مقاله شماره: ١٣٩٣ / ١٨ (٨ تير)
واژه راهنما: «كج نيفتي به چپ و راست، خطر!» (سياوش كسراي). كار جمعي علمي، «شيوه مطمئنِ» رهبري ي علمي. وحدت دو سوي مبارزه براي ارتقاي سطح آگاهي و جلب متحدان، گامي در سطح ”ضرورت تاريخي“ براي پيروزي در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب. وحدت ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ محـك پايبندي به شيوه علمي براي «ارتقاي سوسياليسم». بدون تئوري علمي، مبارزه با خطر سفسطه و عملگرايي ي غيرمستدل روبروست.
بحث در باره ضرورت «ارتقاء سوسياليسم علمي» را احمد سپيداري در نامه چهارم خود طرح نمود (نگاه شود ازجمله به http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-740-92-331-921029.htm). به منظور تدارك نظري شركت در اين بحث، در نوشتار ”گفتگو ميان توده اي ها (نويدنو ٥)، «ارتقاي سوسياليسم علمي» و قانون ديالكتيكي ”كميت و كيفيت“! (خرداد ١٣٩٣، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2348) اسلوب اين ارتقاء از ديدگاه تئوري شناخت ماركسيستي- توده اي طرح و نشان داده شد كه «قلب و انگيزه تغيير و رشد، نفي آنچه كه هست، است». به سخني ديگر، آنچه كه وجود دارد از چيزِ ديگري زائيده شده، تاريخي داراست. اين جنبه بودگي (هستي)، ”لحظه تاريخي“ را در روند رشد آن (پديده) تشكيل مي دهد. همزمان اما در اين ”لحظه تاريخي“، ”لحظه منطقي“ نيز وجود دارد. به سخني ديگر، آن چه وجود دارد، خود داراي علتِ علّي اي است كه ريشه در ”شرايط حاكم“ پيش دارد. رشد و تغيير آن چه كه وجود دارد، بيان و انعكاس ”لحظه منطقي“ در روند است. وحدت ”لحظه تاريخي” و ”لحظه منطقي“ در ”ضرورت تاريخي“ تجلي مي يابد و به نفي ديالكتيكي ي پديده كه به معناي ارتقاي آن به مرحله ي مركب تر و بغرنج تر است مي انجامد كه روندي جانبدار، زيرا ترقي خواهانه است.
با پذيرشِ نظريه ي فوق، بحثِ ”ارتقاء“ (و هم سير قهقرايي)، در هر پديده، ازجمله در مساله بحث در باره چگونگي «ارتقاي سوسياليسم» كه سپيداري خواستار آنست، گامي تعيين كننده، زيرا گامي فلسفي و اسلوبي (تئوري شناخت) بر مي دارد. اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه به منظور «ارتقاي سوسياليسم»، بحث از كدام نقطه بايد آغاز شود؟
در واقع مبارزه كمونيست ها هميشه و به ويژه با پيروزي انقلاب اكتبر، مبارزه براي «ارتقاي سوسياليسم» بوده است، صرفنظر از آن كه در اين امر موفق يا ناموفق بوده اند. بخش اعظم اثر بانيان سوسياليسم، ”مانيفست كمونيستي“ در بحث با آن نظريات ”سوسياليستي“ نگاشته شده است، كه برداشتي بورژوامآبانه از سوسياليسم را طرح مي كنند. برنامه اقتصادي ”نپ“ همانقدر نمونه اي براي چنين كوششي است كه ايجاد تعاوني هاي دهقاني در اتحاد شوروي توسط استالين و يا ”انقلاب فرهنگي“ مائوتسه تنگ در چين چنين كوششي را تشكيل مي دهد. حزب كمونيست آلمان شعار ”جبهه ضد مونوپولي“ را براي اين كشور امپرياليستي همانقدر با اين هدف طرح مي كند كه حزب توده ايران نيز ”جبهه ضدديكتاتوري“ را براي مرحله ملي- دمكراتيك كنوني، كوششي به منظور «ارتقاي [انديشه] سوسياليسم» در ايران ارزيابي كرده و ضرورت آن را با صلابت تئوريك در ششمين كنگره خود به اثبات رسانده است. نكته پراهميت ديگري كه آن هم موضوع «ارتقاي سوسياليسم» است، پاسخ به اين پرسش است كه مضمون اين ارتقا، به سخني ديگر، محـك جهت گيري ترقي خواهانه كه هدف «ارتقاء» است، چيست؟
بر خلاف هگل كه به پندار خود گويا به «ايده [حقيقت] مطلق» دست يافت، ولي ناشي از ناپيگيري انديشه ذهنگرا، از دستاورد تاريخي خود به اين نتيجه نايل شد كه گويا رشد جامعه با نظام سرمايه داري به «پايان» رسيده است، بانيان سوسياليسم علمي، مرحله رشد كمونيستي را پايان تاريخ نمي دانند. آن ها حتي براي جامعه سوسياليستي- كمونيستي مورد نظر خود تنها عام ترين مشخصه ها را ذكر كرده اند و مي توانستند ذكر كنند كه ارايه آن از درون بررسي تحليل گرانه و سيستماتيك نظام سرمايه داري نتيجه مي شد و قابل شناخت است. برشمردن شرايط خاص رشد ساختار و عملكرد جامعه سوسياليستي- كمونيستي وظيفه ماركس- انگلس نبود، بلكه وظيفه ماركسيست هاي نسل هاي بعدي بود و هست. لنين، آغازگر راهي است كه توده اي ها هم بايد اكنون طي كنند.
هگل در نيافت كه او با كشف اسلوب شناختِ واقعيت – اسلوب ديالكتيكي -، اسلوب شناخت علمي را كشف كرده است. او كشف اسلوب شناخت را توسط خود، به علت موضع ايده آليستيِ فلسفيِ خود، به اشتباه همان ”مضمون“ي پنداشت كه جستجو مي كرد و آن را دست يافتن به ”حقيقت مطلق“ يا خداوند اعلام كرد. برداشتي كه مشابه باور ”همه خدايي“ (پان نته ئيسم) عرفان ايراني است.
اسلوب ديالكتيكي، اسلوب علمي شناخت است كه براي درك هر پديده و در هر دوران تاريخي صدق مي كند. اين اسلوب شناخت مضمون هر پديده و درك كليت ساختاري- عملكردي آن، رابطه ديالكتيكي اجزاء پديده را ميان خود و سوخت و سازشان را با محيط پيرامون قابل شناخت و از اين طري كليت پديده و تغيير و شدن آن را قابل درك مي سازد. به سخني ديگر، كليت پديده را، صرفنظر از مضمون متفاوت پديده ها، قابل شناخت و درك مي سازد. بازگرديم به بحث اصلي:
به سخني ديگر، «ارتقاي سوسياليسم» از بعُد نظري برخوردار است كه صلابت آن بايد در عمل (پراتيك) به اثبات برسد. بايد انديشه انتزاع علمي- ماركسيستي با جسارت و در عين حال با پيگيري پروسواس، با طرح تز، تئوري و آزمايشِ صلابت آن ها در عمل، اين راه نشناخته را عميق تر و همه جانبه تر و گام به گام طي كند و به تهديد خطرهاي در راه بينديشد. زنده ياد سياوش كسرائي، شاعر توده اي ي عضو كميته مركزي حزب توده ايران، با هشياري در شعر ”خطر“، خطر سقوط را به درّه هولناكي تصوير مي كند كه در بحث كنوني، خطر يك سو و مطلق گرايي اراده گرايانه از يك سو و گرفتار آمدن در گمراهي عملگرايي و يا حتي نفي ضرورت شناخت نظري- تئوريك از سوي ديگر است. از اين روست كه سخن كسرائي به دل مي نشيند: «كج نيفتي به چپ و راست، خطر!»
به اين منظور است كه بايستي در تئوري و پراتيك، دو ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ را در هر تز، تئوري و همچنين در عملكرد و پراتيك مبارزه مورد توجه قرار داد. اين توجه، تنها ضامنِ معتبر و محكي است كه نيروي نو براي يافتن كم و بيش دقيق گام هاي مشخصي كه بايد به مثابه ”ضرورت تاريخي“بردارد، نيازمند آن است.
زنده ياد احسان طبري، عضو هيئت سياسي و دبير وقت كميته مركزي حزب توده ايران، آموزگار چند نسل از توده اي ها، بارها بر ضرورت كار جمعي ي علمي در ساختار حزبي تاكيد دارد و آن را «شيوه مطمئني» براي رهبري علمي حزب طبقه كارگر اعلام مي كند.
با اين مقدمه مي توان به مساله «ارتقاي سوسياليسم» از ديدگاه ماركسيستي- توده اي در حزب توده ايران بازگشت. به اين منظور نگارنده مايل است مقاله اي را به كمك گيرد كه در آن رفيق احمد سپيداري در ارتباط با بحث در باره خط مشي انقلابي حزب توده ايران با عنوان ”نكته هايي در باره «سياست» و «سياست ورزي» چپ (٤) و (٥)” (نويدنو تيرماه ١٣٩١ http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-665-91-108-910326.htm و http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-667-91-115-910204.htm) در دو بخش پرداخته است. او در آغاز شيوه هاي ممكن براي دستيابي به هدف «ارتقا …» را چنين برشمرده و شيوه خود را توضيح مي دهد:
«برخي از ما چنين عادت كرده ايم كه بحث ها را از ”اصول“ تئوريك آغاز كنيم و آنگاه به واقعيت هاي پيرامونمان – كه ظاهرا تاييد كننده نظرياتمان است – بازگرديم. من به اين گرايش دارم كه قبل از وارد شدن در بحث پيرامون وضعيت موجود در كشور و ارتباط آن با انقلاب ”بورژوا دمكراتيك“ يا ”ملي دمكراتيك“ يا ”سوسياليستي“، و دسته بندي هاي موجود پيرامون آن، به يك پيشينه تاريخي باز گردم و آن را تا امروز امتداد بدهم، تا ضمن روشن شدن ديدگاهم براي مخاطبان، نقطه نظراتي را در اين مورد عنوان كنم.»
سپس سپيداري با اشاره به «بحث [مرحله تاريخي] گذار به سوسياليسم» نظرش را در باره جهت گيري سوسياليستي در انقلاب ملي دمكراتيك به بحث مي گذارد و از آن براي سياست روز و خط مشي حزب توده ايران با اين هدف به نتيجه گيري مي پردازد كه نشان مي دهد كه چگونه مي توان براي «درهم شكستن پروژي انزواري حزب» كه دشمنان خارجي و داخلي دنبال مي كنند، مبارزه كرد و بايد براي دسترسي به اين هدف از كدام شيوه ها بهره برد. او اين مبارزه پراهميت را از جهت ايجاد شدن ”شرايط“ لازم براي برپايي اتحادهاي اجتماعي به درستي ضروري مي داند. به اين نكته به طور مشخص پرداخته خواهد شد.
چنان كه اشاره شد، هدف اين سطور ادامه بحث در باره اسـلوبـي است كه با پايبندي به آن مي توان به هدف «ارتقاي سوسياليسم»، به طور مشخص در مبارزه تبليغي- ترويجي ي حزب توده ايران دست يافت كه موضوع مقاله ”سياست ورزي …“ را تشكيل مي دهد..
در سخن نقل شده از او، سپيداري به درستي توجه به ”لحظه تاريخي“ را در روند تغيير در پديده پراهميت مي داند. او ازجمله مي نويسد: «گذر به سوسياليسم براي بسياري از ما پيروان سوسياليسم علمي بدين معنا بود كه امپرياليسم در طي دوران كوتاهي فرو خواهد ريخت و كشورها يك به يك يا به شكل گروهي به اردوگاه سوسياليسم مي پيوندند. همين آموزش ها براي كشورهاي عقب نگاه داشته شده كه از سطح نازلي از توسعه سرمايه داري برخوردار بودند و امكان تحقق يك برنامه سوسياليستي را نداشتند، برنامه اي مشخص به نام ”راه رشد غيرسرمايه داري“ را ارائه مي داد … به اعتقاد آن روز مـا [تكيه از ف ع]، امكان توسعه به صورت سرمايه داري پايان يافته و تنها راه رشد براي كشورهايي همچون كشور ما ”راه رشد غيرسرمايه داري“ بود».
همان طور كه بيان شد، سپيداري به منظور «ارتقاي سوسياليسم» در شرايطي كه در آن «اقتدار اردوگاه سوسياليستي» به مثابه ”شرايط حاكم“ ديگر وجود ندارد، به بررسي «مرحله گذار» از سرمايه داري به سوسياليسم مي پردازد، تا در روند بررسي وظيفه هاي روز طبقه كارگر قابل شناخت و درك گردد. توجه او به «پيشينه»ي شرايط كنوني كه بايد آن را بررسي ”لحظه تاريخي“ در روند گذار دانست، بررسي ”لحظه منطقي“ را در تز «مرحله گذار» در بر نمي گيرد. به سخني ديگر، در بررسي، به اين پرسش پاسخ داده نمي شود كه آيا ”لحظه منطقي“ در «مرحله گذار» همراه با ”لحظه تاريخي“ محو شده است يا خير؟ پيش از آنكه پاسخ اين پرسش را در نظر او جستجو كنيم تا به ژرفاي مضمون نظر او دست يابيم، اين اشاره ضروري است كه «پيشينه» طرح شده در نظر، كامل نيست. در آنجا تنها «پيشينه» ذهنـي مورد توجه قرار گرفته است كه مي تواند بر پايه تز و برداشتي نادرست نيز قرار داشته باشد: «آنچه مـا [تكيه از ف ع] از اين بحث [«دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم»] در آن دوران برداشت مي كرديم».
”اثبات“ تز نادرست «مرحله گذار [كه در نظر ابراز شده، ناشي از] اقتدار اردوگاه سوسياليستي» پنداشته مي شود، به معناي نفي وجود و بودگي ”عيني“ «مرحله گذار» از سرمايه داري به سوسياليسم در دوران كنوني نيست. عينيت وجود- بودگي ي «مرحله گذار از سرمايه داري به سوسياليسم»، ريشه در رشد نيروهاي مولده و خطرهاي ناشي از ادامه برقراري نظام سرمايه داري براي تداوم حيات بر روي كره ارض دارد. هر دو عنصر به طوري عيني وجود دارند و قابل شناختند. اخيراً پاپ فرانسيسكوس هم وجود اين عينيت را با جمله «سرمايه داري مي كشد» سايه وار مطرح ساختهِ است!
مانفرد زون Manfred Sohn ، سنديكاليست ماركسيست و عضو حزب چپ آلمان كه دكتر علوم سياسي و كارمند يك شركت بيمه است، در كتاب تازه انتشار يافته خود با عنوان ”در مرحله برش دوران“ (انتشارات پاپي روزآ ٢٠١٤) كه موضوع اصلي آن «رسيدن و پخته شدن شرايط عيني گذار از سرمايه داري به سوسياليسم است كه در دامن نظام سرمايه داري به ثمر رسيده»، ”عينيت“ واقعيت مورد بحث ما را مورد بررسي پژوهشگرانه قرار مي دهد. او شرايط كنوني را براي اين برش تاريخي «به طور پايه اي با شرايط سال ١٨٧٣ كه در پاريس يورشي براي برش تاريخي عملي شد [كمون پاريس] و همچنين در سال ١٩١٧ در پتروگراد روسيه، متفاوت اعلام و آماده تر» ارزيابي مي كند. او بحران كنوني نظام سرمايه داري دوران افول را از سال ٢٠٠٧، بحراني «با عمق و تراژيكِ» ديگر و كيفيتي متفاوت از بحران سال هاي ١٨٧٣ و ١٩٢٩ مي داند. به نظر او، واقعيت هاي عيني در سرشت بحران كنوني براي «مبارزه، تاكتيك و هدف گيري هاي نيروي چپ در دوران ما پيامدهاي پراهميتي داراست.» (ص ٨) پس از اين سير كه بيان اهميت و روز بودن مساله «مرحله گذار از سرمايه داراي به سوسياليسم» را در فعاليت نظري- روشنفكرانه در آلمان نشان مي دهد، بازگرديم به رشته اصلي بررسي.
برداشت طرح شده، يعني اين نظر كه «دوران گذار [از سرمايه داري به سوسياليسم]» تنها ريشه در «اقتدار اردوگاه سوسياليستي» داشت، مستند نيست. اين «اقتدار …»، اگر موثر بود، و برداشت ذهني نادرستي را نزد «بسياري از ما پيروان سوسياليسم علمي» تشكيل نمي داد، مي توانست تنها ”شرايطِ“ منـاسـب تري را براي تسهيل اين گذار تشكيل دهد. «اقتدار اردوگاه سوسياليستي»، علت علّي وجودِ عينيتِ ضرورت گذار از سرمايه داري به سوسياليسم نبود، خود معلول آن بود!
مدتي پيش در نوشتاري به مساله ”عينيت“ گذار از سرمايه داري پرداخته شد (نگاه شود به ”ضرورت هاي مرحله ملي- دموكراتيك انقلاب و مساله گذار از سرمايه داري“، فروردين ١٣٩٢، http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2015) كه ظاهراً رفيق سپيداري با ارزيابي طرح شده در آن نوشتار موافق است. لااقل بررسي انتقادي اي از نوشتار به عمل نيامد. وظيفه سطور كنوني پرداختن و باري ديگر اثبات نقش ضرورت عيني در شرايط كنوني براي گذار از سرمايه داري كه در تز «دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم» مطرح شده است، نيست. اين ضرورت، همان طور كه سپيداري نيز برجسته مي سازد، برداشتي است مبتني بر علم جامعه شناسي ي ماترياليسم تاريخي. از اين رو نيز نمي توان با اشاره به ”فروپاشي“، وجود ضرورت عينـي اين گذار را نفي شده ارزيابي نمود. چنين ادعايي از منطق ديالكتيكي نشئت نمي گيرد. پيروزي كودتاي ناپلئون بناپارت و بازگشت سلطنت بوربون ها به فرانسه نيز تغييري در نقش ضرورت عيني گذار از فئوداليسم و واقعيت گذار از آن به سرمايه داري در اين كشور ايفا نكرد.
لحظه منطقي يا ضرورت عيني
با اين سير انديشه، بازگرديم به ”لحظه منطقي“ در استدلالِ طرح شده در نظر براي «ارتقاي سوسياليسم» كه هدف مقاله پيش گفته سپيداري را تشكيل مي دهد. واقعيت آن است كه ناپيگيري در بررسي ”لحظه تاريخي“ كه در محدود ساختن آن در مقاله «سياست ورزي چپ …» به «پيشينه» ذهنـي (ايدئولوژيكي- روبنايي) «مرحله گذار» ريشه دارد: «آنچه ما از اين بحث [«دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم»] در آن دوران برداشت مي كرديم»، و حذف بررسي ضرورت عينـي (زيربنايي) «مرحله گذار» كه ”لحظه منطقي“ در بررسي «پيشينه» را تشكيل مي دهد، همان طور كه اشاره شد، به طور جبري و ناخواسته همراه شده با حذف كامل جستجوي تز و تئوري و گام هايي كه به مثابه ”ضرورت تاريخي“ در پراتيك مبارزاتي امـروز كمونيست ها، ازجمله توده اي ها كه براي تحقق بخشيدن به «گذار از سرمايه به سوسياليسم» قابل شناخت است!
به نكته بعدي در نوشتار در كوشش براي «ارتقا سوسياليسم» بنگريم
با عنوان «سه- ”انقلاب ملي دمكراتيك“ و ”انقلاب بورژوا دمكراتيك“»، سپيداري مي نويسد: «از ديدگاه سوسياليسم علمي، ”انقلاب بورژوا دمكراتيك“ در عصر حاكميت سرمايه داري جهاني شده بي معني است و تنها مي توان به معني جايگزيني يك سرمايه داري به جاي سرمايه داري ديگر باشد و به همين دليل، ديگر يك انقلاب اجتماعي نيست. …».
گرچه بيان نظر «از ديدگاه سوسياليسم علمي» ابراز شده است، مي توان از كل نوشتار دريافت كه نظر نويسنده نيز همين برداشت است. در اين نقل قول، ”لحظه تاريخي“ («عصر حاكميت سرمايه داري جهاني شده») و همچنين ”لحظه منطقي“ («جايگزيني يك سرمايه داري به جاي … ديگري») مورد توجه قرار گرفته است. نفي سرشت ”انقلابي“ براي چنين تحولي، نتيجه منطقي از نفي ”ضرورت تاريخي“ آن است. ارزيابي از صلابت تئوريك كامل برخوردار است.
به نكته بعدي در نوشتار در كوشش براي «ارتقا سوسياليسم» بنگريم
در همين بخش ”سه“، انقلاب ملي- دمكراتيك كه سپيداري آن را «در دستور كار كشور ماست» مي داند، و براي آن به درستي «پيشينه اي به اندازه انقلاب هاي سوسياليستي» قائل است، چنين موضع گرفته مي شود: «در دوران امپرياليسم، براي كشورهايي كه طبقه كارگر آن بخش كوچكي از جامعه را تشكيل مي دهد، به يك انقلاب ”خلقي“ به رهبري طبقه كارگر در اتحاد هر چه وسيع تر با نيروهاي دهقاني و پيشه وري (خرده بورژوايي) و سرمايه داران ملي نياز است، تا سرمايه داري وابسته به امپرياليسم را به زير بكشد. … محور چنين اتحادي، بر اساس ”تضاد خلق و امپرياليسم“ به عنوان تضاد اصلي و آشتي ناپذير شكل مي گيرد. …».
ارزيابي از اين بخش از مقاله، همانند بخش پيشين است. نظريه دقيق و همه جانبه و برخوردار از صلابت تئوريك است، زيرا در آن، ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ در وحدت خود ”ضرورت تاريخي“ مبارزه ضدامپرياليستي را به اثبات مي رساند. شايان تاكيد است كه با توجه به تجربه ي انقلاب بهمن ٥٧ ايران و همچنين ”بهار عربي“ سال هاي اخير، ”ضرورت تاريخي“ برپايي ”جبهه متحد خلق“ به رهبري طبقه كارگر براي تعميق و پيروزي نهايي انقلاب جاي ويژه و برجسته خود را داراست. سپيداري به درستي براي آن، نقشي «كليدي و تعيين كننده» قائل است. به اين نكته ديرتر پرداخته خواهد شد.
در بخش دوم مقاله خود (http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-667-91-115-910204.htm)، احمد سپيداري با زير عنوان ”چهار- كدام نيروها مدافع كدام انقلاب اند؟“، طيف «نيروهاي اصلاح طلب» و مواضع آن ها را كه با «دوگانگي» نيز روبروست، بر مي شمرد و سپس به بررسي «متحدين بالفعل و بالقوه چپ ها در انقلاب ملي دمكراتيك پيش رو» مي پردازد. او «مدافعان صريح و قاطع … ستون فقراتِ» انقلاب را به درستي «حزب توده ايران، بخش بزرگي از سازمان هاي چپ، تشكل هاي مستقل كارگري، كشاورزان، معلمان، و نيز بخش بزرگي از جنبش هاي دانشجويي و زنان و ديگر تشكل هاي مردمي اي» مي داند «كه هم خواست هاي دمكراتيك [دارا هستند] و هم مخالفت خود را با تاراج اموال عمومي به نام خصوصي سازي و آزاد سازي قيمت ها توسط رژيم جمهوري اسلامي اعلام داشته اند.»
سپيداري سپس مي پرسد: «كدام نيروهاي بينابيني، متحدان اين بخش محوري در انقلاب ملي دمكراتيك اند و چه جريان هايي آن ها را نمايندگي مي كنند»؟ براي پاسخ به اين پرسش، او پيش تر بررسي دو نكته پراهميت را ضروري مي داند:
اول- براي سپيداري به درستي «وجود يك طبقه كارگر متشكل، آگاه و قدرتمند» همانقدر براي جلب «نيروهاي بينابيني به اتحاد با نمايندگان طبقه كارگر» ضروري است كه
دوم- وجود تشتت نظري در جنبش كارگري را موجب ايجاد شدن «ابهام ها، ترديدها و اعوجاج ها در اتحاد با چپ و نيروهاي مدافع زحمتكشان» نزد اين نيروها مي داند.
چنان كه قابل شناخت است، بحث در اطراف مساله ”اتحادهاي“ اجتماعي جريان دارد. ضرورت برپايي اين اتحادها از سرشت ملي- دمكراتيك انقلاب ناشي مي شود. به سخني ديگر، ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ (هم در تئوري و هم در پراتيك) از اين رو در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب به وحدت مي رسند، زيرا مبارزه عليه ديكتاتوري نظام وابسته به اقتصاد جهاني شده امپرياليستي و مبارزه براي حفظ منافع ملي «خلق»، داراي وحدتي ديالكتيكي هستند: مبارزه عليه سياست ضدمردمي رژيم ديكتاتوري از اين رو ضروري است، زيرا رژيم ديكتاتوري به منظور اِعمال سياست اقتصادي نوليبرال امپرياليستي، سركوب طبقه كارگر و ديگر لايه ها را دنبال مي كند. از سويي ديگر، مبارزه ملي ي «خلق» عليه هدف امپرياليسم براي تبديل كشور به نومستعمره ي اقتصادِ جهاني شده ي امپرياليستي از اين رو ضروري است، زيرا روي ديگر همين سكه مبارزه عليه ديكتاتوري مورد حمايت امپرياليسم را تشكيل مي دهد. هر دو مبارزه، لازم و ملزوم يكديگرند، يك ”ضرورت تاريخي“ را تشكيل مي دهند.
توده اي ها دچار اين سردرگمي نيستند كه بپندارند كه اختلاف ميان رژيم ولايي و امپرياليستي ها، نفي كننده وحدت منافع اقتصادي- اجتماعي آن ها در حفظ حاكميت نظام سرمايه داري وابسته به اقتصاد جهاني در ايران است. آن دعوا و اختلاف بر سر سهم از غارت ثروت هاي ملي ايران و استثمار نيروي انساني آن است. سپيداري با ظرافت و به طور پيگير اين وحدت را در مقاله خود تشريح مي كند و نشان مي دهد.
نكته سومي كه سپيداري آشنايي دقيق با آن را براي ادامه بحث ضروري مي داند، در ارتباط قرار دارد با نشان دادن و كوشش براي اثبات نادرستي آغاز هر بررسي «از ”اصول“ تئوريك» است كه به آن در آغاز نوشتار اشاره شد. او در ادامه سخن مي نويسد: «و درست همين جاست كه تفاوت اصلي بين كليشه برداري براي مدل سازي [تكيه از ف ع] يك انقلاب ملي با تاكيد ويژه بر ”سمتگيري سوسياليستي“، بنا بر ”نسخ سرخ مقدس“ [؟!] با برنامه ريزي صبورانه و هدفمند براي تامين شرايط گذار به سوسياليسم خود را برجسته مي سازد.»
صرفنظر از پولميك غيرضرور، روشن نيست، چه كسي و در كجا «نسخ سرخ مقدس» را طرح كرده است؟ به طور مشخص، متـنِ سخن چيست؟ پولميك نكته اي جنبي و در اين سطور قابل اغماض است.
آنچه كه بايد اما دقيق تر مورد بررسي قرار گيرد، رابطه ميان ”سمتگيري سوسياليستي“ و مساله ”اتحادهاي اجتماعي“ است كه موضوع بررسي سپيداري را در مقاله تشكيل مي دهد كه او آن را «مدل سازي» مي نامد. در واقع با اصطلاح «مدل سازي» قرار است طرح خواست هايي مورد انتقاد قرار گيرد كه از طرف سپيداري به عنوان مانعي براي برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ با «نيروهاي بينابيني» تلقي مي شود. كوشش او در جستجوي ”شرايطي“ است كه به علت تاثير منفي آن ها بر روي روند برپايي اتحادهاي اجتماعي، بايد حزب توده ايران از تن دادن به آن ها سرباز زند. نكته هايي كه در آن ها خطر اراده گري غيرواقع بينانه وجود دارد. خطري كه زنده ياد سياوش كسرائي در شعر ”خطر“ توده اي ها را از آن بر حذر مي دارد كه به آن اشاره شد.
يادآوري ضروري است كه هدف اين سطور گام برداشتن در عرصه «ارتقاي سوسياليسم» است. ارتقايي كه بايد با نفي در نفي آنچه «دخلش به ته كشيده»، عملي گردد. به سخني ديگر، گامي برداشته شود كه بر پايه اسلوب ديالكتيكي به حفظ آنچه براي رشد روند و پيشرفت مبارزه ضروري است، مجر گردد. تا از اين طريق، كيفيت والاتر مبارزه طبقاتي وارد صحنه نبرد اجتماعي گردد. از اين رو بايد در طرح نظريه جديد كه با هدف نفي «مدل سازي» گذشته كه «دخلش به ته كشيده» انجام مي شود، وحدت دو ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ حفظ گردد تا گام جديد، نقش يك ”ضرورت تاريخي“ مستدل را از ديدگاه نبرد طبقاتي ايفا سازد و به ارتقاي سطح مبارزه ي حزب توده ايران در شرايط كنوني بيانجامد. رشته كلام را دنبال كنيم:
سپيداري بر پايه دو پيش شرط بيان شده در ارتباط با مساله اتحادهاي اجتماعي، مي نويسد: «عده اي مي پندارند چون ما كمونيست ها هستيم و مبارزه مي كنيم …، پس طبقه كارگر هست، پس مبارزه طبقاتي براي استقرار سوسياليسم مطابق با اصول مورد اعتقاد ما بر قرار است و هر نوع پا پس كشيدن از شعارهاي سوسياليستي و عدم تاكيد بر آن ها در مبارزه طبقاتي پيش رو – يعني در انقلاب ملي دمكراتيك – گرايش به راست و رويگرداني از اهداف انقلابي است. آن ها تاكتيك اتحاد و انتقاد را هم درست بر مبناي شرايطي مي بينند و به كار مي گيرند كه لازمه يك مبارزه طبقاتي با صف بندي هاي روشن و پردامنه اجتماعي است.»
همان طور كه ديده مي شود، در اين بخش نيز ما با متـن نقل قول مشخصي روبرو نيستيم! همه جا برداشت «ما» از سخني و يا سخناني، پايه بررسي نظري و زمينه ارايه پيشنهاد براي مبارزه پراهميت، به طور مشخص، مبارزه براي برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ قرار مي گيرد. اين شيوه را نمي توان شيوه پيگير بررسي علمي ارزيابي كرد. زنده ياد احسان طبري در ”نوشته هاي فلسفي و ….“ (جلد دوم، ص ١٨٥) با عنوان ”تاريخ و تاريخ نگاري“ اين شيوه را مورد انتقاد قرار مي دهد. نگارنده نظر انتقادي احسان طبري را در ارتباط با شيوه دكتر عبدالكريم سروش اخيراً در مقاله اي توضيح داده و تصريح كرده كه طبري از سروش مي پرسد: «اين مطلب را هگل، ماركس و انگلس در كجا و عينا چگونه گفته اند …»؟
در ارتباط با جستجوي دو لحظه تاريخي و منطقي كه وجود آن ها در هر مقاله اي محك ارزيابي ارزشِ علمي ي نظر ابراز شده است، اشاره به ضرورت به كارگرفتن شيوه علمي بررسي مورد نظر احسان طبري پراهميت، اما در اين سطور مساله اي جنبي است. آنچه كه اما در نكته نقل شده از سپيداري جنبي نيست، گم نشدن رشته علّي در بررسي است كه خطر گم شدن آن در ارتباط با مساله ”اتحادهاي اجتماعي“، در پوشش پولميك «”نسخ سرخ مقدس“» و «پندار ما كمونيست ها هستيم»، وجود دارد. او در واقع نكته اخير («ما كمونيست ها هستيم و مبارزه مي كنيم …،») را براي توضيح ضرورت واقع بيني و دوري از چپ روي و پايبندي به خط مشي حزب توده ايران و مبارزه براي تحقق آن طرح مي كند. از اين رو بايد بي توجه به پوشش ها، به طور علمي، يعني بر پايه اسلوب ديالكتيكي، رابطه ميان ”واقع بيني“ي مورد نظر او در باره امكان مبارزاتي ي حزب توده ايران در شرايط كنوني از يك سو، با مساله برپايي اتحادهاي اجتماعي از سوي ديگر، جستجو و مورد بررسي قرار داد. ديرتر خواهيم ديد كه اين رابطه به طور پيگير در مد نظر باقي نمانده است.
بحث سپيداري به محدوديت امكان هاي كنوني حزب طبقه كارگر پايان نمي يابد. به سخن ديگر، تكيه مطلق گرانه كه سپيداري در اصل مخالف آن است و در ”نامه چهارم“ خود در نويدنو (http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-731-92-247-92-403-921205htm) توجه را به صدمات ناشي از آن جلب مي كند، ناخواسته به انديشه طرح شده در مقاله «”در باره سياست“ و …» راه يافته است. كوشش اين سطور نشان دادن علت اين راه يافتن مطلق گري و يك سويه نگري ي ناخواسته به نظر طرح شده توسط او در مقاله است. كوشش اين سطور نشان دادن مكانيسمي است كه تكيه نا خواسته ي يك سويه به بخشي از واقعيت را موجب شده. نشان دادن راه خروج از آن، هدف ديگر است. نكته را دنبال كنيم:
سپيداري در ادامه سخن، چنين نتيجه گيري مي كند: «طبقه كارگر تنها وقتي به معناي واقعي طبقه كارگر (طبقه براي خود) مي شود كه بخش بزرگي از نيروهاي كار تحت رهبري يك حزب كمونيست قرار بگيرد و حول برنامه آن متشكل و سازماندهي شود و اهدافي استراتژيك در زمينه ساختمان سوسياليسم [؟] به جاي سرمايه داري را وجه همت خود قرار دهد.» مضمون نكته در كليت آن درست است. بحث اما در بررسي مورد نظر او در مقاله، بر سر «ساختمان سوسياليسم» نيست، بر سر اتحادهاي ضرور اجتماعي در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب است!
انديشه در نتيجه گيري نقل شده، رشته اصلي بحث در باره رابطـه ميان ”اتحادها“ و ”سطح آگاهي“ را ترك مي كند، كرده است. وحدت و رابطه ميان آن ها، به مثابه يك ”ضرورت تاريخي“ درك و طرح نمي شود. ”ضرورت تاريخي“اي كه بيان وتظاهر وحدتِ ”لحظه تاريخي“ و ”منطق تاريخي“ است! از اين رو، نكته پراهميتِ سطح آگاهي طبقه كارگر، به مثابه واقعيتي طرح نمي شود كه بايد براي برطرف ساختن آن همزمان با مبارزه براي برپايي اتحادها كوشيد. بلكه اين نكته پراهميت به مثابه پيش شرطي براي برپايي اتحادها عنوان مي شود. تشديد به جا و درست مبارزه ي گردانِ سازمان يافته طبقه كارگر در حزب توده ايران كه سپيداري خواستار آن است، تنها متوجه ارتقاي سطح آگاهي طبقه كارگر است كه اما و درواقع يكي از نتايج آن، ارتقاي سطح آگاهي ”متحدان“ طبيعي، نزديك و دور و گذراي طبقه كارگر، ازجمله براي پذيرفتن ضرورت ”اتحادهاي اجتماعي“ به منظور مبارزه براي خواست هاي روز، ميان مدت و دورنمايي نيز است! درك ارتباط ميان اين دو آماج، براي انتخاب شيـوه تبليغاتي و فعاليت ترويجي حزب توده ايران پراهميت، آري حتي تعيين كننده و مركزي است!
زنده ياد ف. م. جوانشير، عضو هيئت سياسي و دبير وقت كميته مركزي حزب توده ايران در اثرش ”سيماي مردمي حزب توده ايران“، براي ارتقاي سطح آگاهي طبقه كارگر از يك سو و كسب رهبري جنبش دمكراتيك و ملي از سوي ديگر كه همان برپايي ”اتحادهاي اجتماعي“ است (!!!)، برقراري «پيوند» ميان مبارزه دمكراتيك و سوسياليستي را ضروري مي داند كه يكي از مصوبه هاي پراهميتِ ششمين كنگره حزب توده ايران در سال ١٣٩١ نيز است. ببينيم اين مبارزه بهم پيوسته در مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران، در نظر ارايه شده، چگونه به مثابه ي مبارزه اي دو مرحله اي طرح مي شود. به متن مقاله مراجعه كنيم:
«شايد بايد حوصله داشت و صبورانه و قدم به قدم پيش رفت. از هر فرصتي براي كوچكترين همكاري ها بهره برد. هر چه بيشتر در كانون مبارزه قرار گرفت. نيرو جذب كرد، قوي تر شد. نهادها و ارگان هاي لازمه پيشبرد مبارزه را سازمان داد. كادر سازي كرد. با انتشاراتي وسيع فضاي نقد سياست هاي ضد مردمي نوليبراليزم معاصر را فراگير ساخت. با كسب هر چه بيشتر اعتباري كه شايسته آنيم، در ابعاد ملي مطرح شد، خيل عظيمي از نيروهاي جوان بويژه از ميان زحمتكشان را جذب كرد و به كمك پرورش آنان، سطح تازه اي از تشكل طبقاتي را ميان كارگران برد. و [سپس و بعد از دستيابي به اين پيش شرط،] با تكيه بر چنين شرايطي [تكيه از ف ع]، بخش بزرگي از نيروهاي بينابيني – به خصوص لايه هاي پايين تر آن را – به سوي اتحادهاي استراتژيك جلب كرد. [زيرا] توقع چنين جذابيتي در شرايط فعلي و سطح توان موجود نيروهاي چپ [حزب توده ايران!] واقعبينانه نيست.»
وحدت دو سوي مبارزه به منظور ارتقاي سطح آگاهي و جلب متحدان به مثابه گامي در سطح ”ضرورت تاريخي“ براي پيروزي در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب، از مد نظر دور و اصلاً طرح نمي شود!
درك اين وحدت، درك وحدت ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ي مبتني بر منطق اسلوب ديالكتيكي است كه محـك پايبندي به شيوه علمي «ارتقاي سوسياليسم» است كه پيش تر مورد توجه قرار گرفت.
بدون ترديد دوري كردن از اراده گري و كوشش پر حوصله و صبورانه و گام به گام براي ارتقاي آگاهي كارگران به سطح «طبقه براي خود» نكته هاي پراهميتي هستند كه در سرعت و چگونگي برپايي اتحادهاي اجتماعي نقشي بزرگ و يا حتي تعيين كننده ايفا مي سازند. اين نقش به ويژه در ارتباط با مساله «رهبري» اتحادها، براي سرنوشت انقلاب و تعميق آن تعيين كننده نيز است. بلاترديد، هر دو نكته، به ويژه حضور و يا فقدان سطح بالاي آگاهي طبقه كارگر كه همراه است با سطح سازماندهي آن و برعكس، در شكل گيري و چگونگي شكل گيري، در چگونگي نقش طبقه كارگر و حزب آن در رهبري اتحادها انكارناپذير است. اين يك واقعيت تلخ است كه حزب طبقه كارگر ايران مي تواند اكنون تنها با آن كمّيت و كيفيتي كه در اختيار دارد، نقشي در برپايي اتحادها ايفا سازد و نه ذهن گرايانه برنامه ريزي هاي خيالپردازانه داشته باشد! (در سطور كنوني بررسي علل اين واقعيت تلخ هدف نيست كه خود موضوعي پراهميت را تشكيل مي دهد. اما يافتن راه خروج از اين واقعيت تلخ در عين حال، بررسي انتقادي پراتيك گذشته مبارزاتي است!)
همه نكته هاي برشمرده شده كه مي توان آن ها باز هم بيش تر گسترد، پراهميت هستند و مرز امكان فعاليت ما را در شرايط لحظه تشكيل مي دهند. اما اين نكته ها، تنهـا نكته هايي نيستند كه بايد در بررسي مساله اتحادها مورد توجه قرار گيرند. مرزِ محدودِ امكانِ حزب توده ايران در مبارزه به منظور برپايي اتحادها نمي تواند به اين معنا درك شود كه ما بايد از مضمون كيفي ضروري براي اتحادهاي اجتماعي در مرحله ”ملي- دمكراتيك انقلاب“، از اين طريق چشم پوشي كنيم كه فعاليت و مبارزه خود را متوجه وحدت ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب نسازيم. وحدتي كه گامي ضروري، ”ضرورت تاريخي“ را براي عملكرد و پراتيك روزانه ما تشكيل مي دهد و عدول از آن غيرمجاز و يكي از علل واقعيت تلخ كنوني است كه سپيداري به آن اشاره دارد!؟
كمبود و محدود بودن امكان هاي مبارزاتي ي حزب توده ايران، ضرورت تعديل، به طريق اولي حذف كيفيت مضمون نبرد رهايي بخش «خلق» عليه اقتصاد نظام سرمايه داري دوران افول را در مرحله ملي- دمكراتيك به اثبات نمي رساند. برعكس، اين كمبود و محدوديت، توجه به ضرورت تشديد خلاقيت و فداكاري توده اي ها براي تفهيم اين مضمون به متحدان را به مساله روز بدل مي سازد.
بايد تاكيد شود كه سپيداري خواستار حذف كيفيت مبارزه نيست. اما ناخواسته مضمون كيفي و سرشت تاريخي جنبش رهايي بخش كنوني مردم ميهن ما در نبرد ضد امپرياليستي كه نبردي ضد اقتصادِ جهاني شده ي نظامِ سرمايه داري دوران افول است، در نظر طرح شده از اين طريق تعديل مي يابد كه در پوشش ”ايدئولوژيكي“ي تزي اثبات نشده قرار داده مي شود. شيوه اي كه سپيداري در آغاز مقاله خود مخالفت خود را با آن اعلام و هشدار داده بود كه نبايد بررسي را با «اصول تئوريك» آغاز كرد! اين تعديل از طريق مرحله بندي ي مبارزه انجام مي شود كه اولاً، برداشتي ايدئولوژيك، يك «مدل سازي» است؛ و ثانياً، غير مستدل است. سپيداري درستي آن را در مقاله خود به اثبات نمي رساند.
اين درست است كه رشد اجتماعي از مراحل مشخصي مي گذرد. نتيجه گيري از رشد مرحله اي در جامعه، و انتقال غيرانتقادي اين نتيجه گيري به نحـوه ي مبارزه روشنگرانه اما مجاز نيست. نمي توان بدون هر استدلالي «مدل سازي» مرحله بندي مبارزه براي «گذار» را ضروري اعلام كرد. اين يك نتيجه گيري مستدل نيست.
مبارزه اجتماعي ضرورتاً نبايد به طور مرحله اي انجام شود. برعكس، مبارزه اجتماعي به مثابه يك فعاليت فرهنگي- مدني- تمدني كه به منظور دست يابي به هژموني و رهبري طبقه كارگر ضروري است، از نظر مضموني، مبارزه اي انقلابي و راديكال و بنيادگرا است كه به منظور ايجاد برش در زيربناي جامعه و روابط حاكم توليدي انجام مي شود. اما از نظر شكل تظاهر، مبارزه اجتماعي بايد بر پايه سطح زبان و عادت هاي جا افتاده نزد زحمتكشان كه به باورهاي مذهبي نيز اعتقاد دارند و … عملي گردد. به عبارت ديگر، بايد روندي در ارتباط با سطح آگاهي «خلق»، مبتني بر رشد فرهنگي- مدني- تمدني- زبان و رسم هاي آن باشد. فعاليت تبليغي- روشنگري طبقاتي بايد از نظر شكل ارايه آن، اصل تغيير تدريجيي فرهنگ و ايدئولوژي «خلق» را مورد توجه قرار داده، روندي گام به گام و اصلاح گرانه باشد. مضمون و شكل نبرد تبليغي- ترويجي يك وحـدت را تشكيل مي دهند.
اكنون ببينيم مكانيسم اين تعديل چيست؟ اول- مبارزه براي ارتقاي سطح آگاهي طبقه كارگر و مبارزه براي برپايي اتحادهاي اجتماعي از يكديگر جدا مي شود؛ و دوم- در پوشش پذيرش عملي مرحله اي بودن مبارزه روز و نقض «پيوند» ميان مبارزه دمكراتيك و سوسياليستي، پيشنهاد تعديل مبارزه ترويجي براي ارتقاي سطح آگاهي ”متحدان“ توصيه و به آينده محول مي شود، زيرا گويا «در چنين شرايطي [فشار تبليغاتي و سلطه گري امپرياليسم] نمي توان انتظار داشت كه نيروهاي اصلاح طلب مدافع سرمايه داري در كشور ما راه ديگري را بلد باشند و توصيه كنند.»
جالب است كه ”راه توده“ قلابي و گرداننده آن علي خدايي نيز مرحله اي بودن مبارزه را در شرايط كنوني عنوان مي كند. نظر او از نظرِ محتوا و مضمون به كلي با موضوع بحث كنوني و نظر سپيداري متفاوت است، اما شيوه ”مرحله اي“ ي پيشنهادي او براي مبارزه مشابه آن است. او در ابرازنظري مي نويسد: «امروز مشكل ما آزادى است و اين يك موضوع استراتژيك است. بنابراين، تاكتيكها مىبايستى حول اين موضوع باشد. بنابراين، هر موضعى كه در راستاى اين هدف باشد، مورد حمايت توده مردم از طبقات مختلف قرار خواهد گرفت، لاغير. پرداختن به مسايل طبقاتى و پررنگ كردن آن در اين شرايط، حداقل آب در هاون كوبيدن است و اصرار بر آن ناخودآگانه تفرقه برانگيز.»
همان طور كه اشاره شد، بحث در اين سطور بر سر اين نكته نيست كه چگونه بايد سطح آگاهي طبقه كارگر و ”اصلاح طلبان“ را ارتقا داد. بلكه بحث بر سر آن است كه بي توجهي به ارزيابي تئوريك از شرايط، چگونه راه افتادن در درّه فراخ عملگرايي – پراگماتيسم غيرمستدل را مي گشايد. در توصيه طرح شده، به طور ناخواسته، ”لحظه منطقي“ در ”ضرورت تاريخي“ي كيفيت مبارزه حزب توده ايران از اين طريق به فراموشي سپرده مي شود كه ”لحظه تاريخي“، كه در سطح نازل آگاهي «اصلاح طلبان» تجلي مي يابد – كه چاشني آن گويا سطح نازل آگاهي طبقه كارگر نيز است، مطلق گرايانه به عنصر تعيين سطح و چگونگي مكانيسم عملكردي در وظيفه تبليغي- ترويجي ي حزب توده ايران در شرايط كنوني بدل مي شود.
آنچه كه به سطح آگاهي طبقه كارگر ايران برمي گردد، پيروزي شكوهمندِ اعتصاب دو ماهه كارگران مبارزه و آگاهِ معدن سنگ آهن بافق كه مانع خصوصي سازي اين معدن شد و مشت محكمي بر دهان مدافعان نسخه نوليبرال امپرياليستي است (خبر آن ٧ تيرماه ١٣٩٣ در رسانه ها پخش شد)، نشان چشمگير و غرورآميزي را از سطح نبرد طبقه كارگر ايران به نمايش مي گذارد. تجربه اي كه نمي تواند در ارزيابي «مدل سازي»هاي ايدئولوژيك براي نبرد روز حزب طبقه كارگر ايران مورد توجه قرار نگيرد! به پيامدهاي اين پيروزي به طور مجزا پرداخته خواهد شد. اما اشاره به اين نكته در اينجا ضروري است كه بي ترديد امكان پيگرانه ترِ سازماندهي طبقه كارگر عليه يورش مغول گونه مدافعان اجراي نسخه نوليبرال امپرياليستي در ايران وجود دارد.
مسئوليت تاريخي طبقه كارگر در دفاع از خواست هاي دمكراتيك خود در هماهنگي با منافع ملي مردم ميهن ما، نشان اين واقعيت است كه طبقه كارگر به طور عيني و تاريخي از منافع همه مردم ميهن ما عليه ديكتاتوري و امپرياليسم دفاع مي كند. از اين رو بـايـد خواست و منافع زحمتكشان را محـك وظيفه هاي مبارزاتي حزب طبقه كارگر قرار داد و نه سطح آگاهي آن بخش از ”اصلاح طلبان“ي كه براي درك وحدت در مبارزه ضد ديكتاتوري و ضد امپرياليستي نيازمند كمك و پشتيباني فكري طبقه كارگر هستند.
پيش تر نشان داده شد كه مبارزه ضدديكتاتوري- دمكراتيك و ملي- ضدامپرياليستي، از وحدت ديالكتيكي برخوردارست و دو روي جدايي ناپذير يك سكه را تشكيل مي دهد. نشان داده شد كه اقتصاد ملي اين دوران، اقتصاد ملي اي است كه گرچه برنامه اي سوسياليستي را تشكيل نمي دهد، اقتصاد ملي نظام سرمايه داري ”بورژوا ليبرالِ“ به اصطلاح مستقل و يا وابسته به اقتصاد جهاني شده ي امپرياليستي هم ديگر نيست. اقتصاد ملي ويژه اي است كه داراي سرشتي استقلال طلبانه است، لذا ضدامپرياليستي است، ضد شيوه توليد حاكم سرمايه داري نوليبرال در جهان است. اين يك «مدل سازي» غيرمستدل نيست، بلكه از تحليل ماترياليست تاريخي هستي كشورهاي ”جهان سوم“ و پيراموني و مبارزه طبقاتي در آن ها نشئت مي گيرد. زمينه عينـي آن را بايد شناخت و درك كرد، تا قادر شد از بندهاي ذهني اي رهايي يافت كه مي پندارد ”راه رشد غيرسرمايه داري يا گرايش سوسياليستي“ يك ساختار ذهني، يك «مدل سازي» انتزاعي و بي پايه و اساس است.
در اين برنامه اقتصاد ملي، بخش هاي مشخصي از اقتصاد و ثروت هاي ملي غيرقابل فروش، واگذار نكردني هستند و بايد به مثابه پشتوانه استقلال اقتصادي- سياسي كشور در تملك عمومي (دولتي) باقي بمانند. در چين مالكيت فردي بر زمين طبق قانون اساسي ممنوع است. دولت حتي در شركت هاي خصوصي مختلط با سرمايه گذار خارجي، شريك است. سهم عمومي (دولتي)، ضامن بقاي شركت خصوصي است. دولت اولاند در فرانسه همين روزها ٢٠ درصد سهام شركت ”الستون“ را دولتي كرد تا سرمايه گذار آمريكايي ژنرال الكتريك نتواند بر سرنوشت شركت فرانسوي سلطه كامل بيابد و براي نمونه، آن را تعطيل كند. در زمان شاه سابق مرز ٤٩% براي سرمايه گذاري خارجي تعيين شده بود و ….
بخش هاي تامين نيازهاي اوليه مردم مانند آب آشاميدني، حق مسكن، درمان، آموزش و …، نبايد هيچگاه به ابزار و موضوع سودورزي سرمايه گذاري سوداگرِ خارجي و داخلي تبديل شود وغيره وغيره. طبق گزارش روزنامه ”جهان جوان“ آلمان در همين هفته [٣٠ خرداد ٩٣، ٢٠ جون ٢٠١٤] در ششمين نشست مذاكراتي كه تاكنون از مردم جهان مخفي نگه داشته شده است، تصويب قراردادي در باره ”آزاد سازي خدمات“ با عنوان Trade in Services Agreement – TISA برگزار شده است كه امپرياليسم آمريكا و اروپايي گرداننده آن هستند. يكي از هدف هاي عمده اي كه اين قرارداد دنبال مي كند، خصوصي سازي وظايف خدماتي دولت ها ازجمله در تامين آب آشاميدني براي مردم است.
اين ويژگي هاي اقتصاد ملي در مرحله ”ملي- دمكراتيك انقلاب“ كه مصوبه عمده اي را در مصوبات ششمين كنگره حزب توده ايران تشكيل مي دهد، سرشت و مضمون جنبش رهايي بخش عليه سيطره نواستعماري امپرياليسم جهاني را قابل شناخت مي سازد. از اين رو، حزب توده ايران نمي تواند به علت محدوديت هاي پيش گفته در نيروي كمّي خود، و يا سطح نازل آگاهي ”متحدان“ از طرح آن و استدلال براي درستي آن چشم پوشي كند، تا گويا ”اتحادهاي اجتماعي“ بتوانند برپا شوند.
اتحادهاي اجتماعي به منظور حفظ حاكميت ملي ايران و استقلال اقتصادي- سياسي كشور نياز به سطح آگاهي اي دارد كه اگر متحدان بالقوه ما تاكنون به آن دست نيافته اند، و اين به نظر سپيداري يك واقعيت تلخ را تشكيل مي دهد، آنوقت وظيفه نخست حزب توده ايران است در اين باره به افشاگري و روشنگري بي امان بپردازد و نه تسليم سطح آگاهي نازل آن ها گردد. اين دنباله روي ناب از عنصر عقب مانده است و نه مبارزه براي ارتقاي سطح دانش و آگاهي آن! ”ضرورت تاريخي“، مبارزه به منظور ارتقاي سطح آگاهي متحدان را نيز در دستور روز فعاليت حزب طبقه كارگر ايران قرار مي دهد، داده است! آري، حزب طبقه كارگر بايد تحقق بخشيدن به بسياري از وظيفه هاي مرحله ملي- دمكراتيك فرازمندي جامعه را به دوش بكشد! اين وظيفه هم يكي از آن هاست! سكوت در اين باره مجاز نيست و با مسئوليت تاريخي حزب طبقه كارگر همخواني ندارد. كدام نيرو به جز حزب توده ايران مي تواند وبايد به اين وظيفه عمل كند؟!
هسته درست و واقعي در سخن رفيق سپيداري آن است كه ما با تضادي ميان آگاهي و شناخت براي برپايي اتحاد ضد ديكتاتوري- ضد امپرياليستي در سطح ملي روبرو هستيم. راه بر طرف ساختن اين تضاد، تشديد هوشمندانه و فداكارانه مبارزه است و نه تسليم و يا تعديل فعاليت. بايد براي شناخت و درك خط مشي انقلابي حزب توسط متحدان، همان طور كه سپيداري بر آن تاكيد دارد، فعاليت تبليغي- ترويجي خود را توسعه دهيم. بايد به پراكندگي نيروها پايان دهيم. بايد تماس با رفيق ها و هوادارانِ به حاشيه رفته و رانده شده را تشديد كنيم. حزب توده ايران در سال ١٣٥٣ نيز با چنين وضعي روبرو بود. در حالي كه طنين گام هاي تحول انقلابي، همانند امروز، هر روز رساتر شنيده مي شد، جنبش كارگري و انقلابي در سطح رشد ضروري تاريخي قرار نداشت. تشتت نظري بر جنبش انقلابي حكمفرما بود و … در چنين دوراني بود كه با انتقال مسئوليت سازماندهي مبارزه به زنده ياد رفيق نورالدين كيانوري، او با پاسپورت ”قلابي“ راهي ديدار با همه رفيق ها و هواداران حزبي شد تا شعله آتش شور انقلابي را به قول زنده ياد سياوش كسرائي در هر «كران» قابل شناخت سازد و ساخت. نگارنده مي تواند كوهي از اين تجربه را بازگو كند. يكي از آن ها توليد مطبوعات ”مينياتوري“ توسط حزب بود. هر كيلوي آن از ٧٢ كتاب و نشريه تشكيل مي شد و كتابخانه اي را تشكيل مي داد. تنها توسط گروهي كه نگارنده در آن فعاليت مي كرد، در سال هاي تا انقلاب دو تُن نشريه مينياتوري به ايران منتقل شد. اكنون نيز امكان هاي بسياري وجود دارند كه مي توان آن ها را فعال نمود. سپيداري نيز در مقاله خود همين مواضع را مورد تاكيد و تائيد قرار مي دهد و لذا بيان اين نكته ها، بيان بديعي نيست. تكرار آن اما از اين رو ضروري است كه مرز كيفي فعاليت تبليغي- ترويجي حزب طبقه كارگر در كنار محدوديت و مرز كمّي آن برجسته و قابل شناخت گردد.
نكته پراهميت ديگري در همين رابطه كه سپيداري آن را در مقاله خود مورد تائيد قرار مي دهد، اين امر است كه ميان دو مبارزه براي انتقال آگاهي طبقاتي به درون طبقه كارگر و ارتقاي سطح سازماندهي آن از يك سو، و مبارزه براي اتحادهاي اجتماعي از سوي ديگر، رابطه تنگاتنگ برقرار است. اين دو مبارزه دست در دست هم پيش مي روند. هر دو نقشي جدايي ناپذير در روند رشد مرحله ”ملي- دمكراتيك انقلاب“ به عهده دارند. تشديد فعاليت تبليغي- ترويجي، راه برپايي اتحادها را مي گشايد و ابتكار و خلاقيت در ارتباط با اتحادها، زمينه سازماندهي طبقه كارگر را توسعه مي دهد و به آگاهي طبقاتي آن تعميق مي بخشد. آيا كوشش براي برپايي يك فرستنده تلويزيوني براي نيروهاي چپ و ”اصلاح طلب“ و اختصاص بخشي از امكان آن براي حزب توده ايران، گامي در جهت هر دو هدف نيست؟ چرا بايد صحنه تبليغات تلويزيوني را به صداي آمريكا و بي بي سي و … واگذاشت؟
آيا چنين پيشنهادي، گامي در جهت خواستي نيست كه سپيداري مطرح مي سازد: «براي رسيدن به هدف استراتژيك يك انقلاب ملي دمكراتيك، دو هدف مرحله اي تاكتيكي مطرح است. يكي گسترش كيفي و كمي حزبي كه عزمش را براي اين كار جزم كرده است و ديگري ترويج وسيع برنامه آن حزب در ميان كارگران و پيوند عميق با آن. هر دوي اين فعاليت ها همچنين لازم و ملزوم يكديگر اند.» (تكيه از ف ع)
به نشريات حزبي و هوادار آن نظري بيافكنيم. آيا نبايد توضيح خط مشي انقلابي و برنامه حداقل كارگري حزب توده ايران و مستدل ساختن برنامه اقتصادِ ملي ي ضد امپرياليستي در اين نشريات از جا و وزني وسيع تر و سنگين تر برخوردار باشد؟ به نظر نگارنده پاسخ مثبت است. اگر وضع چنين نيست، علت، وجود ناروشني و تشتت نظر در باره اهميت آن است. نياز به تشديد فعاليت مطبوعاتي، ديدارهاي حضوري، برگزاري جلسه ها و نشست و سمينار ها به منظور تبليغ و ترويجِ افشاگرانه و روشنگرانه – آموزشي به شدت به چشم مي خورد. بدون ترديد تصميم براي انتشار اين نوشتار در نويدنو و … گامي در اين سو است!
با توجه به آنچه كه بيان شد و نقاط مشترك را تشكيل مي دهد، نمي توان براي مبارزه پراهميت عليه توطئه «پروژه انزواي حزب» كه سپيداري به درستي خواستار تشديد آن است، وحدت ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ كه ”ضرورت تاريخي“ را در نبرد در مرحله كنوني ملي- دمكراتيك تشكيل مي دهد، اراده گرايانه نقض كرد. مبارزه براي ارتقاي سطح آگاهي طبقه كارگر، همان مبارزه عليه «كمونيست ستيزي» است، همان مبارزه براي قانع ساختن نيروهاي بينابيني براي شناخت و درك مضمون نبرد رهايي بخش دوران كنوني، نبرد براي شناخت و درك اهميت مضمون اقتصاد ملي در مرحله انقلاب ملي- دمكراتيك توسط متحدان طبيعي، دور و نزديك و گذرا را تشكيل مي دهد. مبارزه اي كه در وحدت مبارزه عليه برنامه نوليبرال امپرياليستي و در عين حال مبارزه براي برنامه اقتصاد ملي اي ريشه دارد كه سرشتي ضدامپرياليستي، ضد نظام اقتصاد امپرياليستي داراست و نمي تواند تهي از آماجي باشد كه بنا به سرشت خود، آماجي اجتماعي يا سوسياليستي است. تنها با چنين شيوه اي، پايبندي به موضع جانبدارانه و ترقي خواهانه در فعاليت تبليغي- ترويجي حزب توده ايران عملي مي گردد.
صحبت بر سر نام گذاري اقتصاد ملي نيست. صحبت بر سر مضمون و محتواي آن است. جهت گيري سوسياليستي اقتصاد ملي در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب، جهت گيري براي حفظ استقلال اقتصادي- سياسي كشور است كه بدون برقراري آزادي هاي قانوني ي فردي و اجتماعي براي «خلق» دست نيافتني است. مبارزه براي شناخت و درك چنين مضموني، مبارزه عليه «انزواي حزب توده ايران» و اهرم شكستن توطئه ارتجاع داخلي و خارجي نيز است كه سپيداري به درستي طلب مي كند. سكوت در اين باره جبران ناپذير است.
به دلايل متعددي نمي توان با اين نظر موافقت داشت هنگامي كه به منظور توجيه ضرورت نرماندن ”متحدان“ و طفره رفتن از «انزواي حزب» توصيه مي شود كه بايد به واقعيت دردناكِ جهتِ «سياست سرمايه داري جهاني … به سمت نوليبراليزم …» توجه كرد و براي اين امر ”تفاهم“ داشت كه «در چنين شرايطي نمي توان انتظار داشت كه نيروهاي اصلاح طلب مدافع سرمايه داري در كشور ما، راه ديگري بلد باشند و توصيه كنند». سپيداري نيز با چنين توصيه اي موافقت ندارد و به درستي مي نويسد: «شايد بايد حوصله داشت و صبورانه و قدم به قدم پيش رفت. كادر سازي كرد. با انتشاراتي وسيع فضاي نقد سياست هاي ضد مردمي نوليبراليزم معاصر را فراگير ساخت. با كسب هر چه بيشتر اعتباري كه شايسته آنيم، در ابعاد ملي مطرح شد، خيل عظيمي از نيروهاي جوان بويژه از ميان زحمتكشان را جذب كرد و به كمك پرورش آنان، سطح تازه اي از تشكل طبقاتي را ميان كارگران برد. و با تكيه بر چنين شرايطي بخش بزرگي از نيروهاي بينابيني – به خصوص لايه هاي پايين تر آن را – به سوي اتحاد هاي استراتژيك [و تاكتيكي] جلب كرد. …».
حق با سپيداري است، بايد با «حوصله و صبورانه و قدم به قدم پيش رفت»، اما از مضمون نبرد رهايي بخش ملي مردم ميهن ما كه نبردي عليه سيطره غارتگرانه اقتصادي- سياسي- فرهنگي و … نظام سرمايه داري دوران افول است، نكاست!
***
براي جلب توجه به استه تيكِ شيوه ديالكتيكي بررسي و دوري كردن از مطلق گرايي و يك سويه نگري، اضافه كردن چند خط از اثر زنده ياد احسان طبري شايسته است. اين دراز كردن مجاز سخن است!
معلم توده اي ها در ”جهان بيني ها و …“ (جلد اول، ص ٤٤٨)، به هنگام سخن ”در باره زندگي و انديشه“ مولوي، به نقل از ارزيابي فردريش انگلس در ارتباط با جنبش دهقاني در آلمان، مي نويسد: «بدين سان انگلس عرفان و صوفيگري، الحاد … و قيام مسلحانه دهقاني را اشكال سه گانه اپوزيسيون انقلابي در دوران فئوداليسم مي شمرد.» و اضافه مي كند: «برخوردِ انگلس به ويژگي هاي نقش عرفان …، برخوردي علمي و طبقاتي و از لحاظ تاريخي مشخص است. اين برخورد علمي، اسلوب بررسي مهمّي را براي درك جريانات عرفاني در ايران به دست مي دهد … يعني كافي نيست كه جنبه ايده آليستي و شيوه ضدتعقّلي (ايّراسيوناليستي) عرفان … ما را به اين نتيجه برساند كه عرفان تنها يك آموزشِ منفي است و در تاريخ ما تنها نقش انفعالي داشته است. طبيعي است كه ديدن جهت مثبت عرفان، يعني هسته ماترياليستي و خصلتِ انقلابي آن به نوبه خود ما را نبايد از ديدن جهاتِ مختلف منفي جدّيِ اين آموزش مختلط و متناقض باز دارد.»
در اين چند سطر، قله اوج شكوهمند انديشه علمي احسان طبري همانند «كاكل بلند كوه ها كه اولين تماشاگر سپيده دمانند» (احسان طبري، ”به آنكس كه به او مي انديشم“، شعر زندان) مي درخشد. در آينه ذهن آموزگار چند نسل از توده اي ها، ”لحظه تاريخي“ و ”لحظه منطقي“ در نبرد نيروي نو در ميهن ما در سده هاي گذشته بازتاب مي يابد و ”ضرورت تاريخي“ بودگي پديده نبرد عرفاني- صوفيگري و الحادي را به مثابه «نبرد طبقاتي» آن دوران قابل شناخت و درك مي سازد. احسان طبري همانجا اين دوران را «دورانِ تاريخيِ دشوار و پُر حادثه اي» ارزيابي مي كند و بر ضرورت بررسي آن «برپايه عينيّت و نقّادي علمي» (ص ٤٤٥) تاكيد دارد.
وظيفه توده اي ها براي شناخت و درك شرايط مبارزه كنوني حزب توده ايران نيز بايد با پايبندي به اين اسلوب علمي دنبال شود. مبارزه بدون تئوري علمي، الزاماً به درّه هولناك سفسطه و پراگماتيسم و عملگرايي ي غيرمستدل سقوط مي كند. مبارزه براي ارتقاي سطح آگاهي طبقه كارگر و متحدان طبيعي، دور و نزديك و گذراي آن و مبارزه عليه انزواي حزب توده ايران و تقويت امكان برپايي اتحادهاي اجتماعي روندي يك پارچه و بهم تنيده اي را تشكيل مي دهد. مضمون اين مبارزه، مضمون فعاليت تبليغي، ترويجي- آموزشي حزب توده ايران در لحظه كنوني از وحدت ديالكتيكي ي تئوري و پراتيك انقلابي برخوردار است!