گفتگو ميان توده اي ها (نويدنو٧) حقيقت قابل شناخت است! نظريه ”بازتاب“ و رابطه آن با ”فرديت“!

image_pdfimage_print

مقاله شماره: ١٣٩٣ / ٢١ (26 تیر)

واژه راهنما: تعميق وحدت نظري در باره خط مشي انقلابي حزب توده ايران! ”تاريخ“ پديده اي قابل شناخت. جامعه شناسي ماركسيستي- توده اي. ”دست ها كوتاه از ثروت هاي ملي و متعلق به مردم!“ ”مالكيت عمومي بر ثروت، زيربناي استقلال ملي است!“ ایدئولوژی پسامدرن، ایدئولوژی امپریالیستی دوران افولِ سرمایه داری. دیالکتیک “فرد و جمع”، ذهن و عین”. “مدل بازتابِ” ماتریالیستی و درک کلیت.

در گفتگويي با رفيقي در جريان هيجدهمين جشن روزنامه ”اوتست“، ارگان مركزي حزب كمونيست آلمان كه در آخرهفته پاياني در ماه ژوئن ٢٠١٤ در شهر دورتموند آلمان برگزار شد، در ارتباط با بحث و گفتگو ميان توده اي ها به منظور تعميق وحدت نظري در باره خط مشي انقلابي حزب توده ايران، صحبت از آن شد كه ”نظرهاي متفاوت كه ناشي از ديدگاهِ افراد است“، به طور عيني وجود دارد و گويا امري ”طبيعي“ و اجتناب ناپذير است.

رفيق احمد سپيداري نيز در ”نامه دوم“ خود در گفتگو با رفيق هاتف رحماني كه در ”نويدنو“ منتشر شد (http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-741-92-361-921107.htm)، همين برداشت را مورد تائيد قرار مي دهد و مي نويسد: «برداشت و قضاوت هر يك از ما از جايگاه مان در جامعه متاثر است». او اين نظر را در ارتباط با «ماهيت انقلاب بهمن و علت هاي شكست آن» چنين تدقيق مي بخشد: «در باره ماهيت انقلاب بهمن و علت هاي شكست آن، درست مثل ساير پديده هاي تاريخي مشابه با آن، تحليل واحدي وجود ندارد و به نظر من وجود هم نمي تواند داشته باشد و اين اختلاف نظرها ادامه خواهد داشت. اين تفاوت نظر ها … بسته به اينكه ما صحنه انقلاب را از چشم چه كساني [با كدام منافع طبقاتي؟] و در چه موقعيت هايي ببينيم، چشم انداز متفاوت خواهد بود. برداشت و قضاوت هر يك از ما از جايگاه مان در جامعه متاثر است.» [تكيه همه جا از ف ع]

در نظر ابراز شده، نكته هاي گرهي و تعيين كننده ي چندي وجود دارد كه بررسي آن ها براي درك خط مشي انقلابي حزب توده ايران پراهميت است. اين نظريات در ارتباط قرار دارند با برداشت ماترياليستي از ”واقعيت“ از يك سو و همچنين در ارتباط هستند با اسلوب ديالكتيكِ ماترياليستي براي شناخت ”واقعيت“ از سوي ديگر. به سخني ديگر، نكته هاي مطرح در نظر پيش كه در آن عملاً امكان شناخت ”واقعيت“ به مثابه يك ”حقيقت“ نفي مي شود، در ارتباط قرار دارد با انديشه فلسفي و همچنين با تئوري شناخت. از اين رو به خاطر چند لايگي اين نظريات، ارزيابي انتقادي آن ها در سطور زير نيز چند لايه و در نگاه نخست، داراي ساختاري بغرنج خواهد بود كه ضروري مي دارد، در ابتدا، برخي از نكته هاي فلسفي- تئوريك و همچنين سياسي- ايدئولوژيك طرح گردند.

تصميم به نگارش اين نوشتار براي نگارنده آسان نيست. زيرا هدف، برخورد به نظريات يك رفيق علاقمند كه با بسياري از مواضع او در همين ”نامه ها“ موافقت كامل دارم و ديرتر به آن اشاره خواهد شد، نيست. هدف، نشان دادن مواضع نظري- اسلوبي اي است كه كارپايه تئوريك انديشه طرح شده را تشكيل مي دهد. اين مواضع به طور قانونمند برخورد خاصي را به خط مشي انقلابي حزب توده ايران به دنبال دارد كه همان طور كه نشان داده خواهد شد، با سرشت انقلابي خط مشي حزب توده ايران همخواني ندارد. اما از طرف ديگر، برداشت ناشي از اين نظريات، نقش تعيين كننده در سياست تبليغي- ترويجي ي حزب توده ايران داراست. ديرتر نشان داده خواهد شد كه برداشت ناشي از مواضع تئوريك طرح شده، فعاليت تبليغي- ترويجي حزب را به سطح فعاليتي ”تكنيكي“ تقليل مي دهد كه نقش عمده آن توصيف انتقادي “شرايط“ است، و نه تحليل ايدئولوژيكيِ ”شرايط“ حاكم از ديدگاه منافع طبقه كارگر ايران كه از منافع همه مردم و منافع ملي ايران دفاع مي كند. از اين طريق مضمون و سرشت سياسي- مبارزه جويانه و جانبدارانه- طبقاتيِ فعاليت تبليغي- ترويجي حزب طبقه كارگر ايران كم رنگ و يا حتي در مواردي خنثي مي شود. به این نکته دیرتر پرداخته خواهد شد.

هنگامي كه گفته مي شود كه نگارنده با بسياري از نظرهاي رفيق سپيداري در ”نامه ها“ موافقت كامل دارد، ذكر نمونه هايي ضروري است. او مخالف برداشت ”مطلق گرا“ است كه برداشتي درست است و در نوشتار پيش نيز به آن اشاره شد. همچنين نگرش او به بغرنجي برخي نكته و پديده ها كه سپيداري به درستي آن را با واژه «چندلايگي» بيان مي كند، مورد تائيد نگارنده نيز است و در همين نوشتار به آن توجه داده شده است.

به ويژه هنگامي كه او (و همچنين رفيق هاتف رحماني) برجستگي ی علمي ی تحليل حزب توده ايران را از انقلاب بهمن توسط «رهبري» وقت خاطرنشان و همچنين مسئوليت آن را براي فاجعه آميز بودن سركوب حزب برجسته مي سازد، ضمن توجه به مساله «چند لايگي»، سويه هاي متفاوت از شخصيت تاريخي ي «رهبري» را مورد نظر دارد كه بايد در هر تحليلي مورد توجه مشخص قرار گيرد. سپيداري به طور مشخص توانايي و موضع انقلابي زنده ياد احسان طبري را با شفافيت نشان مي دهد. امري كه مي آموزاند كه بايد جوانب متضاد واقعيت را در تحليل مورد توجه قرار داد و از مطلق گرايي پرهيز نمود. و نمونه هاي ديگر كه براي جلوگيري از طول كلام، از طرح آن ها صرفنظر مي شود. در همين جا لازم به تصريح است كه نگارنده با همه جوانبِ مضمون ارزيابي سپيداري در ارتباط با نقش «رهبري» وقت حزب توده ایران همراه نيست. در اين زمينه به طور مجزا سخن خواهد رفت. در اينجا اشاره به موافقت با اسلوب چندلايگی بررسي مورد نظر او منظور است.

جامعه شناسي ماركسيستي- توده اي

هدف از نوشتار كنوني، نشان دادن ضرورت پايبندي به اصول علمي جامعه شناسي ماركسيستي- توده اي در تحليل هر پديده است كه احسان طبري، عضو وقت هیئت سیاسی و دبیر کمیته مرکزی حزب توده ایران در آثار متعددي بر آن پاي مي فشارد و پايبندي به آن را با عنوان «وجدان علمي» توصيه مي كند. نگارنده مي كوشد در اين سطور، آنچه را در اين زمينه در دوران بيش از شش دهه زندگي حزبي خود، از حزب توده ايران و آموزگارانش آموخته، ارايه دهد، به اين اميد كه اولاً نكته ها را درست فهميده و درك كرده باشد، و ثانياً با اين هدف كه به توصيه احسان طبري در «واژه اي چند از نگارنده، پيش گفتار چاپ اول» در ”نوشته هاي فلسفي و اجتماعي“ (ص٩) عمل نموده باشد كه مي نويسد: «ضرورت كوشش براي اجتهاد در مسائل تئوري عمومي ماركسيستي- لنينيستي انكار ناپذير است و تئوري از هر سخن الكني در اين زمينه مي تواند غني تر شود.» (تكيه از ف ع) بدون ترديد توده اي ها، ”اميد“ پيش گفته ي نگارنده را به مثابه توصيه اي براي خودآموزي ارزيابي خواهند كرد. امري كه در شرايط مشخص كنوني در جهان و ايران و در ارتباط با امكان های حزبمان، نقشي بمراتب پراهميت تر از گذشته ايفا مي سازد.

متاسفانه امكان طرح اين بحث ها و نظرها در درون سازمان حزبي از نگارنده سلب شده است. از اين رو طرح مواضع انتقادي به اين يا آن برداشت در سطح مطبوعاتي، تنهـا امكان براي تاثير گذاري احتمالي بر نظريات اشتباه و انحرافي در نزد رفيق هايي در سطح رهبري حزب توسط نگارنده است. اين نكته اما نبايد باعث شود كه برخي ها، مانند ”مهر”، ”راه توده“ قلابي، ”عدالت“ و يا ديگراني در سازمان حزبي بتواند و مجاز باشند، مواضع انتقادي در اين نوشتار را به مثابه ابزار به منظور تضعيف حزب و ارگان هاي آن بنمايند. از اين رو بايد يك بار ديگر مورد تاكيد قرار داد كه حزب توده ايران با دستيابي به خط مشي انقلابي و ارايه برنامه حداقل كارگري خود در ششمين كنگره، جايگاه حزب طبقه كارگر ايران را در جامعه امروز ما براي خود تثبيت كرده است كه دستاورد بزرگِ تاريخي و در خور است. دفاع از اين خط مشي، محك شناخت سره از ناسره و همچنين محك عيني ي مواضع توده اي در شرايط كنوني است! در عين حال بايد همچنين خاطرنشان كرد كه تثبيت جايگاه حزب طبقه كارگر تنها وظيفه در برابر حزب توده ايران نيست، بلكه رشد و پاقرص كردن در ميان طبقه كارگر وظيفه روز است. بحث و گفتگوي انتقادي تنها به منظور تعميق اين روند و ارتقاي سطح انديشه ماركسيستي- توده اي و همچنين برّايي بيش تر فعاليت سياسي حزمان انجام مي گيرد.

ضرورت تداوم گفتگوهاي در جريان كه با انتشار ”نامه“هاي رفيق هاتف رحماني و احمد سپيداري در ”نويدنو“ آغاز شد (٢٩ آذر ١٣٩٢ http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-740-92-331-921029.htm)، برخورد انتقادي به برداشتي است كه مي كوشد سرشت فعاليت ”سياسي- طبقاتي“ حزب توده ايران را باوجود خط مشي انقلابي آن، تضعيف سازد. عجيب هم نيست كه چنين «جريان راست»ي در حزب حتي بكوشد و موفق نيز شود كه اين بحث ها را نه تنها در درون حزب و ارگان هاي آن ناممكن سازد، بلكه گفتگوهاي انتقادي را حتي از درون ”نويدنو“ نيز حذف كند. اقدامي كه با ايرادهاي صوري به طور واقعي تحقق يافته است. اخيراً توده اي محترمي كه حتي مايل به ذكر نام مستعار خود نيز نيست، و مواضع نظري- سياسي خود را هم مطرح نساخته است، با اين بهانه صوري كه ”چرا در يك شماره دو مقاله از عاصمي انتشار مي دهيد، علت اين «رانت» كه به او مي دهيد، چيست؟“ و …، امكان يافت، مانع انتشار نظرهاي انتقادي در ”نويدنو“ گردد (نگاه شود به نويدنو ١٥ فروردين ١٣٩٣ http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-752-93-48-930125.htm). امري كه هنوز هم ادامه دارد.

هدف چنين نامه نگاري ها نمي تواند كمك به جستجو و يافتن مشكلات مبارزاتي حزب توده ايران باشد. به اين منظور ضروري مي بود، راه حلي در انطباق و جانبدار مصالح عاليه حزب توده ايران از طرف رفيق توده اي منتقد، ارايه گردد، كه ارايه نشد. در عوض كوشش شد صورت مساله حذف گردد. امكان بحث و گفتگو محدود و يا ناممكن شود. هدف انتقاد صوري توده اي محترم، بحث در باره ضرورت و چگونگي مبارزه براي دميدن روح ”سياسي- طبقاتي“ به تبليغات حزب، سازمان دادن آموزش نظري- سياسي رفيق هاي حزبي و غيره نيست. اين در حالي است كه ”دنيا“، ارگان سياسي- تئوريك حزب توده ايران عملاً تعطيل شده است. هيچ نوع فعاليت آموزشي توسط مسئول هاي حزبي سازمان داده نمي شود. نه سميناري، نه جلسه ي پرسش و پاسخي، نه ديدارهاي ”سياسي“ و …، از هيچ كدام خبري نيست. در گذشته وضع چنين نبود. تا زماني كه نگارنده مسئول سازمان هاي خارج از كشور بود، هيچ آخر هفته اي نبود كه در شهري جلسه اي برگزار نگردد و رفيق ها از نقاط و کشورهای مختلف در آن شركت نكنند. رساله ها و مقالاتي طرح و خوانده نشود و مورد برخورد انتقادي قرار نگيرد و …

در ديدار پيش گفته در دورتموند، همه رفيق ها از پيروزي اعتصاب كارگران بافق با خبر بودند و جزئيات خبر را بازگو كردند. اما نتيجه گيري سياسي از آن، آن طور كه براي نمونه در نوشتار ”اعتصاب پيروزمند كارگران بافق“ بيان و ارايه شده است كه جمع بندي سخن هاي آن روز باراني در زير چادر حزب بود (نگاه شود به http://www.tudeh-iha.com/lang/fa/archives/2353)، تاكنون در نشريات حزبي و هوادار آن انتشار نيافته است. در تنها موردي كه از مبارزه ٥٠٠٠ كارگر معدن سنگ آهن بافق در نامه مردم، ارگان مركزي حزب توده ايران سخن به ميان آمده است، در مقاله ”برنامه مقررات زدايي، منافع زحمتكشان را پايمال مي كند“ است (نامه مردم ٩٥٠، نهم تير ١٣٩٣ http://www.tudehpartyiran.org/2013-12-o3-22-31-04/2564-2014-0…). تاريخ نگارش مقاله سي و هشتمين روز اعتصاب است. خبر پيروزي اعتصاب در رسانه ها ٤ تيرماه اعلام شد.

شایان توجه است که خبر اعتصاب سی و نه روز کارگران بافق در نامه مردم، در ارتباط با آمار شدت و «توسعه بیکاری» در ایران طرح شده است که ربیعی، وزیر کار به آن اعتراف می کند. به عبارت دیگر، کل مقاله در سطح «توصیفی- انتقادی» با وضع بیکاری در ایران قرار دارد. در همین رابطه آمارهای بسیار دیگری نیز طرح می شوند.

به سخنی دیگر، همان طور که در مقاله برجسته می گردد، در سی و هشتمین روز اعتصاب کارگران بافق که روز نگارش مقاله است (که در روز نهم تیر در نامه مردم شماره 950 انتشار یافته)، سطح برخورد به اعتصاب طولانی کارگران بافق، با هیچ کلمه ای با وزن سیاسی- تاریخی اعتصاب مرتبط نمی شود. این در حالی است که یک روز بعد که 4 تیرماه و 5 روز پیش از انتشار مقاله در نامه مردم (نهم تیرماه) است، خبر پیروزی اعتصاب در رسانه ها انتشار یافت.

این شرایط به ذهن خواننده این فکر را تداعی می کند که ظاهراً یا وزن سیاسی- تاریخی اعتصاب سی و نه روزه کارگران بافق برای نویسنده مقاله در نامه مردم در تاریخ نگارش مقاله روشن نیست، و یا عمداً توجه از آن به سوی وزن «تکنیکی- توصیفی- انتقادی» در ارتباط با مساله پراهمیت بیکاری منحرف می شود. به بیانی دیگر، این پرسش مطرح می گردد که آیا مقاله ها فردی (کدام رفیق؟) و یا با نظر و کنترل ارگان حزبی به نگارش در می آیند؟ این پرسش و مشابه آن از این رو پراهمیت هستند که در حالی که ایران در جهت تحولات بنیادین حرکت می کند، شیوه کار حزبی برای فعالیت تبلیغی- ترویجی در حزب طبقه کارگر ناروشن و پرسش برانگیز است! این سطور تنها برای توضیح نظر در باره برخورد «تکنیکی- توصیفی- انتقادی» در این سطور طرح شد که پیامد آن به طور عملی «سیاست زدایی» از فعالیت پرثمر حزب طبقه کارگر خواهد بود که باید به طور مجزا به منظور روشن شدن و تصحیح احتمالی، به آن پرداخت.

به سخن ديگر، جاي خالي نتيجه گيري ي ”سياسي- تئوريكِ“ حزب توده ايران از اعتصاب پيروزمند كارگران معدن بافق، كه بنا به سرشت آن، پيروزي اي فراتر از خواست صنفي كارگران بوده و داراي نتيجه گيري براي نبرد رهايي بخش مردم ميهن ما عليه نسخه نوليبرال امپرياليستي است، به شدت ديده مي شود.

اين اشاره در همين جا ضروري است كه امروز (ششم جولاي ٢٠١٤، ١٥ تيرماه ١٣٩٣) خبر تجمع اعتراضي كارگران معدن ذغال سنگ البرز شرقي عليه خصوصي سازي اين معدن در رسانه ها انتشار يافت. تـداوم مبارزه طبقه كارگر ايران براي دفع خطر خصوصي سازي ي ثروت هاي ملي ايران، نشانه ديگري از هشياري و آمادگي طبقه كارگر ايران است براي دفاع از منافع خود كه ارتباط ناگسستني با منافع ملي ايران و همه خلق هاي آن دارد و لذا مانند مبارزه كارگران معدن بافق داري سرشتي رهايي بخش ملي است. تداوم اين نبرد يك واقعيت ”عيني“ است، صرفنظر از پيروزي و یا سركوب احتمالي آن! به اين نكته به طور مجزا پرداخته خواهد شد و در آن نشان داده خواهد كه با توجه به اين پيروزي و موج آغاز شده اعتراض و اعتصاب براي ممانعت كردن از اجراي نسخه نوليبرال امپرياليستي توسط طبقه کارگر ایران، زمان آن فرارسيده است كه همه كارگران ايران در تمام واحدهايي كه به طور غيرقانوني در معرض خصوصي سازي قرار گرفته اند و يا حتي به فروش رسانده شده اند، شعار بازپس گرفتن مالكيت واحدها را طرح و براي تحقق بخشيدن به آن به مبارزه ای خستگی ناپذیر و جانفشانانه دست بزنند.

”دست ها كوتاه از ثروت هاي ملي و متعلق به مردم!“ ”مالكيت عمومي بر ثروت، زيربناي استقلال ملي است!“ اين شعارهاي سياسي- طبقاتي، پاسخي است شایسته و درخور به مبارزه كارگران معدن بافق و البرز شرقي!

اين پيروزي (ها) همزمان نشان اين واقعيت نيز است كه حتي در شرايط سخت نبرد كارگران در ايران، امكان مبارزه براي خواست هاي ملي كه مي تواند با پيروزي روبرو گردد و ارتجاعِ مجري برنامه امپرياليستي را به عقب براند، وجود دارد. حزب طبقه كارگر ايران براي فعاليت تبليغاتي خود از اين واقعيت عيني، به چه نتيجه گيري رسيده است؟

اما عمده ترين نتيجه گيري ی نظري- تئوريك براي فعاليت روز طبقه كارگر ايران از پيروزي كارگران بافق و پيروزي هاي آينده براي بحث كنوني در اين سطور، در اين نكته نهفته است كه در عمل (پراتيك)، درستي و صلابت برداشت تئوريك حزب توده ايران مبني بر ضرورت ايجاد «پيوند» ميان خواست دمكراتيك  – يعني مبارزه براي حفظ محل كار در معدن بافق يا ذغال سنگ البرز شرقي، كه با خصوصي سازي آن با خطر اخراج بسياري از كارگران همراه بود -، و خواست سياسي براي حفظ ثروت هاي ملي در مالكيت عمومي كه اهرم حفظ زيربناي اقتصاد ملي براي حفظ و تحكيم استقلال اقتصادي- سياسي ايران است، با اين مبارزات طبقه كارگر هوشمند و مبارز ايران به اثبات رسيده است. رابطه ميان ”پراتيك –  نتيجه گيري تئوريك از آن – پراتيك“ بعدی، غيرقابل انكار است!

ما ديرتر خواهيم ديد و به اثبات مي رسانيم كه تئوري شناخت ماترياليسم ديالكتيكي، از «پراتيك» در هستي و بودگي پديده آ‎غاز مي شود، و از راه تئوريزه كردن پراتيك و شناخت چگونگي ي مضمون و ساختار («واقعيت عيني» و تغيير- رشد) آن، به مرحله بعدي، به «پراتيك» ”جا افتاده تر“ و ”پا قرص كرده ترِ“ آينده وصل مي شود.

از اين رو مصوبه ششمين كنگره حزب توده ايران در سال ١٣٩١ در باره ضرورت ايجاد «پيوند» ميان مبارزه دمكراتيك- صنفي (عليه رژيم ديكتاتوري مجري برنامه نوليبرال امپرياليستي) و سياسي كه در سمت جانبدار راه رشد اقتصادي در مرحله ملي- دمكراتيك انقلاب است (كه آن را زنده ياد جوانشير، عضو وقت هيئت سياسي و دبير كميته مركزي حزب توده ايران در ”سيماي مردمي حزب توده ايران“ مبارزه سوسياليستي مي نامد) از صلابت تئوريك برخودار است و اكنون در عمل نيز درستي و صلابت خود را به اثبات رسانده است.

نتيجه گيري تئوريك از اين پيروزي و انتقال آن به فعاليت تبليغي و ترويجي- آموزشي حزب توده ايران ضروري است. بر اين پايه است كه مجاز و به جاست از مسئول هاي حزب توده ايران خواستار ايجاد شرايط بحث و گفتگوي سازنده در درون حزب شد و همچنين از هيئت تحريريه ”نويدنو“ خواستار تجديد نظر در باره تصميم به قطع بحث ها در اين نشريه گشت.

«جريان راست» (احسان طبري در ”از ديدار خويشتن“) در حزب كه با اين ارزيابي موافق نيست، نه تنها مايل نيست اجازه فعاليت درون حزبي به نگارنده بدهد، بلكه تاكنون با موفقيت نيز كوشيده است از انتشار نظرات طرح شده ازجمله در ”نويدنو“ ممانعت به عمل آورد. عنوان كردن اين خواست، با هدف برخورد به فرد و توده اي معيني نيست، همان طور كه «تبليغ» براي سايت ”توده اي ها“ هم نيست كه او مدعي است، بلكه طرح اين نكته از اين رو ضروري است كه تنها امكان براي مبارزه پرتضاريس به منظور ايجاد وحدت نظري و تشكيلاتي در حزب توده ايران است كه بايد عليرغم كوشش «جريان راست» عملي گردد، بازگرديم به بحث اصلي:

”فرديت“ در ايدئولوژي ”پسامدرن“

١- در آغاز بايد برجسته ساخت كه نظر غيرقابل شناخت بودن واقعيت عيني، هسته مركزي انديشه و ایدئولوژی ی پسامدرن امپرياليستي را تشكيل مي دهد كه مي كوشد در آن، مفهوم و تعريف ”انسان تاريخي“، يا ”سوبيكت تاريخي“ را كه عنصر تغيير دهنده جهان است، با تعريف و مفهوم مورد نظر خود جايگزين سازد. هارتموند كرواس Hartmund Kraus در رساله ”انسان تاريخيِ شك برانگيز پسامدرن“ (به نقل از ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرنيستي“، توماس مچر، برگردان فرهاد بامداد، انتشارات پيلا، تهران ١٣٨٤)، ایدئولوژی پسامدرن را چنين توصيف مي كند: «پسامدرن به جاي انسان تاريخي، به وجود آمدن نوع جديدي از انسان را مطرح مي كند و آن را ”نمونه اي از تنوع“ (انسان تاريخي، به مثابه تنوع) مي داند.» (ص ٣٥)

نظريه پرداز ديگر آلماني، اشتيلر Stieler، كوشش انديشه پسامدرن را براي «نفي فلسفي هويت و نقش تاريخيِ انسان» از اين طريق دنبال مي كند «كه با ارزيابي افزاروار از ”انسان“، از او، براي ساختارهاي جامعه دوران افولِ سرمايه داري، نمونه آرماني ارائه دهد: انساني كه نمي تواند نقشي در تغيير ساختارها داشته باشد، بلكه ناگزير است خود را با آن ها انطباق دهد.» (همانجا ص ٣٣).

در ادامه سخن خود، اشتيلر اين كوشش ايدئولوژي پسامدرن را چنين تدقيق مي كند: «گويا هويت و شخصيت انسان را تنوع آن تعيين مي كند، چنان كه مثلاً خطوط سياه ويژه هر گورخر، هويت آن را تعيين مي كند و يگانگي آن را به اثبات مي رساند. انسانِ انگشت نگاري شده، و داغ شماره بر پيكر! انسانِ مورد نظر پسامدرن، فاقد هر نوع هويت است، ”تنوع“ [كمّي] در اين رده، هويت [كيفي] اعضاي خانواده [گونه انسانی] را تعيين مي كند.

در مورد اين موضع جبرگرايانه و عميقاً نيهليستي پسامدرنيسم كه انسان را فاقد امكان شناخت واقعيت، «پديده هاي تاريخي»، و ناتوان در تغيير آن مي نمايد، زنده ياد احسان طبري، در ”جهان بيني ها و …“ (جلد اول، ص ١٩٠ به بعد) با زير عنوان ”شناخت تاريخي و ماهيت آن“، موضع «ندانم گرائي» و «لاادريت را در شناخت تاريخي» تشريح مي كند و مي نويسد، «برخي از تاريخ شناسان معاصر بورژوازي … چون منكر وجود قوانين عام تكامل تاريخي و نسج در خورد شناخت رخ داده هاي تاريخي [مانند انقلاب بهمن و علل شكست آن] هستند، و علم تاريخ را به واقعه نگاري [از «جايگاه» يكتاي فرد] و تجربه گرائي محض بدل می کنند [که بدون ارتباط و توجه به «برايند» تجربه هاي متفاوت از «جايگاه» هاي متفاوت نتیجه می شود]، سرانجام به اين نتيجه مي رسند كه تاريخ و به ويژه تاريخ ايام دور دست، شناختني نيست.» طبري از قول تاريخ شناس معاصر آمريكايي نقل مي كند «كه صريحاً مي نويسد كه رويدادهاي گذشته ”به مثابه پنجره ايست كه به سوي شب مي گشائيم: چراغ هائي ديده مي شود. بانگ هائي شنيده مي شود و نه بيش!“»

سپس آموزگار چند نسل از توده اي ها مي نويسد: «ما اين لاادريت تاريخي را نه فقط در مورد حوادث نزديك [انقلاب بهمن و علل شكست آن]، امري كه مسلم است، به كلي منكريم، بلكه حتي در مورد حوادث دور و بسيار دور نيز خطا مي دانيم و بر آنيم كه سرشت رخ داده هاي تاريخي (نه جزئيات جامعي از همه حوادث، همه نكات زندگي انسان كه ضرورت خاصي ندارد) هم به ياري شناخت قوانين تكامل تاريخ و انتزاع علمي و هم به ياري تجربه تاريخي و ياري گرفتن از دانش ها … شدني است.»

وحدت ”فرد و جمع“، ”ذهن و عين“

پس از طرح نظر ايدئولوژي نظام سرمايه داري دوران افول با عنوان ”ايدئولوژي پسامدرن“، كه به منظور جلوگيري از طول سخن به طور بسيار محدودي عملي شد (نگاه شود به ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“ كه به صورت پ دِ اف در توده اي ها انتشار يافته)، به بررسي نظر طرح شده در ”نامه دوم“ پيش گفته بازگرديم:

هسته درست در نظر احمد سپيداري، اين نكته است كه برداشت فردي و شخصي از واقعيت پيرامون، جزئي را تشكيل مي دهد كه ناشي از انعكاس واقعيت از ”زاويه“ و به قول سپيداري «جايگاه» فرد در ذهن يكتاي اوست.

همان طور كه قابل شناخت است، ما با مساله درك ”نظريه بازتاب (انعكاس)“ روبرو هستيم.

نظريه بازتاب (انعكاس)، برداشت مدل گونه ي ديالكتيكي- ماترياليستي از جهان پيرامون است كه هم زمان پاسخ به پرسش نخست فلسفه ماترياليستي در باره تقدّم ماده مي دهد. در اين نظريه اين پرسش مطرح است كه آيا براي انسان ”واقعيت در كليت آن قابل شناخت“ است؟ و يا بايد انسان به شناخت از واقعيت تنها از «جايگاه» خود قناعت و بسنده كند؟ آن طور كه براي نمونه «در باره ماهيت انقلاب بهمن و علت هاي شكست آن» ادعا مي شود و از اين رو شناخت از آن، «درست مثل ساير پديده هاي تاريخي مشابه …»، ناممكن عنوان مي گردد، زيرا «تفاوت نظرها… بسته به اينكه ما صحنه انقلاب را از چشم چه كساني و در چه موقعيت هايي ببينيم، چشم انداز متفاوت خواهد بود.»

(ناگفته نماند كه سپيداري ناخواسته دچار اين تنگناي نظري كه با آن موافق نيست، شده است. او با این استدلال مي كوشد در واقع برخي ”حكم“هاي نهايي داده شده را در باره ارزيابي از ”مسئوليت برخي از رهبران در شكست انقلاب و سركوب حزب“ تعديل بخشد!)

پيش از آنكه نظريه بازتاب (انعكاس) به نقل از اثر هانس هينس هولس، فيلسوف آلماني ارايه شود، سه نكته را در ايدئولوژي پسامدرن كه به آن اشاره رفت، طرح و از نظر فلسفي و تئوري شناخت كالبدشكافي كنيم:

اول- در ارزيابي پسامدرن، «جايگاه» فرد، به سخني ديگر ”ذهنِ“ فرد و ”ذهنيت“ فردي به عنصر ”مطلق“ در شناخت از ”واقعيت“ [انقلاب بهمن و علل شكست آن] بدل مي شود. اين برداشتِ ”انديودوآليستي“ و فردگرايانه از شناخت واقعيت است كه به سطح برداشتي ”مطلق گرانه“ نيز ارتقا داده مي شود. نقش ”كمّيت“ در روند ”شناخت“ از واقعيت، مطلق مي شود. (مشكلي كه انديشه سوسيال دمكرات با مطلق كردن روند خود بخودي و نفي همزمان نقش روند آگاهانه در مبارزه سياسي روز با آن دست بگيريان است، داراي چنين ريشه اي است.)

دوم- اين مطلق گرايي ي آيده آليستي در ايدئولوژي پسامدرن، پيروان آن را با اين بغرنج روبرو مي سازد كه بر این پایه، واقعاً هم ديگر قادر به شناخت واقعيت نيستند. ايدئولوژي پسامدرن اين بغرنج را متافيزيكي، از اين طريق گويا ”حل“ مي كند كه مطلق گرايي را به سطح يك قانون عام ارتقا مي دهد، و مي گويد ناتواني براي شناختِ «ماهيت انقلاب بهمن و علل شكست آن»، «درست مثل ساير پديده هاي تاريخي مشابه»، از اين رو حكمفرماست، زيرا «تفاوت نظرها» در باره شناخت از وقايع و پديده ها، هميشه «متفاوت خواهد بود»! «تنوع، هويتِ» انسان پسامدرن است!

پيامد منطقي چنين برداشت آن است كه اين تنوع به سطح ”دمكراسي“ ارتقا داده شود كه در انديشه پسامدرن طرح و مورد سواستفاده عليه برداشت ماترياليسم تاريخي در جامعه شناسي علمي قرار مي گيرد كه تاريخ را قابل شناخت مي داند و پيش تر به نقل از احسان طبري بیان شد.

به سخن ديگر، انديشه ايده آليستي «مدلي» را طرح مي سازد كه در آن گويا هيچ ”رابطه“ اي ميان «جايگاه» فردها وجود ندارد. انسانِ منفرد و ”اتم ميزه“ شده، در خلاء، به بندي آويزان و سرگردان است! رابطه ديالكتيكي ميان ”فرد و جمع“، ”جز و كل“، ”خاص و عام“،”نقطه و خط“ و … نفي مي شود.

سوم- نهايتاً مطلق گرايي آيده آليستي نزد ايدئولوژي پسامدرن موجب مي شود كه رابطه ”عين“ و ذهن“ شناخته نشده و وحدت آن ها درك نگردد. آنچه كه از «جايگاه» ذهن فرد و انديويدم برداشت مي شود، با واقعيت عيني در ارتباط قرار داده نمي شود. به سخني ديگر، مسئله ”پراتيك“ در روند شناخت وارد نمي گردد. شناخت در سطح ”تعقلي“، متافيزيكي، باقي مي ماند كه مضمون ”معرفت“ را در فلاسفه كلاسيك ايران تشكيل مي دهد. اين در حالي است كه «در تئوري امروزي شناخت، مرحله عمل (پراتيك) در مبدأ و منتهاي پروسهء شناخت قرار مي گيرد، يعني: از پراتيك به ادراكِ حسّي، از ادراكِ حسّي به تَعَقل و سپس به پراتيك …» حركت مي كند (احسان طبري، برخي بررسي ها در باره جهان بيني ها و جنبش هاي اجتماعي در ايران، ص ٥١٥، در ارتباط با ”تئوريِ شناخت يا معرفت در نزدِ قطب الدين شيرازي“).

اين در حالي است كه وحدت عين و ذهن و تاثير متقابل آن ها بر روي هم كه به كمك ”پراتيك“ قابل كنترل و شناخت و اثبات است كه پيامد آن، تغيير و ارتقاي سطح شناخت و آگاهي است، جزو جدايي ناپذير ”شناختِ“ ماترياليست ديالكتيكي را در انديشه ماركسيستي- توده اي تشكيل مي دهد!

به سخني ديگر، محدود ساختن روند شناخت به شناخت فردي، به ابزاري براي طرح نظريه اي بدل مي شود كه هدفش نفي امكان شناختِ ”كيفيت“ است كه واقعيت را تشكيل مي دهد، در مورد مشخص بررسي كنوني، شناخت كيفيت (سرشت) «انقلاب بهمن» به مثابه انقلاب ملی- دمکراتیک و با شرکت لایه های مردمی و ضد امپریالیستی و «علل شكست آن» (پیروزی نیروهای ارتجاعی در نبرد طبقاتی، اشتباه ها و کمبودها در مبارزه نیرو نو و در راس آن نزد گردان سازمان داده شده طبقه کارگر).  اين واقعيت، اما جمع  عددي ”كميّت“ها، يا جمع مكانيكي «نظرهاي متفاوت» نيست، بلكه بيان «برایندِ» رابطه و تاثير متقابل ميان ”كميت“ها و ميان آن ها با محيط پيرامون (داخل و خارج) است. رابطه اي كه احسان طبري براي آن واژه «برايند» را به كار مي برد. بررسی ی تاریخ انقلاب بهمن و نبرد طبقاتی در آن مرحله در ایران در یک بررسی علمی ی جمعی در کمیسیون مسئولیت دار ممکن خواهد بود. تنها با چنين برداشتي است كه شناخت ”كليت“ ممكن مي گردد كه به گفته هگل حقيقت است: ”حقيقت، كليت است“! و احسان طبري آن را چنين تعريف مي كند: «حقيقت، يعني انعكاس واقعيت عيني در ذهن ما» (نوشته هاي فلسفي …، جلد دوم، ص ٣٨)

 

اكنون با اين مقدمه چندلايه نظري، به تئوري بازتاب (انعكاس) بپردازيم

هانس هينس هولس“، فيلسوف ماركسيست آلماني كه در دسامبر ٢٠١١ به ابديت پيوست، در كتابي با عنوان ”بازتاب“ (انعكاس) Widerspiegelung (انتشارات ترانسكريپت ٢٠٠٣)، نظريه «بازتاب» را به مثابه يك «كاتگوري ي زيربنايي در ماترياليسم ديالكتيك» نشان داده و آن را همه جانبهِ مورد بررسي قرار مي دهد. ارايه همه جوانب كتاب در اين سطور ناممكن است (بخش هاي عمده نظريه هولس را مي توان در كتاب پيش گفته ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“ مطالعه كرد).

جنبه مورد توجه ما در اين سطور در ارتباط قرار دارد با مساله شناخت كليت كه بيان كيفيت مشخص یا حقیقت است

لنين انعكاس و تاثير متقابل را «ويژگي ماده» مي نامد. اين مفهومي است كه بايد آن را به معناي «رابطه» ماده با محيط پيرامون درك كرد. تصور ماده بدون رابطه و تاثير متقابل، به نظر لنين، نفي وجود ماده است. هولس آن را در اثر خود، «رابطه ي وجود- بودگي»ي ماده مي داند كه براي آن كه باشد، به آن تن مي دهد. هولس مي گويد اين رابطه را مي توان «در مدل نظريه بازتاب» درك كرد. «اگر چيزي تاثير نگذارد، انعكاسي از خود نشان ندهد، فاقد وجود- بودگي است [به بيان ساده، وجود ندارد!].»

توضيح انعكاس واقعيت عيني در ذهن را هولس در اثر پيش گفته (به نقل از كتاب ”جامعه مدني و آگاهي پسامدرن“، ص ٣٦ تا ٣٨) چنين توضيح مي دهد: «شناخت عقلايي كليت [جهان و يا هر پديده] به هيچ صورت ديگري كامل نمي شود، جز در انديشه مربوط به كليت كه در آن كليه اطلاعات و از جمله تجارب عملي [فرد] منظور شده باشد.

دسترسي به اين كليت از طريق مرتبط ساختن همه جوانب و اجزاي كليت با يكديگر ممكن مي گردد، كه از اين راه، به كليت شكل ظاهري نيز داده مي شود كه در آن، انواع تالي هاي ممكن شكل [«جايگاه»] نيز مورد توجه قرار مي گيرد.» (ص ٤٤)

يكي از شاگردان هولس با نام آندرآس هولينگ هورست Andreas Hüllinghorst، به مناسبت مرگ او، اين نظر او را در روزنامه ”جهان جوان“ (١٣ دسامبر ٢٠١١) توضيح مي دهد كه ارايه كوتاه و ساده شده ي برداشت از آن در اين سطور مي تواند براي درك نظريه بازتاب كمك باشد: همان طور كه گفته شد، اگر چيزي بازتابي از خود ارايه ندهد، فاقد وجود و بودگي است. از اين رو هر چيز، از اتم تا كليت كهكشان و يا پدیده بغرنج تري مانند “خودآگاهي“ انسان را مي توان به طور انتزاعي همانند يك آينه ي كروي تصور كرد كه نه تنها آنچه كه در اطراف اوست بازتاب مي دهد  [از «جايگاه» يكتاي خود]، بلكه از آنجا كه آينه هاي ديگر در اطرافش، اطراف خود را [از «جايگاه» خود] بازتاب مي دهند، وغيره، هر انعكاسي، پلي، رابطه اي براي بازتابِ انعكاس (و دریافت و شناخت) ديگر است. از اين رو هيچ آينه اي، هيچ وجودي، مضموني ندارد، به جز مضمون لايتناهي كهكشان [مضمون ماده]. از اين رو نيز فرد [كميت]، مضمون ماده را تشكيل نمي دهد، بلكه بهم پيوستگي كليت وجود، «مضمون» واقعیت است. … اما از آنجا كه هر فرد (آينه) كهكشان را از «جايگاه» خود بازتاب مي دهد، اين بازتابي متفاوت از بازتاب در آينه هاي ديگر است. از اين رو، هرچند وجود و بودگي از نظر مضموني داراي وحدت است، از نظر شكل بازتاب (جهان [انقلاب بهمن و علل شكست آن]) متفاوت است. از اين رو هر وجودي [برداشتي] از وجود ديگر متفاوت و شكلي متفاوت داراست. بر اين پايه است كه كهكشان در آينه ها [ارزيابي از انقلاب بهمن] يك جور نيست. كهكشان بر اين پايه، هم از وحدت کیفی برخودار است و هم زمان، از نظر کمّی همانند نیست. درك اين وحدت و تضاد، درك كليتِ واحدِ وجود- بودگي است. [درك وحدت توانايي و ناتواني و غيره و غيره كه سپيداري نيز به آن اشاره دارد …]

با توجه به اين بغرنجي و چندلايگي شناخت از كليت هر پديده است كه فلسفه ايده آليستي، آن را امري ذهني- معنوي مي پندارد، و به انديشه (ايده) در ذهن فرد، در برابر وجود ماده عيني خارج از ذهن، تقدم، و به پرسش نخستين فلسفه پاسخ ايده آليستي مي دهد. اين برداشت و «شناختِ» ايده آليستي، يك سويه و مطلق گرانه است، زيرا در آن ماديت جهان خارج در ارزيابي نفي مي گردد؛ و به بيان دقيق تر، در روندي جدا و زمان بندي شده نسبت به ذهنيت، در نظر گرفته مي شود.

اما انعكاس ديالكتيكي ي واقعيت عيني خارج از ذهن، بر پايه ”مونيسم ماترياليستي“، يعني بر پايه وحدت بين ماديت خارج از ذهن و ذهنيت دروني قرار مي گيرد. كارل ماركس اين وحدت را انعكاسِ «روابط مادي» مي نامد. هولس، همانجا اين امر را چنين توضيح مي دهد: «كليت [جهان] را نمي توان به اين صورت دريافت: اكنون اين، و سپس چيز ديگر؛ زيرا در اين صورت جهان نه آن چه اكنون، بلكه به جز آن، چيزي هم هست كه در آينده خواهد بود. اما اگر بودن در چهارچوب مقوله كليت انديشيده شود، آن گاه بايد زمان تداوم آن [مثلالً زمان تجزيه و تحليل براي درك آن در ذهن] نيز به وضعيت كنوني افزوده گردد. از اين رو بايد در الگوي ديالكتيكي از جهان [يا هر پديده]، كثرت گونه اي مواد [پديده، انسان] با وحدت [کیفی] جهان آن چنان در ارتباط قرار داده شود كه كثرت گونه اي مواد (اجزا [«ديدگاهِ» انسان])، به مثابه علت تك واحدي Singualitaet هر جز، برقرار باشد، و هر جزء شرط وجود كليت [پديده، جهان، خانواده ي انساني] نيز باشد … يعني پايه و اساس وجودِ ظاهري هر جزء، در ارتباط دروني كليت [گونه، آنتروپولوژي- مردم شناسي] قرار گيرد … [كه كيفيت مشخصي است. تنها از اين طريق وحدت عين و ذهن برقرار مي گردد!].

اين برداشت، در نظرات كارل ماركس، آن جا كه تعريف ماده را از سيستم متافيزيكي ماترياليسم  خارج مي سازد و تعريف ديالكتيكي ماده را با فرمول «روابط (تناسب) مادي» materielle Verhältnisse بيان مي كند، به شكوفايي كامل مي رسد. تنها تعيين وضع نسبي براي مادي بودن [ماديت] است كه اجازه مي دهد وحدت در طبيعت و روح، وحدت ماديت و معنويت [ذهنيت] به مثابه وحدت متفاوت ها تبيين و دريافت شود و بر اين پايه، مونيسم ماترياليستي پيگيرانه مستدل گردد.

نظريه انعكاس واقعيت عيني در ذهن، بر پايه اين شناخت از كليت وجود، يعني يك پارچگي آن چه كه هست [عين و ذهن] مستدل مي شود.» (پايان نقل قول با اضافاتي بر آن)

به سخني ديگر، تئوري اتميزاسيون پسامدرن كه انسان تاريخي را به فردها و انويوديوم هايي بدل مي سازد كه نظريه پرداز ديگر آلماني، اشتيلر، آن را ارزيابي «افزاروار از ”انسان“» مي نامد كه «نمي تواند نقشي در تغيير ساختارها داشته باشد، بلكه ناگزير است خود را با آن ها انطباق دهد.» (جامعه مدني و آگاهي پسامدرن، ص ٣٣)، برداشتي ايده آليستي و ضد ماترياليستي است.

احسان طبري در ارتباط با موضع نيهيليستي و ماهيتاً جبرگرانه كه پيش تر از آن صحبت شد، همانجا اين برداشت افزاروار از انسان را توسط آيده آليسم (و ايدئولوژي پسامدرن) چنين توصيف مي كند: «خير و صلاح بشر همانا آن است كه با سرنوشت بسازد و بدان قانع شود، در قدرت ما نيست كه جهان را تغيير دهيم و يا زندگي سياسي و اجتماعي را عوض كنيم و نيز از سير حوادث نبايد شكوه كرد و بايد راه رضا و تسليم را در پيش گرفت.»

در بخش بعدي نوشتار، به مساله شناختِ علل شكستِ انقلاب بهمن و ”سهم رهبري حزب توده ايران“ در آن كه ازجمله رفيق هاتف رحماني نيز ارزيابي از آن را ضروري مي داند، پرداخته خواهد شد. اميد مي رود كه تا آن هنگام با نظر رفيق هاتف رحماني نيز آشنا شده باشيم كه به علل موجه ارايه آن تاكنون به تعويق افتاده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *