مقاله ١٣٨٨ / ٢۵ (سوم مرداد)
بارى دیگر و در جریان خیزش انقلابى مردم ایران در هفتههاى اخیر علیه حاکمیت استبدادى نظام سرمایهدارى و دزدى راى مردم در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهورى در ایران، بى پایه و اساس بودن اندیشه ضد علمى درباره نفى “انقلاب اجتماعى” و مضر اعلام داشتن آن توسط نظریهپردازان پسامدرن و مداحان سرمایهدارى، ازجمله میان نظریهپردازان “جنبش اصلاحات” در ایران و همچنین نزد اپوزیسیون راست و “چپ” ایران در خارج و داخل کشور به اثبات رسیده است.
خیزش انقلابى پیش گفته در ایران به اثبات رساند که حاکمیت سرمایهدارى در ایران نه مىخواهد و نه قادر است به طور مسالمتآمیز و قانونى به تغییرات تدریجى تن بدهد و از مواضع چپاولگرانه اقتصادى و اجتماعى به چنگ آورده، به سود خواست و منافع وسیعترین لایههاى مردم میهن ما چشم بپوشد.
این امر به معناى پایان مرحله تغییرات تدریجى- اصلاحى در رشد جامعه ایرانى و آغاز روند تحولات انقلابى است.
اندیشه ضدعلمىاى که در دهههاى اخیر توسط جریانهاى “چپ” و چپهاى گذشته و هم توسط مداحال سرمایهدارى در ایران و خارج از آن وقت و بىوقت مطرح مىشود، همانطور که بیان شد، مدعى است که گویا دوران انقلابهاى اجتماعى سپرى شده و رشد اجتماعى تنها در روندى تدریجى- اصلاحى در نظام حاکم عملى مىگردد. مىخواهند با این ادعا نظام سرمایهدارى را ابدى سازند و آن را “پایان تاریخ” مىنامند.
تجربه خیزش انقلابى در جریان در ایران، «شهرى انباشته از خروش» (ا. طبرى، “آتشگون مىتپد ستارهاى در سینه” (ص ۵۵)، در “از میان ریگها و الماسها”)، یک بار دیگر به اثبات مىرساند که رشد به طور کلى و رشد اجتماعى به طور اخص، بىتفاوت از اشکال بروز آن، داراى دو مرحله تغییر تدریجى- اصلاحى- کمّى و تغییر جهشى- انقلابى- کیفى است.
تجربه کنونى در ایران هنوز به پایان پیروزمند خود دست نیافته است و هنوز هم این خطر وجود دارد که سرکوب گردد و در معاملات میان حاکمیت سرمایهدارى در ایران و کشورهاى امپریالیستى به وسیله دادوستد آنها تبدیل شود، اما باوجود این خطرها، این تجربه شکوهمند در ایران که طبرى آن را همانجا «آتش فشان رنگامیز تاریخ» مىنامد، بار دیگر صلابت علمى- تئوریک و درستى برداشت مارکسیستى را به اثبات رسانده است.
زندهیاد طبرى نکته فوق را در “بنیاد آموزش علمى” (١٣۵٠)، در بخش “۴- قانون گذار از تغییرات کمّى به کیفى” (ص ٢۶ تا ٢٨) برمىشمرد. او در ارتباط با پدید آمدن «کیفیت نوین» که با تغییر در «نسبت وحدت مختصات کمّى و کیفى» زایش مىیابد، به توضیح «وحدت مختصات کمّى و کیفى» مىپردازد: «… هر کیفیتى (که خواص شیئى یا پدیده را معین مىکند و آن را از اشیاء و پدیدههاى دیگر متمایز مىگرداند) داراى برخى مضامین کمّى است. این مضمون کمّى نباید از حد معینى تجاوز کند. اگر از آن حد تجاوز کند، نسبت برهم مىخورد و کیفیت سابق به کیفیت تازهاى بدل مىگردد. (مثال سادهى آن آب است که از صفر تا ١٠٠ درجه به حالت آبگون مىماند، پائینتر از صفر یخ مىبندد، بالاتر از ١٠٠ درجه بخار مىشود. یخ جامد است، آب مایع و بخار آب، بخار. یعنى سه کیفیت مختلفند. درجات صفر و صد اندازه یا نسبت بین این کیفیتهاست. یا به دیگر سخن، نقاط گرهى است که با عبور از آن، حالت کیفى تغییر مىکند.)
تمام تغییرات شیمایى از عناصر شیمیائى گرفته تا بغرنجترین اجسام آلى، چیزى جز تغییرات کمّى (تعداد الکترونها، اتمها، ملکولها) که از حد معینى مىگذرند و تحولات کیفى ایجاد مىکنند، نیست.
علوم دیگر طبیعى و اجتماعى نیز همین منظره را با بغرنجى کم یا بیش منعکس مىکنند. لذا مىتوان نتیجه گرفت که تغییرات کمّى در آن سوى اندازهها یا نسبتها به تغییرات کیفى مبدل مىگردند. چنانکه تغییرات کیفى به نوبه خود، تغییرات کمّى معینى را به وجود مىآورند. در اثر این انتقال، در جریان تکامل گسست ایجاد مىشود. همین گسست و پیوست است که در آن پایهى وحدت جهان و تنوع آن قرار دارد. …
جهان متنوع است، زیرا در اثر انتقال از کیفیتى به کیفیت دیگر، در اثر عبور از مرز نسبتها، حالات کیفى نوین پدید مىگردد. ولى جهان در ماهیت مادى خود یگانه است. در اینجا ما با وحدت مونیسم و پلورالیسم روبرو مىشویم و مىگوئیم: جهان در تنوع کیفى خود یگانه است.»
یگانگى در تنوع کیفى جهان، دیالکتیک مونیسم و پلورالیسم، را طبرى در شعرها و نثرهاى متعددى و با استعارههاى زیبایى برمىشمرد. در شعر “سخن گو از بهار” در “ازمیان ریگها و الماسها” این وحدت دیالکتیکى را چنین مىسراید: «…
جهان هماهنگى است.
هماهنگى بنفش باز نسترنها با ارغوان تیره افق.
هماهنگى قندیلهاى گُلىفام شاهبلوط
با تاج لرزان سروها.
…»
در نمونهاى دیگر در سروده زندانش تحت عنوان “به آنکس که به او مىاندیشم”، و خطاب به «محبوب من»، او را «در پیوست بىگسست»، در «تحفه تکرار با تن خاک سراپا ایثار …» مىجوید و مىیابد.
باز هم در “از میان …” و در شعر پیش گفته “آتشگون …” (ص ۵۶) از
«…
همه ما جوانههاى همانندیم
که در کشتزار زمانه گونهگون مىشویم.
…»
صحبت مىکند و برداشت شاعرانه را از قانون علمى گذار از تغییرات کمّى به کیفى مىآموزاند. گریزى که بىکران مىماند، اما پایانش در اینجا ضرور …
طبرى سپس در ادامه توضیح قانون گذار از تغییرات کمّى به کیفى در “بنیاد آموزش انقلابى”، ازجمله مىنویسد: «شیوهى عام انتقال از کیفیت کهن به کیفیت نوین، جهش است. جهش اشکال مختلف بخود مىگیرد. گاه بطئى است و گاه سریع، گاه انفجارى است و گاه غیرانفجارى یا به عبارت دیگر، گاه به صورت انقلاب (رولوسیون) و گاه به صورت تحول تدریجى (اولوسیون) انجام مىگیرد، ولى بهرجهت لحظهى مىرسد که کیفیت نوین جانشین کیفیت کهن مىشود. یعنى در هر حال جهش، چرخش بنیادى در تکامل شئى یا پدیده است.
تحول تدریجى یا اولوسیون یعنى آنچنان تغییرى شئى یا پدیده که خواص و قوانین غیرعمده آن تغییر مىکند، ولى خواص و قوانین عمدهى آن باقى مىماند. در انقلاب همین مختصات و قوانین عمده است که دگرگون مىشوند و ستروکتور تازه یا قانونمندى تازهاى به وجود مىآید.
در تکامل جامعه هر دو شیوهى انتقال انقلابى و تحولى وجود دارد. رفرمیستها شیوه انتقال انقلابى را رد مىکنند و آنرا خلاف فطرت اجتماع مىدانند و مضر مىشمارند. آوانتوریستها برعکس مخالف دورانهاى تحولات تدریجى و سیر آرام و مسالمتآمیز امر نو هستند و تصور مىکنند مىتوان همیشه و همه چیز را به شیوه انقلابى حل کرد. لنین مىگوید، آنانکه تصور مىکنند مىتوانند همیشه همه چیز را به شکل انقلابى حل کرد، گردن خود را در اینکار مىشکنند. لنین همچنین مىگوید: “زندگى و تکامل طبیعى هم تحول بطئى و هم جهش سریع، یعنى گسست در تدریج را با خود همراه دارد.” …»
نباید تغییر در سنت، عادت، فرهنگ، دانش و تکنیک و در مجموع در روابط روبنایى و مدنى در جامعه را که روندى تدریجى است، با تغییر جهشى در شیوه تولید جامعه که برپایه رشد نیروهاى مولده عملى مىگردد، یکى دانست و یا نقش هر کدام را در رشد و تکامل جامعه مطلق نمود. جمع وحدت انسان و سطح دانش و فرهنگ و آگاهى او و ابزار تولید، نیروهاى مولده نامیده مىشود. تاثیر متقابل ذهن و عین، یک وحدت دیالکتیکى را در مقوله نیروهاى مولده تشکیل مىدهد. کار انسان بر روى طبیعت پیرامون، همراه با تغییر و تکامل فرد انسان ontologie و گونه انسان anthropologie که بخشى از طبیعت مىباشد، نیز همراه است.
طبرى همچنین در “یادداشتها و نوشتههاى فلسفى و اجتماعى” (١٣۴۵) درباره “نبرد نو و کهن” نیز شعر گونه و با “همنوایى واژهها ” (طبرى)، سخن مىگوید (ص ١٣) و این نبرد را به چهار مرحله تقسیم مىکند. او مىنویسد:
«نـو، یعنى عنصر نوپدید و کیفیت نوظهور در رشته تکامل. کهنـه، یعنى عنصر منسوخ و کیفیت در حال زوال.
هر تازهاى که در رشته زمان ظاهر گردد، نو نیست. نـو آنست که در رشد آتى دمبدم جاى خود را بیشتر مىگشاید.
نبرد نو و کهن از مراحل زیر مىگذرد:
١- نطفـهبندى گمنام و زایش پرآوا:
نطفه نو گمنام و خموش در جائى در دهلیزهاى تاریخ، در دهلیزهاى تاریک کاخ کهن بسته مىشود. سپس قدم به عرصه وجود مىگذارد و با نخستین اعلان جنگ به کهن، زایش خود را با بانک و فریاد اعلام مىدارد.
٢- رشد تدریجى نو و نبرد با کهن در حال توفق نیروى اخیر:
کهن در نبرد با نو عوامل مساعدى در اختیار دارد. مانند سنت، تجربه و داشتن موضع فرماندهى و اینکه هنوز پیمانهاش کاملا پرنشده و دخلش ته نکشیده و نقش او به پایان نرسیده است؛
و اما علیه نو عوامل نامساعدى در کار است، کمى سنت، تجربه و نداشتن مواضع مهم نبرد و بىخبرى از نقش خود و بازنکردن جاى خویش.
این دوران، دوران تراژیک و فاجعهآمیز نبرد نو و کهنه است. زیرا دوران شکستها خونین نو، دوران جهشهاى قهقرائى و ارتجاعى، دوران غلبه کهن است. در این دوران نو به سیاستهاى جسارتآمیز، خرق عادت، قطع، قهرمانىها و جانبازىهاى شگرف نیازمند است، تا بتدریج در دیوار کهنه رخنه کند و انساج او را از همبدرد و شخصیت خود را اثبات نماید.
این دوران، یکى از دورانهاى مهیب نبرد است و معمولا نو در جامعه خواستار حامیانى است دلاور و تیزبین و جسور و قهرمان. کهنه در این دوران ابتدا با غرشهاى مغرورانه و سپس با نعرههاى وحشیانه و آنگاه با ضجههاى آمیخته با ترس و قساوت عمل مىکند و به نام نظم و امنیت موجود، جوى خون میراند.
٣- نبرد نو و کهنه در حال تساوى قواى نو و کهن:
نو در مبارزات و در شکستها خونین عبرت مىآموزد، سنت و تجربه کسب مىکند، به نقش خود پىمىبرد، شخصیت مىیابد، موضع به چنگ مىآورد. دوران نبردهاى سخت به دوران سازشها و کمپرمیسها، دوران پیدایش تعادلها و متارکههاى موقت و ناپایدار مىانجامد، دوران تعادل قوا و نبرد خفى، نبرد پنهانى هم نو و هم کهن، هر یک براى نیل به هدف خود: نو براى محو کهن، کهنه براى محو نو. این دوران، دوران اوج سیاستهاى دَوَرانى است.
۴- نبرد نو و کهنه با غلبه قواى نو بر کهنه:
نو مواضع خود را تحکیم مىکند، سنت و تجربه فراوان کسب مىنماید، کهنه نقش اجتماعى خود را به پایان مىرساند و مواضع خود را از دست مىدهد.
این، دوران تحول و جهش کیفى است. نو جانشین کهن مىشود، تعادلها و سازشها برهم مىخورد و نبرد به غلبه نو ختم مىشود. نو با پویه ظفرنمون، عرصه کهن را تصرف مىکند.
…»
“انقلاب مخملى”
در حالى که نظریهپردازان و مداحان نظام چپاولگر سرمایهدارى به نفى انقلاب و ضرورت آن در روند رشد جوامع مىپردازند، خود را مدافع “انقلاب مخملى” اعلام مىکنند. “انقلابى” که به کمک آن مىخواهند نظم “بازار آزاد” و “حقوق بشر” آمریکایى را براى خلقها به ارمغان آورند.
درونمایه جریانهایى که به “انقلاب مخملى” معروف شدهاند، اغلب درونمایهاى قهقرایى است. هدف آن برقرارى نظمى است که دوران تاریخى آن به سر آمده است و لذا داراى مضمونى ضدانقلابى است. کوشش ارتجاع و استبداد سرمایهدارى حاکم بر ایران براى جلوه دادن خیزش انقلابى وسیعترین لایههاى مردم به عنوان “انقلاب مخملى”، کوششى عبث و سترون و شکست خورده است. حاکمیتى که با نقض اصولهاى دموکراتیک و مردمى انقلاب بهمن یک نظام سرمایهدارى رآنتخوارانه و مافیایى را بر ایران تحمیل کرده است، قادر نیست در طول زمان خیزش انقلابى وسیعترین لایههاى مردم در ایران براى دستیابى به آزادىها و حقوق قانونى خود، براى احیاى دستاوردهاى ترقىخواهانه، مردمى و ملى انقلاب بهمن و دفع دیکتاتورى و خودکامگى سرمایهدارى حاکم و شکل خداشاهى حکومت مذهبى آن، یعنى ولایت فقیه را مورد اتهامات واهى قرار داده و سرکوب کند.
اگرچه نیروهاى راستگرا و سلطنت طلب و به اصطلاح “چپ” همراه آن در خارج از کشور نیز مىکوشند آماج خیزش انقلابى مردم را در حد مبارزه تنها براى آزادىهاى قانونى بورژوایى محدود ساخته و سرشت عدالتجویانه آن را کتمان کنند، یکى از عمدهترین آماجهاى خیزش مردم، دستیابى به عدالت اجتماعى است.
بیکارى، تشدید فقر و فلاکت و دیگر پیامدهاى سنگین حاکمیت نظام چپاولگر سرمایهدارى بر دوش مردم زحمتکش، علل اصلى خیزش آنها علیه اختناق حاکم است که این شرایط طاقتفرساى اقتصادى را به زحمتکشان و وسیعترین لایههاى میانى جامعه تحمیل کرده است. اکثریت قریب به اتفاق مردم میهن ما، به استثناى مشتى سرمایهدار فربه شده رآنتخوار، مخالف اجراى برنامه نولیبرال امپریالیستى براى تاراج ثروتهاى ملى ایران هستند و برنامه “خصوصى و آزادسازى اقتصادى” را برنامهاى عمیقاً ضد ملى و منافى منافع خود مىدانند.
توافق حاکمیت سرمایهدارى یکدست شده در ایران بر سر اجراى این برنامه امپریالیستى، علیرغم تضادها و تقابل میان آنها، نشان تبدیل شدن کلیت آن به متحد سیاست امپریالیسم است. هشتاد درصد ثروت نفت ملى شده ایران را مىخواهند در بازار بورس به حراج بگذارند و به سرمایه مالى امپریالیستى بفروشند، به این امید که با این خیانت به منافع ملى، ضمانتى براى تداوم حاکمیت خود بیابند. ثروت نفت ملى ایران تنها گوشهاى از سفرهاى است که ارتجاع و رژیم استبداد خداشاهى، آن را در برابر امپریالیسم پهن کرده است تا مذاکره آنها را با دولت غیرمشروع و غیرقانونى رنگین سازد.
خیزش انقلابى مردم همه این برنامههاى ارتجاعى، خیانتکارانه و ضد ملى را برباد خواهد داد و پاسخى شایسته به کوشش امپریالیسم براى غارت ثروتهاى ملى ایران خواهد بود.
برخی ارزیابی های شتابزده از مضمون تحولات سیاسی در ایران