گفتن بخشی از حقیقت، حقیقت نیست! مولوی: “هرکسی از ظن خود شد یار من”

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٥ / ٧٠ (١٤ آبان)
واژه راهنما: تئوريك- سياسي

ترفندهاي ژورناليستي. حذف عمده و طرح غيرعمده به عنوان جايگزين. مبارزه ي طبقاتي: مبارزه ي اقتصادي، سياسي، ايدئولوژيك! سيما و سرستي اسلام سياسي حاكم بر ايران! حزب توده ايران مدافع اهداف ملي- دموكراتيك انقلاب بهمن.

هم خوانی و هوخوانی نظری راه توده  و مهر و عدالت و جریان های دیگر را باید برجسته کرد و گفت که ریشه مشترک آن در سطور زیر نشان داده می شود.

رفيق سيامك مي نويسد:

یکی از فوت و فن ها و ترفندهای خبرنگاری این است که از همان آغاز مقاله خواننده را متقاعد کند که در کنار او ایستاده است. یعنی خبرنگار این حس را در خواننده ایجاد می کند که در این موضوع مشخص، با هم در یک جبهه قرار دارند و هم موضع هستند.
این ترفند معمول خواننده منتقد را وامیدارد تا گارد دفاعی خود را پایین بیاورد. خبرنگار “موفق” وقتی از موفقیت این کار در سطرهای آغازین مطمئن می شود، آرام آرام و با زبان و انشایی که خواننده با آن مانوس است، منظور و پیام اصلی خود را در مقاله “نشت” می دهد.
یکی از دیگر ترفندهای مکمل و معمولی برای کشاندن خواننده به طرف خود، کاربردهای فراوان جملات مجهولی است که با عدم استفاده فاعل در آن این طور به خواننده تلقین می شود که ما با یک فاکت و اتفاق بلامنازع تاریخی روبرو هستیم، نه با نظر یک نویسنده در مورد یک پدیده تاریخی.

می توان مقاله “هیچ حکومتی نمی تواند تجربه تاریخی یک ملت را حذف کند” كه آقای دکتر سروش سهرابی نگاشته است (”راه توده“شماره ٥٧٢، ٢٩ مهر ٩٥)، را از این دسته خواند. نویسنده مقاله با انتخاب تیتری با مضمون و هماهنگ با هدف خود از همان آغاز خواننده توده ای را از لحاظ عاطفی به طرف خود می کشاند. و این کشش با برجسته کردن شیوا و توصیف بخشی از حقیقت تا آخر مقاله ادامه می یابد. در این شکی نیست که مخاطب نویسنده توده ای ها هستند، به خصوص آن توده ای هایی که خوف آن دارند که مرهم گذشت زمان، موجب التیام زخم تازیانه شکنجه گران بر پشت شان شده باشد! و مبادا ارتجاع موفق به فراموشیِ سپردن حزب توده ایران شده باشد.
نویسنده با تردستی تمام و با انتخاب جملات علمی- عینی (objective language ) این طور وانمود می کند که مقاله توسط یک مورخ صادق غیر توده ای نوشته شده است. و بدین ترتیب جملات او بیشتر به دل خواننده توده ای که از بیعدالتی محققان در بررسی تاریخ حزب شکایت دارد می نشیند.
و در واقع هم اگر چنین بود و این مقاله توسطِ یک نویسنده غیر مارکسیست و دوست حزب نوشته شده بود، ما می توانستم با بررسی نکات با ارزش و جالب آن بسنده کنیم و از آن لذت ببریم. به ویژه آن که نویسنده آن به درستی از حزب توده ایران به عنوان وارث جنبش های اجتماعی گذشته یاد می کند و با احترام از جنبه های ملی و آزادی خواهی حزب صحبت می کند. ولی چون این مقاله در یک نشریه یی با ادعای مارکسیستی منتشر شده است و خود نشریه نیز توضیحی در باره غیر مارکسیست بودن نویسنده آن نمی دهد، ما ناگزیر باید با منطق دیالکتیکی- مارکسیستی آن را نقد کنیم.

نویسنده با وجود بهره برداری موفق از فاکت های تاریخی نه تنها احتیاجی به بررسی دیالکتیکی- مارکسیستی تولد حزب نمی بیند، بلکه تلاش می کند که این جنبه را تا حد ممکن کمرنگ کند.
تلاش نویسنده این است که به ما بقبولاند که ظهور حزب توده ایران پیوند و ارتباطی با گسترش جهانی ایدولوژی مترقی مارکسیسم ندارد، بلکه ادامه جنبش های اجتماعی در ایران است. یعنی با گفتن بخشی از حقیقت بخش مهم دیگر آن را از چشم خواننده پنهان نگاه می دارد و یا بی اهمیت جلوه می دهد. سوال اما این است که چرا نویسنده ای که با چیره دستی و با زبانی صمیمی، فصیح و قابل فهم و با اتکا به روند تاریخی به تحلیل راز ماندگاری حزب توده ایران می پردازد، این نکته مهم را به فراموشی می سپارد؟

نویسنده با یک چرخش قلم آشنایی دکتر ارانی با افکار مارکسیستی در آلمان و سپس کوشش او برای انتشار این افکار برای سازماندهی مبارزه با ستم طبقاتی و عقب ماندگی فرهنگی- اجتماعی که ارتباط مستقیم با آغاز رشد ناهمگون تولید سرمایه داری و شکل گیری طبقه کارگر در ايران دارد، نقش تعيين كننده انديشه ي ماركسيستي و جامعه شناسي علمي را از تاریخ حزب حذف می کند.
یعنی با به کار بردن جملات بدیهی و واضح در باره بخشی از دلایل تولد و موفقیت حزب توده ایران، بخش مهمی از مبارزات آغازین حزب حذف می شود. بدین ترتیب مقاله نشان می دهد که حزب توده ایران به عنوان ادامه دهنده جنبش های اجتماعی در نبرد ضد استعماری و برای آزادی از همان آغاز شرکت دارد، ولی نویسنده اشاره ای به آغاز مبارزه طبقاتی جدی زحمتکشان علیه استثمارگران نمی کند. با همه این تعاریف و تمجید، تحلیل تولد حزب توده ایران نه به شرا یط عینی کشور، یعنی آغاز رشد سرمایه داری و طبقۀ کارگر در کشور ما و نه به شرایط ذهنی یعنی وجود ایدئولوژی علمی و انقلابی مارکسیسم- لنینیسم پیوند می خورد. این دو عامل موثر در تاسیس حزب که با هم پیوند دیالکتیکی دارند به عمد و یا به سهو فراموش می شود.

اما آن چه که مسلم است اینست  که چون جامعه ي ایران با همه ویژگی‌ها و عقب‌ماندگی ها پا در راه نظام سرمایه‌داری می گذارد، ضرورت تاریخی منجر به ایجاد حزبی مي گردد که بتواند این نظام را تحلیل و طبقات انقلابی را برای دگرگون‌سازی و پیشرفت جامعه  متشکل کند.
هدف تاسیس حزب تودۀ ایران همزمان با مبارزه بر علیه فاشیسم و تحقق آزادی برای مبارزه در راه حقوق کارگران و دیگر زحمتکشان و برای ایجاد جامعه‌ای‌ نوین بدون قید و بندهای استثماری نیز بوده است. این تلفیق اهداف دموکراتیک و سوسیالیستی از همان آغاز به شناسنامه و DNA حزب تبدیل می شود و همچنان چنين است.
اگر حزب توده ایران وارث حزب کمونیست ایران است، بنابراین، وارث اهداف این حزب از جمله تلاش برای تشکل و رهبری طبقه ي کارگر در جامعه نیز هست. چرا نویسنده مقاله از جنبش های اجتماعی و آزادیخواهی می نویسد، ولی یا چیزی راجع به مبارزات کارگری نمی نویسد و یا آن را کمرنگ جلوه می دهد؟
آیا با زدودن اندیشه مارکسیستی و لنینستی از جوهر حزب توده ایران و کمرنگ کردن خصلت پرولتری آن، حزب به یک جریان اصلاح طلب تبدیل نمی شود؟ برای چه و برای که بایگانی کردن این ویژگی های حزب در زیرزمین کتابخانه تاریخ انجام می شود؟

بجای کاربرد شیوه دیالکتیکی- مارکسیستی، نویسنده با استفاده از احساسات ناسیونالیستی و ملی این طور وانمود می کند که مفاهیم و مقولاتی که میوه درخت اندیشه و نتیجه خرد جمعی مارکسیست ها در سطح جهان است، فقط حاصل تفکرات ” ناب” ایرانی است. حتا نویسنده ایده های مرتبط به راه رشد غیر سرمایه داری را به حساب ابتکار سلطانزاده می گذارد و این ایده را از بستر تکامل و همبستگی جهانی و تبادل نظر و افکار کمونیست ها جدا می سازد. بدین ترتیب نویسنده رابطه دیالکتیکی میان احزاب کمونیستی برادر را از قلم می اندازد. بدون شک مانند همه احزاب برادر حزب توده ایران هم از تجربیات جهانی دیگر احزاب بهره برده است و هم به نوبه خود به آن تجربیات افزوده است.
نویسنده این طور تلقین می کند که مارکسیست های اولیه ایرانی قبل از این که مارکسیست باشند، ملی بوده اند و در ضمن از مارکسیست های دیگر جهان برتر. و در ادامه این خصلت ملی آن ها در مقابل خصلت مارکسیستی قرار داده می شود که گویا با جزمی بودن، جوابگوی مسائل پیچیده درون یک کشور نیست.
با درک مکانیکی از ایدئولوژی، این طور وانمود می شود که ایدئولوژی به عنوان روبنا نه تنها هیچ نقشی مهمی در زندگی اقتصادی جامعه و یا در تغییرات انقلابی ندارد، بلکه حتا می تواند نقش بازدارنده داشته باشد. و یک حزب می تواند با تکیه به تاریخ خود بدون یک ایدئولوژی مترقی در جامعه خود تاثیرات عمیق و مثبت بگذارد.

ايدئولوژي مارکسیستی اما با وجود مقولات و مفاهیم جهانی، عمومی، همگانی و فراگیر همواره از نرمش و انعطاف پذیری کافی برخوردار بوده است تا بتواند به خصوصیات، حالات ویژه و خاص محلی جواب بدهد. نیازی نیست که ايدئولوژي مارکسیستی را محدود کننده دید و در تضاد با ویژگی های ملی ومحلی معرفی کرد.
ايدئولوژي مارکسیستی هم تحلیل کننده وضعیت و احوال اکنون و هم نشان دهنده راه آینده است. یعنی توانایی ايدئولوژي مارکسیستی تنها در انعکاس درست واقعیت های موجود نیست، بلکه همزمان راهکرد تغییر این واقعیت را به نفع زحمتکشان نشان می دهد. با ايدئولوژي زدایی، حزب این توان را از دست می دهد و به برده واقعیت کنونی تبدیل می شود و در زندان لحظه می ماند و افق آینده را از دست می دهد و به سرگردانی بیابانگردی بدون قطب نما دچار می شود.

حزب کمونیست برای فراتر رفتن ازسطح ظاهر پدیده ها، هم به بار نظری احتیاج دارد و هم به تجربه عملی، هم به دیدن واقعیت پدیده ها احتیاج دارد و هم به بررسی انتزاعی و مجردِ آن ها، هم با تکیه به تاریخ خود به نگاه به گذشته تکاملی پدیده ها احتیاج دارد و هم به تحلیل مشخص حال آن و هم به مسیر و روند راه آینده تکاملی آن. وحدت تئوری و پراتیک (نظریه و عمل) به این معنا است که با غلبه بر تحلیل سطحی و فراتر رفتن از دیدن ظاهر پدیده ها بتوانیم به کُنه و ماهیت ذاتی و درونی پدیده ها دست یابیم. و حزب توده ایران بدون تسلط و کاربرد خلاق مارکسیسم- لنینیسم نمی توانست به تحلیل درست اوضاع و تشکل زحمتکشان برای بهبودی شرایط زندگی بپردازد. بر این اساس نباید از اهمیت ایدئولوژی در کلیت مبارزه طبقاتی، از جمله مبارزات اقتصادی و سیاسی غافل بود.
می توان به این شک رسید که نویسنده این ایدئولوژی زدایی را برای خرسند کردن بخشی از “متحدان” لازم و ضروری می بیند.

ولی باید توجه داشت که به منظور آماده کردن توده‌‌ها برای انقلاب، فقط وجود شرایط مناسب عینی کافی‌ نیست. شرایط ذهنی‌ نیز باید آماده باشد. مهم ترین عامل ذهنی، وجود یک حزبِ آگاهِ پیش آهنگِ طبقه کارگر است. بخش اصلی وظیفه حزب طبقه کارگر برای آماده کردن شرایط ذهنی‌ انقلاب مربوط می شود به آماده کردن توده های زحمتکش برای شرکت در مبارزه طبقاتی از طریق سازماندهی آن ها در تشکیلات کارگری برای اعتراضات اقتصادی، آموزش سیاسی و آماده کردن تئوریک برای به دست گرفتن اهرم های قدرت جامعه و مبارزه ایدئولوژیک با افکار بورژوازی و خرده بورژوازی. بنابراین، مهم ترین اشکال مبارزه طبقاتی، مبارزه اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک است.

هدف مبارزه ایدئولوژیک در خارج از جنبش، ایدئولوژی بورژوازی است که تبلیغ کننده راه رشد سرمایه داری و طرفدار مالکیت خصوصی سرمایه و بر ابزار تولید و خواستار استثمار فرد از فرد است. بنابراین، مبارزه ایدئولوژیک جزو وظایف ما برای ایجاد شرایط ذهنی انقلاب، یعنی‌ پیوند دادن شرایط عینی با برنامه حداقل كارگري حزب است. بدون تکیه کردن و تسلط بر یک ایدئولوژی مترقی جهان شمول چطور می توان با عواقب جهانی سازی سرمایه و ایدئولوژی نئولیبرالی مبارزه کرد؟
نویسنده اما به جای تاکید بر مبارزه طبقاتی، تلاش می کنند که مقولات غیر طبقاتی همچون غرب گرایی- شرقگرایی را جانشین اضداد طبقاتی آن، یعنی روشنفکران بورژوازی- روشنفکران پرولتاریایی کند. هرچند که دسته بندی کردن بعضی از مسائل به غربی- شرقی می تواند در بعضی از موارد توضیح گر ظاهریِ برخی چالش ها باشد، ولی در برابر تحلیل های طبقاتی و زیرساختاری اقتصادی (شیوه تولید، نیروهای مولده) در باره تضاد عمده و اصلی، توان توضیحی بسیار اندکی دارد. بنابراین در دسته بندی جهانی نیروها ما در کنار دیگر زحمتکشان جهان هستیم و نه در کنار بورژوازی تجاری و بوروکراتیک شرقی- وطنی.

***

برجسته کردن نقش سلیمان میرزا به عنوان یک مسلمان نیز از طرف نویسنده نمی تواند اتفاقی باشد. نویسنده این طور وانمود می کند که نقش مذهبی ها در حزب توده ایران یک پدیده یگانه و منحصر به فرد این حزب است. غافل از این که احترام کمونسیت ها به مذهب و نقش مذهبی هایی که برنامه و اساسنامه این احزاب را می پذیرند، ربطی به وجود افراد خوشنام و درستکار مذهبی ندارد، بلکه نشأت از سرشت طبقاتی ایدئولوژیک این احزاب گرفته است. و گرنه چه طور می توان موفقیت حزب کمونیست ایتالیا را در یک کشور کاتولیک آن هم حدود یک ربع قرن پیش از تولد حزب ما توضیح داد.
بر خلاف آنچه که دکتر سهرابی ادعا می کند، در سال های ۲۰ میلادی کمینترن یک سیاست بسیار درست را در برابر جنبش های اسلامی توصیه کرد. استدلال کمینترن براین بود که مارکسیست ها هرگز نباید اسلام گرایان را دشمن دائمی و کینه توز خود قلمداد کنند و همزمان مارکسیست ها هرگز نباید بدون نظر غیرانتقادی از اسلام گرایان حمایت کنند. در عوض، کمینترن با توصیه یک رویکرد مارکسیستی معتقد بود که این گروه ها را باید بر اساس اقدامات مشخص در وضعیت مشخص و در متن تاریخی آن تجزیه و تحلیل کرد.

هر چند که در تحلیل جنبش های اسلامی تمرکز به روی نیروهای اجتماعی و سمتگیری اقتصادی آن به جنبه های ایدئولوژیک آن برتری دارد. ولی نباید رابطه دیالکتیکی سمتگیری اقتصادی- اجتماعی یک جنبش را با روبنای ایدئولوژیک آن نادیده گرفت. تفکر ایدئولوژیک رهبران این جنبش و درک آن ها از زیرساختارهای اقتصادی- اجتماعی جامعه نمی تواند در ارتقا گرفتن اهداف جنبش از سیاسی به تغییرات اقتصادی و اجتماعی و تثبیت آن بی تاثیر باشد. بطور مثال در حالی که اسلام عرفات و ناصر جنبه سکولار و شبه سوسیالیستی قوی داشت، اسلام آیت الله خمینی از همان نخست جنبه های ضد سکولاری و ضد سوسیالیستی بسیاری داشت. از جمله می توان از دفاع آیت الله خمینی از لایحه قصاص، عدم جدایی دین از نهادهای مدنی، حقوقی و دولتی نام برد.

همان طور که تجربه نشان داده است، درک اسلام سیاسی از مقولاتی چون امپریالیسم و عدالت اجتماعی درکی است سطحی و گاهی ارتجاعی و در آنجا که سخن از آزادی های گروه ها ی مخالف در ابراز نظر طرح می شود، درک اسلام سیاسی حتا می تواند بسیار ارتجاعی باشد. اسلام سیاسی حتا تعریف می کند که چگونه می توان و باید با کافران برخورد فیزیکی کرد.
منطق معمولی علمی به ما حکم می کند که اگر ما با دو حکم متضاد روبرو هستیم، حداقل یکی از آن ها نادرست است. اما منطق اسلامی در بسیاری از احکام خود دوگانه است؛ سعی حزب توده ایران بر این بود که با توجه به توازن قوا به تقویت تعبیر مترقی از احکام دوگانه اسلام و برجسته کردن آن، انقلاب را در راستای اجرای اهداف ملی و دموکراتیک هدایت کند.
بنابراین اگر حزب توده ایران در مقابل جنبه های ارتجاعی پایه های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در اوایل انقلاب مخالفت جدی تر و موضع محکم تری نگرفت، این بدلیل عدم درک رهبران حزب از خطرناک بودن این نظرات ارتجاعی نبوده است. بلکه این عمل چکیده و جمع بندی بررسی دیالکتیکی توازن قدرت نیروهای سیاسی و اساسی بودن سمتگیری مترقی اقتصادی و ملی انقلاب در آن لحظه بوده است.
این طور به نظر می رسد که نویسنده آگاهانه و با بازی با احساسات رفقای توده ای می خواهد دفاع کنونی از یک جناح رژیم را تئوریزه کند و این کار را به تاریخ حزب توده ایران پیوند بزند.

اما مارکسیست ها در تحلیل اسلام سیاسی نباید روند تاریخی ایجاد آن را فراموش کنند. در دوران جنگ سرد، ایالات متحده به ناسیونالیسم رادیکال و کمونیسم به عنوان تهدید مبرم بر علیه منافع خود نگاه می کرد.
قدرت های امپریالیستی (به ویژه در ایالات متحده) نقش فعالی در حمایت و ترویج گروه های اسلام گرا به عنوان سدی در برابر ناسیونالیسم سکولار و “چپ” بازی کردند. پس ازآن که واشنگتن و لندن از خریدن ناصر و مصدق نا امید شدند. همراه با اجرای کودتا و تقویت دیکتاتوری به گروه های اسلامی پر و بال دادند. در مصر اخوان المسلمین و در ایران امثال کاشانی، کوفی، فلسفی و حتا مکارم ها با حمایت و یا چشم پوشی حکومت میدان گرفتند.

واقعیت این است که ایالات متحده و بریتانیا نقش فعالی در تقویت اسلام سیاسی به عنوان جایگزینی برای ناسیونالیسم سکولار و عدالت طلبی اجتماعی “چپ” بازی کرده اند و همچنان مي كنند. مداخله مداوم و سلطه امپریالیستی در کشورهای اسلامی بدون تضعیف نیروهای سکولار ملی و مختلف “چپ” امکان پذیر نبوده است. و این تضعیف موجب ایجاد یک خلاء ایدئولوژیکی شد که اسلام سیاسی با گرایش های مختلف قادر به اشغال آن گشت. فشارهای سیاسی بر روی نیروهای “چپ” و ملی همراه با بحران های اقتصادی و تشدید اختلاف طبقاتی موجب تقویت اسلامگرایان شد که از لحاظ تشکیلاتی امکان سازماندهی در مسجد ها را داشته اند و با ایجاد شبکه های خیریه امکان متقاعد کردن مردم را نیز.
انقلاب ایران محصول نارضایتی عمیق در میان کارگران، دهقانان، دانشجویان، و بازاریان علیه شاه و حمایت کننده اصلی آن، ایالات متحده بود. “چپ” ها نقش مهمی در انقلاب داشتند و طبقه کارگر ایران، به ویژه کارگران نفت، ضربه نهایی و کشنده را به رژیم شاه وارد کردند. با این وجود طبقه کارگر همراه با نمایندگان سیاسی “چپ” خود به دلایل مختلف ذکر شده موفق به بدست گرفتن رهبری جنبش نشد. و رهبری انقلاب به دست آقای خمینی افتاد که زیر نفوذ معنوی “چپ” مجبور به حمایت خود از شعار آزادی و عدالت اجتماعی شد که همزمان موجب وسیع تر شدن پایگاه اجتماعی او گشت.

حزب از اهداف ملی و دموکراتیک انقلاب که در راه حل تضاد اصلی مرحله رشد جامعه ايراني گام جدی بر می داشت، حمایت می کرد. در قانون اساسی بندهایی نظیر ملی کردن تجارت خارجی، بانک ها، صنایع کلیدی، و طرح بند ج و دال، اخراج مستشاران نظامی خارجی، اصل ۴۳ (تضمین حق مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و اشتغال کامل)، و اصل ۴۴ (نظام اقتصادی استوار بر پایه سه بخش دولتی – عمومی- دموکراتیک، تعاونی و خصوصی) گنجانده شده بود.
اما آقای خمینی با سو استفاده از شرایط جنگی و “چپ” روی بعضی از گروه های سیاسی، کم کم با همراهی دوستان بازاری نسخه فقهی خود را از اسلام شیعه در مرکز قدرت قرار داد و همه تفسیرهای دیگر را به حاشیه راند.
سواستفاده از سیاست درست لحظه ای آن زمان حزب برای دفاع از دستاوردهای انقلاب برای اثبات درستی حمایت جناحی از حاكميت جمهوری اسلامی فعلی در بهترین حالت مضحک و تقلیل گرانه است. سال هاست که جمهوری اسلامی از این اهداف نه‌ تنها دست برداشته است، بلکه از آن فاصله گرفته و در جهت مخالف آن در حرکت است. تعمیم آن مفاهیم به شرایط تغییر یافته طبقات حاکم بر جامعه فعلی نه تنها مارکسیستی نیست، بلکه حتا از منطق معمولی نیز به دور است. با این کار بحث دفاع حزب از انقلاب از مسیر اصلی آن که دفاع از اهداف ملی و دمکراتیک انقلاب است خارج می شود و به دفاع از آیت الله خمینی و انصار او تقلیل می یابد.

نویسنده در سطرهای پایانی مقاله سرپوشیده و مستور جای علت و معلول را عوض می کند و می گوید معیار موفقیت خط و مشی حزب در دفاع از انقلاب را با قربانی شدن توده ای ها نمی توان سنجید. به زبانی دیگر نویسنده این طور تلقین می کند که عدم پشتیبانی حزب توده ایران از “اصلاح طلبان” رژیم ولایت فقیه به علت قربانی شدن توده ای ها در دهه شصت است.
در حالیکه ما می دانیم که قربانی شدن توده ای ها پیامد شکست انقلاب و به دلیل راضی کردن دوستان امپریالیستی ضد انقلاب بوده است. و چون حزب شکست فرارویی اهداف انقلاب از مرحله سیاسی به مرحله اقتصادی- اجتماعی را به درستی و به موقع تشخیص داده بود، قربانی شد و نه برعکس. بنابراین شعار طرد رژیم ولایت فقیه بعد از شکست اهداف انقلاب ادامه منطقی سیاست دفاع از اهداف ملی و دموکراتیک است نه نتیجه قربانی شدن توده ای ها!

3 Comments

  1. محسن

    سیامک عزیز من بکبار دیگر مقاله 29مهر دکتر سهرابی را بدقت خواندم بسیار مقاله تحلیلی با منطقی پویاوبانود درصد نظرات ایشان در این مقاله موافقم ونقد شما را بر نمی تابم لطف کنیددر این مورد شرح بیشتری بیان فرمایید تا بلکه راهنمائی گردم پاینده باشی بدرود

  2. siamak

    رفیق عزیز محسن جان با سلام. خیلی ممنون از خواندن مقاله و دادن نظر. فقط با بحث و تبادل نظر می توان یک محیط دوستانه و پر جنب و جوش برای تکامل افکار ایجاد کرد.

    حال برگردیم به اصل مطلب.

    من هم مقاله را مثل شما دوبار خواندم. همان بار اول برداشتم این بود که هدف اصلی مقاله ايدئولوژي زدایی و توجیه دفاع از “اصلاح طلبان ” رژیم ولایت فقیه است. ولی وقتی تصمیم گرفتم که در باره ان چیزی بنویسم مجبور شدم که دوباره آنرا همراه با تحلیل در سطح کلمه بخوانم و بدینترتیب برداشت اولم تایید شد. در اینجا نمیخواهم آنچه را که در مقاله نوشتم تکرار کنم. فقط میخواهم اساس ملاحظات و تجزیه و تحلیلی که منجر به نوشتن مقاله من شد را توضیح بدهم.

    از همان آغاز نویسنده مینویسد “این حزب ….””نه حاصل ورود یک فکر و یک ایدئولوژی به ایران” است. و این خط تا آخرین جمله “از این نظر حزب توده ایران هست و باقی خواهد ماند زیرا این حزب نماد تجربه تاریخی اکثریت ملت ایران در این راه است” ادامه داده میشود.

    اگر نویسنده مینوشت که “این حزب ….””نه [فقط] حاصل ورود یک فکر و یک ایدئولوژی به ایران” است. و یا مینوشت که “از این نظر حزب توده ایران هست و باقی خواهد ماند زیرا این حزب [علاوه بر حزب طبقه کارگر بودن] نماد تجربه تاریخی اکثریت ملت ایران در این راه [نیز] است” ان وقت موضوع فرق میکرد.
    یا اگر نویسنده در مقدمه مینوشت “در باره ايدئولوژي حزب توده ایران و خصلت طبقاتی ان بسیار نوشته شده است. من در این نوشته پیوند و ریشه تاریخی حزب را بررسی میکنم”. باز هم موضوع فرق میکرد.
    اگر این نوشته در یکی از روزنامه و سایتهای بدون مدعی مارکسیستی مانند “شرق” و یا bbc و یا “ایران امروز” چاپ میشد باز موضوع فرق میکرد. اگر نویسنده ان ملی-مذهبی معرفی میشد باز هم موضوع فرق میکرد.

    ولی متاسفانه هیچ یک از این احتمالات اتفاق نیفتاد. سوال اول این است که همانطور شما هم نوشتید این نویسنده چیره دست چرا خود را با اضافه کردن بعضی از کلمات کلیدی از “اتهامات” و “برداشت غلط” امثال من مبرا نمیکند.

    جواب ساده است. او اینکار را نمی کند چرا که نظر خود را صادقانه بیان میکند. او حزب را یک حزب سوسیال دموکرات ملی با احترام به مذهب میداند و نه بیشتر. این نظر و طرز تفکر با وجود استفاده زبان عاطفی توده یی در انشا و زبان و لسان نوشته کاملا واضح است.
    بخاطر همین تمرکز اصلی من در تحلیل مقاله در “نگفته ها” بود و نه چندان در “گفته ها”. بنظر من دلیل نگفتن “نگفته ها” تصادفی نیست. و خودم را موظف دیدم که به توده ای ها بگویم که هر چه را که به نام حزب توده ایران و در تعریف و تمجید ان میخوانند بدون دید انتقادی قبول و باور نکنند. می خواستم روشن کنم که چرا نویسنده خواننده را در سطح پدیده نگه میدارد؟

    مقاله با تیترش شامل ۴۱۹۷ کلمه است. از این همه کلمات; مقاله ای که در باره حزب طبقه کارگر ایران نوشته شده است شامل سه کلمه “کارگری ” و یک کلمه “کارگران” است. از این هم تعجب آمیزتر این استکه حتا یک کلمه “طبقه” در میان این همه کلمات نمیتوان پیدا کرد.
    ۶ بار کلمه “مارکسیست” بکار برده میشود که ۲ بار ان با بار منفی است مثال یک: “رشد سرمایه داری را که در آن زمان در میان مارکسیست‌‌ها هنوز هوادار داشت ” مثال دو: “بجای دنباله روی از نظریات کلیشه‌ای که بنام “مارکسیسم” “.
    کلمه بورژوازی اصلا مصرف نشد و در طول کل مقاله یک بار کلمه “امپریالیسم” و دو بار کلمه استعماری مصرف میشود. ۴ بار کلمه “خلق” و هر ۴ بار در ارتباط با “جبهه متحد خلق”بکار برده می شود. حتا یک کلمه نیز در باره مسائل ملی و یا خود کلمه “ملی” در مقاله بکار برده نمی شود.

    نویسنده در باره حزبی مینویسد که علیرغم توفانی که موجب ریزش نظری بعد از پیروزی ضد انقلاب در کشورهای سوسیالیستی در احزاب “چپ” شده است هنوز در اساسنامه خود ايدئولوژي خود را مارکسیست- لنینیست میداند. ولی حتا یک بار هم کلمه “لنینیست” در مقاله بکار برده نمیشود. ولی در عوض ۱۱ بار کلمه “مذهب” آنهم با بار مثبت بکار برده شده است. و نویسنده برای آنکه ما را مطمئن کند که ماندگاری حزب پیوند ان با تاریخ است و ربطی به ايدئولوژي ان ندارد کلمه “تاریخ” را ۳۸ بار مصرف کرد. میتوان همچنان ادامه داد مثلا ۲۵ بار کلمه “اجتماعی” و ۱۴ بر کلمه “جنبش” در مقاله بکار برده شده است.

    من همان بار اول شکی نداشتم که لسان و زبان بکار برده شده مارکسیستی- توده ای نیست. چرا نیست؟ بخاطر اینکه نویسنده برای بکار بردن انشا و لسان مارکسیستی باید ايدئولوژي مارکسیستی- لنینیستی داشته باشد که ندارد.
    بنا براین مقاله با وجود بکار بردن زبان عاطفی توده یی از مقوله های مارکسیستی تقریبا تهی است.
    آقای دکتر سهرابی حزب توده سوسیال دموکرات و طرفدار “اصلاح طلبان” رژیم ولایت فقیه را دوست دارد. فکر کنم که خود نویسنده نیز از صداقت و شهامت اخلاقی کافی برخوردار باشد که حرف مرا تایید کند.

    در مورد طرفداری نویسنده از “اصلاح طلبان” رژیم ولایت فقیه نیز شکی نیست چرا که نویسنده خود صادقانه میگوید “آن سیاستی که امروز راه توده به سخنگوی نیرومند آن تبدیل شده نشان می‌دهد که این مشی تا چه اندازه درک جامعه ایران، شناخت مردم و حرکت با آنان موفق بوده است.”

    به عبارت دیگر سیاست فعلی “راه توده ” در دفاع از “اصلاح طلبان” رژیم ولایت فقیه با خط مشی دوران انقلاب حزب در دفاع از دستاوردهای ملی و دمکراتیک برابر و یکسان جلوه داده میشود. نویسنده ´دفاعی را امروز توجیه میکند که حتا خود شما امروز از خوش بینی ها ۳۶ سال پیش (که در شرایط عینی و ذهنی بسیار متفاوت انجام شد) ابراز تاثر میکنید.

    سلامت و موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *