسم و هواداران مرتجعش را برمی­انگیزد و اگر این اصل محفوظ بماند، پایمال شدن آزادی­های دموکراتیک کوچک­ترین اهمیتی نخواهد داشت. بخشی از این نوع چپ،  چشم خویش را بر واقعیت­های تاریخی حاکی از درک و عملکرد طبقاتی فرادستان که منجر به نقض اساسی همان اصول دموکراسی بورژوایی است می­بندد؛ این چپ اعدام خاندان تزار را غیر انسانی می­خواند اما در برابر تیرباران چائوشسکو و همسرش در برابر دوربین­های تلویزیونی لال می شود؛ حضور شوروی به دعوت دولت قانونی افغانستان در آن کشور را برای مقابله با سیاه­کارترین نیروهای برآمده از اعماق تاریخ محکوم می­کند و از سوی دیگر، در بهترین حالت، درباره­ی «دخالت بشردوستانه» امپریالیست­ها بی­طرف می­ماند؛ چپ «دموکرات» ما سالروز فروریختن دیوار برلین که نتیجه­ی آن الحاق آلمان دموکراتیک به آلمان غربی بود، را جشن می­گیرد و در برابر سیاست بالکانیزاسیون ناتو سکوت می­کند اما  بهار پراگ را مصداق دخالت در امور داخلی کشور دیگر ارزیابی می­کند. امروز اگر کسی در دخالت امپریالیسم آمریکا در کودتای بولیوی تردید دارد کافی است تا نگاهی به توئیت تهدید آمیز ترامپ بیاندازد که نوشته است:« این واقعه پیامی نیرومند برای رژیم­های نامشروع همچون ونزوئلا و نیکاراگوئه است» و باز اگر کسی به وجود منافع مالی شرکت­های چندملیتی در پشت این کودتا شک دارد کافی است تا  میزان افزایش سهام شرکت تسلا را در چند روز گذشته بررسی کند که گویا قرار است دسترسی بی دردسری به منابع لیتیوم کشور بولیوی داشته باشد!

  «کمونیست های انقلابیِ دیروز» که به قول جورجو گابر، هنرمند ایتالیایی، ماتریالیسم تاریخی را با انجیل به روایت لنین اشتباه گرفته بودند امروزه شرمگینانه یکی پس از دیگری، تا پشت مرزهای سوسیال دموکراسیِ بی­رمقِ اروپایی عقب می­نشینند و هم­صدا با رسانه­های امپریالیستی هرگونه مقاومت و اِعمال قهر طبقاتی از سوی نیروهای مردمی را خشونت و دیکتاتوری می­خوانند و در مقابل، بی­عملی و سازش طبقاتی را تحت پوشش قانون­مداری و مخالفت با خشونت، ستایش می­کنند اما درس بزرگی که کودتای بولیوی برای تمام زحمتکشان جهان و نیروهای مترقی دارد همان درسی است که لنین از پلخانف آموخت و ما نیز ناچاریم آن را در پیش چشم قرار دهیم:« شریف­ترینِ قانون­ها، نفع انقلاب است».

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *